بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 11-04-2009
Omid7 آواتار ها
Omid7 Omid7 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14

95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
جدید شاهنامه ی فردوسی

اثر جاويدان حكيم ابوالقاسم فردوسي طوسي


بزرگترين شاعر دوره ساماني و غزنوي، حکيم ابوالقاسم فردوسي است. فردوسي در طبران طوس به سال 329 هجري بدنيا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود و در آن ولايت مکنتي داشت. از احوال او در عهد کودکي و جواني اطلاع درستي نداريم؛ اينقدر معلوم است که در جواني از برکت درآمد املاک پدر بکسي محتاج نبوده است؛ اما اندک اندک آن اموال را از دست داده و به تهيدستي افتاده است.



فردوسي از همان ابتداي کار که به کسب علم و دانش پرداخت به خواندن داستان هم علاقمند شد و مخصوصاً به تاريخ و اطلاعات راجع به گذشته ايران علاقه مي ورزيد. همين علاقه به داستانهاي کهن بود که او را بفکر نظم شاهنامه انداخت.



چنانکه از گفته خود او در شاهنامه بر مي آيد، مدتها در جستجوي اين کتاب بود. مدتي را که بر سر اين کار رنج برد بتفاوت 25، 30 و 35 سال ذکر ميکنند. آنچه محقق است اين است که وي براي نظم کتاب نه از روي ترتيبي که اکنون در توالي داستانها است کار کرده و نه اينکه بدون وقفه مشغول نظم و تصنيف آن بوده است.



به هر حال فردوسي نزديک به سي سال از بهترين ايام زندگي خويش را وقف شاهنامه کرد و بر سر اينکار جواني خود را به پيري رسانيد. به اميد اتمام شاهنامه تمام ثروت و مکنت خود را اندک اندک از دست داد. در اوايل شروع اين کار، هم خود او ثروت و مکنت کافي داشت و هم بعضي از رجال و بزرگان خراسان وسايل آسايش خاطر او را فراهم مي کردند. اما در اواخر کار که ظاهراً قسمت عمده شاهنامه را به اتمام رسانده بود در دوران پيري گرفتار فقر و تنگدستي گرديد، و در دوران قحطي و گرسنگي خراسان که در حدود سال 402 هجري قمري روي داد، از ثروت و دارائي عاري بود.



بايد دانست بر خلاف آنچه مشهور است، فردوسي شاهنامه را صرفاً بخاطر علاقه خويش و حتي سالها قبل از آنکه سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طي اين کار رفته رفته ثروت و جواني را از دست داد، در صدد برآمد که آنرا بنام پادشاهي بزرگ کند و بگمان اينکه سلطان غزنين چنانکه بايد قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را بنام او کرد و راه غزنين را در پيش گرفت. اما سلطان محمود که به مدايح و اشعار ستايش آميز شاعران بيش از تاريخ و داستانهاي پهلواني علاقه داشت، قدر سخن شاعر را ندانست و او را چنانکه شايسته اش بود تشويق نکرد.



سبب آنکه شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نيست. بعضي گفته اند که به سبب بدگوئي حسودان، فردوسي نزد محمود به بد ديني متهم گشته بود و از اين رو سلطان باو بي اعتنائي کرد. ظاهراً بعضي از شاعران دربار سلطان محمود که بر لطف طبع و تبحر استاد طوس حسد مي بردند خاطر سلطان را مشوب کرده و داستانهاي شاهنامه و پهلوانان قديم ايران را در نظر وي پست و ناچيز جلوه داده بودند. بهر حال گويا سلطان شاهنامه را بي ارزش دانست و از رستم بزشتي ياد کرد و چنانکه مؤلف تاريخ سيستان مي گويد، بر فردوسي خشم آورد که "شاهنامه خود هيچ نيست مگر حديث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست".



و گفته اند که فردوسي از اين بي اعتنائي محمود بر آشفت و آزرده خاطر گشت و بيتي چند در هجو سلطان محمود گفت و از بيم محمود غزنين را ترک کرد و با خشم و ترس يک چند در شهرهائي چون هرات، ري و طبرستان متواري بود و از شهري به شهر ديگر ميرفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود طوس درگذشت. تاريخ وفاتش را بعضي 411 و برخي 416 هجري قمري نوشته اند.



گويند که چند سال بعد، محمود را بمناسبتي از فردوسي ياد آمد و از رفتاري که با آن شاعر آزاده کرده بود پشيمان گرديد و در صدد دلجوئي از او برآمد و فرمان داد تا مالي هنگفت براي او از غزنين به طوس گسيل دارند و از او دلجوئي کنند. اما چنانکه تذکره نويسان نوشته اند، روزي که هديه سلطان را از غزنين به طوس مي آوردند، جنازه شاعر را از طوس بيرون مي بردند؛ از وي جز دختري نمانده بود، زيرا پسرش هم در حيات پدر وفات يافته بود و استاد را از مرگ خود پريشان و اندوهگين ساخته بود.



شاهنامه نه فقط بزرگترين و پر مايه ترين مجموعه شعر است که از عهد ساماني و غزنوي بيادگار مانده است بلکه مهمترين سند عظمت زبان فارسي و بارزترين مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ايران قديم و خزانه لغت و گنجينه ادبيات فارسي است.



فردوسي طبع لطيف و خوي پاکيزه داشت. سخنش از طعن و هجو و دروغ و تملق خالي بود و تا ميتوانست الفاظ ناشايست و کلمات دور از اخلاق بکار نمي برد. در وطن دوستي سري پر شور داشت. به داستانهاي کهن و به تاريخ و سنن آداب نيک ايران قديم عشق مي ورزيد؛ و از تورانيان و روميان و اعراب به سبب صدماتي که بر ايران وارد آورده بودند نفرت داشت.



بهر حال استاد طوس مردي پاکدل و نوعدوست و مهربان بود و نسبت به تمام مردم محبت داشت، اما دشمنان ايران را بهيچ وجه نمي بخشود . عشق و علاقه او نسبت به شاهان و پهلوانان ايران زمين از هر بيتي که در باب آنها گفته، آشکار است و بهمين علت بايد او را دوستدار عظمت ايران و مبشر وحدت و شوکت ايران شمرد.
.........................
ویرایش شد
رزیتا2
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

======================================

مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )

ویرایش توسط رزیتا : 11-04-2009 در ساعت 08:00 PM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 11-04-2009
Omid7 آواتار ها
Omid7 Omid7 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14

95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض پزشکی در شاهنامه

پزشکی در شاهنامه
نگه کن بدین گنبد تیز گرد --- که درمان ازویست و زویست درد

نام حكيم ابوالقاسم فردوسي و شاهنامه گرچه تداعي كنندهي سرگذشت شاهان، پهلوانان اساطيري و تاريخي است، در عينحال اين شاهكار حماسي، ادبي فارسي داراي مضامين فلسفی، اخلاقي، اجتماعي و ديگر مباحث از جمله نكات پزشكي است، نكاتي كه براي خوانندگان گرامي بهویژه پزشكان و علاقهمندان شاهنامه خالي از لطف نيست. البته تذكر اين نكتهي بديهي ضروريست كه اشارات پزشكي شاهنامه را با ويژگيهاي دانش پزشكي عصر فردوسي و باورهاي اساطيري موجود در آن عصر بايد ارزيابي كرد، نكتهي ديگر اينكه براي پرهيز از اطالهي بيشتر كلام، حتیالمقدور سعي شده است موضوعهاي بيست و يك گانهي مقاله به اختصار بيان شود. بعد از اين مقدمه ميپردازيم به اصل مطلب:

1ـ پيدايش هنر پزشكي در دوران پادشاهي جمشيد
فردوسي در شرح پادشاهي جمشيد به كاربرد عطرها و فرآوردههاي گياهي به عنوان دارو و پيدايش صنعت طب چنين اشاره مي كند:
دگر بوهاي خوش آورد باز --- كه دارند مردم به بويش نياز
چو بان و چو كافور وچون مشك ناب --- چو عود وچو عنبر چوروشن گلاب
پزشكي و درمان هر دردمند --- در تندرستي و راه گزند
كه «در تندرستي» با علم بهداشت و «راه گزند » با علم آسيب شناسي امروز قابل تطبيق است.

۲ـ سيمرغ نماد پزشك و حكيم چاره ساز
واژهي سيمرغ مركب از «سئنه = saena» نام موبد پزشك وجراح معروف و «مرو = morve» به معني مرغ در اوستا ميباشد. اين مرغ افسانهاي در شاهنامه نماد پزشك و حكيميست كه مشكلات عديدهآي ازجمله معضلات پزشكي را برطرف وموجب آرامش ميشود. بهعنوان مثال زال نوزاد را كه از سوي پدرش سام طرد شده است، در كوه پرورش میدهد و سالها بعد وقتي همين زال از زايمان طبيعي همسرش رودابه درموقع بهدنيا آوردن رستم نااميد و مضطرب است، سيمرغ با دادن مژدهي نوزاد سالم و نيرومند به او، ابرهاي تيرهي غم را از خاطر او برطرف ميكند:
چنين گفت سيمرغ كاين غم چراست --- بهچشم هژبر اندرون غم چراست
ازين سرو سيمينبر ماهروي --- يكي شير آيد ترا نام جوي


3ـ عمل رستمي یا رستمزاد (سزارين Caesarean)
مهمترين و مشهورترين اشارهي پزشكي شاهنامه، شرح تولد رستم از رودابه است كه بهعلت درشتبودن جثهي نوزاد بهدستور سيمرغ، موبد پزشكي او را با شكافتن پهلوي رودابه بهدنيا ميآورد.
فردوسي بيش از پنجاه بيت به تشريح جزييات تولد رستم اختصاص داده كه شرح آن خود مقالهاي جداگانه ميطلبد و دراينجا فقط به سه بيت آن بسنده ميشود، در بيت دوم به تابيدن سر بچه كه در اصطلاح پزشكي امروز مانور «ورسيون = version» ناميده ميشود، بهخوبي اشاره شده است:
بياورد يكي خنجر آبگون --- يكي مرد بينا دل پرفسون
شكافيد بي رنج پهلوي ماه --- بتابيد مر بچه را سر ز را
چنان بيگزندش برون آوريد --- كه كس در جهان اين شگفتي نديد


4ـ سيمرغ در نقش جراح
درجنگ رستم و اسفنديار، با توجه به زخميشدن شديد رستم و رخش، خود سيمرغ شخصاً به معاينهي زخمها پرداخته و با تخليه خون زخمهاي عميق و با بيرون كشيدن پيكانها، زخمهاي رستم و رخش را پانسمان ميكند:
نگه كرد مرغ اندرآن خستگي --- بديد اندرو راه پيوستگي
ازو چار پيكان بهبيرون كشيد --- به منقار ازآن خستگي خون كشيد
بر آن خستگيها بماليد پر --- هم اندر زمان گشت با زيب و فر
در همين نبرد است كه سيمرغ با پيبردن به نقطهي ضعف و آسيبپذير اسفنديار رويينتن و راهنمايي رستم، جنگ با پيروزي رستم پايان ميپذيرد.


5ـ فن هوشبري و به هوشآوري
فردوسي بارها به استفاده از مي و داوري خوابآور بهمنظور بيهوش كردن اشاره ميكند. در تولد رستم سيمرغ به موبد پزشك دستور ميدهد كه پیش از شكافتن پهلوي رودابه، ابتدا او را با مي بيهوش كند:
نخستين به مي ماه را مست كن --- ز دل بيم انديشه را پست كن
در داستان بيژن و منيژه هم به دستور منيژه، بيژن را با خوراندن داروي بيهوشي، مدهوش كرده وبه قصر منيژه مي برند:
بفرمود تا داروي هوشب --- پرستنده آميخت با نوش بر
بدادند چون خورد مي گشت مست --- همان خوردن و سرش بنهاد پست
ودر قصر او را با گلاب، كافور، روغن و صندل بههوش ميآورند:
بگسترد كافور بر جاي خواب --- هميريخت بر چوب صندل گلاب
بياورد روغن مر او را بداد --- كه تا گشت بيدار و چشمش گشاد
چو بيدار شد بيژن و هوش يافت --- نگاه سمنبر در آغوش يافت


6ـ نوشدارو و پادزهر
در اوستا «انوشا» ودرزبان پهلوي «انوش» بهمعني بيمرگ آمده و در زبان فارسي هم «نوش» در مقابل زهر آمده و واژهي نوشدارو مترادف با انوشا، انوش، پادزهر و ترياق ميباشد. اين نوشدارو تنها در خزانهي پادشاهان يافت ميشده و زخميها را از مرگ نجات ميداده است . رستم نيز پس از دريدن پهلوي سهراب وقتي به هويت او پي برده، براي درمان زخم پسر از شاه كيكاووس تقاضاي نوشدارو ميكند:
ازآن نوشدارو كه در گنج تست --- كجا خستگان را كند تندرست
به نزديك من با يكي جام مي --- سزد گر فرستي هم اكنون بهپي
فردوسي اشارهاي هم به پادزهر دارد و در وصف پزشك هندي كه به درمان اسكندر مأموريت يافته بود ،چنين ميگويد:
ز دانايي او را فزون بود مهر --- همي زهر بشناخت از پادزهر


7ـ گياهان دارويي
در پزشكي كهن داروها از گياهان بدست ميآمد و واژهي دارو از کلمه «دار» به معني درخت ساخته شده است (به وجه تسميه ي پرندهي داركوب توجه شود) وكلمات drug انگليسي و drog فرانسه و داروي فارسي صورت تغييرشكليافته واژهي «داروگ» در زبان پهلويست. فردوسي درشرح پادشاهي انوشيروان به رفتن برزويه ي طبيب به هند جهت آوردن گياهان طبي چنين اشاره مي كند:
چو برزوي بنهاد سر سوي كوه --- برفتند با او پزشكان گروه
برفتند هر كس كه دانا بدند --- به كار پزشكي توانا بدند
گياهان ز خشك و ز تر برگزيد --- ز پژمرده و هرچه رخشنده بود
در تولد رستم نيز موبد پزشك، به دستور سيمرغ مرهمي از كوبيدن گياهي مخصوص و آميختن آن با شير و مشك و خشككردن آن در سايه ، ساخته و بر زخم عمل رودابه ميگذارد:
گياهي كه گويمت با شير ومشك --- بكوب وبكن هر سه در سايه خشك
برآن مال از آن پس يكي پر من --- خجسته بود سايهي فر من
نكتهي ظريف اين دستور، توصيه به خشك كردن مرهم در سايه است تا خواص آن در اثر نور آفتاب و گرما از بين نرود،توصيهاي كه امروز هم در نگهداري داروها به قوت خود باقيست، گياه طبي پرسياوشان نيز به روايت شاهنامه از خون سياوش رسته است:
به ساعت گياهي ازآن خون ب --- جز ايزد كه داند كه آن چون برست
در بخش هاي ديگر مقاله نيز از كاربرد گياهان دارويي صحبت شده است.


8ـ قطرهي چشمي
در لشكركشي كيكاووس به مازندران و جنگ او با ديو سپيد و كور شدن چشم سربازان ايراني (احتمالاً به وسيله ي گاز اشك آور سير) رستم ديو سپيد را كشته و موبد پزشكان با چكاندن خون جگر ديو سپيد در چشم سربازان، آنها را درمان ميكنند (تداعي كننده وجود ويتامين A در جگر و تأثير مثبت آن در بينايي):
چنين گفت فرزانه مردي پزشك --- كه چون خون او را بهسان سرشت
چكاني سه قطره به چشم اندرون --- شود تيرگي پاك با خون برون

9ـ مهرهي التيام بخشي شاهان
شاهان ايران بربازوي خويش مهرهاي داشتند كه هر زخمي را التيام ميداد:
ز هوشنگ و تهمورث و جمشيد --- يكي مهره بود خستگان را اميد
با اين مهره است كه كيخسرو زخم مهلك «گستهم» پهلوان نامي را درمان ميكند (مهره ي كيخسرو).


10ـ عنايت به اهميت بيمارستان جندي شاپور
پس از اعدام ماني پاک به جرم دعوي پيامبری در شهر جنديشاپور، پيكرش را ابتدا در دروازه اين شهر و سپس در جلوي ديوار بيمارستان جندي شاپور كه نقطه ي بسيار شاخص و مهم شهر بوده،آويزان مي كنند:
بياويختش از در شارسان --- دگر پيش ديوار بيمارستان


11ـ تأثير ژن و توراث در فرزند
حكيم طوس بارها به مقوله توراث تحت عنوان نژاد و گوهر اشاره كرده وبه نقش ژن در خلق وخوي و اصالت فرد توجه داد:
چنين گفت كز پاك مام و پدر --- يكي شاخ شايسته آيد به بر
كرا گوهر تن بود با نژاد --- نگويد سخن با كسي جز به داد


12ـ نشانه شناسي بيماري Albinism (زال تنی)
در اين بيماري ارثي چون رنگدانه سياه ملانين در پوست ساخته نميشود، تمام موهاي بدن سفيد و پوست هم سفيد مايل به صورتيست. چون پدر رستم نيز دچار اين اختلال بوده است، اورا زال (زال زر) مينامند.فردوسي نشانه ي زالي را چنين بيان مي كند:
ز مادر جدا شد بدان چند روز --- نگاري چو خورشيد گيتي فروز
به چهره چنان بود برسان شيد --- و ليكن همه موي بودش سپيد


13ـ شرايط پزشك
يكي از شرايط پزشك موفق تندرستی خود اوست:
پزشكي كه باشد به تن دردمند --- زبيمار چون باز دارد گزند


14ـ مشاوره پزشكي
علاوه برسيمرغ كه در موارد حساس نقش پزشك مشاور دارد، خود پزشكان هم گاهي با هم به مشاوره مينشينند:
پزشكان فرزانه گرد آمدند --- همه يك به يك داستانها زدند
ز هر گونه نيرنگها ساختند --- مرآن درد را چاره نشناختند
حتا گاهي از اقصي نقاط دنيا پزشكان با هم تبادل نظر مي كنند:
پزشكان كه از هند و از روم و چي --- چه از شهر توران و ايران زمين


15ـ پزشك در نقش سفير صلح
براي پيشگيري از حمله اسكندر به هند، «كيد» شاه هند طبيبي دانا براي درمان اسكندر ميفرستد، پزشك با درمان موفقيت آميز اسكندر، از موقعيت ممتازي برخوردار ميشود و مانع حمله اسكندر به قلمروي «كيد» مي شود:
ورا خلعت و نيكوييها بساخت --- زدانا پزشكان سرش بر فراخت


16ـ تأكيد به دادن شرح حال درست از سوي بيمار
هرآنكس كه پوشيد درد از پزشك --- زمژگان فرو ريخت خونين سرشك


17ـ نقش ورزش در تندرستي
زنيرو بود مرد را راستي --- ز سستي كژي زايد و كاستي


18ـ پرهيز از پر خوري
نباشد فراوان خورش تندرست --- بزرگ آن كه او تندرستي بجست
مكن در خورش خويشتن چارسو --- چنان خور كه نوزت بود آرزو


19ـ تأثير سوء شراب در گفتار وتصميم گيري
كسي كو خورد داروي بيهشي --- نبايد گزيدن جز از خامشي
به مستي بزرگان نبندند بند --- بويژه كسي كو بود ارجمند


20ـ پرهيز از بيش فعالي جنسي
چو افزون شود كاهش افزون بود --- ز سستي تن مرد بي خون بود


21ـ خشم مايه پشيماني و افسردگي
چو خشم آوري هم پشيمان شوي --- به پوزش نگهبان درمان شوي

اشارات پزشكي، دارويي و بهداشتي بالا در شاهنامه نكاتيست كه نظر من پزشك را به خود جلب كرد، به احتمال قوي كساني كه انس بيشتري با اين اثر بزرگ دارند، با نگاه جستجوگر كنجكاوتري ميتوانند به نكات ديگري در همين مقوله دست يابند.


پِژوهش: دکتر جواد وهابزاده اردبیلی، استاد دانشگاه علوم پزشکی اردبیل، ماهنامه حافظ، شماره 13

منابع:فردوسی
1ـ شاهنامه، حكيم ابوالقاسم فردوسي، بهكوشش محمد دبير سياقي.
2ـ کشفالابیات شاهنامه فردوسي، تدوين محمد دبير سياقي.
3ـ تاريخ پزشكي و درمان جهان از آغاز تا عصر حاضر، محمد تقي سرمدي، جلد اول.
4ـ سخنراني و بحث درباره شاهنامه فردوسي، جلد سوم، سخنراني دكتر محمود نجم آبادي.
5ـ آیینها در شاهنامه فردوسي، تاليف محمد آبادي باويل.
6ـ نامه باستان، دكتر میرجلالالدین كزازي
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

======================================

مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 11-04-2009
Omid7 آواتار ها
Omid7 Omid7 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14

95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

======================================

مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )

ویرایش توسط Omid7 : 11-04-2009 در ساعت 02:59 PM
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 11-04-2009
Omid7 آواتار ها
Omid7 Omid7 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14

95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

زندگی نامه حکیم ابوالقاسم فردوسی

حکیم فردوسی بزرگ در روستای باژ در نزدیکی توس در خراسان به سال 329 هجری به دنیا آمد. پدرش از دهقانان توس بود و از نظر مادی دارای ثروت و موقعیت قابل توجهی بود. از احوال او در عهد کودکی و جوانی اطلاع درستی در دست نیست ولی مشخص است که در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش داشته به کسی محتاج نبوده است اما اندک اندک آن اموال را از دست داده و به تهیدستی گرفتار شده است. فردوسی از همان ابتدای کار که به کسب علم و دانش پرداخت، به خواندن داستان هم علاقمند شد و مخصوصا به تاریخ و آگاهی های مربوط به گذشته ایران عشق می ورزید. همین علاقه به ایران و تمدن کهن ایرانی بود که او را به فکر به نظم در آوردن متون باستانی و دینی ایرانیان به صورت شاهنامه انداخت، چنانکه از گفته خود او در شاهنامه بر می آید مدتها در جستجوی این کتاب بوده است و پس از یافتن نسکهای پهلوی و اوستایی و کتیبه های کهن ایرانی آنها را به صورت داستانهای شیرین و آموزنده شاهنامه در آورد و نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرد.

در این باره می فرماید:

بسی رنـج بردم بدین سال سـی .................... عجم زنده کردم بدین پارسی


در سال 370 یا 371 هجری برابر با 980 میلادی زیر دید تیز و مستقیم جاسوس های بغداد و غزنین، تنظیم شاهنامه را آغاز می کند و به تجزیه و تحلیل نیروهای سیاسی بغداد و عناصر داخلی آنها می پردازد. فردوسی ضمن بیان مفاسد آنها، نه تنها با بغداد و غزنین، بلكه با عناصر داخلی آنها نیز می ستیزد. حداقل آرزوی او این بود كه تركیبی از اقتدار ساسانیان و ویژگیهای مثبت سامانیان را در ایران ببیند. در اوایل این کار هم خود فردوسی ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم بعضی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند او را یاری می کردند ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالهایی، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود دچار فقر و تنگدستی شد.

الا ای بــرآورده چــرخ بـلـنـد ............... چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی ............... بـه پـیـری مرا خـوار بگذاشتـی
به جای عنانم عصا داد سال............... پـراکنده شد مال و برگشت حال


سی سال بعد یعنی در سال 400 هجری برابر با 1010 میلادی پس از پایان خلق شاهنامه این اثر گرانبها به سلطان محمود غزنوی نشان داده می شود. به دلایل گوناگون و اختلاف دستگاه حكومتی با فردوسی باعث برگشتن فردوسی به توس و تبرستان شد. استاد بزرگ شعر فارسی در سال 411 (تاریخ وفاتش را بعضی 411 و برخی 416 هجری قمری نوشته اند ) هجری برابر با 1020 میلادی در زادگاه خود بدرود حیات گفت و او را در شهر توس، در باغی که متعلق به خودش بود به خاک سپردند. ولی یاد و خاطره اش برای همه دوران در قلب ایرانیان جاودان مانده است.



آرامگاه باشکوه حکیم فرزانه فردوسی در هزارمین سال ولادت وی به فرمان رضا شاه پهلوی پس از دعوت از بزرگ ترین خاورشناسان، شاهنامه شناسان و ایران شناسان جهان در داخل باغ خود فردوسی بنا گشت. برای ساخت این مجموعه زیبا از بزرگ ترین معاران ایران بهره برده شد، سرستونهای شهر پارسه ( تخت جمشید ) و نشان ملی فروهر زرتشت نیز از مهم ترین آثار این آرامگاه است، درون آن نیز با صحنه های سنگ تراشی شده از نبردهای ایرانیان مزین شده است.

__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

======================================

مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 11-04-2009
Omid7 آواتار ها
Omid7 Omid7 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14

95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض شاهنامه آموزنده ترین کتاب ادبی و فرهنگی جهان

شاهنامه آموزنده ترین کتاب ادبی و فرهنگی جهان

فردوسی استاد بی همتای شعر و خرد ایران زمین و بزرگ ترین حماسه سرای جهان است. اهمیت فردوسی در آن است که با آفریدن اثر همیشه جاوید خود، نه تنها زبان بلكه تمام فرهنگ و تاریخ و در یک سخن تمام اسناد اصالت اقوام ایرانی را جاودانگی بخشید و خود نیز بر آنچه كه می كرد و بر عظمت آن آگاه بود و می دانست كه با زنده نگه داشتن زبان ویژه يك ملت، در واقع آن ملت را زندگی و جاودانگی بخشیده است. شاهنامه متعلق به همه اقوام ایرانی است و همه در این کتاب اقوام آریایی ایران نامیده شده اند.

