بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1491  
قدیمی 07-11-2012
fatemiii آواتار ها
fatemiii fatemiii آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: May 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 486
سپاسها: : 797

987 سپاس در 452 نوشته ایشان در یکماه اخیر
fatemiii به MSN ارسال پیام fatemiii به Yahoo ارسال پیام فرستادن پیام با Skype به fatemiii
پیش فرض

مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان می‌برند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد می‌زند و خدا و پیغمبر را به شهادت می‌گیرد که « والله، بالله من زنده‌ام! چطور می‌خواهید مرا به خاک بسپارید؟ اما چند ملا که پشت سر تابوت هستند، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم کرده ومی‌گویند: « پدرسوخته ی ملعون دروغ می‌‌گوید. مُرده.مسافر حیرت زده حکایت را پرسید. گفتند: «این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پیش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند که ُمرده و قاضی نیز به مرگ او گواهی داد. پس یکی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای حیات می کند. حال آنکه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمی‌افتد. این است که به حکم قاضی به قبرستانش می‌بریم، زیرا که دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا جایز نیست.

کتاب کوچه /ب2/ص1463 -احمد شاملو
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از fatemiii سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #1492  
قدیمی 07-11-2012
fatemiii آواتار ها
fatemiii fatemiii آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: May 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 486
سپاسها: : 797

987 سپاس در 452 نوشته ایشان در یکماه اخیر
fatemiii به MSN ارسال پیام fatemiii به Yahoo ارسال پیام فرستادن پیام با Skype به fatemiii
پیش فرض

کی بیشتر می فهمه! شخصی مادر پیرش را در زنبیلی می گذاشت و هرجا می رفت، همراه خودش میبرد. روزی حضرت عیسی او را دید، به وی فرمود: آن زن کیست گفت مادرم است. فرمود: او را شوهر بده. گفت: پیر است و قادر به حرکت نیست. پیرزن دستش را از زنبیل بیرون آورد و بر سر پسرش زد و گفت: آخه نکبت! تو بهتر می فهمی یا پیغمبر خدا؟

پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از fatemiii سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #1493  
قدیمی 07-11-2012
bigbang آواتار ها
bigbang bigbang آنلاین نیست.
مدیر بخش مکانیک - ویندوز و رفع اشکال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 2,586
سپاسها: : 5,427

6,159 سپاس در 1,794 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نقل قول:
نوشته اصلی توسط fatemiii نمایش پست ها

مرسدس بنز و موتور گازی

يارو نشسته بوده پشت بنز آخرين سيستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان ميرفته، يهو ميبينه يك موتور گازي ازش جلو زد! خيلي شاكي ميشه، پا رو ميگذاره رو گاز، با سرعت دويست از بغل موتوره رد ميشه. يك مدت واسه خودش خوش و خرم ميره، يهو ميبينه متور گازيه غيييييژ ازش جلو زد! ديگه پاك قاط ميزنه، پا رو تا ته ميگذاره رو گاز، با دويست و چهل تا از موتوره جلو ميزنه. همينجور داشته با آخرين سرعت ميرفته، يهو ميبينه، موتور گازيه مثل تير از بغلش رد شد!! طرف كم مياره، راهنما ميزنه كنار به موتوريه هم علامت ميده بزنه كنار. خلاصه دوتايي واميستن كنار اتوبان، يارو پياده ميشه، ميره جلو موتوريه، ميگه: آقا تو خدايي! من مخلصتم، فقط بگو چطور با اين موتور گازي كل مارو خوابوندي؟! موتوريه با رنگ پريده، نفس زنان ميگه: والله ... داداش.... خدا پدرت رو بيامرزه واستادي... آخه ... كش شلوارم گير كرده به آينه بغلت


نتیجه اخلاقی
اگه می بینید بعضی ها در کمال بی استعدادی پیشرفت های قابل ملاحظه ایی دارند ببینید کش شلوارشان به کجای یک مدیر گیر کرده
خیلی باحال بود
یعنی اصلاً فوق العاده بود
همچین جیگرم حال اومد
__________________

احد،صمد، قاهر، صادق ...
عاشقشم

لا تقنطوا من رحمة الله

هیچ چیز تجربه نمیشه اینو یادت باشه !!
ترفند هایی براي ويندوز 7


عیب یابی سخت افزاری سیستم در کسری از دقیقه

پاسخ با نقل قول
  #1494  
قدیمی 07-14-2012
fatemiii آواتار ها
fatemiii fatemiii آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: May 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 486
سپاسها: : 797

987 سپاس در 452 نوشته ایشان در یکماه اخیر
fatemiii به MSN ارسال پیام fatemiii به Yahoo ارسال پیام فرستادن پیام با Skype به fatemiii
پیش فرض

نمی داند که کجا رفته





آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند.
آن ها توی چشم های ریز هم نگاه کردند...
...و عاشق هم شدند.
کرم، رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد،
و بچه قورباغه، مروارید سیاه و درخشان کرم.
بچه قورباغه گفت: «من عاشق سرتا پای تو هستم»
کرم گفت:« من هم عاشق سرتا پای تو هستم.قول بده که هیچ وقت تغییر نمی کنی.»
بچه قورباغه گفت :«قول می دهم.»

ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.
درست مثل هوا که تغییر می کند.
دفعه ی بعد که آنها همدیگر را دیدند، بچه قورباغه دو تا پا درآورده بود.
کرم گفت:«تو زیر قولت زدی»
بچه قورباغه التماس کرد:« من را ببخش دست خودم نبود...من این پا ها را نمی خواهم...
...من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.»
کرم گفت:« من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را می خواهم.
قول بده که دیگر تغییر نمیکنی.»
بچه قورباغه گفت قول می دهم.

ولی مثل عوض شدن فصل ها،
دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،
بچه قورباغه هم تغییر کرده بود. دو تا دست درآورده بود.
کرم گریه کرد :«این دفعه ی دوم است که زیر قولت زدی.»
بچه قورباغه التماس کرد:«من را ببخش. دست خودم نبود. من این دست ها را نمی خواهم...
من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.»
کرم گفت:« و من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را...
این دفعه ی آخر است که می بخشمت.»

ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.
درست مثل دنیا که تغییر می کند.
دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،
او دم نداشت.

کرم گفت:«تو سه بار زیر قولت زدی و حالا هم دیگر دل من را شکستی.»

بچه قورباغه گفت:« ولی تو رنگین کمان زیبای من هستی.»

«آره، ولی تو دیگر مروارید سیاه ودرخشان من نیستی. خداحافظ.»

کرم از شاخه ی بید بالا رفت و آنقدر به حال خودش گریه کرد تا خوابش برد.

یک شب گرم و مهتابی،
کرم از خواب بیدار شد.
آسمان عوض شده بود،
درخت ها عوض شده بودند
همه چیز عوض شده بود...
اما علاقه ی او به بچه قورباغه تغییر نکرده بود.با این که بچه قورباغه زیر قولش زده بود، اما او تصمیم گرفت ببخشدش.

بال هایش را خشک کرد.
بال بال زد و پایین رفت تا بچه قورباغه را پیدا کند.

آنجا که درخت بید به آب می رسد،
یک قورباغه روی یک برگ گل سوسن نشسته بود.

پروانه گفت:«بخشید شما مرواریدٍ...»

ولی قبل ازینکه بتواند بگوید :«...سیاه و درخشانم را ندیدید؟»
قورباغه جهید بالا و او را بلعید ،
و درسته قورتش داد.


و حالا قورباغه آنجا منتظر است...
...با شیفتگی به رنگین کمان زیبایش فکر می کند...
...نمی داند که کجا رفته.

جی آنه ویلیس
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از fatemiii به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #1495  
قدیمی 07-14-2012
10691 آواتار ها
10691 10691 آنلاین نیست.
کاربر علاقمند
 
تاریخ عضویت: May 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 147
سپاسها: : 118

191 سپاس در 128 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

مردی آرزو کرد دست به هر چیزی بزند طلا بشود،آرزویش بر آورده شد اما ،یک هفته بعد از گرسنگی مرد.
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از 10691 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #1496  
قدیمی 07-15-2012
fatemiii آواتار ها
fatemiii fatemiii آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: May 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 486
سپاسها: : 797

987 سپاس در 452 نوشته ایشان در یکماه اخیر
fatemiii به MSN ارسال پیام fatemiii به Yahoo ارسال پیام فرستادن پیام با Skype به fatemiii
پیش فرض



