حرفاتو يه کم مزمزه کن
وقتی زیاد به هم دروغ میگوییم، بسیاری از مسائل و روابط، عمق و معنی خود را از دست میدهند. انگار فقط به عنوان یک ابزار به هم نگاه میکنیم تا کارمان راه بیفتد و هنگامی که وسیله نقلیه جاندارمان از پل میگذرد، همه چیز را فراموش میکنیم.<تو گویی خود نبودست آشنایی> و از آنجا که گذر پوست به دباغخانه میافتد و علیرغم نرسیدن کوه به کوه، آدم به آدم میرسد.
در برخورد بعدی، یا باید دروغهای خود را تکرار کنیم یا به نوعی صحنه را خالی کنیم و به عبارت بهتر، متواری شویم و جالب اینجاست که احساس شرمندگی نمیکنیم و فکر میکنیم <زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست.> پس در این میدان نبرد، باید گلادیاتوروار برای تنازع بقا جنگید اما مساله اینجاست که با این روش، درست مثل یک گلادیاتور، هر چند پیش میرویم، انگار به جایی که میخواهیم، نمیرسیم یا اصلا انگار به جایی نمیرسیم؛ چون همیشه یک احساس تنهایی و عدم صمیمیت مزمن همراه ماست و روابط، علاقهها و احساسات ما بیرنگ و بو هستند. هستند ولی انگار نیستند و در لحظاتی که تنها همین روابط انسانی و عاطفی به کار ما میآیند و اتفاقا لحظات بسیار مهمی نیز هستند کاملا احساس فقیر بودن میکنیم. درواقع گذر پوست ما به دباغخانه خودمان میافتد و ما به خودمان میرسیم. آنوقت ما میمانیم و بلاتکلیفی ما میمانیم و امکانات بلااستفاده و به دنبال آن، نگرانی و بیعلاقگی و نبود لذت، هر چند گاهی این اتفاقات خیلی سریع نمیافتد و ما خود را در مسیر پیشرفت احساس میکنیم، اما اگر دیر و زود دارد، سوخت و سوز ندارد و این شتر، روزی در خانه ما خواهد خوابید و آن وقت تازه بیدار خواهیم شد و شاید فرصت دیگری داشته باشیم یا نه...
ترانهای که در ادامه میآید، مربوط به تیتراژ سریال توی گوش سالمم زمزمه کن است که در حال پخش از شبکه یک سیماست و بیارتباط به موضوع صحبت ما نیست:
حرفاتو اول یه کم مزمزه کن
بعد تو گوش سالمم زمزمه کن
زبونت یه چیز میگه، اما دلت چیز دیگه
خیلی سادهس، تو همونی که دلت داره میگه
وقتی آدم به دورنگی و ریا راضی میشه
دنیا انگار پاتوق پشت هماندازی میشه
میبینی از خودت و دور و برت خسته شدی
اما به دروغایی که گفتی وابسته شدی
عمرو تو خواب زرنگی صرف نکن
مث کبک سرتو زیر برف نکن