یونسکو شاهنامه فردوسی را یکی از 3 اثر برجسته جهان معرفی نمود. به راستی هیچ ملتی به جز ایرانیان این موهبت بزرگ را نداشته اند که این کتاب جهانی و انسان ساز و فرهنگ پرور که کل تاریخ و فرهنگ نیاکانشان را گردآوری کرده باشد را داشته باشند.

هر ایرانی که شاهنامه را با عمق وجودش درک کند هرگز از راه درستی و انسانیت خارج نمی شود و به اوج پیشرفت و دانش و کمال خواهد رسید. یکی از مشکلات ما ایرانیان امروز این است که با هویت خود بیگانه هستیم. شاهنامه به هیچ وجه یک کتاب داستانی و جنگی نمی باشد بلکه باشکوه ترین نظم تاریخی جهان است که تمامی نوشتار آن آموزنده و درس زندگی است.

نادر شاه بزرگ
نیز پس از نجات ایران زمین چنین گفت :

شاهنامه فردوسی خردمند، راهنمای من در طول زندگی بوده است




چنین است رسم سرای سپنج ............... نـمـانـی درو جــاودانـه مـرنــج

نـه دانـا گـذر یابد از چـنـگ مـرگ ............... نه جنگ آوران زیر خفتان و ترگ

اگر شاه باشی و گر زرتشت ............... نهالی ز خاکست و بالین ز خـشـت

چنان دان که گیتی ترا دشمن است ............... زمین بستر و گور پیراهن است

اگر چرخ گردان کشد زین تو............... سرانجام خشت است بالین تو

دلت را به تیمار چندین مبند ............... پس ایمن مشو از سپهر بلند

تو بیجان شوی او بماند دراز............... حدیثی دراز است چندین مناز



اوج ملی گرایی در سروده های فردوسی بزرگ به وضوح دیده می شود:



سیاوش منم نه از پریزادگان ............... از ایرانم از شهر آزادگان

که ایران بهشت است یا بوستان ............... همی بوی مشک آید از بوستان

سپندارمذ پاسبان تو ( ایران ) باد ............... ز خرداد روشن روان تو باد

ندانی که ایران نشست من است ............... جهان سر به زیر دست من است

هنر نزد ایرانیان است و بس............... ندادند شیر ژیان را به کس

همه یک دلانند و یزدان شناس............... به نیکی ندارند از بد هراس

دریغ است ایران که ویران شود............... کنام پلنگان و شیران شود

همه جای جنگی سواران بدی ............... نشستن گه شهریاران بدی

چو ایران نباشد تن من مباد............... بدین بوم و بر زنده یک تن مباد

همه روی یکسر به جنگ آوریم...............جهان بر بد اندیش تنگ آوریم

ز بهر بر و بوم و پیوند خویش............... زن و کودک وخرد و فرزند خویش

همه سر به تن کشتن دهیم ............... از آن به که کشور به دشمن دهیم



چهار عنصر اساسی برای فردوسی ارزشهای بنیادی و اصلی به شمار می آید و او شاهنامه خود را در مربعی قرار داده كه هر ضلع آن بیانگر یكی از این چهار عنصر است:


ملیت ایرانی ، خردمندی ، عدالت و دین ورزی



او هر موضوع و هر حكایتی را بر پایه این چهار عنصر تقسیم می كند. علاوه بر این شاهنامه، شناسنامه فرهنگی ما ایرانیان است كه می كوشد تا به تاخت و تازهای ستمگران پاسخ دهد، او ایرانی را معادل آزاده می داند و از ایرانیان با تعبیر آزادگان یاد می كند. بدان سبب كه پاسخی به ستمهای امویان و عباسیان نیز داده باشد چرا كه مدت زمان درازی ایرانیان موالی خوانده می شدند و با آنان همانند انسان های درجه دوم رفتار می شد. بنابراین شاهنامه از این منظر، بیش از آنكه بیان اندیشه ها و نیات یك فرد باشد، ارتقای نگرشی ملی و انسانی و یا تعالی بخشیدن نوعی جهان بینی است
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

======================================

مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 11-04-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

پرسیده بودی توی کدوم تاپیکها ویرایش رو انجام بدم از همین تاپیک شروع کن و همینطور هر متن جدیدی که میزنی (من پست اول این تاپیک رو برات ویرایش کردم که ببینی)
موفق باشی
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 08-16-2010
مهدی آواتار ها
مهدی مهدی آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد - مدیر تالار موبایل و دوربین دیجیتال

 
تاریخ عضویت: Jul 2010
محل سکونت: هر کجا هستم باشم،آسمان مال من است!
نوشته ها: 7,439
سپاسها: : 4,552

4,939 سپاس در 1,683 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Lightbulb جلد هفتم شاهنامه فردوسی منتشر می‌شود

عزیز الله جوینی تصحیح جلد هفتم شاهنامه فردوسی را از روی نسخه موزه فلورانس به زودی منتشر می کند.


به گزارش خبرآنلاین، دکتر جوینی در جلد هفتم که شامل داستان بیژن منیژه است می کوشد تا همان شیوه مجلدهای قبلی را دنبال کند از این رو به شرح واژگان دشوار و برگردان همه ابیات در شاهنامه می پردازد. وی در این باره به خبرنگار خبرآنلاین می گوید: جلد ششم این مجموعه به همت انتشارات دانشگاه منتشر شده است و جلد هفتم نیز از روی نسخه دست نویس موزه فلورانس تا یک ماه آینده چاپ و منتشر می شود.

وی با اشاره به اینکه تصحیح جلد هفتم شاهنامه با شرح واژه ها و ابیات دشوار توسط انتشارات دانشگاه تهران تا یک ماه آینده منتشر می شود، ادامه می دهد: در جلد ششم شاهنامه داستان های کاموس کشانی، خاقان چین، داستان اکوان دیو، فولادوند آمده است. همچنین در جلدهای دیگر نیز که از روی نسخه فلورانس کار شده؛ داستان زال و رودابه و داستان فرود شرح داده شده است.

دکتر عزیز الله جوینی متولد 1304 در یکی از روستاهای پایین جلگه اسفرائین به نام «کلاته علی» متولد شد. تحصیلاتش را تا دوره دکترا ادامه داد و در حوزه ادبیات فارسی و عربی، تلاشهای بسیاری انجام داد. وی تاکنون بیش از 80 مقاله در حوزه های مختلف ادبیات نقد و منتشر کرده است. وی ترجمه های بسیاری از عربی و انگلیسی به زبان فارسی دارد.


منبع: خبر آنلاین 24/5/89
__________________
تازه تر کن داغ ما را، طاقت دوری نمانده
شِکوه سر کن، در تن ما تاب مهجوری نمانده
پر گشاید شور و شیون از جگرها ای دریغ !
دل به زخمی شعله ور شد، جان به عشقی مبتلا
بر نتابد سینه ما داغ چندین ماجرا
تازه شد به هوای تو دل تنگ ما ای وای !

پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 01-20-2011
فرانک آواتار ها
فرانک فرانک آنلاین نیست.
مدیر تالار مطالب آزاد

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 3,544
سپاسها: : 1,306

3,419 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض



در روزگار باستان در ایران نامه ای بود پر از داستانهای گوناگون که سرگذشت شاهان و دلاوران را در آن گرد آورده بودند پس از آن که شاهنشاهی ایران به دست تازیان برافتاد آن نیزپراکنده گشت ولی پاره های آن را موبدان در گوشه و کنار نگه می داشتند تا اینکه جوانمردی از نژاد آزادگان دست به گردآوری این یادگار باستان زد و موبدان سالخورده را دراین راه به یاری خواست تا جستاری که یادآور شکوه و جلال گذشته ی ایران بود و مردمان را شاد مینمود پدید آمد که همه را به شوق آورد پس از آن دقیقی شاعر به این فکر افتاد که نامه ی مزبور را به نظم درآورد ولی متاسفانه در جوانی به دست بنده ی خود کشته شد و کار تحریر "نامه ی شاهان"ناتمام ماند.
در همان هنگام فردوسی به این فکر می افتد که کار ناتمام دقیقی را به اتمام برساند ولی همواره از سه چیز می هراسد نخست اینکه شاید عمرش کفاف نکند و لاجرم پاره ای از کار به دیگری افتد و دوم اینکه زر و سیمی که دارد به اندازه ی دقیقی نیست که درتمام عمر کفاف او را کند و سوم اینکه تمام کشور را غوغا و جنگ و شورش فرا گرفته است.
در زمانی که فقط تعداد کمی از دوستان فردوسی با او یار و موافق بودند و بهترین آنها که وظیفه ی کتابت این نظم عالی را عهده دار گشته بود به جور روزگار به دست نامردمان در دام هلاک افتاده بود و شاعر را از هر زمان ناامیدتر کرده بود فردوسی در رویا دید که شمعی ازمیان آب برآمد و دنیای تاریک را طلایی کرد وآنگاه تخت فیروزه ای از میان آب برآمد که شهریاربرآن نشسته بود و سپاهیان از لشکر پیل سوار گرد او را فراگرفته بودند فردوسی در خواب می پرسد که آنکه بر تخت نشسته کیست که پاسخ میشنود محمود جهاندار است دراین هنگامه فردوسی ار خواب برمیخیزد و مصمم میشود که نامه را به نام سلطان محمودغزنوی به قلم آورد.
در این مقال ابتدا نظری هرچند گذرا به پادشاهان نخستین شاهنامه خواهیم انداخت و پس ازآن سرگذشت فرزندان فریدون را مرور خواهیم کرد.









پادشاهی کیومرث:
مردم از فرهنگ و تمدن بهره ای نداشتند و پراکنده میزیستند نخستین کسی که بر مردم سرور شد و آیین پادشاهی آورد کیومرث بود او نخستین روز بهار بر تخت شاهی نشست کیومرث برای خود و خویشانش خانه ها در کوه ساخت و در ایامی که مردم جامه را نمیشناختند از پوست پلنگ جامه ای برای خود مهیا کرد .
کیمرث فر ایزدی و هوش بسیار داشت.
تمامی مردمان و جانداران او را دوست میداشتند و از او اطاعت میکردند او اولین پادشاه تاریخ بود ( درروایات او را با حضرت آدم یکی نموده اند.)
کیومرث آموزنده ی مردمان و بسیار آگاه مینمود و یگانه دلخوشی او فرزندی برومند و زیبا به نام سیامک بود کیومرث پایبند فرزند بود و بیم جدایی او هر لحظه آزارش میداد.























سیامک:
روزگاری گذشت و سیامک بالید در این اثنا بود که پادشاهی کیومرث نیرو گرفت.
همه دوستدار سیامک بودند جز اهریمن که با این جهان و مردمانش دشمنی داشت وبر بالندگی وجوانی و زیبایی سیامک رشک میبرد و در اندیشه ی آزار او بود اهریمن فرزندی بی باک و بدخواه داشت سپاهی برای او گرد آورد و به نیرنگ و به نام دوستی او را به نزد کیومرث روانه ساخت آتش رشک در دل دیوزاده می جوشید و نزد دیگران به بدگویی از سیامک میپرداخت اما کیومرث ازآنچه روی می داد فارغ بود و آگاهی نداشت. سروش که پیک هورمزد(اهورامزدا)خدای بزرگ بود بر کیومرث آشکار گشت و دشمنی فرزند اهریمن و قصدی را که به جان سیامک کرده بود فاش ساخت .
سیامک چون آگاه شد برآشفت و سپاه را برای رویارویی با فرزند دیو گرد آورد و قدم در میدان نبرد نهاد در این هنگام سیامک که دلاور و آزاده بود خواستار جنگ تن به تن شد اما به نیرنگ دیو بر زمبن افتاد و جان سپرد.

فگند آن تن شاه بچه به خاک
به چنگال کردش جگرگاه چاک

همه سالی را در ماتم و عزا سپری کردند تا آن زمان که سروش بر کیومرث پدیدار گشت و نوید داد که دوران اندوه به سرآمده و باید به خونخواهی سیامک به پاخواست.
















هوشنگ:
سیامک فرزندی به نام هوشنگ داشت که کیومرث او را بسیار گرامی میداشت هنگامی که موعد کین خواهی فرا رسید کیومرث هوشنگ را نزد خود خواند و از ستمی که بر سیامک رفته بود برایش نقل کرد و گفت اکنون من سپاهی گران مهیا میکنم و برای کین خواهی سیامک روانه میگردم اما باید که تو پیشرو سپاه باشی زیرا تو جوانی و من سالخورده .
در این جنگ دام و دد و مرغان و پریان به سپاه هوشنگ پیوستند .
هوشنگ در این جنگ فرزند دیو را سرنگون ساخت و کین پدر بدینسان گرفته شد . در این زمانه روزگار کیومرث نیز پس از سی سال پادشاهی به سر آمد و هوشنگ بر تخت شاهی نشست.
هوشنگ نیز چون پدر برای آبادی جهان کوشید و مردمان را غرق در آسایش و راحتی نمود تا زمانی که دوره ی او نیز به سر آمد و جهان را بدرود گفت تا فرزندش طهمورث به جای او بر تخت شاهی جلوس دهد.















طهمورث دیوبند:
اهریمن همواره در پی این بود که جهان ساخته شده به دست یزدان را به ناپاکی و پلیدی بیالاید و آسایش مردمان را تباه گرداندو دروغ را در جهان پراکنده سازد.
طهمورث کار اهریمن را با دستور خود" شیداسب "که راهنمایی نیکخواه و آگاه دل بود در میان نهاد."شیداسب" بیان داشت که کار ناپاک دل را باید با افسون چاره نمود شهریار نیز چنین کرد و با افسونی سالار دیوان را به بند کشید آنگه چنان که بر چارپا مینشینند بر وی سوار شد و به سیاحت جهان پرداخت.
دیوان چون زبونی سالار خود را دیدند برآشفتند و سپاهی مقابل طهمورث گردآوردند "طهمورث دیوگیر" باز هم به افسون روی آورد و دیوان را شکست داد در این هنگام دیوان زنهار خواستند که در مقابل جان خود هنری را به شهریار عرضه کنند و این گونه بود که پادشاه از دیوان نوشتن را فرا گرفت.

















آغاز تمدن:
در آغازمردم پراکنده بودند وغذا و لباس آنها از گیاه بود کیومرث مردمان را گرد هم آورد و سپس هوشنگ آهن را کشف کرد و آهنگری را بنیاد نهاد و ادوات کشاورزی و جنگ را از آنها ساخت و بدینسان کشاورزی رونق یافت هوشنگ چون نیای خویش پیرو یزدان بود ولی تقدس آتش در زمان او شکل گرفت زیرا او کاشف آتش بود .
میگویند جشن سده که در بین ایرانیان قدیم بسیار گرامی بوده و در آن شب آتش برپا میکردند یادگار شبی ست که در آن آتش به عنوان فروغی ایزدی بر هوشنگ پدیدار گشت.
هوشنگ برای اولین بار دامها و حیوانات اهلی را از جانداران نخجیری جدا کرد تا در کشاورزی و خوراک برای مردمان باشند او همچنین فرا گرفت که چگونه از پوست نرم حیوانات برای پوشاک استفاده کند .
بدینسان هوشنگ عمر خود را صرف آبادانی کشور نمود .
طهمورث نیز پس از سالیانی چند جهان را به فرزند فرهمندش جمشید باز گذاشت اما همو بود که رشتن پشم را به مردمان آموخت و در بافتن فرش آنها را راهنما شد و شکار در زمان او رایج شد و او توانست حیوانات جنگلی را رام نماید و نیز او بود که ماکیان را به خانه آورد و با دیوان ستیز کرد و نوشتن خط را رونق داد.














جمشید:
جمشید هم پادشاه بود و هم موبد کار دین و دولت را اهورا مزدا هر دو به وی سپرد.
او ابزار جنگی ساخت ،آهن رانرم کرد،زره و خفتان و جوشن ساخت،جمشید 50سال به لباس مردمان عادی در آمد تا طریقه ی ریستن و بافتن و دوختن و...را به ایشان فرادهد .پس از آن جمشید پیشه ها را سامان داد و مردمان را در چهار رسته جای داد اول موبدان دوم جنگاوران و آزادگان سوم صنعتگران و چهارم کارگران جمشید 50سال را نیز بدینسان سپری کرد.
آنگاه جمشید فرمان داد که دیوان حاضر در درگاهش آب و گل را به هم آمیختند و ساختمانها و ایوانها و گرمابه و کاخها بر پای کردند و این چنین بود که زندگانی بشر رونق یافت.
به دستور شهریار سینه ی زمین را شکافتند و سنگهای گران قیمت یافتند تا مایه ی زینت و درخشندگی گردد. سپس جمشید به گلاب و عود و عنبر دست یافت
جمشید که برای اول بار به کشتی دست یافته بود 50سال را در سیر و سیاحت گذرانید و در اینجا بود که انگیزه ی برتری و بالایی در او جان گرفت تا در آرزوی سیر آسمانها برآمد دیوان تخت او را برآسمانها نهادند و مردم به فر او آفرین خواندند و آن روز را "نوروز"نام نهادند.
300سال از به تخت نشستن شاه سپری شد و در این ایام که جمشید فن طبابت آموخته بود مردمان از رنج و مرگ آسوده بودند.
تا غرور به دل او راه یافت و
یکایک به تخت مهی بنگرید
به گیتی جز از خویشتن کس ندید
منی کرد آ« شاه یزدان شناس
به یزدان بپیچید و شد ناسپاس
جمشید موبدان را فراخواند و بسیار از خود گفت و کسی را نیز یارای رویارویی با وی نبود.
چو این گفته شد فر یزدان ز اوی
گسست و جهان شد پر از گفت و گوی
پس از آن تا 23سال شکوه و قدرت جمشید رو به کاستی می نهاد تا اینکه ضحاک تازی پدیدار شد.




















ضحاک ماردوش:
ضحاک فرزند امیری نیک آیین و پاک سرشت به نام مرداس بود.
روزی اهریمن بر ضحاک آشکار شد و او را به کشتن پدر تشویق کرد به راهنمایی اهریمن ضحاک بر سر راه پدر که صبحگاه به سوی عبادتگاه خویش روانه بود چاهی پوشیده الز شاخ و برگ درختان کند مرداس به خدعه ی فرزند سرنگون شد و ضحاک بر تخت پدر نشست.
اهریمن خود را به صورت جوانی آراسته و ماهر در خوالیگری آراست و هر روز با غذایی شاهانه که ضحاک را به وجد می آورد نزد او میرفت تا آرزوی بوسیدن کتفهای شاه را با وی در میان نهاد. بر جای لبان اهریمن دو مار سیاه رویید که چون آنها را قطع میکردند بی درنگ روییدن آغاز میکرد .
پزشکان هر چند جهت رفع مارها کوشیدند توفیقی حاصل نگشت تا اهریمن در لباس پزشکان نزد ضحاک حاضر شد و دوای درد ضحاک را خوراندن مغز سر انسانها به مارها بیان داشت تا ماران بدینسان در آسودگی بخوابند و تولید مزاحمت ننمایند.
در این ایام بود که غرور جمشید را برگرفت و تازی به قصد ایران روانه شد و مردم بیخبر از ستگری ضحاک به او روی آوردند و اینچنین بود که ضحاک بر تخت شهریاران ایران جلئس داد .
جمشید پس از صد سال به دست تازیان در کنار دریای چین گرفتار آمد و به اره دو نیم شد جمشید سراسر700سال زیست.
جمشید را دخترانی بود به نامهای شهرنواز و ارنواز که به ستم در کاخ ضحاک بودند و وظیفه ی نگهداری از ماران ماردوش را به دوش میکشیدند.اما آنها و دو پارسای خوالیگر هر روز یکی از دو قربانی ماران را نجات داده به کوهستان رهسپار میکردند تا به نگاهداری گوسپندانی بپردازند که روزی خوراک ماران میشدند نژاد مردمان"کرد" از این نجات یافتگان است.
در زمان اوج بیدادگریهای ضحاک شبی خوابی هراسناک دید بدینسان که سه مرد جنگ او را به بند آوردند و به کوه دماوند بردند ضحاک پریشان از خواب برخاست و سپس به پیشنهاد ارنواز خواب را با موبدان وخردمندان در میان نهاد تا تعبیرو تدبیر را بداند.
تعبیر چنین رفت که دوره ی شاهی ضحاک به سر آمده و فریدون نامی از نژاد شاهان ایرانی ضحاک را به بند خواهد کشید.
از ایرانیان آزاده آبتین نامی بود از نژاد طهمورث که فرانک دختر جمشید را به زنی داشت از آن دو فرزندی نیک چهر زاده شد که او را نام فریدون نهادند.
آبتبن که پیوسته از بیم ضحاک گریزان بود سرانجام به دست گماشتگان ضحاک افتاد و مغزش طعمه ی ماران گشت.
فرانک که از واقعه آگاهی یافت فرزند را به چراگاه گاوی به نام برمایه برد تا در آنجا رشد نماید.
پس از سه سال ضحاک محل خفای فریدون را دانست پس به قصد او سپاهی به مرغزار روانه کرد اما فرانک که پیشتر از حال آنها آگاه شده بود با فرزند به جانب البرز روانه شد و جز کشتن برمایه چیزی نصیب ضحاکیان نگشت.
روزی فریدون حقیقت حال خود را از مادر جویا شد و فرانک واقعه را بازگو کرد و او را نزد پارسایی از پارسیان در کوهستان نهاد از آن هنگام فریدون به خونخواهی پدر و ایرانیان می اندیشید.







فریدون:
ضحاک همواره از اندیشه ی فریدون نگران بود و به خون او تشنه.
روزی ضحاک دستور داد که موبدان استشهادنامه ای که گواهی به نیکی ماردوش میداد مهیا کنند تا بدینوسیله خصم سترگ ضحاک یعنی فریدون بهانه ای برای کینه توزی نداشته باشد.درحالی که بزرگان زبون زبان به تایید گشوده بودند مردی پریشان و دادخواه که17فرزند خود را به بهای آرامش یکروزه ی ماران داده بود در کاخ پیش آمد و دست برزنان از یگانه فرزندش گفت که او را هم جلادان به بند کشیده بودند. بی پروایی آهنگری کاوه نام(گابه) ضحاک را به تدبیری واداشت که چهره ی خود مهربان کند و فرزند را با پدر روانه کند تا کاوه در همه جا آوازه ی نیکی او را به مردم برساند .کاوه چون نامه را بخواند خونش به جوش آمد و نامه را زیر پا له کرد و پس از تقبیح اطرافیان ضحاک با پسر از ایوان شاه روانه شد در حالی که مردم را له فریدون تهییج میکرد پیشبند چرمین خود را بر نیزه ای به استهزاز در آورده بود .
مردمی که از سخنان کاوه به جوش آمده بودند به دنبال کاوه درپی فریدون برآمدند تا به بارگاهش رسیدند فریدون پیشبند چرمین را به فال نیک گرفت و خواست که آن را بیارایند و آن را درفش کیانی خواند(این درفش تا زمان هجوم تازیان برقرار بود و در جنگها چون وجودی مقدس و مایه ی پیروزی ایرانیان آن را در قلب سپاه نگاه میداشتند و چون گنجینه ای گرانبها شاهان بر زر و گوهر آن می افزودند تا به وسیله ی اعراب هزاران تکه شد و به تاراج رفت)
فریدون از دو برادر خود(که از خودش بزرگتر بودند)خواست از بازار آهنگران برایش گرزی شبیه گاومیش بسازند و سپس روانه ی کارزار شد.
در راه فرستاده ای از جانب هورمزد به سوی فریدون روانه شد و راههای گشودن سحر ضحاک را به وی آموخت.
فریدون چون از راه آب به شهر رسید کاخ آراسته ی ضحاک را دید .ضحاک در کاخ نبود اما فریدون یاران وی را از پای درآورد و در حالی که دختران آزاد شده ی جمشید را در طرفین تخت جای داده بود قصر را به تصرف آورد.
گنجور ضحاک "کندرو"نامی بود که به ضحاک بسیار وفادار بود.شبهنگام سوار بر تیزپایی خود را به ضحاک رساند و شرح ماوقع را بازگفت .ضحاک آنها را میهمان میدانست اما سرانجام با سپاهی گران به سوی فریدون روانه شد.
چون مردم آگاه شدند که ضحاک وارد شهر شده به کمک فریدونیان برآمدند و هنگامه ای سخت پدیدار شد ضحاک خود را به کاخ رساند و آتش رشک دروجودش شعله کشید به سوی دختران جمشید هجوم آورد تا آنان را به هلاک رساند. فریدون که آگاه بود او را با ضربه ای دور کرد و خواست که ضربه ای دیگر بر او وارد آورد اما پیک ایزدی دگر بار بر او ظاهر شد و فرمان داد او را در دماوند زندانی کن(شاید به این خاطر که ضحاک نماد بدی ست و بدی رانمیتوان برای همیشه از جهان دور کرد فقط میتوان آن را تحت کنترل درآورد).
فریدون فرخ فرشته نبود
زعود و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش شد فریدون پری
تو داد و دهش کن فریدن توئی











فریدون:
فریدون اول مهرماه بر تخت نشستند مردم به شکرانه ی این روز هر سال را عید به پا میداشتند(این جشن به نام مهرگان در ایرن قدیم بسیار رایج بود و تا 6 روز مردم در سرور و شادی بودند اما بعدها این جشن به روز16 مهر تغییر کرد و در حال حاضر تقریباً منسوخ شده است) فرانک 7روز در گنجها را گشود به طوری که دیگر در ایران نیازمندی باقی نماند فریدون 500سال فرمانرایی میکرد و در آن زمان جهان آبادان شد .
فریدون در 50سال اول زندگی 3 فرزند یافت :
به بالا چو سرو و به رخ چون بهار
به هر چیز ماننده ی شهریار
پس از چندی که پسران شاه بالیدند فریدون از دستور دلآگاه خود(جندل) خواست تا برای ایشان همسرانی در خور بیابد که از یک پدر و یک مادر باشند جندل در سراسر گیتی به جستجو برخاست تا آوازه ی دختران امیر یمن را شنید که در حسن و کمال بی رقیب بودند و سزاوار همسری پسران فریدون.
پادشاه یمن را از خواسته آگاه کردند. امیر یمنیان دژم گشت و در فکر چاره ای بود تا فریدون را از خواسته بازدارد اما از قدرت فریدون در هراس بود .
امیر یمن بزرگان کشور را برای چاره اندیشی فراخواند آنها به امیر نوید دادند در مقابل ایرانیان خواهند ایستاد تا او را از اندوه برهانند:
به خنجر زمین را میستان کنیم
به نیزه هوا را نیستان کنیم
اما سرانجام به این نتیجه رسیدند شروطی برای پسران بگذارند که آنها از این پیوند سربتابند این بود که شاه از جندل خواست فرزندان فریدون را به یمن نزد او روانه کند.
فریدون که از خواسته ی یمنیان آگاه شد فرزندان را نزد خویش فراخواند و از آنها خواست فصاحت و نیکی و توانایی خویش را به یمنیان عرضه کنند و سخن نیکو بگویند و از افسون شاه یمن بر حذر باشند.
فریدون به پسران گفت دختران شبیه هم هستند و به جز معدودی کسی فرق آنها را تشخیص نخواهد داد شما باید بدانید دختر بزرگ جلو خواهد نشست و دختر وسط میانه و دختر کوچک در انتها خواهد نشست و شما باید به ترتیب سن نزد دختران بنشینید و چون از سن آنها پرسیدند این چنین پاسخ دهید تا نبوغ آنها را شما دریابند.
شاهزادگان روانه ی یمن شدند و مورد استقبال قرار گرفتند در روزاول شاه یمنیان آن کرد که فریدون پیش بینی کرده بود و پسران به خوبی از عهده برآمدند. شاه یمن که افسون میدانست راه دیگری به ذهنش رسید تا دختران را نزد خویش نگه دارد. چون شب شد پسران مدهوش نوشیدن شراب را برای خفتن به باغی زیبا و آباد بردند در نیمه های شب امیرعرب به افسون باغ را فسرد و همه ی باغ را دچار نخوت بسیار کرد غافل از اینکه شاهزادان دفع سحر را از پدر آموخته اند چون صبح فرارسید و یمنیان پسران ا زنده یافتند دانستند هر کار رنج بیهوده است و به شایستگی عروسان را روانه کردند .
فریدون که افسونگری میدانست در راه خود را به اژدهایی ماننده کرد اما پسران به خوبی از زیان خود را در امان داشتند فریدون خوشنود از نبوغ فرزندان، پدرانه به استقبال آنان رفت و بر عروسان نام پارسی برنهاد.
همسر سلم پسر بزرگ را آرزو نام نهادند ،نام همسر تور فرزند میانه را ماه نهادند و نام همسر ایرج پسر کهتر را سهی نهادند.


ایرج:
فریدون پس از اینکه پسران را به سامان رساند روزی موبدان را فراخواند تا طالع فرزندانش را برایش بازگوکنند .چون به طالع ایرج رسیدند در آن جنگ و خونریزی دید و در اندوه فرو رفت.
فریدون به این دلیل که انگیزه ی اختلاف را بین فرزندان از بین ببرد کشور پهناور خود را به سه قسم کرد
روم (ترکیه ی کنونی)و کشورهای غربی را به سلم که برادر بزرگتر بود واگذاشت چین و ترکستان را به تور بخشید(که بعدها به توران معروف شد) و ایران و عربستان را به ایرج سپرد.
سلم و تور روانه ی کشورهای خود شدند اما ایرج در ایران و نزد فریدون ماند تا پادشاه کشور برگزیده ی پدر شود.
سالها گذشت و فریدون سالخورده شد و نیرویش کاستن گرفت اما دیو بداندیشی در وجود سلم رخنه کرد و آتش رشک در وجودش شعله ور شد.
سلم نامه ای به سوی ترکستان به نزد برادر روانه کرد و پیام داد که آگاه باش پدر ما در تقسیم مملکت راه بیداد پیش گرفت و فرزند کهتر را گرامی داشت و تخت ایران را به وی سپرد و مرا و تو را به غرب و شرق روانه کرد.از این پس آرزو و کینه در دل تور نیز جای گرفت .پس از آن دو برادر به سوی هم شتافتند تا چاره ی کار را بیابند.
پس از گفتگو در این باره سرانجام پیکی نزد فریدون فرستادند که:اکنون که به پیری رسیدی ترس از خدای را به یاد آور و چون قبلاً راه ناراستی و کژی پیمودی به راه نیکی در آی که سه فرزند گرانمایه و فرزانه داشتی .کهتر آنان را مهتر فرمودی و دیگران را خار گردانیدی.ایرانشهر را به ایرج دادی و ما را در خاور و باختر آواره گردانیدی ولی هم اکنون ایامی دگر است و بهتر آن است که در داد بکوشی.یا تاج از سر ایرج باز گیر و یا آماده ی کارزار باش!
قاصد چون پیام به فریدون داد از گفته پوزش طلبید اما فریدون به او گفت غمگین مباش که من از فرزندان ناهوشیار خویش این چنین انتظاری داشتم که چون به پیری رسم گستاخی پیشه کنند.
فریدون فرزندان را اندرز بسیار داد و ایام پیری را به ایشان یادآور شد.و سوگند یاد کرد که در تقسیم کشور در حق ایشان بدی نکرده و پیش از آن با موبدان رایزنی نموده .
فریدون فرزندان را گفت که همانا اهریمن قلوب شما را به چنگ آورده و شرم را از یاد برده اید که با پدر گستاخی میکنید و برادر را به مشتی خاک ارزان می فروشید.
چون فریدون قاصد را باز پس فرستاد ایرج را به نزد خویش فرا خواند و خطاب به او گقت:برادران مهرت از دل بیرون کرده اند و کینه توزی پیش گرفته اند زیرا هوای ملک در سر آنان پیچیده است و قصد جانت را کرده اند بدان که از روز نخست در طالع ایشان ناسپاسی بود.هم اکنون سپاه بیارا و آماده ی کارزار باش زیرا نرمی آنان را گستاخ میکند.
اما ایرج که بی نیاز و پر آزرم بود پدر را پاسخ داد :چرا تخم کین را در جهان بکاریم حال آنکه روزگار مار را فرصت زندگانی عطا کرده.
ایرج از پدر خواست اجازه دهد تا به سوی برادران روانه شود و آنها را به راه صلاح آورد.پدر او را هشدار داد که ازاین دوستی که چون دوستی با ماران است بپرهیز اما سرانجام تسلیم خواسته ی پسر شد.
سپس شهریار نامه ای به فرزندان نوشت که در آن سفارش نیک رفتاری با ایرج را کرده بود که آگاه باشید تا به حال ایرج کسی را نبازرده و اکنون که به سوی شما می آید خود را در مقابلتان کوچک کرده تا رضای شما را تحصیل نماید.
چون ایرج و همراهانش به نزد برادران رسیدند یکدیگر را در آغوش گرفتند اما در دلهای برادران مهتر کینه ای کهنه سر باز میکرد.
سپاهیان چون قامت و چهره ی ایرج را دیدند دل به او بستند و او را لایق پادشاهی دانستند چون سلم از این واقعه آگاه شد نزد تور رفت و او را بیم داد که اگر ایرج زنده بماند سردار لشکر خواهد شد و ما نابود میشویم پس بی درنگ باید بکوشیم تا اورا به قتل برسانیم.
برادران همه شب به رایزنی پرداختند تا در نهایت تصمیم به قتل ایرج گرفتند.چون سپیده دمید سلم و تور نزد ایرج رفتند و به سردی با او رفتار نمودند ایرج آنان را به آشتی دعوت کرد و سخنان نیک بر زبان آورد .آنان را لایق بزرگی و مهتری خواند و با گشاده رویی تاج و تخت کیان را به آنان سپرد اما درشتی آنان به ایرج فهماند که قصد جانش را کرده اند ایرج زنهار خواست:
پسندی و همداستانی کنی
که جان داری و جان ستانی کنی؟
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
اما تور ایرج را امان نداد سرش را از تن جدا کرد و نزد فریدون فرستاد.
چون برادران ایرج را کشتند شادمان به کشورهای خویش بازگشتند.
فریدون چشم به راه فرزند بود و چون به او خبر دادند که ایرج درراه بازگشت است فرمان داد شهر را آذین بستند و تختی از فیروزه برایش ساختند.در شهر شادی بود و میگساری و نغمه خوانی برپا بود اما از دور سواری تیزتگ پدیدار شد و چون نزد شهریاررسید خروشی از درد برآورد و تابوت ایرج را بر زمین نهاد فذیدون از اسب به یر افتاد و جامه چاک کرد.ناگهان شهر را فغان و دردی جانکاه فراگرفت(فریدون در عزای پسر پیراهن کبود پوشید و هنوز این رسم در بین برخی عشایر کرد رواج دارد که به جای لباس سیاه ،در مواقع عزا کبود میپوشند).
هنگامی که ایرج به دست برادران خویش به کام مرگ میرفت همسر او"ماه آفرید"از او بار داشت فریدون چون آگاه شد شادی کرد و عروس را بسیار گرامی داشت .ماه آفرید دختری که در زیبایی به مثابه پدربود به دنیا آورد.او را به ناز پروردند آنگاه فریدون او را به برادرزاده ی خود"پشنگ"به زنی داد از آنان منوچهر زاده شد و قلب شهریار پیر از دیدارش خرسند.
سالی چند بر منوچهر گذشت وایرانیان همه در پرورش طفل میکوشیدند.چون زمانش فرا رسید فریدون منوجهر را به تخت شاهی نشانید.
منوچهر سپاه را آماده کرد و بزرگان سپاه ایرا چون "سام"و "گرشاسب" و "قارون"همه کمر به خدمتش بستند و به خونخواهی ایرج از برادرانش همداستان شدند.(آغاز جنگهای ایرانیان و تورانیان در شاهنامه از این نقطه است و همواره هر کینه ی تازه بر کهنه ی قبلی افزوده میشد و این دو کشور را که درواقع از یک ریشه بودند به نبرد با هم سوق میداد)
برادران چون از قصد منوچهر خبردارشدند جانشان رابیم و ترس فراگرفت و در پی چاره برآمدند آنگاه بر آن شدند تا پیکی نزد فریدون روانه کنند و از کردار بد پوزش طلبند.
اما فریدون آنها را پاسخ داد :بیهوده بر دروغ مکوشید که بداندیشی شما بر ما پوشیده نیست بلکه شما میخواهید با این نیرنگ منوچهر را تباه کنید.اما منوچهر نه چون ایرج غافل و بی دفاع بلکه با سپاه و درفش کاویان به نزد شما خواهد آمد و مردان جنگ آزموده او را همراهی خواهند کرد.تا به حال که در آرامش بودید به این دلیل بود که من نمیخواستم با فرزندن خود بکوشم اما اکنون از درختی که به بیداد برکندید شاخه ای برومند پدید آمده که بر و بوم شما را ویران خواهد کرد و انتقام پدر را خواهد گرفت.
برادران که از پاسخ پدر هراسان گشتند چاره ای جز جنگ ندیدند پس آماده ی کارزار شدند.
به فریدون خبر رسید که لشکر سلم و تور به هم پیوسته و از جیحون گذر کرده. فریدون منوچهر را فراخواند و او را اندرز بسیار داد و روانه ی میدان جنگ نمود.منوچهر نوید فتح و انتقام به شهریار داد و روانه ی کارزار شد.پس زا جنگی پر کش و قوس سرانجام منوچهر به پیروزی دست یافت در حالی که برادران خیات پیشه به قتل رسیدند.
آنگاه منوچهر فرستاده ای نزد فریدون روانه کرد تا خبر فتح و پیروزی را به شاه مژده دهد.جون منوچهر بازگشت شهر را آراستند و فریدون تاج کی ای را بر سر منوچهر نهاد و او را بر تخت کیانی نشاند و به منوچهر خطاب کرد:چون انتقام ایرج گرفته شد دوره ی من نیزبه سر آمد و اکنون تو وارث تخت و تاج ایرانیانی.
چو آن کرده شد روز برگشت و بخت
بپژمرد برگ کیانی درخت
همی هر زمان زار بگریستی
به دشواری اندر همی زیستی
به نوحه درون هرزمانی به زار
چنین گفت آن نامور شهریار
که برگشت و تاریک شد روز من
از آن سه دل افروز دل سوز من
به زاری چنین کشته در پیش من
به کینه به کام بداندیش من...
پر از خون دل پر زگریه دو روی
چنین ت زمانه سرآمد بروی...
جهانا سراسر فسونی و باد
به تو نیست مرد خردمند شاد
خنک آنه زو نیکویی یادگار
بماند اگر بنده ارشهریار



__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 06-22-2011
فرانک آواتار ها
فرانک فرانک آنلاین نیست.
مدیر تالار مطالب آزاد

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 3,544
سپاسها: : 1,306

3,419 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض





خانه حکیم ابوالقاسم فرودسی در روستای پاژ!....؟


.
.
.
دریغ از یک رنگ به دیوار این خانه
خانه ی منتسب به بزرگترین شاعر پارسی
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 05-15-2012
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض حکیم ابوالقاسم فردوسی

سالروز بزرگداشت حکیم فردوسی برپارسی زبانان خجسته باد.



شاهنامه ابومنصوری

بیش از هفده سال از زایش حکیم ابوالقاسم فردوسی در شهر توس نگذشته بود
که در زادگاه آن نوجوان آزاده، دهقان‌نژادی به نام ابومنصور عبدالرزاق،
سپه‌سالار خراسان (کشته‌شده به سال 350 ه.ق.)، وزیر خود مأمور کرد
تا دهقانان فرزانۀ آن دیار را گرد آورَد و تاریخ این سرزمین اهورایی را بنگارند.
حکیم از این دهقان‌نژاد خردمند چنین یاد می‌کند:

یکی نامه بود از گَهِ باستان
فراوان بِدو اندرون داستان

پراگنده در دست هر موبَدی
ازو بهره‌ای نزد هر بِخردی

یکی پهلوان بود دهقان‌نژاد
دلیر و بزرگ و خردمند و راد

پژوهندۀ روزگارِ نُخُست
گذشته‌ سَخُن‌ها همه باز جُست

زهرکشوری‌موبَدی‌سالخَورد
بیاورد، کین نامه‌ را گرد کرد

بدین ترتیب بود که به همت ابومنصور، دانشوران خطۀ فرهنگ‌پرور خراسان گرد هم آمدند
و داستان‌هایی را که تا آن روز سینه‌به سینه و یا در لابه‌لای نوشته‌های روزگار کهن ایران‌زمین حفظ شده بود،
در کتابی منثور به نام شاهنامۀ ابومنصوری (به سال 346 ه. ق) جمع کردند،
داستان‌هایی از «شاهان و کارنامه‌هایشان، و زندگانی هر یکی و روزگار دادوبیداد و آشوب و جنگ و آیین ،
از کِیِ نخستین که اندر جهان، او بود که آیین مردمی آورد و مردمان از جانوران پدید آورد،
تا یزدگردِ شهریار که آخرِ ملوکِ عجم بود».

بپرسیدشان از کَیان ِ جهان
وُزان نامداران و فرخ مِهان

که گیتی به‌آغاز چون داشتند
که‌ایدون به ما خوار بگذاشتند

چگونه سرآمد به نیک ‌اَختری
بریشان‌بر آن روز کُندآوری

بگفتند پیشش یکایک مِهان
سَخُن‌های‌شاهان و گشت‌جهان

چوبشنید از ایشان سپهبَد سَخُن
یکی نامور نامه افکند بُن

چُنین یادگاری شد اَندر جهان
برو آفرین از کِهان و مِهان

در کنار ادبیات حماسی ایران باستان (یشت‌ها) و روایات شفاهی
و داستان‌هایی که نا‌‌نوشته و سینه‌به سینه نقل می‌شد،
شاهنامۀ ابومنصوری را می‌توان مهم‌ترین منبع مکتوبی دانست
که فردوسی برای سرایش شاهنامه ازآن بهره برد؛
به جز آن می‌توان به کتاب‌هایی چون اخبار اسکندر یا اسکندرنامه،
بختیار نامه، اخبار بهمن، پیروزنامه،عهد اردشیر و اخبار رستم

(منسوب به شخصی به نام آزادسرو) اشاره کرد.


...
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ساقي به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 12:09 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها