بازگشت   پی سی سیتی > تالار علمی - آموزشی و دانشکده سایت > دانشگاه ها > رشته های هنر

رشته های هنر در این زیر تالار به بحث و گفتگو در مورد مطالب مربوط به هنر پرداخته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 07-14-2013
چرو آواتار ها
چرو چرو آنلاین نیست.
کاربر کارآمد
 
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: کرمانشاه- همین حوالی
نوشته ها: 731
سپاسها: : 247

554 سپاس در 357 نوشته ایشان در یکماه اخیر
جدید فلسفه هنر

تعریف فلسفه هنر
به نظر می رسد فلسفه هنر را می شود اینگونه تعریف کرد:
«دانشی عقلانی است که با ابزار فلسفی به تحلیل پدیده هنر و مسائل پیرامونی آن می پردازد.»
این تعریف مبتنی بر برخی پیش فرض هاست:
  1. فلسفه هنر، جزو «فلسفه های مضاف به امور حقیقی» محسوب می شود.
  2. فلسفه هنر، در دامن فلسفه محض قرار می گیرد، و ارتباط وثیقی با آن دارد.
  3. فلسفه هنر برای تحلیل گزاره های خویش از ابزار فلسفی کمک می گیرد.
  4. موضوع فلسفه هنر، پدیده هنر می باشد، اما با توجه به ارتباط هنر با برخی پدیده های دیگر مانند «خیال»، «زیبایی و زشتی»، «آفرینش، خالقیت و خلاقیت»، «عشق و محبت» و ... اینگونه مباحث نیز در فلسفه هنر بحث می شود.
  5. هدف این علم، تحلیل مبانی هستی شناسانه هنر است.
با توجه به تعریفی که ارائه شد، دیگر نمی توان مباحث معرفت شناسی و دیگر مباحث علوم مضاف مانند جامعه شناسی هنر، روان شناسی هنر، ارتباطات و هنر و ... را جزو مباحث فلسفه هنر دانست. این علوم هر یک حوزه مستقلی دارند، و نباید آنها را با یکدیگر خلط کرد.

برگفته شده از وبلاگ alimousavi.blog.ir

پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از چرو به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 07-14-2013
چرو آواتار ها
چرو چرو آنلاین نیست.
کاربر کارآمد
 
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: کرمانشاه- همین حوالی
نوشته ها: 731
سپاسها: : 247

554 سپاس در 357 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بینش فلسفی درباره هنر

این بینش را مي‏توان در چند مسئله مطرح نمود:
به استثنای هنرمندان آگاه از هویت و عظمت‏های هنر، اكثریت قریب به اتفاق مردم، آثار و نمودهای هنری را به عنوان یك پدیده ثانوی مي‏نگرند كه مي‏تواند دقایق یا ساعت‏هایی آنها را به خود مشغول نماید و حس زیباجوئی آنان را هر چند بطور ابهام‏انگیز اشباع نماید، تا حدودی هم طرز تفكرات و آرمان‏ها و برداشت‏های هنرمند را از واقعیت‏های محیط و جامعه خود نشان بدهد.
اكثر تماشاگران نمودهای هنری چه در مغرب زمین و چه در مشرق زمین، از تماشای آن نمودها جز احساس شورش و تموّج حوض درون خود، بهره‏ای دیگر نمي‏برند. كاری كه اثر هنری در درون این بینندگان انجام مي‏دهد، درست مانند این است كه شما چوبی به دست گرفته، محتویات یك حوض پر از آب و اشیاء گوناگون را كه در آن ته‏نشین شده است، به حركت و تموّج در آورید، ناگهان یك كهنه پاره از كف حوض بالا مي‏آید و لحظاتی روی موج حركت مي‏كند و سپس ته‏نشین مي‏شود.
تخته كه در كف حوض به لجن چسبیده بود، با به هم زدن آب حوض از لجن رها مي‏شود و بالا مي‏آید و شروع به چرخیدن مي‏كند و بدین ترتیب لجن و كهنه پاره و تخته و دیگر اشیاء بي‏قیمت و باقیمت، درهم و برهم به حركت مي‏افتند.
این شورش و بهم‏خوردگی تنها مي‏تواند احساس یكنواختی زندگی را كه ملالت‏آور است، مبدل به تنوعی موقت نماید، ولی پس از آنكه چوب را از تحریك آب حوض بازداشتید، همان محتویات شوریده ته‏نشین مي‏شوند و بار دیگر حوض همان وضع نخستین خود را پیدا مي‏كند.
این گونه برخورد و برقرار كردن رابطه كه مردم معمولاً با نمودهای هنری دارند، مسئله‏ای است، و علاقه خود بوجود آورنده هنرها به برخورد و ارتباط مزبور با آثار هنری آنان، مسئله دیگری است، تاكنون احساس لزوم آموزش و تربیت انسانی از نمودهای هنری برای اكثریت مردم یك تكلیف و احساس ضروری تلقی نشده است. و این به عهده رهبران و مربیان جامعه است كه با تعلیم و تربیت صحیح ضوابط یك نمود هنری سازنده و طرز برداشت و بهره‏برداری و نمودهای هنری را در مراحل مختلف و موقعیت‏های گوناگون مردم از نظر شرایط ذهنی در مجرای آموزش قرار بدهند.
اما علاقه خود بوجود آورنده اثر هنری به شورش‏های درونی محض چنانكه در مثال فوق دیدیم، فوق‏العاده اسف‏انگیز است، به این معنی كه بسیار جای تأسف است كه یك هنرمند نابغه همه نبوغ و انرژي‏های روانی و عصبی و ساعات عمر گرانبهایش را صرف شورانیدن بي‏نتیجه درون مردم نماید و از این راه تنها به جلب كردن شگفتي‏های مردم قناعت بورزد.
من نمي‏گویم تحسین و تمجید و تشویق و قدردانی ارزشی ندارند، بلكه مي‏گویم این یك ارزش نهایی و پاداش واقعی برای هنرمند نیست كه چند عدد "بَه بَه" و "آفرین" پاداش واقعی تحول نبوغ و حیات پرارزش جان هنرمند به یك اثر هنری بوده باشد.
اگر شورش درون تماشاگران و تحیر آنان در برابر یك نمود هنری مقدمه‏ای برای دگرگونی تكاملی تماشاگران و بررسي‏كنندگان نباشد، چیزی جز پدیده‏های روانی زودگذر نیستند. ما نباید عاشق و شیفته حیرانی و شگفتی و شورش درون مردم شویم كه آنان آگاهانه یا ناخودآگاه رفع تشنگی روحی خود را در آب حیاتی مي‏بینند كه از قعر و روان نوابغ و هنرمندان جاری مي‏شود.
یادت به خیر مولوی
طالب حیرانی خلقان شدیم دست طمع اندر الوهیت زدیم
در هوای آنكه گویندت زهی بسته‏ای بر گردن جانت زهی
این به عهده رهبران و مربیان جامعه است كه با تعلیم و تربیت صحیح ضوابط یك نمود هنری سازنده و طرز برداشت و بهره‏برداری و نمودهای هنری را در مراحل مختلف و موقعیت‏های گوناگون مردم از نظر شرایط ذهنی در مجرای آموزش قرار بدهند.
آقایان هنرمندان نابغه، شما آن آزادی غیرقابل توصیف را كه در هنگام به وجود آوردن یك اثر هنری عالی در درون خود دیده‏اید كه فقط خود شما مي‏توانید عظمت آنرا درك كنید، برای پس از ظهور و بوجود آمدن آن اثر نیز كه برای مردم مطرح خواهد گشت، حفظ نمائید.
این جمله را مي‏گویم اگر چه ممكن است برای بعضی از متفكران علمی و هنری قابل هضم و پذیرش نبوده باشد: "آن نوع آزادی كه در هنگام اكتشاف یك مجهول علمی و فعالیت نبوغ هنری در مقدمه انتقال به واقعیت تازه، در درون محقق و هنرمند شكوفان مي‏شود، از نظر عظمت و ارزش روانی اگر بالاتر از واقعیت كشف شده و اثر هنری بوجود آمده، نبوده باشد یقینا كمتر نیست. شما عاشق شگفتی و حیرانی مردم نباشید، شما خود را رودخانه‏ای فرض كنید كه یك واقعیت مفید مانند آب حیات از رودخانه درون شما به مزرعه معارف مردم جامعه، سرازیر مي‏شود."

ویرایش توسط چرو : 07-14-2013 در ساعت 11:22 PM
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از چرو سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #3  
قدیمی 07-14-2013
چرو آواتار ها
چرو چرو آنلاین نیست.
کاربر کارآمد
 
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: کرمانشاه- همین حوالی
نوشته ها: 731
سپاسها: : 247

554 سپاس در 357 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

فلسفه و حکمت هنر


اساساً در جهان‌ معاصر، انسان‌ سيروسلوك‌ حقيقي‌ خويش‌ رااز دست‌ داده‌ است‌، به‌ نحوي‌ كه‌ هم‌ فلسفه‌ و هم‌ هنر، هيچ‌يك‌ انسان‌ را در كوره‌راه‌ جنگلي‌ به‌ مقصد نمي‌رساند، زيرا گويي‌ ولي‌شناسان‌ از اين‌ ولايت‌ رفته‌اند، و رندان‌ نيز، تشنه‌ لب‌ مانده‌اند.
روزگاري‌ فلسفه‌ در عالم‌ اسلامي‌ و مسيحي‌ انسان‌ را به‌ آستانه‌ عالم‌ حقيقي‌ مي‌رساند، و در يك‌ جهش‌ معنوي‌ وارد اين‌ عالم‌ مي‌كرد، امّا در عالم‌ كنوني‌ فلسفه‌ و هنر به‌ صرف‌ بازي‌ حسي‌ و بعضاً كنش‌ عقلاني‌ و غيرعقلاني‌ تحويل‌ مي‌شوند. فلسفه‌ و هنر، انسان‌ معاصر را در هراس‌ جانكاه‌ براي‌ زندگي‌ در جهان‌ مدرن‌ بي‌حقيقت‌ رها مي‌كنند.
راقم‌ اين‌ سطور به‌ آنچه‌ فيلسوفان‌ پست‌مدرن‌ در باب‌ هنر مي‌انديشند، نمي‌انديشد، و اين‌ آراء را نهايت‌ فروافتادگي‌ در چالهرز نيست‌انگاري‌ سوبژكتيو و خودبنياد مي‌داند. از اينجا وقتي‌ حقيقت‌ بي‌اعتبار مي‌شود، همه‌چيز به‌ اراده‌ و عقل‌ و نفس‌ آدمي‌ بازمي‌گردد، و در مرحله‌اي‌ براي‌ رهايي‌ از بحران‌ فلسفه‌ و حقيقت‌ فلسفي‌، به‌ هنر و سوبژكتيويتة‌ تخيلّيِ هنر روي‌ مي‌آورند.
از اينجا باور نويسنده‌ نه‌ به‌ اين‌ مراتب‌، بلكه‌ به‌ حكمت‌ معنوي‌ و اُنسي‌ است‌. حكمت‌ علم‌ به‌ حقيقت‌ است‌، چه‌ با واسطه‌ و چه‌ بي‌واسطه‌. تأويل‌ و تفسير نيز ذيل‌ اين‌ نظرگاه‌ معنوي‌ حكيمان‌ اُنسي‌ مسلمان‌، و ديگر اولياء اديان‌ وحياني‌، معطوف‌ به‌ حقيقت‌ است‌.
در ساحت‌ حكمت‌ اُنسي‌ هنر، انسان‌ با حقيقت‌ مواجهه‌ و به‌ آن‌ تقرّب‌ پيدا مي‌كند، و حتّي‌ فلسفه‌ هنر، تا آنجا كه‌ متعلّق‌ هنر «عالم‌ معاني‌» است‌، و صور محسوسه‌اي‌ كه‌ راجعه‌ به‌ معاني‌ حقيقي‌ و جلوه‌ آنهايند، مي‌تواند معطوف‌ به‌ حكمت‌ و حقيقت‌ باشد. امّا قدر مسلم‌ نظريه‌هاي‌ پست‌مدرن‌ از جمله‌ آنچه‌ به‌ آدورنو و هوركهايمر و امثال‌ آنها مربوط‌ مي‌شود، به‌ مراتب‌ دور از حكمت‌ و حقيقت‌ و حتّي‌ زيبايي‌ عيني‌ و حقيقي‌ و اصيل‌ است‌.
تنهايي‌ و بي‌پناهي‌ و افسردگي‌ انسان‌ مدرن‌، و بعد پست‌مدرن‌ موجب‌ مي‌شود كه‌ او به‌ هنر يا عرفان‌ اباحي‌ پناه‌ ببرد. عوام‌ به‌ ابتذال‌ هنر غريزي‌ و ديسكوتكها و اروتيك‌شاپها روي‌ مي‌آورند، و خواص‌ به‌ هنر كلاسيك‌ و جدي‌ و يا هنر ابستره‌!! و انتزاعي‌ كانسپچوال‌ مفهومي‌ و بي‌روح‌ مدرن‌ و پست‌مدرن‌ پناه‌ مي‌برند.
سينماي‌ هاليوودي‌ و موسيقي‌ مايكل‌ جكسوني‌ غذاي‌ عوام‌ مي‌شود، و سينماي‌ تاركوفسكي‌ و گدار و برگمان‌ و آنجلو پولوس‌ و موسيقي‌ دوازده‌ صدايي‌ و غيره‌ خوراك‌ خواص‌. به‌ هرحال‌ باطن‌ تهي‌ انسان‌ بايد پر شود، چه‌ با شهود الهي‌ و چه‌ با گند و كثافات‌ نفساني‌.
در چنين‌ جهاني‌ فلسفه‌ و هنر هر دو، و فلسفه‌ هنر بطور مضاعف‌ بر حقيقت‌ اصيل‌ پرده‌ مي‌كشند، و بدتر از همه‌ در علم‌ زيبايي‌شناسي‌ Aesthetics چنانكه‌ هيدگر نيز بدان‌ معترف‌ است‌، جز لفاظي‌ و پريشاني‌ موهوم‌ فكر نمي‌شود. زيبايي‌شناسي‌ مانع‌ درك‌ زيبايي‌ و هنر است‌، و تفكيك‌ ميان‌ حقيقت‌ و زيبايي‌ و خير كه‌ با تئوري‌ زيبايي‌شناسي‌ كانت‌ به‌ تماميت‌ مي‌رسد، حاصل‌ انديشه‌ زيبايي‌شناسانه‌ مدرن‌ است‌.
آيا زيبايي‌ از حقيقت‌ منفك‌ است‌، و يا از كمال‌ و خير اخلاقي‌؟ از نظر كانتي‌، حقيقت‌ فقط‌ تعلّق‌ به‌ فلسفه‌ دارد، و خير به‌ اخلاق‌، و زيبايي‌ به‌ هنر، در سه‌ حوزة‌ منفك‌ و متكثر. باز اين‌ نوع‌ زيبايي‌شناسي‌ به‌ عصر مدرن‌ مربوط‌ مي‌شد، و اكنون‌ ديگر محدود بودن‌ هنر به‌ زيبايي‌، و اخلاق‌ به‌ خير، و فلسفه‌ به‌ حقيقت‌ نيز منتفي‌ است‌، و همه‌ چيز خلط‌ شده‌اند.
آنچه‌ در اين‌ نوشته‌ موضوع‌ بنيادي‌ مطالعه‌ است‌، درك‌ حقيقت‌ هنر و سرمشق‌هاي‌ اصلي‌ در هر دورة‌ تاريخي‌ است‌، كه‌ در زبان‌ و تفكّر متفكران‌ و هنرمندان‌ ظهور مي‌كند. چنانكه‌ از نام‌ كتاب‌ پيداست‌، قصد نهايي‌ «آشنايي‌ با آراي‌ متفكران‌ دربارة‌ هنر» در ادوار مختلف‌ است‌. اين‌ آراء بي‌آنكه‌ خلطي‌ تاريخي‌ ميان‌ ماهيات‌ آنها صورت‌ گيرد، و تحويل‌ به‌ فلسفه‌ هنر و زيبايي‌شناسي‌ مدرن‌ شوند، هر يك‌ به‌ قدر طاقت‌ بشري‌ در جايگاه‌ اصيل‌ و تاريخي‌ خود تبيين‌ و تفسير، و حقيقتشان‌ درك‌ مي‌شوند، مشكل‌ همة‌ كتابهاي‌ تاريخ‌ فلسفه‌ هنر و زيبايي‌شناسي‌ مدرن‌، تأويل‌ و تحويل‌ آنها به‌ مدرنيته‌ و مفاهيم‌ مدرن‌ و امروزي‌ است‌. گرچه‌ در همه‌ آنها ظاهراً از افلاطون‌ و ارسطو و افلوطين‌ تا نيچه‌ و هيدگر سخن‌ به‌ ميان‌ آمده‌ است‌، امّا درحقيقت‌ بر بنياد مفاهيم‌ مدرن‌ عصر جديد به‌ نحوي‌ خودآگاهانه‌ اصرار مي‌ورزند.
مفاهيم‌ بنيادي‌ و پارادايم‌ تفسير اين‌ نوشته‌ها و ترجمه‌ها همان‌ مفاهيم‌ تأسيس‌ شده‌ در عصر روشنگري‌ است‌، كه‌ كانت‌ آن‌ را به‌ مثابه‌ كوششي‌ شجاعانه‌ در حكم‌ بلوغ‌ و كمال‌ انساني‌ در استقلال‌ از امر قدسي‌ و ماوراي‌ امر نفساني‌ به‌ شمار مي‌آورد. انسان‌ مدرن‌ روشنگر، خويش‌ را در اين‌ روزگار، موجودي‌ مستقل‌، و فاعل‌ شناسايي‌ و سوژه‌اي‌ مي‌بيند كه‌ عقل‌ خويش‌ را بي‌نياز از هر عامل‌ و موجود ديگري‌، ازجمله‌ اولياء و وحي‌ و امور فوق‌ طبيعي‌ يا طبيعي‌ غيرمتعارف‌ و غيرعقلاني‌ بكار مي‌گيرد، و تنها مسئول‌ اعمال‌ عقلاني‌ خويش‌ مي‌شود، و به‌ كسي‌ نيز پاسخگو نخواهد بود.
گريز از هر امر مقدس‌ و قدسي‌ و پناه‌ گرفتن‌ در عالم‌ سكولارو نامقدس‌ از غايات‌ چنين‌ تفكّري‌ است‌. وحشت‌ داشتن‌ از سكني‌ گزيدن‌ در عالم‌ ديني‌ و قدسي‌، و تفكيك‌ هنر و فلسفه‌ از دين‌، از لوازم‌ چنين‌ سكني‌ گزيدني‌ در عالم‌ روشنگري‌ و روزگار مدرن‌ است‌. معاصر و مدرن‌ بودن‌ از نظر نويسندگان‌ مدرن‌ تاريخ‌ فلسفه‌ و زيبايي‌شناسي‌ هنر، يعني‌ سكني‌گزيدن‌ در اين‌ عالم‌، و تحويل‌ و تقليل‌ همه‌ هنرهاي‌ قدسي‌ و قدس‌زدايي‌ از همه‌ هنرهاي‌ شرقي‌ و سنّتي‌، كه‌ از فيض‌ آسماني‌ برخوردارند.
مطالعة‌ تاريخ‌ و فلسفة‌ هنر بر بنياد مدرنيته‌ و يا هر پارادايم‌ محدود كنندة‌ ديگري‌ به‌ عالمي‌ خاص‌، سد و مانع‌ درك‌ هنر مي‌شود، و از سويي‌ نبايد هرگونه‌ مطالعه‌، مانع‌ از درك‌ اوضاع‌ زمانه‌ شود، نه‌ گذشته‌ و نه‌ حال‌. هريك‌ از مراتب‌، شأن‌ خود را دارند.
فقط‌ همين‌ تذكرو خودآگاهي‌ حقيقي‌ و اصيل‌ تاريخي‌ است‌ كه‌ مي‌تواند اسباب‌ گذر از مدرنيته‌ را فراهم‌ سازد، و ما را از جهل‌ مركب‌ رهايي‌ بخشد، بشرطي‌ كه‌ طلب‌ و تمنّاي‌ انسان‌ به‌ سوي‌ حق‌ و حقيقت‌ و رهايي‌ از متافيزيك‌ يوناني‌ و مدرن‌ باشد، وگرنه‌ بدون‌ رياضت‌ و صيانت‌ مباني‌ اصيل‌ هنر، گذشتة‌ همه‌ چيز به‌ زمان‌ حاضر منتقل‌ و مسخ‌ مي‌شود.

