بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #37  
قدیمی 04-16-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مقاله چهارم : عطار و داستانهای زیبایش

حج در آینه ادب فارسی (4)

مقاله چهارم : عطار و داستانهای زیبایش




عطار، شیخ فرید الدّین ابوحامد محمّد بن ابوبكر ابراهیم بن مصطفى; (متوفاى 627 هـ . ق.)
از عارفان بزرگ ایران و از پیشوایان شعراى متصوّفه این سرزمین است كه در قرن هفتم درسال627 درگذشته است. عطّار خودبه زیارت كعبه وانجام حج نائل شده است.
عطّار در عین حال كه خود عارف بزرگى است، لیكن با اعمال بعضى از عرفا كه بدون استطاعت و توان مالى و بدون اینكه خداوند تكلیف را بر دوش آنها گذاشته باشد به حج مى روند و خود و دیگران را به زحمت مى اندازند مخالفت كرده و گفته است:


كسى كو سوى حج كردن هوا كرد
اگر حج كرد بى امرت خطا كرد

عطّار نیز از جمله شعرایى است كه در ارتباط با حج و كعبه سخن بسیار گفته، هم در قالب حكایت و داستان و هم به صورت ابیاتى جداگانه در موارد مختلف; به عنوان نمونه در مصیبت نامه در تعریف حج گفته است:

حج چیست از پا و سر بیرون شدن *** كعبه دل جستن و در خون شدن
كعبه چیست اندر جوار افتادن است *** تو بتو در ناف عالم زادن است
زهد فروشى و خود نمایى از نظر همه صاحبنظران مردود است، این چنین حجّى كه بر پایه تظاهر استوار باشد بت پرستى است نه خداپرستى، عطّار در این زمینه مى گوید:
برو مفروش زهد و خود نمایى *** كه نه زرقت خرند اینجا نه طاعات
كسى را كى فتد بر روى این رنگ *** كه در كعبه كند بت را مراعات
او مثنوى اشتر نامه را با چند نعت و مدح از ذات احدیّت و پیامبر اكرم و ذات و صفات پروردگار آغاز كرده سپس در عزم سفر حج گفته است:
یك دمى اى ساربانِ عاشقان *** در چرا آور زمانى اشتران...
تا در آنجا جمع گردد قافله *** سوى حج رانیم ما بى مشغله
كعبه مقصود را حاصل كنیم *** در تجلّى خویش را واصل كنیم...
باز سرگردان این صحرا شویم *** در درون كعبه ناپروا شویم...
بر قطار اشتران عاشق شوى *** در درون كعبه صادق شوى...
در محبّت تا كه غیرى باشدت *** در درون كعبه دیرى باشدت...
تا مگر در كعبه جانان روى *** در مقام ایمنى خوش بغنوى
كعبه جانها مكانى دیگر است *** این زمان آنجا زمانى دیگر است...
كعبه عشّاق را دریاب زود *** جمله ذرّاتشان این راه بود...
كعبه عشّاق یزدان است آن *** ره نداند برد جسم الله به جان
حج عبادتى است صددرصد براى خدا كه «وَلله عَلى النّاسِ حِجُّ الْبَیتِ...» عطّار در الهى نامه داستانى در این زمینه نقل كرده است:
یكى دیوانه گریان و دلسوز *** شبى در پیش كعبه بود تا روز
خوشى مى گفت اگر نگشاییم در *** بدین در همچو حلقه مى زنم سر
كه تا آخر سرم بشكسته گردد *** دلم زین سوز دایم خسته گردد
یكى هاتف زبان بگشاد آنگاه *** كه پر بت بود این خانه دو سه راه
شكسته گشت آن بتها درونش *** شكسته گیر یك بت از برونش
اگر مى بشكنى سر از برون تو *** بتى باشى كه گردى سرنگون تو
در این راه از چنین سر كم نیاید *** كه دریا بیش یك شبنم نیاید
بزرگى چون شنید آواز هاتف *** بدان اسرار شد دزدیده واقف
به خاك افتاد و چشمش خون روان كرد *** بسى جان از چنین غم خون توان كرد
چو با او هیچ نتوانیم كوشید *** نمى باید به صد زارى خروشید
عطّار طى داستانى گفته است كه كسى از مجنون پرسید: قبله كدام سوى است؟
مجنون پاسخ داد: قبله در جان آدمى است، آنچه به صورت ظاهر كعبه و قبله مى نامید سنگى بیش نیست:




آن یكى پرسید از مجنون مگر *** كز كدامین سوى قبله است اى پسر
گفت اگر هستى كلوخى بى خبر *** اینكت كعبه است در سنگى نگر...
گر چه كعبه قبله خلق جهانست *** لیك دایم قبله جاى كعبه جانست
در حرم گاهى كه قرب جان بود *** صد هزاران كعبه سرگردان بود
فریدالدّین از قول سالكى، كعبه و بخصوص حجرالأسود را مخاطب قرار داده و گفته است:
هست یك سنگ تو رحمان را یمین *** وان دگر سنگت سلیمان را نگین


سنگ در پاسخ مى گوید:
گر یمین الله در عالم مراست *** حصن كعبه خانه خاص خداست...
چون میان كعبه بادى بیش نیست *** سنگ را از كعبه ره در پیش نیست
چون كلوخ كعبه را شد بسته راه *** چون برد ره سوى او سنگ سیاه
در سیاهى ساكنم زین ره مدام *** مانده ام در جامه ماتم مدام
هر زمان از من بتى دیگر كنند *** خویشتن را و مرا كافر كنند
و بدین ترتیب هشدار مى دهد كه كعبه حقیقى از سنگ و گِل نیست كه از جان و دل است و آنان كه تنها به ظاهر كعبه توجّه دارند با بت پرستان تفاوتى ندارند. و آنان كه از سر صدق و اخلاص از خداى كعبه درخواستى داشته باشند بدون شك خواسته آنها برآورده مى شود.
عطّار در این زمینه داستان اعجاز آمیزى را كه در جوار كعبه معظّمه رخ داده بیان كرده است:
بود آن اعرابیى شوریده رنگ *** كرد روزى حلقه كعبه به چنگ
گفت یارب بنده تو برهنه است *** وى عجب برهنگیم نه یك تنه است...
چند دارى برهنه آخر مرا *** جامه اى ده این زمان فاخر مرا
مردمان چون این سخن كردند گوش *** بر زدندش بانگ كاى جاهل خموش
از طواف آن قوم چون گشتند باز *** مرد اعرابى همى آمد به ناز
از قصب دستار وز خز جامه داشت *** گوئیا ملك جهان را نامه داشت
باز پرسیدند ازو كى بى نوا *** این كه دادت؟ گفت: این كدهد؟ خدا
چون من آن گفتم مرا این داد او *** وین فروبسته درم بگشاد او
آنچه گفتم بود آن ساعت روا *** زانكه به دانم من او را از شما

عطّار شیوه انجام حجّ صحیح و كیفیّت عزم حج را بیان كرده و گفته است:
كاملى گفته است از پیران راه *** هر كه عزم حج كند از جایگاه
كرد باید خان و مانش را وداع *** فارغش باید شد از باغ و ضیاع
خصم را باید خوشى خشنود كرد *** گر زیانى كرده باشى سود كرد
بعد از آن ره رفت روز و شب مدام *** تا شوى تو مُحرم بیت الحرام
چون رسیدى كعبه دیدى چیست كار *** آنكه نه روزت بود نه شب قرار
جز طوافت كار نبود بر دوام *** كار سرگردانیت باشد مدام
تا بدانى تو كه در پایان كار *** نیست كس الاّ كه سرگردان كار
عاقبت چون غرق خون افتادنست *** همچو گردون سرنگون افتادنست
آن چه مى جویى نمى آید به دست *** وز طلب یك لحظه مى نتوان نشست




حاجیان چون به مكّه مى رسند و چشم به جمال كعبه مى گشایند، خواهشهاى قلبى خود را در نظر مى آورند و بر آوردن آن را از خداوند مى خواهند. عطّار داستانى نقل كرده كه پدر مجنون مجنون را به مكّه مى برد و در جوار كعبه به او مى گوید: از خداوند بخواه تا عشق تو را درمان كند... مجنون به درگاه خداوند مى نالد كه: خدایا! عشق من را به لیلى دو صد چندان كن كه هست.
برد مجنون را سوى كعبه پدر *** تا دعا گوید شفایابد مگر...
دست برداشت آن زمان مجنون مست ***
گفت یارب عشق لیلى زآنچه هست


مى توانى گرد و صد چندان كنى *** هر زمانم بیش سرگردان كنى...
حج از عبادات ارزشمند اسلامى است كه نمى توان قیمتى براى آن تعیین كرد امّا گاهى آهى از سر سوز و درد، ارزش چندین حجّ مقبول مى یابد. عطّار در این زمینه داستان شورانگیزى دارد. او در مصیبت نامه مى گوید:

شد جوانى را حج اسلام فوت *** از دلش آهى برون آمد به صوت
بود سفیان حاضر آنجا غمزده *** آن جوان را گفت اى ماتمزده
چهار حج دارم برین درگاه من *** مى فروشم آن بدین یك آه من
آن جوان گفتا خریدم و او فروخت *** آن نكو بخرید و این نیكو فروخت
دید آن شب اى عجب سفیان به خواب *** كامدى از حق تعالىش این خطاب
كز تجارت سود بسیار آمدت *** گر به كارى آمد این بار آمدت
شد همه حجها قبول از سود تو *** تو زحق خشنود و حق خشنود تو
كعبه اكنون خاك جان پاك تواست *** گر حجست امروز بر فتراك تو است

با نقل داستان بس آموزنده عطّار در مورد اینكه چگونه باید حج كرد، بررسى شعر او را در ارتباط با حج به پایان مى بریم، در این داستان عطّار گفته است زائر بیت الله براى رسیدن به خدا، باید همه تعیّنات را كنار بگذارد و دل را از قید و بند مادّیات رها سازد:
از اكابر بود شیخى نامدار *** دید در خواب آن بزرگ كامكار
كو به راهى مى شدى روشن چو ماه *** یك فرشته آمدى پیشش به راه
پس بدو گفتى كه عزمت تا كجاست *** گفت عزم من به درگاه خداست
آن فرشته گفتش آخر شرم دار *** تو شده مشغول چندین كار و بار...
فرشته به آن بزرگ مى گوید: تو خود را به چندین گرفتارى و دلبستگى مشغول كرده اى. اسباب و املاك فراوان دارى. این همه دلبستگى به دنیا با قرب حق سازگار نیست. شب دیگر در حالى كه نمدى پوشیده بود باز همان فرشته را درخواب دید، فرشته:
گفت: هان قصد كجا دارى چنین *** گفت قصد قرب ربّ العالمین
گفت آخر بى خرد آنجا روى *** با چنین ژنده نمد آنجا روى...
شب دیگر باز همان فرشته را در خواب دید:
روز دیگر مرد آتش برفروخت *** وان نمد پاره بیاورد و بسوخت
دید القصّه شب دیگر به خواب *** كان فرشته كرد سوى او شتاب
گفت عزم تو كجاست اى نامدار *** گفت نزدیك خداى كامكار
آن فرشته گفت اى بس پاكباز *** چون تو كردى هر چه بود از خویش باز
تو كنون بنشین مرو زین جایگاه *** چون تو بنشینى بیاید پادشاه
چون همه سوى حق آمد پوى تو *** حق خود آید بى شك اكنون سوى تو
پاك شو از هر چه دارى و بباز *** تا حقت در پاكى آید پیش باز...
فقر همچون كعبه چار اركان نمود *** پنجمش جز ذات حق نتوان نمود...
گر بود یك ذره در فقرت منى *** نبودت جاوید روى ایمنى

برگرفته از کتاب حج در آینه شعر فارسی با تلخیص
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 01:36 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها