تقه زدن کوبیدن چیزی با ضربات پیاپی چکش و مانند آن
تَک بی نظیر، مفرد، تنها
تُک منقار مرغ، تیزی سر چیزی
تکان خوردن ناگهان ترسیدن، جاخوردن، از جا حرکت کردن
تکان دادن ناگهان ترساندن، حرکت دادن
تکان نخوردن آب از آب نگا. آب از آب تکان نخوردن
تک پا زمان کوتاه، در فرصتی بسیار اندک
تک پا راه رفتن بی سر و صدا راه رفتن، کنایه از چابکی
تک پَر نوعی حرکت در ورزش باستانی
تک پران زن نانجیب
تَک تَک یکی یکی، جدا جدا
تِک تِک صدای کارکردن ساعت
تک خال به ترین در میان هم ردیف های خود
تک روی عمل بدون توجه به جمع
تُک زبانی حرف زدن لکنت داشتن ، گرفتگی زبان داشتن
تَک سرما شکستن از شدت سرما کاسته شدن
تکلیف شدن به سن بلوغ رسیدن
تک مضراب زدن سخن ناموافق و ناهنجار گفتن
تک و پو زدن به هر دری زدن، با تمام درماندگی کوشیدن
تک و تا جنب و جوش
تک و تنها یکه و تنها، به تنهایی
تک و تو توان و قدرت، شتاب
تک و توک به ندرت، کمی
تکه پاره ای از چیزی، زن زیبا و خوشگل، لقمه
تکه پاره کردن پاره پاره کردن، تکه تکه کردن
تکه ی کسی بودن مناسب کسی بودن
تکه گرفتن برای کسی کاری برای کسی فراهم کردن
تکیه محلی برای روضه خوانی، پشت به چیزی دادن
تکیه کلام آن چه که در موضوع اثری ندارد ولی پی در پی تکرار کنند
تگری بسیار خنگ، یخچالی
تک و دو دوندگی، درماندگی
تل انبار توده، انباشته
تلپی برای نشان دادن افتادن بدون مقاومت به کار می رود
تلخه تریاک، سوخته
تلق و تولوق صدای ناهنجار
تلقین گفتن مسائل دینی که بر سر گور کسی می گویند
تِلِک و پِلِک رخت و وسائل ناچیز خانه
تِلِک و تُلُک کار مختصر و محقری داشتن
تلَکه پول یا چیزی که با فریب و چاپلوسی از کسی بگیرند
تلکه بند شدن نگا. تلکه کردن
تلکه بندی چیزی سرهم بندی شده و آسیب پذیر
تلکه کردن پول یا چیزی را به زور، چاپلوسی و یا فریب از کسی گرفتن
تلمبار نگا. تل انبار
تلنگ یشکن، باد صدا دار، ضربه ی صدا دار
تلنگ در رفتن باد صدادار در کردن، کنایه از ضعیف و ناتوان شدن
تلنگر سر انگشت که به چیزی بزنند
تل و بل جا به جا کردن، بالا و پایین کردن
تلو تلو حرکت به چپ و راست در حین راه رفتن بر اثر سستی
تله کاشتن پیش پای کسی به کسی کلک زدن، کسی را گیر انداختن
تلیت نان خیسانده در غذای آبکی
تلیت کردن خیساندن نان در غذاهای آبکی
تمام عیار کامل، خالص، بدون نقص
تمام کردن مردن
تمام وقت شامل تمام ساعت های کار
تمام و کمال کامل، به تمامی
تمدن شهری گری، مجازن: تربیت و ادب
تمدن داشتن دارای تربیت بودن
تمرگیدن با تحقیر و خشونت نشستن
تنابنده انسان، آدم، ضعیف ترین بنده ی خدا
تنبان درآر بی حیا، دریده
تنبان فاطی نگا. برای فاطی تنبان نشدن
تن به کار دادن زیر بار کار و مسئولیت رفتن، برای کار آماده شدن
تنبل خان تن پرور
تن خواه پول نقد، زر و مال
تن خواه گردان پول نقدی که در موقع لزوم خرج هرینه های فوری می شود
تن خود را چرب کردن برای دردسری آماده شدن، پیه چیزی را به تن مالیدن
تند بسیار تلخ و تیز، سخت و شدید، پر رنگ
تند تیز شتابان، خشمناک، ستیزه جو
تن در دادن به کاری حاضر شدن، انجام کاری را پذیرفتن
تند رفتن دور برداشتن، زیاده روی کردن، از حد خود تجاوز کردن
تند کردن سریع شدن در رفتار و حرکت، زبان گز کردن غذا
تند نویس کسی که سریع می نویسد
تند نویسی سریع نویسی
تند و تیز نگا. تند تیز
تندی بلافاصله، به سرعت، مانند : تندی رفت
تن زدن سرپیچیدن، نپذیرفتن
تنقل انداختن جا خوش کردن، پلاس شدن
تن کسی خاریدن خواهان آزار بودن، دنبال دردسر بودن
تنگ بسیار نزدیک، چسبیده
تنگاب آمدن به جان آمدن
تنگاتنگ بسیار نزدیک به هم، بدون فاصله
تنگ آفتاب درست در لحظه ی طلوع خورشی
تنگ بودن قافیه مشکل بودن کار
تنگ بودن وقت دیر شدن
تنگ دل کسی نشستن بسیار نزدیک کسی نشستن، از کسی جدا نشدن
تنگ شدن خلق عصبی شدن، بی حوصله شدن، خشمگین شدن
تنگ غروب نزدیک غروب، آفتاب زردی
تنگ کسی افتادن در مجاورت کسی قرار گرفتن
تنگ کسی گرفتن احتیاج فوری به قضای حاجت داشتن
تنگ کلاغ پر نزدیکی های صبح
تنگ گذاشتن زیر فشار قرار دادن
تنگ هم چسبیده به هم
تن لش به ناسزا:تنبل، بی مصرف، بی کاره
تن نما نازک و نشان دهنده ی تن
تنوره دودکش، آتشخانه ی سماور و مانند آن
تنوره زدن چرخ زدن و گرد شدن ( مانند گردباد)
تنوره کشیدن در حال چرخیدن به هوا پریدن
تنوری پخته شده در تنور
تنه خوردن وارد شدن فشار تنه ی کسی به تن کس دیگر
تنه زدن با تنه به کسی ضربه زدن
تنه ی کسی به تن آدم خوردن عادت و خوی کسی را پذیرفتن
تو آستین بودن حاضر و آماده بودن، آماده داشتن
تو آسمان ها سیر کردن در خیال و تصور بودن، در عالم هپروت بودن
توالت مستراح، دستشویی، آرایش، بزک
توالت رفتن به دستشویی رفتن،
توالت کردن آرایش کردن
تو به تو گوناگون، لا به لا
تو بحر چیزی رفتن در چیزی دقیق شدن، سخت متوجه ی چیزی شدن
توبره ی گدایی کیسه ی گدایی
تو بمیری سوگندی در مقام تهدید
تو بوق زدن رازی را فاش کردن
توپ پرشده، کامل، بی نیاز
تو پای کسی پیچیدن مزاحم کسی شدن
توپ بستن به مال حیف و میل کردن مال، ولخرجی کردن
توپ ِ توپ ثروتمند، بی نیاز
توپ در کردن توپ انداختن
تو پر دارای اطلاعات زیاد، آدم سنگین
توپ زدن روی دست حریف برخاستن، کلک زدن
توپ علی گلابی زدن بلوف زدن، بی پول سر قمار نشستن
توپ مروارید توپ بزرگ در ارگ تهران که در گذشته زنان در روز چهارشنبه سوری از زیر آن می گذشتند تا بخت شان گشوده شود
توپ و تشر تهدید، هارت و پورت، داد و فریاد
توپ و تشر آمدن تهدید کردن، با فریاد کسی را خطاب کردن
توپ و تشر زدن سخنان درشت به کسی گفتن، بر سر کسی فریاد زدن
تو پوزی تو دهنی
تو پوزی خوردن تو دهنی خوردن، دمغ شدن، نا امید شدن
تو پوزی زدن تو دهنی زدن،با سخن تندکسی را نا امید کردن
تو پوست کسی افتادن کسی را وسوسه کردن
توپیدن پرخاش کردن، تشر زدن
تو تاریکی رقصیدن بدون آگاهی کاری را کردن، بی موقع کاری را کردن
تو جلد کسی رفتن کسی را برای انجام کاری وسوسه کردن
تو جوال رفتن با کسی با کسی به مبارزه برخاستن
تو جیبی پول مختصری برای برخی هزینه های روزانه
توجیهی برنامه های توضیحی (در مراکز آموزشی و پادگان ها)
تو حرف کسی دویدن حرف میان حرف آوردن، حرف کسی را قطع کردن
تو حساب بودن وارد بودن، به مسائل آگاه بودن
تو خالی دروغین، غیر واقعی، بی عرضه، دارای ظاهر غلط اندار
تو خشت افتادن به دنیا آمدن
تو خط چیزی بودن در کاری وارد بودن، در کاری تحقیق کردن
تو خیک کسی فرو رفتن کلاه سر کسی گذاشتن، به کسی قالب کردن
تو دار راز نگهدار
تو در تو نگا. تو به تو
تو دست و پا ریختن فراوان بودن، همه جا بودن
تو دل برو با نمک و گیرا، کسی که مورد توجه قرار می گیرد
تو دل شیر رفتن جرات فراوان داشتن
تو دل کسی رفتن به کسی حمله کردن، با اعتراض به کسی پاسخ دادن
تو دلی بره ای که هنوز زاده نشده و آن را از شکم مادرش درآورند
تو دماغی صدایی که بخشی از آن از بینی برآید
تو دوزی دوختن از درون
تو دو کشیدن کسی را وارد کاری کردن
تو دهن کسی زدن با سخنی درشت به کسی پاسخ دادن
تو دهنی ضربه ای که به دهان کسی بزنند، سخنی درشت در پاسخ کسی
تو ذوق زدن ناخوشایند بودن، بر خلاف میل کسی سخن گفتن
تو ذوق کسی خوردن از سخن یا رفتاری دمغ شدن
تور انداختن کسی گیر آوردن کسی علیرغم میل او
تور خوردن برخورد کردن، به پست کسی خوردن
تور کردن زن یا دختری را به دام انداختن
تو روی کسی ایستادن شرم و حیا را کنار گذاشتن وبا کسی مخالفت کردن
تو روی کسی چیزی گفتن رو در روی کسی چیزی گفتن
تو ریختن دل سخت نگران شدن و ترسیدن بر اثر شنیدن خبر ناگوار
تو زدن حرف خود را پس گرفتن، از تصمیمی منصرف شدن
تو زرد از آب درآمدن بی ارزشی یا فساد چیزی آشکار شدن
تو سر چیزی زدن از ارزش واقعی چیزی کاستن
تو سر کسی زدن بر کسب منت گذاشتن، به رخ کسی کشیدن
تو سری تحمیل نظر به کسی با تحقیر و برای تنبیه،
تو سری خور آدم زور شنو، خوار و زبون
تو سری خورده آدم خوار و حقیر
تو سری زدن تحمیل عقیده با دشنام و اهانت
تو سی خودت، من سی خودم از تو به خیر و از ما به سلامت
تو عالم هپروت بودن نگا. تو آسمان ها سیر کردن
تو کَت کسی نرفتن زیر بار نرفتن، نپذیرفتن
تو کله ی کسی کردن چیزی را به سختی به کسی آموختن
توی کوک کسی یا چیزی رفتن کسی یا چیزی را زیر نظر داشتن، نگا. توی نخ چیزی رفتن
تو گذاشتن چیزی را مسکوت گذاشتن، از درون دوختن
تو گود ظرف عمیق برای آش و سوپ و جز آن ها
توی گود نبودن در متن موضوع نبودن، اطلاع دقیق نداشتن، در حاشیه بودن
توی گوش کسی گذاشتن به کسی سیلی زدن
توگوشی حرف زدن نجوا کردن، تنگ گوش کسی حرف زدن
تو لاک خود رفتن با کسی کاری نداشتن، توی عالم خود بودن
توله سگ در حالت تحقیر: بچه
تو مشت کسی بودن کاملا در اختیار کسی بودن
تو نخ کسی یا چیزی بودن یا رفتن کسی یا چیزی را پاییدن و زیر نظر داشتن
تو نگو من بگو مشاجره، بحث
تو هچل افتادن به دردسر افتادن، دچار مشکل شدن
تو هچل انداختنبه دردسر انداختن، دچار مشکل کردن
تو هفت آسمان یک ستاره نداشتن در نهایت فقر و تنگدستی بودن
تو هم رفتن اوقات تلخ شدن، ناراحت شدن
توی آش کسی آب سرد ریختن عیش کسی را کور کردن، بساط کسی را به هم زدن
توی باغ نبودن کاملن از موضوع پرت و از آن بی خبر بودن
توی پیاز خوابانیدن برای فرصت لازم نگاه داشتن
توی دل قند آب کردن لذت بسیار بردن، شادی زیاد حس کردن
توی دل کسی خالی شدن ترسیدن، ناامید شدن
توی دل کسی را خالی کردن کسی را ترساندن، ناامید کردن
توی روغن بودن نان کسی رونق داشتن کار و بار کسی
توی مخ کردن به خاطر سپردن، از بر کردن
توی هم رفتن سگرمه گره بر ابرو زدن بر اثر خشم
توی هم لولیدن با هم و کنار هم ایستادن و حرکت کردن
ته استکانی (عینک) عینک ذره بینی بسیار قوی
ته آواز صدای نسبتن خوب
ته بر کردن از ته بریدن
ته بساط باقی مانده ی وسایل زندگی و کسب و کار
ته بندی خوراک کمی که پیش از غذای اصلی می خورند
ته تغاری آخرین فرزند خانواده
ته و توی چیزی را در آوردن درباره ی چیزی تحقیق کردن
ته جرعه باقی مانده از نوشیدنی
ته چک بن چک، بنجاق، بخشی از دسته چک که پس از جداکردن چک باقی می ماند
ته چیزی را بالا آوردن تا آخر خوردن، تمام کردن
ته چین نوعی پلو که در آن گوشت بره یا مرغ پخته را در ته دیگ می گذارند
ته خانه لوازم بی مصرف، بقایای اثاث خانه
ته خوار بچه باز
ته دار پایه دار (مانند جام و جز آن)
ته دل کسی قرص بودن خاطرجمع بودن، نگرانی نداشتن
ته دل کسی مالش رفتن احساس ضعف یا ترس کردن، حالتی شبیه به گرسنگی داشتن
ته دیگ برنج برشته شده و چسبیده به ته دیگ و یا چیزی که زیر برنج در ته دیگ بگذارند
ته ریش ریش اندک
ته ریش گذاشتن کمی ریش بر صورت نگهداشتن
ته صدا صدای خوش ولی کم مایه
ته کشیدن تمام شدن، به آخر رسیدن
ته کیسه آن چه که پس از دادن خرج ها در ته جیب و کیسه به جا می ماند
ته کیسه دارکسی که دارای مالی است و در برابر حوادث مادی دوام می آورد
ته گرفتن سوختن غذا
ته گیلاس نوشیدنی کمی که ته گیلاس مانده است
ته مانده آن چه که از خوردن باقی مانده است
ته نشست رسوب
ته نشین رسوب کرده
ته نشین شدن رسوب کردن
ته و تو کنه حقیقت، باقی مانده ی هر چیز
ته و توی چیزی را بالا آوردن به اصل چیزی پی بردن، چیزی را تمام کردن
تیار درست و آماده
تیار کردن آماده کردن
تیپا ضربه ای با نوک پا، اردنگی
تیپا خوردن رانده شدن
تیپا زدن با نوک پا ضربه زدن
تیپا کردن با اردنگی بیرون کردن
تیپ زدن شیک و پیک کردن، خود را آراستن
تیپ هم جور، هماهنگ، متناسب
تیپ یکدیگر زدن با هم دعوا کردن
تی تیش مامانی بزک کرده، تر و تمیز، شسته و رفته، عزیز دردانه
تیر به تاریکی انداختن بدون تامل اقدام به کاری کردن
تیر در کردن تیراندازی کردن
تیر رس میدان دید، منطقه ی نزدیک
تیر کردن نشان کردن
تیر کردن کسی کسی را تحریک کردن و به کاری واداشتن
تیر کشیدن درد کردن عضوی از بدن
تیر گذاشتن و تفنگ برداشتن نهایت عصبانیت، بد و بیراه گفتن
تیر مالی لاغر، باریک، ضعیف، دختر بلند بالا
تیر و ترقه شدن سخت خشمگین شدن، ناگهان از جا در رفتن و ناسزا گفتن
تیز بازار بازار گرم و پر مشتری
تیز بزی فورن، بی درنگ
تیز کردن گوش دقت کردن برای درست شنیدن سخنی مهم
تیشه به ریشه ی کسی یا چیزی زدن قصد نابودی کسی را داشتن
تیغ زدن باج گرفتن، پول گرفتن و پس ندادن، جیب کسی را خالی کردن
تیغ زن کلاه بردار، گوش بر
تیغ کسی بریدن اعتبار و زور داشتن، نگا. خر کسی رفتن
تیغ کش چاقوکش حرفه ای، لات و جاهل
تیغه هر چیزی که مانند تیغ باشد، دیوار نازک
تیغی چیزی که با کلاه برداری از کسی گرفته باشند
تیک تیک صدای جنبش عقربه ی ساعت
تیک تیک لرزیدن به شدت لرزیدن
تیکه چیز جالب، نصیب و قسمت، زن زیبا و خوشگل
تیله ی کسی بودن گوش به فرمان کسی بودن، زیر اراده ی کسی بودن