ویرایش توسط چرو : 07-14-2013 در ساعت 11:23 PM
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از چرو به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #4  
قدیمی 07-14-2013
چرو آواتار ها
چرو چرو آنلاین نیست.
کاربر کارآمد
 
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: کرمانشاه- همین حوالی
نوشته ها: 731
سپاسها: : 247

554 سپاس در 357 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

فلسفه و حکمت هنر (بخش پایانی)



اصرار يك‌ متفكّر و متعاطي‌ هنر بايد بر آن‌ باشد، كه‌ تراژدي‌ يوناني‌ آنتيگونه‌ را چنان‌ بخواند كه‌ يونانيان‌ مي‌خواندند، هرچند اين‌ مطالعه‌ بيش‌ از شهود و احوال‌ عصر يوناني‌، به‌ بينش‌ نظري‌ معطوف‌ مي‌شود. رياضت‌ نظري‌ و دقت‌ و تدقيق‌ در دانش‌ يوناني‌، انسان‌ متفكّر را مي‌تواند به‌ اين‌طور از تفكر وارد كند.
صِرف‌ اينكه‌ بپذيريم‌ الفاظ‌ و كلمات‌ يوناني‌ روزگار سوفوكل‌ و اوريپيدس‌ براي‌ ما گنگ‌ است‌، به‌ نحوي‌ اسير فلسفه‌هاي‌ پريشان‌ عصر پست‌مدرن‌ شده‌ايم‌، كه‌ ميان‌ زبان‌ و تفكر و واقعيت‌، انقطاعي‌ كلي‌ و قطعي‌ قائل‌اند. اين‌ نظريه‌ها دريايي‌ طي‌ ناشدني‌ ميان‌ انسان‌ و فرهنگهاي‌ كهن‌ ايجاد مي‌كنند، كه‌ از آن‌ نمي‌توان‌ گذشت‌، و تبعاً هيچگونه‌ شناختي‌ حقيقي‌ براي‌ انسان‌ ممكن‌ نخواهد بود.
از اينجاست‌ كه‌ اين‌ نويسندگان‌ فلسفي‌ مدعي‌اند، ما راهي‌ براي‌ شناخت‌ افلاطون‌ نداريم‌، مگر اينكه‌ او را امروزي‌ كنيم‌، و به‌ آثارش‌ از روزنة‌ زمان‌ حاضر خويش‌، و در چارچوب‌ انديشه‌، علم‌، و فرهنگ‌ مدرن‌ امروزي‌ توجه‌ كنيم‌. بنابراين‌ ديگر افلاطوني‌ در كار نيست‌!! اين‌ ما هستيم‌ كه‌ افلاطون‌ را در آينة‌ نفس‌ خويش‌ قرار مي‌دهيم‌، و تأويلش‌ مي‌كنيم‌. همه‌ متفكران‌ گذشته‌ چنين‌ بد مطالعه‌ مي‌شوند، اما اين‌ تنها راه‌ نيست‌، بلكه‌ كژ و بي‌راهه‌ترين‌ راههاست‌.
در دنياي‌ معاصر هستند متفكراني‌ كه‌ با چهل‌ سال‌ تأمل‌ در زبان‌ يوناني‌، كوشيدند حاق‌ پنهان‌ انديشة‌ افلاطون‌ و ارسطويي‌ را از لابلاي‌ فرهنگ‌ آن‌ روزگار خارج‌ كنند، و بدور از افق‌ انديشه‌هاي‌ فلسفي‌ و انتقادي‌ عصر و نهايتاً جهل‌ مركب‌ مدرن‌، مطالعه‌ كنند.
از سوي‌ ديگر نويسندگاني‌ سطحي‌ نيز هستند كه‌ مي‌كوشند اصطلاحات‌ جديد و مدرن‌ را بر آراء فلسفي‌ و هنري‌ و سياسي‌ افلاطون‌ اعمال‌ كنند. مانند آنچه‌ كارل‌ پوپر در «جامعه‌ باز و دشمنانش‌» به‌ افلاطون‌ دربارة‌ استبداد و جامعة‌ بسته‌ و نظام‌ توتاليتر نسبت‌ مي‌دهد، كه‌ ربطي‌ به‌ تفكر سياسي‌ يوناني‌ ندارد، و بي‌نسبت‌ به‌ حقيقت‌ تفكر افلاطوني‌ است‌.
پوپر در كتاب‌ جامعه‌ باز و دشمنانش‌، افلاطون‌ و همه‌ متفكران‌ گذشته‌ را براساس‌ انديشة‌ ليبرال‌ دموكراسي‌ مدرن‌ تفسير كرده‌ است‌، و هر كس‌ را كه‌ بزعم‌ خويش‌ مناسب‌ انديشه‌هاي‌ راسيونال‌ كريتيك‌ خويش‌ نديده‌ است‌، به‌ استبداد و بي‌خردي‌ محكوم‌ كرده‌ است‌. درواقع‌ امثال‌ پوپر به‌ جاي‌ تفسير و تأويل‌ به‌ تحريف‌ و تطبيق‌ مي‌پردازند.
اي‌.اچ‌ كار نيز در كتاب‌ «تاريخ‌ چيست‌» كار مورخ‌ را وادار كردن‌ اسناد به‌ بازگوييِ آن‌ چيزي‌ مي‌خواند، كه‌ مورخ‌ خود در مسير پيشرفت‌ انسان‌ در آنها مي‌بيند. اسناد در نظر او بي‌زبان‌ و صامت‌اند، و مورخ‌ خود بايد كلمات‌ را بازسازي‌ كند. نگاهي‌ به‌ كتاب‌ تاريخ‌ ادبيات‌ ايران‌ ذبيح‌الله‌ صفا درباره‌ اسلام‌ و فرهنگ‌ ديني‌ اسلامي‌، في‌المثل‌ در عصر صفوي‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ نويسنده‌، تاريخ‌ را مطابق‌ ذوق‌ مدرن‌ و ليبرال‌ خويش‌ پس‌ و پيش‌ مي‌كند.
برخي‌ اوقات‌ به‌ تفاسير نابخردانه‌ دست‌ مي‌زند، و اعمالي‌ را تأئيد مي‌كند كه‌ خردمندترين‌ مردم‌ در عصر صفوي‌ عين‌ بي‌خردي‌ مي‌دانستند، مانند پشت‌ كردن‌ به‌ تشيع‌ يا شرب‌خمر و بي‌اعتنايي‌ به‌ عقايد مردم‌ از سوي‌ شاه‌اسماعيل‌ دوم‌. تساهل‌ و تسامح‌ ليبرال‌، محكي‌ است‌ براي‌ سنجش‌ ارزشها و رحجانهاي‌ اين‌ مورخ‌ مدرن‌ ادبيات‌ فارسي‌ و اسلامي‌ كهن‌.
نكته‌اي‌ در اينجا قابل‌ذكر است‌، و آن‌ درك‌ تطبيقي‌ انديشه‌هاي‌ افلاطوني‌ يا ارسطويي‌ يا سينوي‌ و صدرايي‌ است‌، كه‌ اين‌ مغاير با درك‌ حقيقت‌ انديشه‌ آنها نيست‌. مي‌توان‌ اين‌ انديشه‌ها را با انديشه‌هاي‌ امروزي‌ سنجيد، بدون‌ اينكه‌ فلسفه‌ كهن‌ را محكوم‌ به‌ امروزي‌ و مدرن‌ بودن‌ كرد، و مانند داستان‌ گلدن‌ تاچ‌ (لمس‌ طلايي‌) جوهر هر چيز را مسخ‌ و دگرگون‌ كرد.درك‌ فلسفة‌ افلاطون‌ در افق‌ جهان‌ معاصر، حكايتِ زنده‌ بودن‌ انديشه‌ افلاطوني‌ و حضور آن‌ در روزگارما خواهد بود.
آنجا كه‌ مي‌گوييم‌ هوسرل‌ نگاه‌ افلاطوني‌ دارد، يا پارناسيستها نگاهي‌ ارسطويي‌ دارند، به‌ معني‌ يوناني‌ بودن‌ آنها نيست‌، بلكه‌ اشاره‌ به‌ اين‌ دارد كه‌ هوسرل‌ مانند افلاطون‌ دنبال‌ عالمي‌ ثابت‌ بود، امّا عالم‌ ثابت‌ هوسرل‌ ذوات‌ معقول‌ اشياء در قلمرو ذهن‌ به‌ مثابه‌ ابژه‌ است‌، كه‌ در نزد سوژه‌ حاضر مي‌شود، و يا پارناسيستها به‌ مانند ارسطو صدق‌ و كذب‌ اثر هنري‌ و تعهد هنرمند نظر ندارند، و معطوف‌ به‌ نفس‌ اثر هنري‌ مي‌شوند، و زيبايي‌ صوري‌ و حسي‌ آن‌.
همة‌ متفكران‌ روشن‌انديش‌ و بصير مي‌دانند كه‌ در جهان‌ مدرن‌، افلاطون‌ و افلوطين‌ فقط‌ اسمهايي‌ هستند به‌ صورت‌ شبح‌، كه‌ در آثار مدرن‌ ظاهر مي‌شوند، و از ذات‌ آنها خبري‌ نيست‌. امّا علي‌رغم‌ اين‌ نظر، آنها مي‌دانند كه‌ مي‌توان‌ به‌ طور نظري‌ به‌ ذات‌ فلسفة‌ افلاطوني‌ انديشيد، از مابعدالطبيعه‌ مدرن‌ گذر كرد.
و اين‌ در پايان‌ تاريخ‌ فلسفه‌ امكان‌پذير است‌، و انسان‌ بصير روشن‌انديش‌ مي‌تواند فراتر از انسان‌ عصر ميانه‌ و جديد، دربارة‌ فلسفه‌ و هنر گذشته‌ و حال‌ بيانديشد، و هر فلسفه‌ و هنري‌ را در جايگاه‌ اصيل‌ خويش‌ درك‌ كند، بي‌آنكه‌ آنها را براساس‌ ترجيح‌ نظر فلسفي‌، تحقير و تحويل‌ كند، و نه‌ بيشتر از اصالتشان‌ به‌ آنها ارج‌ نهد.
سرنوشت‌ انسان‌ و حوالت‌ او چنين‌ رقم‌ خورده‌ كه‌ هربار در تاريخ‌ تفكر انسانيِ خويش‌ راهي‌ را انتخاب‌ كرده‌، و در مسيري‌ گام‌ بگذارد، و پس‌ از دوراني‌، از اين‌ راه‌ به‌ مثابة‌ راه‌ طي‌ شده‌ بگذرد، و با جهش‌ نويي‌ در تاريخ‌ تفكر خويش‌ مواجه‌ شود. ارزشها و فضائل‌ و حق‌ و باطل‌ و زشتي‌ و زيبايي‌ و خير و شر را در عالم‌ نويي‌ ببيند، و اشياء و امور برايش‌ به‌ نحو ديگري‌ دسته‌بندي‌ شوند و مرتب‌.
روزگاري‌ بود كه‌ هگل‌ در فلسفة‌ تاريخ‌ و هنر خويش‌، با اصالت‌ دادن‌ به‌ فلسفه‌، و هنرها و اديان‌ رادر نسبت‌ با اصالت‌ فلسفه‌ ديدن‌، هنر رمانتيك‌ و دين‌ مسيحي‌ را پايان‌ هنر و دين‌ تلقي‌ كرد. از نظر هگل‌ ديگر عصر، عصرِ فلسفه‌ است‌.
و روزگار «دين‌ خيالي‌» و «هنر حسي‌» به‌ پايان‌ رسيده‌، و اكنون‌ «فلسفة‌ عقليِ انتزاعي‌» فارغ‌ از حس‌ و خيال‌ حيات‌ انساني‌ را تمشيت‌ مي‌كند. بنابراين‌ هگل‌ پايان‌ فلسفه‌ را نيز اعلام‌ كرده‌ بود، متفكراني‌ مانند نيچه‌، كي‌يركه‌ گور، هوسرل‌ و هيدگر به‌ بحران‌ فلسفه‌ اشاره‌ كردند، و فيلسوفان‌ پست‌مدرن‌ از روش‌ فلسفيِ تاريخي‌ مبتني‌ بر پيشرفت‌ و صيرورت‌ هگلي‌ و ماركسي‌ و كُنتي‌ انتقاد كردند، كه‌ به‌ برخي‌ از آنها اشاره‌ كرديم‌.
تداوم‌ تاريخي‌ ديگر در كار نبود، و گسستهاي‌ كلي‌ و صورت‌هاي‌ نوعي‌ دانايي‌ در هنر و فرهنگ‌ بشري‌ مورد مطالعه‌ قرار مي‌گرفت‌، كه‌ راه‌ و رسم‌ اين‌ متن‌ نيز چنين‌ است‌، نه‌ آنكه‌ از روش‌ تاريخي‌ هگل‌ يعني‌ مذهب‌ اصالت‌ ترّقي‌ و تقّدمِ Progressism سطحي‌ و خطي‌ تبعيت‌ نمايد.
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 07-14-2013
چرو آواتار ها
چرو چرو آنلاین نیست.
کاربر کارآمد
 
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: کرمانشاه- همین حوالی
نوشته ها: 731
سپاسها: : 247

554 سپاس در 357 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

هنر از نگاه ابن عربی



محي الدين ابوعبدالله محمد بن علي بن محمد بن عربي حاتمي طايي (از تبار حاتم طايي) اندلسي، عارف مشهور، صاحب مذهب وحدت وجود كه توسط پيروانش به «شيخ الاكبر» ملقب است، در ۱۷ رمضان ۵۶۰ هـ . ق در مرسيه متولد شد، به اشبيليه، مشرق، تونس، مكه، آسياي صغير و... سفر كرد و سرانجام در دمشق اقامت گزيد و در ربيع الثاني ۶۳۸ هـ . ق در همان جا درگذشت. مهم ترين كتاب او «الفتوحات المكيه» است و پس از فتوحات، «فصوص الحكم» او شهرت دارد.
در سال ۵۹۸ هـ . ق، وقتي كه ابن عربي به مكه وارد شد با زني فرهيخته در آن شهر آشنا گرديد و در بازگشت از آنجا به سال ۶۱۱ هـ . ق مجموعه كوچكي از اشعار عاشقانه سرود كه يادبودي از دانش و محبوبيت آن زن و دوستي متقابل آن دو باشد، ولي در سال بعد لازم ديد كه بر آن اشعار شرحي عرفاني بنويسد. چاپ اين مجموعه با ترجمه اي انگليسي از متن و شرح هر دو توسط نيكلسن انجام گرفت؛ اين مجموعه «ترجمان الاشواق» نام دارد. رساله كوچكي نيز در «اصطلاحات صوفيه» نوشته بود كه همراه با تعريفات سيد شريف جرجاني به آلماني توسط فلوگل ترجمه شده است... روي هم رفته حدود ۱۵۰ كتاب و رساله از وي شناخته شده و گفته اند كه اين مقدار، تازه بخشي از همه نوشته هاي اوست.»
ابتدا و پيش از ورود به متن بحث، ناگزير به بيان دو سه نكته به عنوان مقدمه هستم:
۱- تعبير فلسفه هنر ممكن است در قلمرو خاصي پذيرفته شده باشد. در دوره جديد و عقل مدرن، تعبير فلسفه هنر جا افتاده است، اما در عرفان ابن عربي اين تعبير قابل قبول و پذيرفته نيست. براي اينكه به طور كلي معرفت شناسي ابن عربي به گونه اي است كه پايگاه معرفت را آن گونه كه در نزد حكماي مشاء متداول بوده به مركز ديگري منتقل مي كند؛ يعني نزد حكما و فلاسفه، عقل پايگاه معرفت است، ولي ابن عربي فلسفه را نقد كرده و پايگاه ادراك در انسان را از عقل به قلب منتقل مي كند.
معرفت شناسي ابن عربي، بهايي براي عقل فلسفي قايل نيست. به اين ترتيب از نگاه او عقل و فلسفه سخني براي گفتن درباره هنر ندارند. حال در متن بحث خواهم گفت كه هنر از نگاه ابن عربي به چه معني است؟ اجمالاً هنر در نظر او كاري خدايي و پيامبرگونه است. بنابراين تعريف، فلسفه هنر يعني تبيين معقوليت هنر در نظر ابن عربي.
۲- بحث درباره هنر، از مسايل بارز و برجسته در عرفان ابن عربي نيست. مرادم اين است كه وقتي آثار ابن عربي را- كه بسيار زياد است- مطالعه و بررسي مي كنيم، متوجه مي شويم كه او مباحث زيادي را در باب انسان شناسي، اسماء و صفات الهي، جمال و عشق و... مطرح كرده و بخش مستقلي را به آنها اختصاص داده است و يا حتي به نگارش رساله اي مستقل پرداخته (كتاب المعرفه) اما درباره هنر نه كتاب مستقلي دارد و نه فصلي مستقل. وي درباره مؤلفه هايي كه در شكل گيري آثار هنري نقش دارند، مثل ذوق، خلاقيت، عشق، زيبايي و... بسيار سخن گفته، اما در مورد هنر و فلسفه هنر به طور مستقل بحث نكرده است.
۳- من در رابطه با واژه هنر در ادبيات فارسي و معادل هاي آن در زبان هاي ديگر بحث نمي كنم، اما اگر قرار باشد در عرفان ابن عربي به مطالعه درباره هنر بپردازيم بايد معلوم كنيم كه با كدام كليد واژه و تحت چه عنوان و مدخلي به كندوكاو در اين مورد مشغول شويم.
در زبان عربي امروز، كلمه «فن» كه جمع آن «فنون» است به معناي هنر (به معني خاص كلمه) به كار مي رود (فني: هنري، فنان: هنرمند، الجمال الفني: زيبايي هنري)، اما در عصر ابن عربي و در زبان عربي، كلمه فن به معني هنر نيست و اگر كسي با عربي امروز و بر مبناي اين كلمه در آثار او به دنبال هنر بگردد، طبعاً گمراه مي شود.
فن در زبان ابن عربي به معني نوع، گونه و صناعت به كار مي رفته است. ابن عربي در فصل اول كتاب فصوص الحكم در بحث چگونگي آفرينش عالم و آدم مطرح مي كند: اين فن از ادراك، تنها از طريق كشف الهي قابل فهم و قابل وصول است و از طريق عقل و نظر قابل دريافت نيست.
واژه اي كه در روزگار ابن عربي به معناي هنر در معناي خاص كلمه (نه اخص) به كار مي رفته، كلمه «صنعت» است. واژه صنعت در عرفان ابن عربي و بخصوص در كتاب فتوحات، دقيقاً معادل واژه «تخنه» يوناني است. اين بدان معنا نيست كه ابن عربي، يوناني نمي دانسته است. من در آثار ابن عربي، به جز كلمه متداول و مصطلح فلسفه و فيلسوف (فلسفه: حب الحكمه، فيلسوف: محب الحكمه) به هيچ واژه يوناني برنخوردم.
تخنه، شامل دو عنصر تعيين كننده است:

۱- ساخته دست انسان است.
۲- در اين ساخته، زيبايي، ابداع، خلاقيت، هماهنگي و هارموني وجود دارد. با جمع اين دو به صنعت و هنر نزد ابن عربي مي رسيم. آن وقت درباره اين واژه و معنا و مدلول آن، ابن عربي در جاي جاي آثارش، بخصوص در «فصوص الحكم» و بيشتر در «فتوحات مكيه»، سخن گفته است.
مراد من از هنر به معناي خاص اين است كه روزگاري هنر در ادبيات به معني كمالات انساني هم به كار مي رفته است.
مثلاً وقتي فردوسي مي گويد: هنر نزد ايرانيان است و بس. در يك فضاي رزمي، منظورش شجاعت و شهامت بوده است. بعدها هنر، در معنايي به كار رفته كه تقريباً معادل تخنه يوناني و همين صنعتي است كه ابن عربي به كار مي برد؛ يعني هنر به عنوان دست ساخته انسان در برابر ابژه طبيعي.
چيستي هنر نزد ابن عربي

ابن عربي، تعريفي از چيستي هنر نمي دهد. درواقع ابن عربي، اهل تعريف نيست، چرا كه به تصريح خود او بزرگان و مشايخ ما، اشياء را تعريف نكرده و حد ذاتي آن را تعيين نمي كنند. آنها بيشتر به لوازم، نتايج و صفات اشياء مي پردازند تا تعيين ذاتيات و حدود ماهوي پديده ها.
با وجود اين، ابن عربي از دو ديدگاه به توضيح صنعت مي پردازد:
۱- با نگاهي كلي به هنر و به وجود شناسي هنر مي پردازد.
۲- بحث ادوار تاريخي را مطرح و بيان مي كند. بدين معنا كه هنر در ادوار تاريخي به چه معناست و چرا پديد آمده و چه اشكالي از هنر متناسب با هر دو دوره خاص تاريخي است؟
شيخ الاكبر، قايل به وحدت وجود است. ابن عربي، بر اين باور است كه حقيقت وجود و هستي در اختفا بوده و پنهان است. تنها تنزلات خفيف هستي براي ما آشكار مي شود. سراسر عالم مظهر و مجلاي حقيقت هستي است؛ يعني حقيقت هستي فرود آمده، تنزل كرده و در اشياي عالم ظهور كرده است. انسان، موجودي است كه مظهر تام كمالات الهي است.
به عبارت ديگر عالم به تفصيل و به طور پراكنده، كمالات الهي را نشان مي دهد و انسان موجودي است كه همه كمالات را يكجا در بردارد و لذا ابن عربي در فصل اول فصوص الحكم، به انسان «كون جامع» اطلاق مي كند. چرا كه خداوند اسماء و صفاتي دارد كه تعين كمالات اوست و در عالم بسط پيدا كرده و مجموع آن در انسان ظهور يافته است. از اين رو انسان روح و جان عالم است .
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از چرو به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #6  
قدیمی 07-14-2013
چرو آواتار ها
چرو چرو آنلاین نیست.
کاربر کارآمد
 
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: کرمانشاه- همین حوالی
نوشته ها: 731
سپاسها: : 247

554 سپاس در 357 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

هنر از دیدگاه تولستوی




هنر یک فعالیت انسانی است و عبارت از این است که انسانی آگاهانه و به یاری علائم مشخصه ظاهری، احساساتی را که خود تجربه کرده است، به دیگران انتقال دهد.
مقدمه یک

همواره هنر برای بسیاری از اندیشمندان، دانشمندان علوم انسانی، فیلسوفان و هنرمندان مسئله مهمی بوده است . راز این اهمیت را باید در دو مقوله «ذات هنر» و «کارکرد اجتماعی هنر» جست وجو نمود .
در عصر حاضر، «هنر» به عنوان یکی از مهم ترین ویژگی های مشترک حیات انسانی نقش و جایگاه مهمی در زندگی انسان ها یافته است . «هنر» ، با نظر به ذات آن، راهی برای شناخت بهتر انسان و جهان هستی و در نهایت راهی برای شناخت بهتر خداوند است، و با نظر به جنبه اجتماعی و نیز جنبه ذاتی آن، یکی از عناصر اصلی تمدن سازی و فرهنگ آفرینی محسوب می شود .
به همین دلایل، امروزه در پرتو مباحثی چون جهانی شدن، گفت وگوی ادیان و فرهنگ ها و تمدن ها، ضرورت دارد به مقوله هنر، به عنوان «زبان مشترک انسانی » توجه بیشتری مبذول شود .
مقدمه دو

با وجود تفاوت ها و حتی اختلافات بسیار در تعاریف هنر، رابطه هنر و دین از مقولات مهمی است که در آثار برخی از اندیشمندان مسلمان و غیرمسلمان به آن توجه شده است . در مورد رابطه دین و هنر، می توان دو دیدگاه کلی ارائه نمود که در درون هر یک از این دیدگاه ها برداشت های متفاوت دیگری وجود دارد .
الف . عده ای از هنرمندان و اندیشمندان، دین و هنر را دو مقوله جدا از هم می پندارند و چنین معتقدند که هنر نباید در هیچ محدودیتی، حتی محدودیت دینی، قرار بگیرد; محدود کردن هنر در قالب های گوناگون، بی توجهی به ذات حقیقی هنر است; چرا که هنر با خلاقیت و آفرینندگی همراه است و هرگونه محدودیتی مانع بروز و ظهور واقعی نیروی خلاقیت خواهد بود . از این رو، هنر و دین هر کدام باید راه خود را بپیمایند .
تبیین دیگری که در این دیدگاه می توان آن را جست وجو نمود، این است که هنر حکایت گر چیزهایی است که هست، نه اینکه توصیه کننده به چیزهایی باشد که نیست .
ب . عده ای دیگر معتقدند که هنر باید در محدوده دین حرکت کند و در خدمت دین باشد .
هنر و دین رابطه ای متقابل با یکدیگر دارند; هنر هم باید از دین تاثیر بپذیرد و هم در خدمت دین باشد . هنر نباید از ارزش های اخلاقی و دینی دور بماند; به عبارتی این عده معتقدند که هدف هنر، فقط لذت بخشی به یک عده قلیل نیست . کسانی که «هنر دینی » را قبول دارند و رابطه مثبت میان هنر و دین را پذیرفته اند، چند دسته هستند; به عبارت دیگر، «هنر دینی » تعبیری است که می توان برداشت های مختلفی از آن ارائه داد .
در این نوشته، به بررسی مقوله هنر دینی از دیدگاه هنرمند و نویسنده روسی «لئون تولستوی » خواهیم پرداخت و پیش از آن، نگاهی گذرا به تعاریف هنر و دیدگاه تولستوی درباره هنر خواهیم داشت .
دیدگاه ها و تعاریف هنر

تعاریف هنر را می توان به دو دسته تقسیم کرد:
1 . تعاریفی که هنر را براساس زیبایی تعریف کرده اند;
2 . تعاریفی که در آنها مفهوم هنر و زیبایی از یکدیگر جدا است .
تعاریف هنر براساس زیبایی طرفداران کمتری دارد; تولستوی نیز اینگونه از شناخت هنر را رد می نماید و تعاریف دسته دوم را برتر می داند; اگر چه نقدهایی برخی از آنها وارد می سازد .
دیدگاه های ذیل درباره هنر، از نوع دوم تعاریف هنر است:

1 . دیدگاه افلاطون و ارسطو:



این دو متفکر یونانی هنر را از لحاظ مباحث وجودی شناسایی کرده، تعلیم و تربیت اخلاقی و تاثیر روانی و اجتماعی آن، یعنی پالایش روانی و التذاذ، تفریح و تفنن تبیین کردند; بدین ترتیب، طرح پرسش های عقلی از ذات و ماهیت هنر و وجوه اشتراک و افتراق صنعت و هنر آغاز گردید .
ارسطو ذیل شرح لفظ «تحنه » (Teehne) به مباحث فوق پرداخته است; از نظر وی منشا پیدایش تحنه به ساحت سوم از سه ساحت حیات وجود انسانی، یعنی «ساحت ابداع » (Poiesis) رجوع دارد .
«تحنه » که با تکنیک (Techique) به انگلیسی و فرانسه، و «فن » به عربی و «هنر» به فارسی، به معنی جدید و خاص لفظ، هم معنی است، در نظر افلاطون و ارسطو عبارت است از «ساختن و تکمیل کردن و محاکات طبیعت با قوه خیال .»
از این جهت، مطابق تفکر افلاطونی و ارسطویی، در حقیقت جنبه مابعدالطبیعی هنر و تحنه و ذات آن، همین تقلید و محاکات از عالم واقع و طبیعت است; بدین معنا که در هنر و تحنه یونانی، با تقلید و محاکات از عالم واقعی، یک عالم تخیلی ابداع می شود .
در فلسفه ارسطو، تلقی فوق از هنر، تنها به قسمتی از هنر و تحنه مربوط می شود; بدین معنی که تحنه و هنر به طور کلی به دو صورت ظهور می کند:
صورت اول;



هنری که مقصد آن تکمیل کار طبیعت، مثلا تولید ابزار است .
صورت دوم;



هنری که هدف آن تقلید و محاکات از طبیعت است، و این همان هنر زیبا است که ارسطو و افلاطون ذات و ماهیت آن را در تقلید می یابند .
دیدگاه افلاطون و ارسطو نسبت به هنر، مخالفان بسیاری دارد و این مخالفان معتقدند که هنر چیزی فراتر از تقلید و محاکات از طبیعت است و می گویند: «هنر درست تقلید از ماورای محسوس است .»هنر یونانی یا هنری که افلاطون و ارسطو آن را محاکات از طبیعت می دانند، با همان فلسفه جهان مدارانه یونانی سازگار است . این نگاه ابتدایی و به عبارتی زمینی، نگاهی است که بعدها در دوره رنسانس مقبول واقع می شود و با نظریه هنر دینی که موضوع محاکات آن عالم ماوراءالطبیعیه ازلی است، مغایرت دارد .

2 . دیدگاه «شیللر، داروین و اسپنسر;



یکی از دیدگاه های جدیدی که درباره هنر وجود دارد، این است که «هنر فعالیتی است که در قلمرو حیوانیت، از احساس جنسی و تمایل به بازی به وجود آمده است .»

3 . دیدگاه گرانت آلن;



هنر فعالیتی است در قلمرو حیوانیت که از احساس جنسی و تمایل به بازی به وجود می آید، ولی با تهیج لذت بخش انرژی عصبی همراه است .
4 . دیدگاه ورون;



هنر تجلی خارجی احساسات نیرومندی است که انسان آنها را تجربه و آزمایش کرده است; این تجلی ظاهری به وسیله خطها، رنگ ها، حرکات، اشارات، اصوات و کلمات صورت می پذیرد .
5 . دیدگاه سولی;



هنر به وجود آوردن موضوعی ثابت یا عملی ناپایدار است که نه تنها قابلیت فراهم ساختن لذت مؤثر را برای به وجود آورنده دارد، بلکه تاثر لذت بخش را قطع نظر از هرگونه سود شخصی که از آن به دست می آید، به گروهی بیننده یا شنونده انتقال می دهد .
6 . دیدگاه گی یو;



هنر مظهر حیات عقلی و آگاهی است که از طرفی عمیق ترین احساسات هستی و از سوی دیگر، عالی ترین و بلندپایه ترین تصورات را در ما برمی انگیزد . هنر انسان را از حیات فردی به حیات جمعی ارتقا می دهد و این ارتقا، نه فقط به وسیله شرکت در تصورات و عقاید جمعی صورت می پذیرد، بلکه به وسیله شرکت در عواطف جمعی نیز عملی می شود


7 . دیدگاه شربولحایه;



هنر فعالیتی است که 1 . عشق ذاتی ما نسبت به هیاکل و اشباه (ظواهر) را ارضا می نماید . 2 . تصورات را به این هیاکل عرضه می دارد . 3 . در یک زمان، لذت را به احساسات، قلب و عقل ما اهدا می کند، ولی زیبایی ذاتی اشیا نیست، بلکه کار روح ما است; زیبایی توهم است، زیبایی مطلق وجود ندارد .

8 . دیدگاه تولستوی;



همان طور که اشاره شد، تولستوی تعریف هنر براساس زیبایی را رد می کند . وی هم چنین هر یک از دیدگاه های بیان شده دسته دوم را نیز رد می نماید . دلیل او در رد بیشتر این دیدگاه ها این است که این دیدگاه ها، رد هدف هنر در لذت ناشی از آن جست وجو شده است، نه در منزل و مقصودی که هنر در حیات انسان و بشریت دارد .
تولستوی در تعریف هنر، مانند دیدگاه چهارم، یعنی دیدگاه ورون، تجلی خارجی احساسات را در هنر شرط می داند، مشروط بر اینکه این احساسات در دیگران اثر بگذارد . وی در نقد دیدگاه «ورون » چنین می آورد: «تعریف تجربی ای که هنر را در تجلی احساسات تند مستتر می پندارد، دقیق نیست، به دلیل اینکه انسان ممکن است به یاری خطها، رنگ ها، اصوات و کلمات احساسات خود را بروز دهد، بی آنکه از راه این تجلی در دیگران اثر گذارد . پس این تظاهر و تجلی هنر نخواهد بود .»
تولستوی در تعریف هنر نوعی نگاه کارکردگرایانه دارد و هنر را براساس کارکرد اجتماعی و تاثیر هنری آن تعریف و تبیین می نماید; وی می نویسد: «فعالیت هنری، یعنی انسان احساسی را که قبلا تجربه کرده است، در خود بیدار کند و برانگیختن آن به وسیله حرکات، اشارات، خطها، رنگ ها، صداها، نقش ها و کلمات، به نحوی که دیگران نیز بتوانند همان احساس را تجربه کنند; آن را به سایرین منتقل سازد .
هنر یک فعالیت انسانی است و عبارت از این است که انسانی آگاهانه و به یاری علائم مشخصه ظاهری، احساساتی را که خود تجربه کرده است، به دیگران انتقال دهد; به طوری که این احساسات به ایشان سرایت کند و آنها نیز آن احساسات را تجربه نمایند، و از همان مراحل حسی که او گذشته است، بگذرند .»
همانطور که اشاره شد، تولستوی در تعریف هنر، اشاره و نگاهی به غایت هنر دارد و از توجه به ذات هنر غفلت می ورزد . وی هنر را وسیله ارتباط انسان ها معرفی می نماید: «هنر چنانکه متافیزیسین ها می گویند، تجلی هیچ تصور مرموز، تجلی زیبایی یا خداوند نیست; هنر چنانکه زیبایی شناسان فیزیولوژیست عقیده دارند، «بازی » نیست که در آن انسان به مازاد انرژی متراکم خویش میدان می دهد; هنر تظاهر احساسات سرکشی که با علائم ظاهری جلوه گر شده باشد، نیست; هنر تولید موضوعات دلپذیر نیست; مهم تر از همه، لذت نیست، بلکه وسیله ارتباط انسان ها است . برای حیات بشر و برای سیر به سوی سعادت فرد و جامعه انسانی، موضوعی ضروری و لازم است; زیرا افراد بشر را با احساساتی یکسان به یکدیگر پیوند می دهد .»
دو نقد اساسی به دیدگاه تولستوی وارد است:
1 . تولستوی یکی از کارکردهای اجتماعی هنر را به جای تعریف و ماهیت هنر نشانده است و نسبت به هنر نگاهی کارکردگرایانه یا غایت مدارانه دارد و از توجه به ذات هنر غافل مانده است .
2 . تولستوی یکی از شرایط اساسی هنر بودن اثر هنری را تاثیر در مخاطبان بیان نموده است; اگر به دلایلی یک اثر هنری که تجلی احساسات است، نتواند در موقعیتی قرار بگیرد که تاثیرگذاری داشته باشد; چه وضعیتی پیش خواهد آمد؟ اگر مخاطبان نتوانند آن احساسات تجلی یافته را دریابند یا به نوعی دیگر آن را دریابند، چه خواهد شد؟ آیا این وضعیت ها از هنری بودن اثر هنری خواهد کاست؟
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از چرو به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #7  
قدیمی 07-14-2013
چرو آواتار ها
چرو چرو آنلاین نیست.
کاربر کارآمد
 
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: کرمانشاه- همین حوالی
نوشته ها: 731
سپاسها: : 247

554 سپاس در 357 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

ضرورت توسعه ی معنویت در هنر


گاهی وقتی با یک هنرمند جوان صحبت می کنم و می بینم که با اصول اولیه ی مبانی دینی و یا اصول اولیه ی مبانی علمی مربوط به یک بحث ناآشناست...


گاهی وقتی با یک هنرمند جوان صحبت می کنم و می بینم که با اصول اولیه ی مبانی دینی و یا اصول اولیه ی مبانی علمی مربوط به یک بحث ناآشناست ولی قضاوت و نظریه پردازی می کند، بعد فیلمنامه و نمایشنامه می نویسد، بسیار رنج می برم؛ بیش تر از این که او را مقصر بدانم خودمان را مقصر می دانم، چرا که محیط هایی درست نمی کنیم تا این عزیزان بیایند و ورودی شان را زیاد کنند.

از همکاران خودم در حوزه های هنری همواره خواهش کرده ام که اصل کارشان را بر ایجاد محفلی دوستانه استوار نمایند تا آگاهی جوانان زیاد شود؛ حالا روشش چیست؟ باید فکر کنیم و راه حلی پیدا کنیم. تأکید من بر ورودی هاست تا هنرمند متوجه ابعاد تأثیر خود در جامعه بشود و بفهمد که آقا من هنوز زمان تولیدم نرسیده است و ...
می گویند در یک مقطعی شهید آوینی تمام آثار قبلی اش را می سوزاند، چون پیش خودش متوجه ضعف کارش می شود. این خیلی خوب است که چنین عنایت الهی شامل حال آدم بشود که قبل از این که خرابکاری اش خسرانی به بار آورد نابودش کند و دوباره از نقطه ی صفر شروع کند.

خدا خیلی این بزرگوار را دوست می داشت که چنین برکتی را وارد زندگی اش کرد. ما باید آرزو کنیم چنین برکاتی وارد زندگی ما بشود. حالا ممکن است بین آن ها آثار ارزشمندی هم بوده باشد، ولی خود این تحول روحی که آدم احساس کند معلوماتش برای خلق اثر کافی نبوده و باید رنگ و بوی معنویت بیش تری در آثارش موج بزند ارزش زیادی دارد.
گاهی از ما دعوت می کنند تا یک اثر هنری را به ما نشان بدهند و ما هر چه قدر منتظر می نشینیم متوجه نمی شویم که این اثر چه تأثیری بر روی مخاطب دارد! چرا که ضعف دارد

بعضی از جوانان هنرمند این را بهانه می کنند که آقا قرار نیست ما سفارشی کار کنیم! چون نتوانسته کار ارزشمندی به جامعه ارایه بدهد و برای فرار از این سؤال که مثلاً مدیری بپرسد: این فیلم چه اثری داشت ؟ یاد گرفته این حرف ها را بزند.
البته این را نمی گویم که به دنبال اثرات آنی باشیم، اما باید بپذیریم که لازم است علم به صورت سازمان یافته وارد عرصه ی هنر بشود، یعنی همان طور که شما یک دارو تولید می کنید و آن را روی حیوانات مختلف و یا روی انسان های داوطلب آزمایش می کنید و 10 سال طول می کشد تا این آزمایش ها جواب بدهد و آن دارو به بازار بیاید، در هنر هم می شود حداقل هایی را رعایت کرد به این شکل که اگر قصه یی نوشتید به صورت تصادفی 20 تا آدم را مشخص کنید و از آنان خواهش کنید که پس از مطالعه ی این کتاب 5 نکته ی مثبت و 5 نکته ی منفی اش را بنویسند؛ وقتی که بازخورد این عمل برمی گردد می توانید ببینید نتایج مثبت و منفی آن چیست، اگر جنبه های مثبتش بیش تر از جنبه های منفی اش بود کتاب را روانه ی بازار کنید ولی اگر دیدید منفی هایش می چربد، هر شخصیت و مقامی آمد و گفت که این اثر فاخر است، بگویید: شرمنده ام، رویش کار علمی کردیم و دیدیم که تخریب کننده است .
گاهی اوقات فیلمی را می آورند و می گویند: عجب شاهکاری است! به نظر می رسد در تمام جشنواره ها اول بشود ، یکی دیگر هم می آید و می گوید: این فیلم را شما ساختید؟! بهتر است جمعش کنید و بسوزانیدش ! در چنین حالتی رییس حوزه ی هنری نمی داند چه کار کند، فیلم را بسوزاند و یا به جشنواره ی خارج از کشور بفرستد؛ علتش این است که این قضاوت ها به طور طبیعی بر اساس ذهنیت های شخصی یا سلایق خاص هنری است.
به نظر می رسد ما در روند توسعه ی روش های مدیریتی خود برای ارزیابی آثار هنری باید یک مدل سه بعدی را سامان دهیم که اضلاع آن عبارت اند از:
1)نظرات هنرمندان پیشکسوت
2) ارزیابی محتوایی به لحاظ انطباق با مبانی دینی و علمی با حضور اسلام شناسان، روانشناسان و جامعه شناسان با توجه به مضامین و درونمایه ی اثر
3) ارزیابی یک نمونه ی تصادفی از مخاطبان برای استخراج تأثیرات آن در مخاطب
ممکن است سؤال کنید چرا این نوع ارزیابی ها انجام نمی شود؛ دلایل بسیاری دارد که فرصت بحث آن نیست، اما اجمال آن این است که هنر موجود ایران به خصوص آثار سینمایی با یارانه های مستقیم و غیرمستقیم دولتی ادامه ی حیات می دهد و این وابستگی اجازه ی رشد و پویایی را به سینما نمی دهد.
ولی همه ی قراین داخلی و به ویژه تحولات جهانی شدن نشان می دهد اگر بخواهیم آثار خود را به سطحی برسانیم که در بازارهای جهانی مورد استقبال قرار گیرند باید از تولیدات فردی به تولیداتی برسیم که حاصل هنر و تخصص یک جمع دارای حرف های تازه در عرصه های مختلف باشند، همان طور که یک هنرمند جوان در آغاز راه باید با همه ی وجود این مسیله را درک کند که باید ورودی مستمری از آگاهی های علمی متناسب با نیازهای خود داشته باشد تا در محیط داخلی و خارجی جامعه موفق شود.
با این مثال های متنوع می توان بحث دیگری را آغاز کرد؛ یک بحث کلی است که در ابتدا به آن اشاره شد و لابه لای مطالب هم بر آن تأکید گردید و آن این که آفات و آسیب ها و ضروریات برای کسب موفقیت ایجاب می کنند که هنرمند ورودی ذهنی اش زیاد باشد و من به عنوان یک مدیر فرهنگی عرض می کنم که اگر یک جوان هنرمند می خواهد ماندگار باشد و در تحولات فرهنگی جامعه نقشی مثبت را ایفا کند و در عین حال از زندگی اش لذت ببرد و تأمین اقتصادی هم داشته باشد و از این طریق به یک تعادل در حضور اجتماعی خود برسد، باید بپذیرد که شرایط پیش روی ما به نحوی است که لازم است از دکتر عمومی عبور کند و به یک حوزه ی تخصصی خاصی برسد؛ چرا نام دکتر عمومی را می آورم؟ چون الآن اکثر دکترهای عمومی بیکارند و بیش ترشان به دنبال تخصص هستند و بعد از مدتی هم به دنبال فوق تخصص.
هنرمندان جوان باید درک کنند که در عرصه های تخصصی از هنر استفاده کنند؛ چه وقت این اتفاق می افتد؟ زمانی که هنرمند شناخت عمومی از تحولات عمومی جامعه ی خود و جهان داشته باشد و با توجه به نوع هنرش، استعداد، شرایط سنی، مقتضیات و علاقه اش در عرصه ی تخصصی کار کند تا مشکلات فرهنگی آن عرصه را با هنر خود برطرف سازد.
این هنرمند بعدها آثار هنری فاخر هم خلق خواهد کرد و از رهگذر آن حوزه ی تخصصی با واقعیات درونی جامعه نیز آشنا می شود. ما داریم به سمت توسعه ی همه جانبه پیش می رویم.
شما اگر ذهنیت فرهنگی داشته باشید و کمی هم نظریات فرهنگی را مطالعه کنید می توانید نیاز به عرضه ی آثار هنری را در همه ی بخش های صنعتی، اقتصادی، سیاسی، قضایی و ... پیدا کنید. دکتری که سوادش کم است در جامعه بیماران کمی پیدا می کند، اما وقتی متخصص شد بیماران زیادی به سراغش می آیند.

منظور من از طرح این بحث آن است که شما نباید متأثر از شرایط گذشته و وضع موجود برای آینده ی خود برنامه ریزی کنید، بلکه باید توجه داشته باشید جامعه ی ما با سرعت در حال تحول است و رقبای زیادی هم اکنون در مدارس، دانشگاه ها و مراکز آموزشی بخش خصوصی و دولتی مشغول فراگیری فنون هنری هستند؛ تا جایی هم بعضی از افراد می توانند با تولید آثار خود یا بعضاً ایجاد رابطه از یارانه های دولتی استفاده کنند، اما این ها قابل دوام نیست.
شما باید به نقطه یی برسید که با هنر خود بتوانید معضلات سر راه پیشرفت یک بخش از جامعه را برطرف کنید و با نمونه کارهای ارزنده، پربار و سرشار از معنا و مفهوم والای خود، معرف توانمندی هایتان باشید. برای تحقق این هدف شما باید از مدل اول به مدل دوم انتقال پیدا کنید.
آخرین نکته یی که در این زمینه گفتنی به نظر می رسد و باید مورد توجه قرار گیرد، ایجاد فضایی صادقانه و صمیمی بین مدیران فرهنگی و هنرمندان است.
باید فضایی ایجاد کنیم که مدیران و هنرمندان بتوانند نقاط ضعف یکدیگر را مطرح کنند، زیرا بخشی از مشکلات فرهنگی جامعه باید بین مدیران و هنرمندان حل شود. این فضایی که درست شده و در آن مرتب به مدیران فرهنگی گوشزد می کنند که هنرمندان جوان زودرنج هستند، مواظب باشید آنان رنجیده خاطر نشوند و بعد مدیران برای حفظ ارتباطشان فقط نقاط قوت هنرمندان جوان را می بینند و همواره در موضع تشکر و قدردانی هستند، فضای مطلوبی نیست و می تواند مانع رشد هنرمندان جوان کشور شود.
فضای صمیمیت و صداقت ایجاب می کند که در تعاملی دوطرفه نقاط قوت و ضعف آن طور که هست شناخته شود.
در نگاهی کلی می توان چکیده ی گویا و روشنی از این بحث به قرار زیر ارایه داد:
▪ همان طور که برای اصلاح عمومی فرهنگ جامعه نیازمند هنر متعهد و هدفمند هستیم، ارتقای هنر و هنرمند هم نیازمند بهره گیری از آثار هنری است.
▪ برای تولید چنین آثاری باید هنرمند خالق اثر از ضرورت های پیشرفت و ارتقای آثار هنری و رشد و تعالی هنرمندان شناخت پیدا کند و به موازات آن از آفت ها و آسیب های مسیر رشد و پیشرفت هنرمند نیز آگاهی به دست آورد.
▪ شناخت تحولات آینده ی جامعه یی که برای آن اثر تولید می کنیم و جلوگیری از قضاوت های نادرست نسبت به فضای گذشته و موجود، از ضرورت های دیگر آسیب شناسی در این عرصه است.
▪ تفکیک اصول و ارزش های ثابت حیات بشری از مقتضیات متفاوت در شیوه ی زندگی اجتماعی، شرط لازم برای تولید آثار فاخر هنری است
منبع:جوان امروز

ویرایش توسط چرو : 07-14-2013 در ساعت 11:24 PM
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از چرو به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #8  
قدیمی 07-14-2013
چرو آواتار ها
چرو چرو آنلاین نیست.
کاربر کارآمد
 
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: کرمانشاه- همین حوالی
نوشته ها: 731
سپاسها: : 247

554 سپاس در 357 نوشته ایشان در یکماه اخیر
جدید هنر زرتشتی-ایرانی

هنر زرتشتی-ایرانی



دومین هنری که اسلام در فتوحات خود با آن مواجه شد،هنر زرتشتی-ایرانی بود.
این هنر در حقیقت هنری تالیفی از هنرهای مختلف بود.«خرابه های کاخ شاهی »درشوش و«تالار صد ستون کاخ تخت جمشید»نشان می دهد که طرح معماری «کاخ صدستون »از مصر، «کتیبه کمانداران »شوش از آشور و ساختمان کاخ تخت جمشید بر فرازسکوهای وسیع و تزئین آن با کنده کاری،از آسیای صغیر گرفته شده است.و این نوعی کامل از هنر اختلاطی است.
توین بی فیلسوف و مورخ معاصر انگلیسی در فلسفه تاریخ خویش بحثی راتحت عنوان سنکرتیسم طرح کرده است.به عقیده او،سنکرتیسم(اختلاط و تالیف صوری فرهنگها)از علائم دوران پایانی و انحطاط فرهنگها و تمدنهاست.آنگاه که فرهنگها روح خود را از دست داده،مورد تهاجم صور مختلف فرهنگی قرار می گیرند،این عصر فرا می رسد.
در حقیقت در تمامی دوران تالیف و اختلاط که دوره بحران است،حقیقت فرهنگهانیروی حیاتی خویش را از دست می دهند.(به تعبیر علم الاسماء تاریخی،اسمی که این فرهنگها مظهر آنند متزلزل و در بحران است)و بدین ترتیب تهاجم فرهنگی به پایان می رسد و عصر تدافع و تحجر فرهنگی فرا می رسد،و این عبارت است از عصر مسخ فرهنگها که به آن اشاره رفت.
در این دوران،اختلاط و التقاط سراغ فرهنگی که ضعیف شده،می آید.بالنتیجه ترکیب فرهنگها به وقوع می پیوندد.فرهنگهایی که باطنشان را از دست داده اند،نمی تواننددر برابر فرهنگهای دیگر مقاومت کنند.از این رو دچار اختلاط و التقاط فرهنگی می شوند.
نمی توان گفت چنین فرهنگ و تمدنی از صورت نوعی کدام تاریخ و فرهنگ تبعیت می کند، زیرا هیچ کدام از صورتها رسوخ در فرهنگ اختلاطی ندارد.یعنی فرهنگ صورت اصیل خود را از دست داده،ولی وجهی و صورتی متزلزل در آن می تواند قویتراز صورتهای متزلزل دیگر باشد.به عبارت دیگر این عصر،عصر ظاهر پرستی و تظاهرفرهنگی است.در اینجا تفکر اصیل فراموش و عمل بی فکر و ذکر اصیل انگاشته می شود.
از جمله فرهنگها و تمدنهایی که چنین علائمی دارند،تمدن و فرهنگ زرتشتی-ایرانی از عصر سلوکی تا ظهور اسلام است.در این فرهنگ اختلاطی گرچه فرهنگ دینی و اساطیری نسبت به فرهنگ یونانی غلبه دارد اما این به معنی نسبت عموم و خصوص مطلق نیست،بلکه تداخل(نسبت عموم و خصوص من وجه)دو فرهنگ اساطیری ومتافیزیکی در میان است،تا آنجا که ایران این عصر را چون بسیاری از مناطق متمدن،یونانی مآب می نامند.این اوضاع مقارن با دوره انتشار فرهنگ یونانی و تمامیت تفکرنظری یونانی و پیدایش و غلبه تفکر اختلاطی اسکندرانی است (8).البته آغاز فرهنگ وهنر اختلاطی ایران به عصر هخامنشی برمی گردد.آثار معماری باقیمانده از این عصر،نشانگر این است که ایران محل برخورد فرهنگها و تمدنها و از آنجا هنر ایرانی مستجمع جمیع هنرهای مختلف اساطیری آن عصر بوده است.اما هنوز یونانیت عصر متافیزیک سراغ ایرانیان نیامده بود.
همان حقیقتی که در دوران ما قبل یونانی شرق برای هندی و چینی و ژاپنی و کره ای متجلی شده بود،در ایران و مصر و بین النهرین به وجهی دیگر از افق اساطیری به روی بشرگشوده می شود.صورتهای هندسی منقوش با بیان رمزی و سمبلیک که حکایت از«تفکرتنزیهی »ایران اساطیری دارد بیانگر تفاوت عرضی این تجلیات و انکشافات حقیقت است،و این از ممیزات اساسی هنر ایران و وجوه تفاوت آن با هنر شرق آسیاست که بر«تفکر تشبیهی »مبتنی است،و از این جهت به تفکر تنزیهی تر بین النهرین بیش از پیش نزدیک می شود.اما این بدان معنی نیست که هنر ایران از تشبیهی که به صورتهای تجسمی برسد تهی باشد.صورت اهریمن و اهورامزدا یکی در صورت حیوانی زشت و کریه ودیگری در حالتی زیبا بیانگر تشبیهی است که مضامین اصلی هنرهای اساطیری ایران ازآغاز تا عصر هخامنشی را-و بعد از آن تا عصر ساسانی با تغییراتی-به وجود آورده است.
علاوه بر موارد فوق در این هنر سیطره عالم فوق طبیعت صورتها و چهره های طبیعی را نیز تحویل به صور مثالی و خیالی کرده است،تا آنجا که با چهره های عادی کاملامتفاوت می شوند.حتی حیوانات و نباتات که به واقعیت نزدیکترند حالتی غیر طبیعی به خود می گیرند و بسیاری از مرغها و حیوانات به صور فوق طبیعی در می آیند و واسطه زمین و آسمان می شوند.اساسا نقوش حیوانی در هنر اساطیری جهات زمین را در خودنشان نمی دهند و در حجاریها تصویرهای انسانی در یک آرامش و سکون و ثبات خارق العاده ای بسر می برند.همه قیافه ها شبیه به همند و ترسیم شخص بخصوصی نیستند.
در هنر معماری به کار رفته در تخت جمشید اختلاط و تالیفی از هنر«ایونیک »و هنر«دوریک »ما قبل یونانی و سوابق تمدن مادها مشاهده می شود.این سابقه بیشتر درسر ستونهای تخت جمشید به وضوح دیده می شود.نقوش داریوش و سایر فرمانروایان نیزتالیفی از نقوش آشوری،یونانی و لیدیایی است که از طرفی به نقوش باستانی تر ایران مربوط می شود.ترکیب و تغییرات در نشانه اهورا مزدا نیز یکی دیگر از نشانه های اختلاطفرهنگی دوره ماقبل یونانی مآبی است.
هجوم اسکندر،که طالب وحدت و اختلاط فرهنگ ایران و یونان بود،آغاز اختلاطفرهنگ و هنر دینی و اساطیری ایران با فرهنگ و هنر متافیزیک یونان است.آثار این هجوم در هنر عهد سلوکی به وضوح مشاهده می شود.بسیاری از حجاریها و مجسمه های این عصر به سبک یونانی گرایش پیدا کردند.
پس از سلوکیان،شاهان اشکانی که خود را«دوستدار یونان »می خواندند به تاثیرات هنر یونانی در ایران به نظر خصمانه نگاه نمی کردند.نقوش این عصر تحت تاثیر هنریونانی به نسبت زیاد به طبیعت نزدیک می شود و بیشتر محاکات طبیعت و عالم واقع وهمچون هنر رومی روایت زندگی شاهانه می شود.البته این بدان معنی نیست که هنراساطیری قدیم یکسره به تابعیت و در حکم ماده هنر یونانی در می آید،بلکه در بسیاری موارد وجه اساطیری بر هنر ایران غلبه دارد-بر خلاف هنر رومی که وجه یونانی بر وجه اساطیری آن غلبه یافته.زیرا هیچگاه هنر یونانی که تجلی حقیقت در تفکر متافیزیک یونانی و حضور خاص روح طاغوتی غرب در ساحت هنر است، توانست بر اذهان وعقول شاهان و مغان زرتشتی سیطره پیدا کند،بر خلاف رومیان که دنباله رو تجارب عملی و همدل و همسخن با یونانیان محسوب می شوند (9).
با توجه به مراتب فوق نفوذ هنر یونانی در سطح و ظاهر هنر ایرانی-زرتشتی رخ می نماید نه در عمق،و غالبا ناخود آگاه،فی المثل وقتی که اروس (Eros) رب النوع عشق یونان در کنار سایر خدایان یونان درکنار شاه و ملکه ایران نقش می شود به وضوح می توان این تاثیر سطحی را دریافت (10).به هر حال هنر ایرانی نیز چون هنر بیزانس غالباصورت دینی پیدا می کند،و بر اساس خدا شناسی،جهان شناسی و انسان شناسی زرتشتی به ظهور می آید.توجه به اشکال چهارگوش که دو قطرش مرکزی می سازدجلوه ای از جهان شناسی ادیان ایرانی و زرتشتی است که آتشکده ها بر اساس آن ساخته می شود.این شکل در حکم نقشی از جهان اوستایی است (11) که دررساله بن دهش تفصیلا بیان شده است (12).مرکز این جهان «خؤرنه »است یعنی محل آفرینش فرشتگان و مکان جاویدانان که دین زرتشت در آنجا ظهورمی کند،سرزمین ایران نیز در این ناحیه وجود دارد.خؤرنه با«فره »هم معنی و هم ریشه است.
در شمایل نگاری ایرانی «فره ایزدی »با توجه با انسانشناسی زرتشتی اهمیتی خاص پیدا می کند،این فره شمایلهای فرمانروایان و مغان ایران قدیم را چون هاله در بر می گیرد.
وجود فره در نقاشیها و نقوش بر جسته ایرانی صورت دینی را در هنر ایرانی غالب کرده است علی الخصوص با معانی خاص آن،که حالتی معنوی و روحانی به شئون مختلف جامعه از جمله سیاست و هنر ایرانی می دهد (13).
حضور فره در معماری چهار تاق پارتی و ساسانی نیز مشاهده می شود،یعنی گنبدی بر چهار پایه که در معابد زرتشتی روی آتشگاهها را می پوشانده است.موزائیکها وظروف ایرانی نیز در این عصر از صورتهای خیالی دینی و اساطیری تهی نبود به این معنی که بسیاری از مضامین اوستایی و قصص دینی ایران را در بر دارند.نظیر«باغ بهشت »یا«پردیس »که به فارسی باستان «پئیری-دئه زه » (pairi-Daoza) تعبیر شده است.
بنابر تفکر اوستایی در عصر دینی و اساطیری ایران،شاعران و متفکران ایرانی امکان هر علم و صنعتی را با این فره و خؤره می دانستند،با این ودیعه آسمانی است که هنرمند باسیر در ساحت خیال از عالم جسمانی کنده می شود.تصویر معراج انسان که از نقوش دوره ساسانی است،نقشی است از عروج آدمی به آسمان.در حقیقت هنر زرتشتی همواره در مقام بیان این عروج بوده است (14).
یکی از مهمترین مضامین هنر ایرانی-زرتشتی،تنازع و تعارض اهورا مزدا و اهریمن است که در عقاید اوستایی و اساطیری ایرانیان اهمیت بسزایی دارد.از اینجا ایرانیان قدیم همواره با تاریکی و ظلمت در ستیز بوده اند و بالطبع توجه به نور اساس هنر آنان راتشکیل می دهد.اساسا در تفکر زرتشتی جهان جسمانی تمثل عالم روحانی یا نور است (15) و به یک اعتبار،از آنجا که اهریمن به جهان جسمانی نزدیک است،مبدا ظلمت،واهورا مزدا که به عالم روحانی قریب است،مبدا نور محسوب می شود.
اتصال دو عالم جسمانی و روحانی به واسطه عالمی برزخی و بینابینی است که متفکران ایرانی آن را نیز به تصویر در می آورند.این مرتبه همان عالم خیال و مثال است که در حقیقت عالم و ساحت شاعرانه بشر به آن تعلق پیدا می کند و از آن فره و خوره نازل،و مایه تعالی انسان می شود.البته گاه دوره ای فرا می رسد که فره به کسی تعلق نمی گیرد وهمچنان که در بعضی از متون زرتشتی آمده،بعد از«گشتاسب »به کسی از جمله هنرمندان تعلق نگرفته است.از این رو خیال هنرمند در ساحت ظلمانی وجود سیر می کند تا ساحت نورانی.به عبارتی،هنرمند اسیر تسویلات اهریمنی است تا الهامات اهورایی.
گفتیم که اساس تفسیر عالم و آدم و مبدا عالم و آدم در تفکر زرتشتی نور و ظلمت است.این تلقی در هنر«مانوی »که اختلاطی از هنر مسیحی و بودایی و تفکر ثنوی زرتشتی است،به اوج می رسد (16).هنر مانی در نقاشی به کمال رسیده و کتاب مصوری به نام ارتنگ یا ارژنگ معجزه دین وی به شمار می رفته است.بنابر تلقی مانویان، هر چه که زیبا وجمیل است باید شایسته پرستش باشد.آنان بنابر تفکر ثنوی،زیبایی و جمال را از آن روح می دانستند و از ساحت نورانی وجود،و در مقابل،زرشتی و قبح را از آن تن می دانستند و از ساحت ظلمانی وجود.مانی هنر نقاشی را چون وسیله ای برای عروج روح انسان می دانسته و معتقد بوده:«وظیفه این هنر آن بوده است که توجه را به عوالم بالاترجلب نماید:عشق و ستایش را به سوی فرزندان نور متوجه سازد و نسبت به زاده های تاریکی ایجاد نفرت نماید».تذهیب کاریهای کتابهای مذهبی نزد مانویان رواج بسیار داشته و در حقیقت صحنه ای از نمایش آزاد کردن نور و روشنایی به شمار می رفته است.در این راه مانویان برای نمایش روشنایی در آثار خود از فلزات گرانبها بهره جویی می کردند» (17).
استمرار هنر و تفکر مانوی با وجود جاذبه های صوری به نحوی ویرانی حیات دینی حقیقی را در بر داشته است و پیروان این آیین در تمدن اسلامی و مسیحی و زرتشتی بانهان روشی در صدد تخریب مبانی این ادیان بوده اند،آنان که اباحیت و ثنویت خاصی رابسط می دادند،با شدیدترین مواجهات روبرو بوده اند.اغلب جماعت زندیقان درتمدنهای سه گانه دینی از اینان تکوین یافته اند.برخی نویسندگان احتمال داده اند که مخالفتهای مسلمانان با نقاشی و صورتگری به جهت تقدیس تصویر نزد این فرقه بوده است.
فقدان پرسپکتیو طبیعی و غیر طبیعی از ممیزات همه نقاشیهای ماقبل رنسانسی است (18).
بنابر این،نقاشی مانوی نیز بر سطوح دو بعدی بدون عمق شکل می گیرد.به این ترتیب که در نقاشیهای این دوره تنها یک نقطه نظر وجود ندارد تا همه خطوط بر اساس آن نظام گیرند،بلکه نقاط متعددی روی سطح وجود دارد.در این تصاویر عمق با لایه لایه وچند سطحی کردن از طریق ایجاد سطوح نقوش نمایش داده می شود.چنین فضایی با کل وصورت نوعی فرهنگ مطابق است (19) و غالبا تمثلی از جهان ملکوتی به شمار می آید. این کل و صورت نوعی متعالی سبب گردیده که اشیاء از منظری غیر طبیعی یا ما وراء طبیعی مشاهده شوند.انسان در این حالت احساس مادی و بی روح نسبت به اشیاء و طبیعت نداردبلکه جان و نفس را صورت و حقیقت آن تلقی می کند.در این منظر همه عالم به وجهی روحانی جلوه گر می شود و هنرمند از نظم اقلیدسی-عقلی نر پرسپکتیوی که در عالم یونانی و جدید سیطره داشته فارغ می شود و عالم واقع جاندار و پر رمز و راز می گردد.پس با این منظر نقاش خود را متوجه عالمی فوق طبیعت می کند و از اینجا تابع پرسپکتیونمی شود.
ممیزات فوق نه تنها ممیز هنر ایرانی است بلکه هنر هندی،چینی،مصری،یونانی ما قبل کلاسیک،بین النهرینی و کلا همه هنرهای اساطیری و دینی قدیم نیز چنین ممیزاتی را واجدند که هر کدام کما بیش در ساختمان هنر اسلامی در حکم ماده شرکت داشتند.
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از چرو به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 12:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها