Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #11  
قدیمی 02-26-2011
MosiGolpa آواتار ها
MosiGolpa MosiGolpa آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Jan 2011
محل سکونت: ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴
نوشته ها: 32
سپاسها: : 0

7 سپاس در 5 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

من خیلی دنبالش بودم و مشاور دانشگاهمون کتاب دانیل گلمن رو معرفی کرد که تو اینتزنت پیدا نکردم، گفت خیلی بیشتر از این(کتاب جان مایر و پیتر سالووی) دستگیرت میشه

قسمتی از این کتاب:

هوش هیجانی-یک کتاب در یک مقاله

دانیل گُلمن، ترجمه: نسرین پارسا، تهران: رشد، 1380، 424 ص، وزیری.

قرن هفدهم، قرن انقلاب صنعتی است و نماد شروع این حرکت، ماشین بخار جیمز وات بود. اما هنوز دیری نپاییده بود که فتوحات صنعتی یکی پس از دیگری ، رخ نمود و مردمانِ رنج دیده گمان کردند که این قافله آنها را در شهر پریان جای خواهد داد و با این امکانات، دیگر جایی برای فقر و بی نوایی باقی نخواهد ماند و اضطراب و ترس، از جوامع انسانی رخت برخواهد بست.

این قدرت که با اندیشه های اُمانیستیِ (انسان گرایانه) دوران نوزایی(رُنسانس) آمیخته شده بود، این گمان را برای بسیاری زنده کرد که انسان نیز به سان یک ماشین است و می توان همه چیز او را کنترل کرد: از یک سو محرّک وارد می شود و از سوی دیگر، پاسخ دریافت می شودR( --- )S .

قبل از صنعتی شدن جوامع و پیچیده شدن روابط انسانی ، هیجانات به طور طبیعی ظهور پیدا می کردند و مأموریت خود را انجام می دادند و ارگانیزم نیز به طور طبیعی این هیجانات را تحمّل می کرد و عواطف، به گونه ای طبیعی عملکرد خود را انجام می دادند. لذا آهنگ زندگی به آرامی در حرکت بود و به ندرت، کسی از استرس و فشار روانی شرایط اجتماعی و کاری شکایت می کرد. پدر خانواده صبح سر کار می رفت و ظهر، نهار را در کنار خانواده صرف می کرد و بعد از کمی استراحت به سر کار خویش بازمی گشت. فرزندان نیز بسیاری از اوقات، همراه پدر بودند. این تعاملات، فضای روانی خانواده را بی آن که متوجه باشند، تلطیف می کرد و فضایی آکنده از مهر و محبّت، دلبستگی و... ایجاد می کرد که هر کدام آنها آرزوهای نایافتنی بسیاری از خانواده های عصر تکنولوژی است.

و داستان ما از همین جا شروع می شود. انسان مُدرن ، که در میان هزاران دستگاه پیچیده، ژست سروری بر تمام دوره های تاریخی را گرفته است، اکنون عاجزانه همان دلبستگی در خانواده را طلب می کند. مادران به آرزو نشسته اند که فرزند جوانشان نگاهی از

روی مهر و عاطفه از جنس همان نگاه های سنّتی به آنها بیندازند. گویا ما در بین مصنوعات خویش گم شده ایم و روابط را به گونه ای طرّاحی کرده ایم که مفهوم «مادر»، جایگاه خویش را در بین طرح واره های ما از دست داده است.

«بر اساس یک گزارش، آمار مربوط به قربانیان زیر دوازده سال نشان می دهد که در 57 درصد موارد، قاتل، والدین کودک یا ناپدری یا نامادری بوده اند. تقریباً در نیمی از این موارد، والدین می گویند که تنها سعی داشته اند کودک را ادب کنند. محرّک آغازین این ضربات مهلک، تخلّفاتی چون ایستادن کودک در مقابل تلویزیون ، گریه کردن یا کثیف کردن کهنه خود بوده است». (هوش هیجانی، ص 16).

«اخبار روزانه، مملو از گزارش هایی در زمینه از هم پاشیدگی مدنیّت و امنیّت است و از قتل و خونریزی هایی حکایت دارد که از عنان گسیختگی هیجان های خبیث، ناشی می شوند؛ اما این اخبار، صرفاً روند خزنده ای را منعکس می کنند که از طغیان هیجان ها در زندگی ما و افراد اطراف ما پدید آمده است. هیچ کس از این موج هولناکِ برون ریزی و تأسّف ، دور نمی ماند. این موج به طرق مختلف به زندگی ما راه پیدا می کند».(ص 16 - 17).