ما معمولاً عادت داریم در توصیف اشخاص زیرک و باهوش

و اکثراً رند و مکاراز اصطلاح "آدم هفت خط" استفاده کنیم! اما چرا؟


روایتی درمورد ریشۀ تاریخی اصطلاح "هفت خط" وجود دارد. این روایت بر میگردد به آئین شرابخواری در حضور پادشاه در دوران ساسانیان. در آن زمانپیمانه های ظریف و زیبائی از شاخ گاو یا بزکوهی درست می کردند که چونپایه نداشته است کسی نمی توانسته آن را روی زمین یا میز بگذارد و ازنوشیدن شرابِ ریخته شده در پیمانه اش طفره برود. از این رو دارندۀ جاممجبور بوده است محتویات آنرا لاجرعه سربکشد. اما برای اینکه کسی بیشازاندازۀ ظرفیت خود باده گساری نکند واز سرِ مستی با حرکت و یا گفتارخود، احترام و شأن مجلس شاهانه را از بین نبرد، هر کدام از مدعوین،پیمانه (شاخ) مخصوص خود را داشته که به جهت تعین میزان توانائی او درباده گساری خطی در داخل آن شاخ کشیده شده بوده که ساقی برای دارندهپیمانه فقط تا حدِ همان خط، شراب در پیمانه اش می ریخته است .به مرور زمان تمامی پیمانه های شراب را با هفت خط، مشخص و درجه بندیکردند. در مجالسی که پادشاه حضور داشته است، میهمانان معمولاً از سه تاشش خط شراب می نوشیده اند. اما بوده اند افرادی که " لوطی" نیز خوانده میشده اند که تا هفت خط را شراب می نوشیدند بدون آنکه حالتی مستانه درآنهاظاهر شود که در پی آن دست به حرکاتی بزنند که موجب هتکِ حرمتِ حضورپادشاه در مجلس بشود.
این قبیل افراد را "هفت خط" می نامیده اند، یعنی که آنها افرادی صاحبظرفیت و زرنگ بوده و به کلیه رموز و فنون شرابخواری تسلط کامل داشته اند..
این اصطلاح به مرور زمان جنبه عام و مَجازی پیدا کرده و در فرهنگ عامه بهافراد باهوش و زیرک و مرد رند "هفت خط" اطلاق گردیده است.
جهت مزید اطلاع اضافه ميشود که هر یک از خطوط هفتگانه جام شراب، اسم ویژۀخود را داشته است:
1- خط مزور - کمترین میزان شراب در جام
2- خط فرودینه
3- خط اشک
4- خط ازرق (خط شب، خط سیاه یا خط سبز) این خط کاملاً در وسط پیمانه بودهو خط اعتدال درشرابخواری محسوب می گردیده است.
5- خط بصره
6-خط بغداد
7-خط جور کهلب پیمانه بوده و جام بیشاز آن جا نداشته؛ به عبارت دیگرجام لبریز از شراب می بوده است.

ویرایش توسط fatemiii : 07-17-2012 در ساعت 03:48 PM
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از fatemiii به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #1497  
قدیمی 07-15-2012
fatemiii آواتار ها
fatemiii fatemiii آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: May 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 486
سپاسها: : 797

987 سپاس در 452 نوشته ایشان در یکماه اخیر
fatemiii به MSN ارسال پیام fatemiii به Yahoo ارسال پیام فرستادن پیام با Skype به fatemiii
پیش فرض

عزیزم هوا بيرون خيلي بده



دفترچه خاطرات ویلیام اسپنسر:

شنبه صبح زود از خواب بيدار شدم، آروم لباس پوشيدم و طوري که زنم از خواب بيدار نشه، جعبه ناهارم رو برداشتم، سگم رو صدا کردم و آروم رفتم توي گاراژ خونه، قايق ام رو بستم به پشت ماشينم و از خونه به قصد ماهيگيري رفتم بيرون...
در همين حين متوجه شدم که بيرون باد شديدي مياد و بارونيه. راديو رو هم که روشن کردم متوجه شدم تمام روز وضعيت هوا به همون بدي باقي خواهد موند... تصميمم عوض شد. دوباره آروم برگشتم خونه، ماشين رو تو گاراژ پارک کردم، لباسم رو درآوردم و يواش رفتم تو رختخواب کنار زنم که هنوز خواب بود.... اون رو از پشت بغل کردم و آهسته تو گوشش گفتم: "عزیزم] هوا بيرون خيلي بده...." که همسرم جواب داد: " آره، ولي باورت ميشه که اون شوهر احمق من تو همچين هوایي پا شده رفته ماهيگيري؟
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از fatemiii سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #1498  
قدیمی 07-16-2012
fatemiii آواتار ها
fatemiii fatemiii آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: May 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 486
سپاسها: : 797

987 سپاس در 452 نوشته ایشان در یکماه اخیر
fatemiii به MSN ارسال پیام fatemiii به Yahoo ارسال پیام فرستادن پیام با Skype به fatemiii
پیش فرض

مطالبی که در ادامه میاد رو با همین عنوان جایی خوندم!! ا
ماشین نحس
در سپتامبر سال ١٩٥٥ جیمز دین هنرپیشه جوان هاایوودی بر اثر تصادف با ماشین پورشه‌اش دارفانی را وداع گفت. آقای هنرپیشه مرد و کارش تمام شد اما اتومبیل همچنان ماجراهای مرگ آورش را ادامه می‌دهد. خودرو را که به دره سقوط کرده بود بسختی بیرون اورده و به تعمیرگاه منتقل کردند. اما در آنجا ماشین از روی جک لیز خورده و بر روی دو پای یک مکانیک افتاد. این ماشین توسط یک دکتر خریداری شد که از ان برای شرکت در مسابقات اتومبیل رانی استفاده کرد. در یکی از مسابقات خودرو تصادف کرده و صاحب جدیدش نیز کشته شد. ماشین را تعمیر کرده و دوباره از آن در مسابقات اتومبیل رانی استفاده کردند. اما راننده بعدی هم در یک تصادف کشته شد. این بار وقتی خودرو را به گاراژ منتقل کردند فردای آن روز مشاهده نمودند که گاراژ بطور کامل در آتش سوخته است. سرانجام در اکتبر ١٩٥٩ برای این که جلوی فاجعه را بگیرند آن را به ١١ قسمت تکه کرده و فلزش را نیز آب کردند.

سقوط بچه
در سال ١٩٣٢ به دلیل کم توجهی مادر یک بچه کودک به نام کارلوس از پنجره به داخل کوچه سقوط کرد . شگفت انگیز آن که در همان لحظه آقای جوزف فیکلاک از آنجا عبور می‌کرد و کودک بر روی او سرنگون شد. بر اثر سقوط دست مرد عابر شکست اما بچه سالم بود. اما مادر بچه عبرت نگرفت یک سال بعد دوباره از همان پنجره کارلوس سقوط کرد و حادثه غیر قابل باور آن که دوباره بر سر یک مرد عابر افتاد. اما برخلاف دفعه قبل هم کودک و هم مرد سالم ماندند و جالب آن که این بار هم بچه بر روی سر آقای جوزف سقوط کرده بود.

دوقلوهایی با سرنوشت مشابه
سرنوشت اغلب دوقلوها بسیار شگفت‌انگیز است. اما سرنوشت دوقلوهای اهل اوهایو دارای بیشترین شگفتی است. دو برادر دوقلو بعد از تولد از هم جدا شده و به خانواده‌های جدا سپرده شدند. هر دو خانواده نیز نام جمیز را بر انها گذاشتند و از اینجا سرنوشت شگفت‌انگیز انها شکل می‌گیرد. هر دو جمیز به یادگیری علم حقوق علاقه داشتند. هر دو دنبال نجاری و مکانیکی بودند. هر دو با زنی به نام لیندا ازدواج کردند. هر دو نیز اسم بچه‌هایشان را جمیز آلن گذاشتند. این بچه‌ها نیز ازدواج کردند. نام زن هر دو هم بنی بود هر دو مرد نیز زنان‌شان را طلاق دادند. تا این که این دو بچه بعد از ٤٠ سال همدیگر را یافته و بعنوان شریک تجاری با هم مشغول به کار شدند.

تکرار داستان در واقعیت
در ابتدای قرن ١٩ داستان نویسی که بیشتر داستان‌های ترسناک می‌نوشت، به نام ادگار آلن پو داستانی به این مضمون نوشت: یک کشتی در دریا غرق می‌شود. فقط ٤ نفر از میان مسافرانش زنده می‌مانند. به سبب طی شدن روزهای متوالی ٣ نفر دیگر تصمیم می‌گیرند فرد جوان‌تر که نامش ریچارد پارکر بود را کشته و بخورند. در عالم واقع و در سال ١٨٨٤ کشتی باری به نام فوندرد میگوبینتا در دریا غرق شد و تنها ٤ نفر از مسافران زنده ماندند. ٣ نفر از مسافران اقدام به قتل عضو جوان‌تر گروه نموده و اسم آن جوان نگونبخت، ریچارد پارکر بود.

تصادف در جاده
در سال ٢٠٠٢ دو برادر دوقلو به فاصله تنها ١ ساعت طی تصادف در جاده به نحوی مشابه کشته شدند آنها در فاصله ٥/١ کیلومتری از هم در جاده شمالی فنلاند در حال دوچرخه سواری بودند. هر دو به فاصله یک ساعت در اثر تصادف با کامیون مردند. اگر چه این جاده که در ٦٠٠ کیلومتری هلسینکی قرار دارد بسیار شلوغ است اما تصادف دوقلوها به شکلی مشابه واقعا شگفت انگیز است.

نجات توسط ناشناس
جوزف آیگنر یک نقاش مشهور اتریشی که در قرن ١٩ زندگی می‌کرده چندین بار اقدام به خودکشی کرد. ابتدا در سن ١٨ سالگی با طناب از یک درخت خودش را حلق آویز کرد اما توسط یک راهب ناشناس نجات داده شد. دوباره در سن ٢٢ سالگی اقدام به خودکشی نمود اما دوباره توسط همان راهب نجات داده شد. هشت سال بعد به منظور مجازات توسط دادگاه محکوم به دار شد و این بار هم همان راهب ناشناس او را آزاد کرد و بالاخره در سن ٦٨ سالگی آیگنر موفق شد با شلیک اسلحه به زندگی‌اش خاتمه دهد و این بار واقعا مرد ولی مراسم تدفین او نیز توسط همان راهب ناشناس برگزار شد. آیگر مرد و هیچ وقت نجات دهنده و تدفین‌گرش را نشناخت.

ویرایش توسط fatemiii : 07-17-2012 در ساعت 03:49 PM
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از fatemiii به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #1499  
قدیمی 07-16-2012
fatemiii آواتار ها
fatemiii fatemiii آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: May 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 486
سپاسها: : 797

987 سپاس در 452 نوشته ایشان در یکماه اخیر
fatemiii به MSN ارسال پیام fatemiii به Yahoo ارسال پیام فرستادن پیام با Skype به fatemiii
پیش فرض

دو گدا در يكي از خيابان هاي شهر رم كنار هم نشسته بودند. يكي از آنها صليبي در جلو خود گذاشته بود و ديگري ستاره داوود. مردم زيادي كه از آنجا رد مي شدند به هر دو نگاه مي كردند ولي فقط تو كلاه كسي كه پشت صليب نشسته بود پول مي انداختند. كشيشي كه از آن جا رد مي شد مدتي ايستاد و ديد كه مردم فقط به گدايي كه پشت صليب نشسته پول مي دهند و هيچ كس به گداي پشت ستاره داوود چيزي نمي دهد. رفت جلو و گفت: «رفيق بيچاره من، متوجه نيستي؟ اينجا يك كشور كاتوليك هست، تازه مركز مذهب كاتوليك هم هست. پس مردم به تو كه ستاره داوود جلو خود گذاشتي پولي نمي دهند، به خصوص كه درست نشستي كنار دست گدايي كه در جلو خود صليب گذاشته است. در واقع از روي لجبازي هم كه باشد مردم به او پول مي دهند نه به تو.» گداي پشت ستاره داوود بعد از شنيدن حرفهاي كشيش رو به گداي پشت صليب كرد و گفت: «هي "موشه" نگاه كن كي اومده به برادران "گلدشتين" بازاريابي ياد بده؟» (گلدشتين يك اسم فاميل معروف يهودي است).
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از fatemiii به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #1500  
قدیمی 07-16-2012
fatemiii آواتار ها
fatemiii fatemiii آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: May 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 486
سپاسها: : 797

987 سپاس در 452 نوشته ایشان در یکماه اخیر
fatemiii به MSN ارسال پیام fatemiii به Yahoo ارسال پیام فرستادن پیام با Skype به fatemiii
پیش فرض

آيا شيطان وجود دارد؟ آيا خدا شيطان را خلق کرد؟!
استاد دانشگاه با اين سوال ها شاگردانش را به چالش ذهني کشاند...

آيا خدا هر چيزي که وجود دارد را خلق کرد؟
يا شيطان وجود دارد؟ آيا خدا شيطان را خلق کرد؟!
استاد دانشگاه با اين سوال ها شاگردانش را به چالش ذهني کشاند...

آيا خدا هر چيزي که وجود دارد را خلق کرد؟

شاگردي با قاطعيت پاسخ داد: "بله او خلق کرد"

استاد پرسيد: "آيا خدا همه چيز را خلق کرد؟"

شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"

استاد گفت: "اگر خدا همه چيز را خلق کرد, پس او شيطان را نيز خلق کرد. چون شيطان نيز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمايانگر ماست , خدا نيز شيطان است" شاگرد آرام نشست و پاسخي نداد. استاد با رضايت از خودش خيال کرد بار ديگر توانست ثابت کند که عقيده به خدا، افسانه و خرافه اي بيش نيست.

شاگرد ديگري دستش را بلند کرد و گفت: "استاد ميتوانم از شما سوالي بپرسم؟"

استاد پاسخ داد: "البته"

شاگرد ايستاد و پرسيد: "استاد, سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "اين چه سوالي است البته که وجود دارد. آيا تا کنون حسش نکرده اي؟ "

شاگردان به سوال مرد جوان خنديدند.

مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فيزيک چيزي که ما از آن به سرما ياد مي کنيم در حقيقت نبودن گرماست. هر موجود يا شي را ميتوان مطالعه و آزمايش کرد وقتيکه انرژي داشته باشد يا آنرا انتقال دهد. و گرما چيزي است که باعث ميشود بدن يا هر شي انرژي را انتقال دهد يا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در اين درجه بدون حيات و بازده ميشوند. سرما وجود ندارد. اين کلمه را بشر براي اينکه از نبودن گرما توصيفي داشته باشد خلق کرد."

شاگرد ادامه داد: "استاد تاريکي وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"

شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کرديد آقا! تاريکي هم وجود ندارد. تاريکي در حقيقت نبودن نور است. نور چيزي است که ميتوان آنرا مطالعه و آزمايش کرد. اما تاريکي را نميتوان. در واقع با استفاده از قانون نيوتن ميتوان نور را به رنگهاي مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمي توانيد تاريکي را اندازه بگيريد. يک پرتو بسيار کوچک نور دنيايي از تاريکي را مي شکند و آنرا روشن مي سازد. شما چطور مي توانيد تعيين کنيد که يک فضاي به خصوص چه ميزان تاريکي دارد؟ تنها کاري که مي کنيد اين است که ميزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگيريد. درست است؟ تاريکي واژه اي است که بشر براي توصيف زماني که نور وجود ندارد بکار ببرد."

در آخر مرد جوان از استاد پرسيد: "آقا, شيطان وجود دارد؟"

استاد زياد مطمئن نبود. پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز مي بينيم. او هر روز در مثال هايي از رفتارهاي غير انساني بشر به همنوع خود ديده ميشود. او در جنايتها و خشونت هاي بي شماري که در سراسر دنيا اتفاق مي افتد وجود دارد. اينها نمايانگر هيچ چيزي به جز شيطان نيست."

و آن شاگرد پاسخ داد: " شيطان وجود ندارد آقا. يا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شيطان را به سادگي ميتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاريکي و سرما. کلمه اي که بشر خلق کرد تا توصيفي از نبود خدا داشته باشد. خدا شيطان را خلق نکرد. شيطان نتيجه آن چيزي است که وقتي بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبيند. مثل سرما که وقتي اثري از گرما نيست خود به خود مي آيد و تاريکي که در نبود نور مي آيد.


نام آن مرد جوان: آلبرت انيشتن!!!

ویرایش توسط fatemiii : 07-17-2012 در ساعت 03:34 PM
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 10:54 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها