پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد |
04-03-2012
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
باقلاپلوی محمدعلی شاهی
باقلاپلوی محمدعلی شاهی
در یکی از شبهای زمستان محمدعلی شاه هوس "باقلاپلو" کرد. حسنعلی خان امیرنظام گروسی پیشکار و استاندار آذربایجان بیدرنگ دستور به طبخ باقلاپلو داد. در این میان کسی جرئت نکرد بگوید در زمستان باقلای تازه در تبریز نیست. آشپز با "مغز پسته سبز" یک باقلاپلویی دست و پا کرد. محمدعلی میرزا در سر سفره خیلی تعریف و تمجید کرد و از امیرنظام پرسید، باقلای کجا بود که این قدر خوشمزه شده بود. امیر به شوخی گفت: قربان پلوی باقلا و آشپز ناقلا دست به دست هم داده و این طور به مذاق مبارک خوشمزه آمده است. آنها که خبر داشتند از این حرف به خنده افتادند، محمدعلی میرزا نیز خندید اما باز هم چیزی نفهمیده بود.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
04-03-2012
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
امروز همه فلوس بخوريد
امروز همه فلوس بخوريد
ابوالحسن عميدي نوري فرزند شيخ محمدرضا عميدالشعراء از همان كلاسهاي چهارم و پنجم مدرسه دارالفنون به عنوان خبرنگار روزنامه هاي ستاره، وطن كار مطبوعاتي خود را آغاز كرد. سپس به عنوان سردبير و مدير داخلي روزنامه ستاره ايران و سردبيري روزنامه طوفان كار را ادامه داد ولي با توقيف روزنامه طهران در زمستان ۱۳۰۷ از كار روزنامه نگاري كناره گرفت. وي در پي آشنايي با داور در ۱۳۰٦ با عنوان داديار دادسراي تهران به دادگستري رفت. در كمتر از يك سال اشتغال به خدمت قضايي به وكالت دادگستري روي آورد.
پس از شهريور ۱۳۲۰ به امر تاسيس روزنامه و چاپخانه داد پرداخته كه تا سال ۱۳٤۰ انتشار آن ادامه داشت. ابوالحسن عميدي نوري فعاليتهاي سياسيش را بعد از شهريور ۱۳۲۰ با ورود به تشكيلاتي موسوم به جبهه آزادي به طور جدي آغاز كرد. وي در روند فعاليتهاي سياسي خود مدتي به قوام نزديك مي شود تا اينكه در بهمن ۱۳۲٤ به همراهي هيئتي كه قوامالسلطنه نخستوزير در راس آن قرار داشت براي مذاكرات مستقيم درباره رفع اختلاف دو كشور ايران و شوروي به مسكو مي رود بعد از بازگشت از شوروي بود كه قوام (اوايل تير ۱۳۲٥) تصميم مي گيرد حزبي به نام دمكرات ايران تاسيس كند كه بتواند در انتخابات مجلس پانزدهم تاثيرگذار باشد و مجلس را در اختيار خود درآورد. ابوالحسن عميدي نوري يكي از اعضاي موسس حزب قوام بود و از طرف كميته حزب مامور تشكيل حزب در مازندران مي شود. وي در سال ۱۳۲۸ به اتفاق عده أي از مديران روزنامه هاي آن روز كشور هسته اوليه جبهه ملي را تشكيل دادند. كه به علت اختلافاتي كه بين عميدي نوري و جبهه ملي بروز كرد وي از جبهه ملي كنار گذاشته شد. بعد از اين جريانات است كه ميبينيم عميدي نوري به زاهدي و شاه نزديك ميشود تا جايي كه در كودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به عنوان يكي از چهره هاي شاخص كودتا خودنمايي ميكند. وي به پاس همكاري با عوامل كودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ براي سرنگوني دولت دكتر مصدق به معاونت نخست وزيري دولت زاهدي و نمايندگي دوره هيجدهم مجلس شوراي ملي نائل ميشود.
عميدي نوري در دوره نوزدهم مجلس نيز مجددا به مجلس راه يافت. ولي با فزوني گرفتن قدرت شاه و عدم نياز حكومت به مهره هايي چون عميدي نوري بعد از دو دوره نمايندگي مجلس از صحنه سياست كنار گذاشته مي شود و حتي روزنامه داد وي نيز به وسيله سازمان امنيت تعطيل مي شود.
بعد از ۱۳٤۰ و پايان دوره نمايندگي مجلس شوراي ملي و تعطيلي روزنامه داد بيشتر اشتغالات عميدي نوري را حضور در جمع دوستاني كه نوعا يا در مقامات بالاي حكومت هستند و يا مرتبط با آنها تشكيل مي دهد. در همين دوره است كه وي به تدوين خاطرات و دستنوشته هاي خود مي پردازد.
يك خاطره امروز همه فلوس بخوريد۱ سالي ديگر به مردم تهران بهتر از سال قبل نگذشت پشت سر قحطي سال پيش اپيدمي حصبه و اسهال چنان دماري از روزگار مردم تهران درآورد كه تعداد تلف شدگان از مرض، كمتر از گرسنگي نبود چنان كه در خانه ما همه مبتلا به حصبه شديم نه تنها من و مادرم بلكه همشيره يك ساله ام عذرا نيز سخت دچار حصبه شده بود تنها از خانه ما كه اتاقهاي متعدد اجاره نشيني داشته سه نفر از حصبه مردند. من چنان سخت مريض شدم كه قطع اميد از من شده بود خصوصا اينكه بين امتحان كتبي و شفاهي كلاس، مبتلا به مرض شدم و هذيان گوييم همه اش از امتحانات و درس بود. آن وقتها با حصبه كه يك مرض شرقي است به نحوي كه امروز با تزريق آمپول مخصوصي ظرف ۲٤ ساعت معالجه مي كنند روبه رو نمي شدند بلكه با مرض راهميرفتند تا دوره خود را طي كند اگر خدا ميخواست معالجه مي شد و گرنه ميمردبه همين جهت آن سال بيش از پنجاه درصد، اين مرض در تهران تلفات داشت من كه يكي از دهها هزار مريض حصبهاي بودم يادم مي آيد وقتي به مطب آقا سيدبهاء مسيح السلطنه كه در كوچه غربي تكيه سنگلج واقع بود ميرفتم ساعتها انتظار مي كشيديم تا آن مسيحا دم از عيادت مرضا كه با الاغ خود به اين طرف و آن طرف مي رفت مراجعت كرده انبوه مرضا را كه حياط و اتاقهاي مطب و راهروهاي او را پر كرده بودند معالجه نمايد، بيچاره مسيح السلطنه گرفتاري خاصي داشت زيرا چون تخصص در معالجه حصبه داشت بي اندازه طرف مراجعه طرف مراجعه اعيان و اشراف بود ونميرسيد در محكمه مردم را درست معالجه كند ناچار وقتي چشمش به جمعيتي بيش از يكصد نفر مريض مي افتاد دسته جمعي نسخه مي داد يعني ميرفت بالاي يك چهارپايه مي ايستاد در حالي كه عبايش از كولش مي افتاد مي گفت: “ امروز همه فلوس بخوريد“ و به عجله مي پريد پايين تا سوار الاغ خود شده كه به عيادت مريضها به خانه هايشان برود. حصبه من كم كم سنگين مي شد موقع بحران منميرسيد يعني چهاردهم و پانزدهم روز مرض كه حال مريض خطرناك مي شود. به همين جهت ديگر نتوانستم به مطب او بروم ناچار آقاي سيدبهاء را يكي دو مرتبه بالاي سرم آوردند كه دستور داده بود كرمهاي توي باغچه حياط را برداشته ميان كيسه بگذارند و آن را روي سرم كه تراشيده بودند با يخ قرار دهند تا سرسام نگيرم و خوراكم هم مغز خيار باشد تا حرارت تب قلبم را از كار نيندازد. خلاصه پس از چند روز كه در حالت اغما بودم بحران را گذرانيده عرق كردم و قدري سبك شدم تا اميد حياتي يافتم به همين جهت يادم مي آيد در عيادت ديگري كه آقا سيدبهاء آمد بالاي سرم گفت: أي دم بريده عزرائيل را جواب كردي“ من خوشحال شدم از مرگ نجات يافتم ولي به توصيه دكتر گوش فرادادم كه بدغذايي نكرده روده هاي مجروح از حصبه را پاره نكرده والا خطر مرگ حتمي بود زيرا در آن موقع خطر حصبه بيشتر پس از گذرانيدن دوره بحران آن بود كه مريض به غذا افتاده از بي احتياطي خود را به كشتن مي داد بعد از من همشيره ام عذرا و بعد مادرم نيز دچار همين مرض شدند ولي من قبلا براي تقويت مزاج از طرف پدربزرگم به ناحيه نور فرستاده شده ايام تابستان را در آن ييلاق خوش آب و هوا گذرانيده صحت گذشته را به دست آوردم در حالي كه براي خواهر كوچك و مادرم بسيار دلواپس بودم.
مدرسه دارالفنون قديم و تحصيلات من در آنجا
ميرزاتقي خان رهبر، كارگردان مدرسه سپهر بود و سازمان نوين آن را با آن هيئت مديره و معلمين آن اداره مي نمود، آرزوهايش بلندتر از امكانات مالي و قدرتش بود چنان كه اصرار داشت لااقل چند كلاس دوره دبيرستاني نيز بر آن مدرسه بيفزايد در حالي كه در آن موقع فقط مدرسه دارالفنون و مدرسه سياسي بودند كه نقش دبيرستان كامل را در ايران بازي مينمودند تهران بيش از چند دبستان ملي نداشت كه به همت بانيان آن اداره مي شد. دو دبيرستان فوق هم دولتي بودند كه مي توانستند سرپاي خود بايستند. ولي، خان ناظم دبستان ما اصرار داشت پاي خود را جاي پاي آن دبيرستانها گذارد به همين جهت ما فارغالتحصيلهاي شش ابتدايي را در همان مدرسه سپهر نگاه داشت و كلاس هفتم آن را تشكيل داد. البته ناقص، هم از حيث تعداد دانشجو و هم معلم و وسايل كار چنان كه يكي دو سال بعد مدرسه سپهر منحل شد.
به هر حال يك سال عمر من به هدر رفت عاقبت پدرم توانست با توصيه أي كه از مرحوم آقا سيد علي آقايزدي، پدر آقا سيدضياءالدين طباطبايي كه نزد او نيز به تحرير قبالجات محضرش مي پرداخت به دست آورد ]ه [ مرا وارد كلاس اول مدرسه دارالفنون نمايد زيرا از طرفي داوطلبان آن مدرسه زياد بودند و از طرف ديگر به همه كس اجازه ورود به آنجا داده نمي شد فقط توصيه يكي از بزرگترين مجتهدهاي تهران مرا به اين فيض رسانيد. دارالفنون چهل و پنج سال پيش هنوز داراي آثاري از مقام اوليه اش بود كه مرحوم ميرزا تقي خان اميركبير آن را پايه گذاري نموده بود. اين موسسه علمي منحصر ايران در آن روز اولا داراي فضاي وسيعي بود كه يك در آن از پشت يكي از بن بستهاي فعلي خياباني سردرمي آورد كه مستقيما به وزارت دارايي مي رود كه آن روز به نام خيابان “سر در الماسيه“ معروف بود و درهاي ديگر آن در طول خيابان ناصريه باز مي شد كه سمت شمالي آن به پشت عمارت وزارت پست و تلگراف و سمت جنوبي آن به پشت خيابان شمالي وزارت دارايي مي رسيد ثانيا در اين فضاي وسيع علاوه بر مدرسه دارالفنون كه در حياط چهارگوش بزرگ آن كلاسهاي دبيرستان كامل و دفتر و لابراتوار و سالنهاي نقاشي و سالن بزرگ سخنراني آن قرار داشت، دانشكده طب ]و[ دانشكده موسيقي نيز در عمارتهاي ديگر آن قرار داشت كه محل دانشكده موسيقي در حياط وسيع پشت محل فعلي وزارت پست و تلگراف بود كه پدر مين باشيان با لباس مخصوص نظام خود آن را اداره مي نمود.
پس دارالفنوني كه من در آنجا به درس خواندن پرداختم هنوز اثري از فضاي “دارالفنون“ داشت يعني در واقع به جاي دانشگاه فعلي بود خصوصا اينكه از نظم نظامي هم چندان دور نبود. مرحوم اديب الدوله رئيس دارالفنون وقتي لباس رسمي مي پوشيد و حمايل بر تن مي افكند و شمشير مي كشيد و خبردار مي گفت خيلي پرهيمنه تر از ارتشبد امروز ما بود البته وقتي اين كار را مي كرد كه وزير معارف به دارالفنون مي آمد و لازم بود چنين استقبالي از او به عمل آمده باشد. معلمين آن هم همه از فضلا و بزرگان علم و ادب بودند مثلا مرحوم ريشاردخان كه شايد اصلا فرانسوي بود و براي تدريس فرانسه به ايران آمد بعدا تبعه ايران شد و فرزندانش هم با نام خانوادگي ريشارد، ايراني شدند. معلم فرانسه ما از كلاس اول دارالفنون بود يادم مي آيد از تنبيهاتي كه او مي كرد اين بود كه وقتي شاگردي در سر درس مي خنديد از پشت عينكش او را خيره خيره مي نگريست و جلو تخته سياه احضارش مي نمود و مي گفت براي درس ديگر فرانسه پنجاه دفعه ورب ريز “ Rire “ يعني فعل خنديدن را بنويس يا آنكه در درس ديگر مرحوم مزينالدوله پدر سرلشكر مزين فعلي كه در متجاوز از نود سالگي با آن ريش سفيد و چشمهاي كم نور و سر و دست لرزان سر كلاس مي آمد نفس از كسي درنمي آمد مخصوصا اينكه وقتي به بچه خيلي شيطاني برمي خورد او را مي خواست و جلوي همه شاگردها عصايش را بلند نموده به او مي گفت: “كره خر با اين عصا، احمدشاه شما را تنبيه كردم تو ديگر چه مي گويي“ یا معلميني مثل ميرزا عبدالعظيم خان قريب گرگاني كه واضع دستور زبان فارسي و فوايدالادب در ايران بود از همان كلاسهاي اول و دوم به تدريس ما مي پرداختند. از همه با سياست تر مرحوم دكتر احياءالدوله شيخ بود كه درس علم الاشيا مي داد. يادم مي آيد وقتي جلوي تخته ايستاده درس مي داد و با گچ بعضي از اشيا را مي كشيد همچه كه مي ديد شاگردي در آخر اتاق بازيگوشي كرده به او نگاه نمي كند فرياد ميزد: پسر بگير! سپس گچ را چنان به سوي او پرتاب ميكرد كه آن گچ به كلاهش مي خورد و ثابت ميكرد در هدفگيري، اين دكتر در طب، جلوتر از معلمين علم الاشيا است. خلاصه در اين فضاي وسيع نخبه أي از فرزندان اعيان و اشراف آن روز ايران جمع بودند كه محيط مخصوص علم و دانش آن روز را به وجود آورده بودند. وزارت معارف و اوقاف و صنايع مستظرفه ايران هم در جنب دارالفنون و بالاخانه هايي از قسمتي از ساختمانهاي آن قرار داشت يعني نشان مي داد معارف و دارالفنون در نظر باني آن يكي بوده و يك موقع خلق شده بود خصوصا اينكه در دوره قاجاريه ارگ دولتي و وزارتخانه ها در محوطه أي قرار داشت كه از سمت شمال دروازه هاي خيابان ناصريه و سر در الماسيه و از سمت مشرق دروازه شمس العماره و از سمت جنوب محل ورودي فعلي كاخ گلستان آن را محفوظ و مسدود مي نمود و دارالفنون و وزارت معارف كه جنب يكديگر قرار داشتند در حقيقت در حريم ارگ دولتي يعني خانه هاي شاه جاي گرفته بود.
______________________________________
۱- برگرفته از كتاب ياداشتهاي يک روزنامه نگار جلد ۱ .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-03-2012
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آتش بیار معرکه
آتش بیار معرکه
عبارت "آتش بيار معركه" كنايه از كسي است كه كارش صرفا سخن چيني و بدگويي و تشديد اختلاف باشد.
در گذشته گروه موسيقي يا "عاملان طرب" عبارت بودند از: كمانچه كش، ني زن، ضرب گير، دف زن، خواننده، رقاصه و يك نفر ديگر به نام "آتش بيار" يا "دايره نم كن" از آنجا كه پوست ضرب و دف در بهار و تابستان خشك و منقبض مي شد و احتياج داشت كه هر چند ساعت آن را با "پف نم" مرطوب و تازه كنند تا صدايش تغيير نكند، اين وظيفه را "دايره نم كن" كه ظرف آبي در جلويش بود و هميشه ضرب و دف را نم مي داد و تازه نگاه مي داشت، برعهده داشت، اما در فصول پاييز و زمستان كه موسم باران و رطوبت است، پوست ضرب و دف بيش از حد معمول نم داشت و حالت انبساط پيدا مي كرد. در آن هنگام لازم بود پوستها را حرارت بدهند تا رطوبت اضافي تبخير شود و به صورت اوليه درآيد. بدين ترتيب شغل "دايره نم كن" در اين فصول عوض مي شد و به آتش بيار معركه موسوم مي گرديد؛ زيرا وظيفه اش اين بود كه به جاي ظرف آب كه در بهار و تابستان به آن احتياج بود، منقل آتش در مقابلش بگذارد و ضرب و دف مرطوب را با حرارت آتش خشك كند. با اين توصيف "آتش بيار" يا "دايره نم كن" (كه اتفاقا هر دو عبارت به صورت "امثلۀ سائره" درآمده است) اگر دست از كار مي كشيد دستگاه رطوبت مي خوابيد و عيش حضار منغض مي شد. در گذشته دستگاه طرب (غنا) از نظر مذهبي بسيار مذموم بود و گناه اصلي را از آتش بيار مي دانستند و مدعي بودند كه اگر ضرب و دف را خشك و آماده نكنند دستگاه موسيقي و غنا خود به خود از كار مي افتد و موجب انحراف اخلاق نمي شود.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-03-2012
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
زدی ضربتی ضربتی نوش کن
زدی ضربتی ضربتی نوش کن
سید ضیاءالدین که مدیر روزنامه رعد بود در دوران نخستوزیری وثوقالدوله در سال ۱۳۳۷ هجری قمری برابر ۱۲۹۸ خورشیدی به ریاست هیأتی برای مذاکره با حکومت قفقاز روانة آن دیار شد. زمانی که سیدضیاءالدین نخستوزیر شد. برای تقویت و ادامه کار خویش و ضمناً برای اینکه وجههای در انظار پیدا کند بسیاری از مردم سودجو و بیمصرف این مملکت بیچاره و بیسروسامان راتوقیف وزندانی کرد.
یکی از این توقیف شدگان قوام السلطنه بود که او را تحت الحفظ از مشهد به تهران آوردند و زندانی نمودند. سیدضیاء پس از اینکه در سال ۱۳۰۰ خورشیدی از نخست وزیری سقوط کرد زندانیها یکی پس از دیگری از زندان آزاد شدند و پردة دیگری از نمایش اجرا شد. از آنجا قوامالسطنه کینه سیدضیاء را به دل گرفت، بیست وپنج سال بعد که نخست وزیر شد وسید ضیاء هم به ایران آمده بود، دستور داد تا او را توقیف کند و در شهربانی زندانی کردند.
سید ضیاء از زمانی که از نخستوزیری عزل شد به اروپا رفت و پس از چندی در فلسطین اقامت گزید و به کار کشاورزی مشغول شد. در سالهای اولی که در خارج از ایران به سرد میبرد به واسطة اقدامات و تلاشهای خودش یا تمایل خود دولت افغانستان و یا دیگران میخواستند او را به عنوان مستشار به افغانستان واردکنند. دولت ایران از این قضیه بو برده بود، به سفیر ایران در کابل دستور داده شد که عدم رضایت دولت ایران را در این باب اعلام دارد.
پس از مذاکرۀ سفیر ایران با مقامات صلاحیتدار، دولت افغانستان از استخدام وی به کلی صرف نظر کرد. وی تا شهریور ۱۳۲۰خورشیدی در خارج از ایران زندگی میکرد و ظاهراً هم به کار کشاورزی اشتغال داشت. پس از شهریور ۱۳۲۰ که اوضاع مملکت به طور کلی تغییر کرده و وضع دیگری به خود گرفت، پس از سر وصورت دادن به کارهای خود در شهریور سال ۱۳۲۲ خورشیدی با کلاه پوستی برسر به تهران برگشت و پس از ورود مشغول حزب بازی و حزب درست کردن شد و حزب ارادۀ ملی را تشکیل داد و گروه زیادی به خیال اینکه مثلاً سیدضیاءالدین دوباره نخست وزیر میشود و نسبت به هریک از آنان عطف توجهی مبذول خواهد داشت وارد حزبش شدند و حلقههایی تشکیل یافت.
مردم خوشاستقبال و بد بدرقه پس از چندی حزب ارادۀ ملی را مانند تمام احزابی که تا آن موقع در ایران تشکیل شده بود منحل کردند و دیگر اثری از آن باقی نماند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
07-17-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
*
آدم دروغگو کم حافظه است:
چون حقیقتی در گفته های دروغگو نیست ، زیرا حرف بی اساس و ساختگی در حافظه شخص دروغگو نمی ماند ، چون مطلب دروغ است به حافظه سپرده نمی شود.
*
آسمان و ریسمان بهم بافتن:
دروغ و راست سر هم کردن ، حرفهای بی تناسب و بی ربط گفتن.
*
با طناب پوسیده کسی به چاه رفتن:
با حرف این و آن و یا آدم دروغگویی خود را به خطر انداختن ، اعتماد بیجا به کسی کردن.
*
جهاندیده بسیار گوید دروغ:
سخن کسی که از سفری بر می گردد برای شنوندگان عجیب و اغراق آمیز می آید و شاید به همین جهت چنین مثالی گفته شده.
*
جهنم هم به این گرمی نیست:
دروغی بگو که به عقل بگنجد ، این طور هم که تو ادعا می کنی نیست.
*
از روباه پرسیدند: شاهدت کیست؟ گفت دمم:
به دروغگویانی می گویند که دروغگوی دیگری را به شهادت می طلبد.
*
بازی بازی با ریش یا با هم بازی:
از روی شوخی کسی را دست انداختن ، احترام کسی را پایین آوردن.
*
به زلف یار بر خوردن:
زود از حرف کسی رنجیدن ، از کمترین شوخی کسی ناراحت شدن.
* نو باشد، و لو جل باشد:
لباس نو باشد هر چه تو گویی باشد.
* نوش جانش کرد:
شربتی آشامید، غذایی خورد، کتک خوبی خورد، پول را بالا کشید.
* نوشدارو پس از مرگ سهراب:
همانند: قبای بعد از عید برای گل منار خوب است.
منبع : داستان و حکایات و ضربالمثل های قدیمی و محلی.جملات بزرگان .ترانه های محلی.لقمان حکیم.بهلول.ایرج میرزا. عبید زاکانی.خنده
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
ویرایش توسط behnam5555 : 07-17-2013 در ساعت 05:02 PM
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
07-17-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آب از دستش نمی چکد:
خسیس و ناخن خشک است ، خیرش به کسی نمی رسد .
*
آب زیر کاه بودن ( آب زیر کاه ) :
مکار و فریبکار بودن ، پنهان کار و حیله گر .
ز چرب و نرمی دشمن فریب عچز مخور
دلیر بر سر این آب زیر کاه مرو
*
آخر پیری و معرکه گیری :
ارتکاب به اعمال و افعالی که مناسب سنین بالای عمر
نیست ، هوسبازی در سر پیری .
*
از گل نازکتر به کسی نگفتن ( از گل نازکتر حرفی نزدن ) :
از روی مهربانی و ادب با کسی صحبت کردن ، به بیانی
شیرین گفتگو کردن .
*
جانماز آب کشیدن :
از روی تظاهر و ریا خود را درستکار نشان می دهد ،
به دروغ دعوی مسلمانی می کند .
*
لاله را شب روشن می کنند :
شوخی کردن و سر به سر گذاشتن در خلوت بهتر است ،
رعایت ادب در حضور سایرین لازم است ، شوخی کردن در
جمع درست نیست .
*
آب از دهنش راه افتاده (سرازیر شده ) :
چیزی شدیدا توجهش را جلب کرده ، به هوس افتاده .
*
آنان که منکرند بگو رو به رو کنند :
روی خود را از یافتن و شنیدن حقیقت امر برنگردانند.
*
ستاره زحل است :
آدم نحس و بدجنسی است .
*
هر ماهی خطر دارد ، بد نامیش را صفر دارد :
همه اینطور کارها را می کنند به من که می رسد نحس می شود .
*
احترام امامزاده با متولی است :
احترام هر کسی بسته به این است که آبرو و
حیثیت آن شخص توسط بستگان او رعایت شود .
*
آبروی کسی را بردن :
شرمندگی و شرمساری کسی را فراهم کردن ،
بی احترامی به کسی کردن .
تشنه ترسم که منقطع گردد
وزنه باز آید آب رفته بجوی
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
07-17-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
به عزرائیل جان ندادن :
بس که خسیس است خیر او به کسی نمی رسد ، گذشت
ندارد ، نم پس نمی دهد .
*
· آب از آب تکان نخوردن ( تکان نمی خورد ) :
جای نگرانی نبودن ، در همه چیز و همه جا آرامش
برقرار است .
*
· آب زیر پوست کسی رفتن ( آوردن ) ( افتاده ) :
پس از یک بیماری سخت فربه شدن ، گشایشی در
در زندگی خود به دست آورده .
*
· آدم پول را پیدا می کند نه پول آدم را :
آبرو و حفظ حیثیت و سلامتی انسان از مال و دارایی
برتر است .
*
· دزد بازار آشفته می خواهد :
از پریشانی اوضاع به نفع خود استفاده می کند ،
همانند : آب را گل آلود می خواهد تا ماهی بگیرد .
*
· معرکه راه انداختن :
بساط شوخی چیدن ، دعوا و مرافعه برپا ساختن .
*
· بازی بازی با ریش بابا هم بازی :
از روی شوخی کسی را دست انداختن ، احترام
کسی را پایین آوردن .
*
از نو کیسه قرض نکن ( اگر کردی خرج نکن ) :
زیرا در مطالبات خود سختگیر است و رعایت شئون و
شخصیت کسی را نمی کند .
*
· جنگ زرگری کردن :
به طور ساختگی و به ظاهر دعوایی راه انداختن ، به
منظور خاصی دعوای دروغی راه انداختن
*
· مزه خنک انداختن :
شوخیهای سبک و بیجا کردن
*
· آدم پیر شد حریض می شود :
آدم در پیری پر توقع و کم حوصله است ، توان خودداری
کردن از هوسها و امیال خود را ندارد
*
· از خرس مویی غنیمت است :
از آدم خسیس هرچه گرفتی اگر ناچیز هم بود غنیمت
است .
· خر را با نمد داغ می کند :
آدمی حیله گر و مکار است .
*
· آبی از او گرم نمی شود :
سودی از وی حاصل نخواهد شد ، امید انجام کاری از
سوی او نمی رود .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
07-17-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آیینه گو مباش چو اسکندری نماند ( صاحبدلی چو نیست چه سود از وجود دل ... ) :
ملک الشعرای بهار
همانند :
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتیست دگر
#
· آردم را بیختم و الکم را آویختم :
دیگر هوسی در دل و میل انجام کاری در سر ندارم .
#
· استخوان خرد کردن :
در طلب علم و دانش و کسب آبرو رنج بسیار تحمل کردن ، تجربیات فراوانی بزحمت انداختن .
#
· جهنم هم به این گرمی نیست :
دروغی بگو که به عقل بگنجد ، این طور هم که توادعا می کنی نیست .
#
· دست به سر کردن :
با نیرنگ و فریب کسی را از خود دور کردن .
#
· سر به سر کسی گذاشتن :
برای سرگرمی کسی را دست انداختن ، با کسی به شوخی ور رفتن .
#
· ظاهر سازی کردن :
ظاهر و باطن یکی نبودن ، ریا کار بودن .
#
· آب دریا از دهان سگ نجس نمی شود :
از بدگویی کردن کسب به کسی ، شخصیت و فضیلت او کاسته نمی شود . همانند : مه فشاند نور و سگ عوعو کند .
#
· آدم پولدار روی سبیل شاه نقاره می زند :
دارائی و مکنت اسباب نفوذ و قدرت را فراهم می سازد ، ثروت حلال مشکلات است .
#
· از کفر ابلیس مشهورتر است :
در بدنامی همه جا مشهور است ، رسوای خاص و عام است .
#
· پاچه ور مالیده :
بی نزاکت و حقه باز ، پا بند هیچ آداب و تربیتی نیست .
#
· دلی از عزا در آوردن :
پس از مدتی گرسنگی کشیدن غذای بسیاری خوردن ، از هرچیز به حد وفور استفاده کردن ، به افراط برخوردار شدن .
#
· سرکسی کلاه گذاردن :
از سادگی کسی سو استفاده کردن و گول زدن .
#
· گدابازی در آوردن :
مقابل دست ودلبازی ، خست و پستی به خرج دادن .
#
جون به عزرائیل نمیده :
آنقدر خسیس است که اگر بتواند به عزرائیل هم جان نخواهد داد .
#
· آب از آسیاب افتادن :
کارها دوباره به مسیر خود افتاد ، فتنه ها خوابید ، سروصداها ، شور و شرها پایان پذیرفت .
#
· آب باریکی داشتن :
در آمد بخور ونمیری داشتن ، با اندک اعاشه ای ساختن .
#
· با آب باریکی ساختن :
به در آمد کم قانع بودن ، به اندک دست آوردی ساختن .
#
· آب که یک جا بماند می گندد :
مهمان هر چند عزیز است اگر دیر بماند عزتش
نمی ماند ، سفر کردن بر حرمت انسان می افزاید .
#
· آب از سرش گذشته ( آب از سر گذشتن ) :
آنچه نباید بشود شده است ، در نهایت سختی و بدبختی بودن .
#
· آدم نباید پایش را از گلیم خود درازتر کند :
حد و حدودی برای هوسها و تقاضاهایش قائل باشد ، بحق خود قانع باشد .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
07-17-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بزغاله را گرگ خورد ، زنگولشم گرگ برد!؟
گوینده این جمله جلال عرب از خاندان حاج عباسی ها است.می گویند روزی گرگی به گله روستا حمله و از جمله گوسفندی را می درد و می خورد و چوپان شب هنگام خبر دریده شدن و خورده شدن بزغاله را به جلال عرب اعلام می کند.ایشان گویا به درستی گفته چوپان شک می کند و می گوید بزغاله را گرگ خورد زنگولشم گرگ برد!؟ می خواسته بگوید که اگر گرگ بزغاله را خورده چرا زنگوله اش را نیاوردی ؟ مردم با به کار گیری این جمله به طرف خود غیر مستقیم می گفته اند حرف تو را نمی توانم بپذیرم
اگر فضول نباشد شاه نمی داند گپّز کجاست.
این ضرب المثل در همه جای ایران رواج دارد و در هر منطقه ای مردم ، مزرعه یا محل گمنام همان محل را جایگزین می کردند و می گویند اگر فضول نباشد شاه نمی داند فلان جا کجاست و چون در این محل گپز یک مزرعه ای کوچک و گمنام بوده مورد استفاده قرار گرفته و اینکه این ضرب المثل را چه کسی در این محل نخست به کار برده مشخص نیستخوی بد بدی صدقه درها کن تا بدی اون خو بر طرف بوشه
خواب بد دیدسگ سر او نشند ته دست گند موک زنده
روی سگ آب نریز دستت زگیل میزندی صدقه بده تا بدی آن خواب بر طرف شود
تاس اگر نیک نشیند, همه کس نراد است.(دهخدا)
به این مفهوم که اگر بخت به کسان رو کند از عهده انجام کار یا شغل برمیآیند.
برای هر نخور یک بخور پیدا میشود. (دهخدا)
مال خسیس سرانجام نصیب شخص ولخرج میشود.
تنها خور دیدهایم, روبرو خور ندیدهایم. (بهمنیار)
از تنها خور عجبی نیست که به تنهایی غذا بخورد ولی از کسی که روبروی دیگران غذا بخورد و دیگران را به خوردن غذا دعوت نکند, عجب است!
اگر خدا را این کَرَمها باشد ما را این طالعها نیست. (بهمنیار)
وقتی بکار میبرند که از بخت خود شاکی و از روی آوردن اقبال آنچنان که دیگران به آسانی از آن برخوردارند ناامید و مایوس باشند.
کچل میره به اردو, برای نصف گردو. (بهمنیار)
درباره کسانی بکار برند که برای بهره مند شدن از سودی ناچیز راهی طولانی را طی میکنند.
رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود , رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود. (دهخدا)
درباره کسانی بکار برند که برای این که زودتر به مقصد برسند شتابزدگی به خرج میدهند.
به یکی گفتند: جلو بام نیا میافتی, آنقدر عقب عقب رفت تا از آنسوی بام فرو افتاد. (بهمنیار)
در مورد افرادی بکار برند که در اثر افراط و تفریط در کارهای خود موجبات زیان و آسیب یا نابودی خود را فراهم می آورند.
از یکی پرسیدند خربزه میخواهی یا هندوانه؟ گفت هر دو وانه. (دهخدا)
در مواردی بکار برند که کسی را در انتخاب یکی از دو چیز مخیر و آزاد گذارند و او به سبب علاقه یا طمع به داشتن هر دو اظهار اشتیاق کند.
در زیر این گنبد آبنوس, یک جا عزاست یک جا عروسی. (امینی)
مثل را برای نشیب و فرازهای زندگی که غم و شادی آفرین است بکار برند.
چه برای کر بزنی, چه برای کور برقصی. (دهخدا)
مثل را برای تاکید بر عبث بودن کوشش هایی که برای دللت و هدایتکردن پند ناپذیران بعمل آید, بکار برند.
دوست میگوید, گفتمت, دشمن میگوید خواهمت گفت. (بهمنیار)
مثل را در مواردی بکار برند که بخواهند دوست یا خویشاوندی را به قبول آنچه پند میدهند وادار کنند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
07-17-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 2 نفر (0 عضو و 2 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 07:33 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|