حال که سرنوشت ما ، با جوامعی چنین (جوامع توسعه یافته) گره خورده است، باید دو متغیّر را تا آن جا که می شود دست کاری کرد: ابتدا تا حدّ امکان فضای زندگی شهرنشینی ، صنعت ، و... را طوری طراحی کنیم که عوامل ایجاد فشارهای روانی را به حداقل برسانیم. این بخش، خود، مباحث مفصّل و پیچیده ای دارد که باید در جای خود به آن پرداخت. متغیّر دوم، خود ما انسان ها هستیم که می باید ظرفیت های سازگاریِ تک تک افراد جامعه را بالا ببریم و از این طریق، این تکنولوژی عظیم را در خدمت رفاه و آسایش و رشد و تعالی خویش به کار بریم.

اهداف نویسنده

کتاب آقای گلمن، دقیقاً در همین راستا نوشته شده است.او معتقد است امروز، ما به جایی رسیده ایم که برای کنترل معضلات و تبعات پرخاشگری ، افسردگی و... که زندگی امروز ما را به طور جدّی تهدید می کند، چاره ای بیندیشیم. با توجّه به وجود سیستم های پیشرفته حمایت اجتماعی و امنیتی، آمار ناراحتی های روانی رو به فزونی است و صفحات «حوادث» روزنامه ها را پرکرده است.

گلمن معتقد است که بسیاری از مشکلات ذکر شده ناشی از عدم کنترل ما بر روی هیجانات است. لذا اگر ما سعی کنیم در کنار آموزش های علمی فرزندان و جوانانمان، مقولاتی مثل «سوادآموزی هیجانی» ، «خودشناسی»، «خودسازی» و «هوش هیجانی» را نیز قراردهیم، آنها یاد خواهند گرفت وقتی عصبانی شدند به جای اسلحه از زبان و به جای زور از همدلی استفاده کنند و بتوانند هیجانات خود را شناسایی ، کنترل، و هدایت کنند.
پیشینه نظریه هوش هیجانی

گلمن برای طرح این بحث، مدیون دانشمندان زیادی است که با ارائه تحقیقات خویش، راه را برای کتاب هوش هیجانی هموار کرده اند.

سال های زیادی بر روان شناسی حاکم بود که مهم ترین استعداد افراد را بهره هوشی یا هوشبهر )IQ(می نامیدند و با همین استعداد، پذیرش و گزینش کارمندان را انجام می دادند که افراد، یا باهوش هستند یا نیستند و به هر حال، چنین زاده شده اند و کار زیادی برای آنها نمی توان انجام داد. این طرز تفکر در جامعه آن زمان - که گاردنر آن را «دوران تفکّر هوشبهری» می نامد - نیز نفوذ کرده بود.

کتاب «قالب های ذهن» (1)

اثر مهم گاردنر (2)

در سال 1983.م بیانیه ای در ردّ دیدگاه هوشبهری بود. به گفته این کتاب، هوش واحد و یکپارچه ای وجود ندارد که موفقیت در زندگی را تضمین کند، بلکه طیف گسترده ای از هوش - که هفت نوع اصلی دارد - وجود دارند که عبارت اند از : استعداد کلامی ، استعداد ریاضی - منطقی، استعداد جنبشی و انعطاف جسمانی، استعداد فضایی، استعداد موسیقی، استعداد مهارت های اجتماعی و بین فردی و استعداد درون روانی.

گاردنر ده سال بعد، این جمله را نوشت: «هوشِ بین فردی، توانایی درک افراد دیگر است؛ یعنی این که چه چیزی موجب بر انگیختن آنها می شود، چگونه کار می کنند و چگونه می توان با آنان کاری مشترک انجام

داد. سیاستمداران، معلّمان، پزشکان، و رهبران مذهبی، احتمالاً در زمره افرادی هستند که از درجات بالایی از هوشِ میانْ فردی برخوردارند. هوش درون فردی توانایی مشابهی است که در درون افراد وجود دارد . این هوش به استعداد الگویی دقیق و واقعی از خود فرد و توانایی استفاده از آن الگو برای استفاده ثمربخش در طول زندگی اشاره دارد.

در جایی دیگر می گوید: هسته هوشِ بین فردی، توانایی درک و ارائه پاسخ مناسب به روحیات، خلق و خو، انگیزش ها و خواسته های افراد دیگر است. او می گوید: کلید خودشناسی، همان آگاهی داشتن از احساسات شخصی خود و توانایی متمایز کردن آنها و استفاده از آنها برای هدایت رفتار خویش است.

گاردنر، به یک نوع از هوش فردی بسیار اشاره کرده است؛ اما آن را چندان موشکافانه بررسی ننموده است و آن، نقش هیجان هاست.

در واقع، تنها ایراد گلمن به گاردنر در همین جا نهفته است و آن، این است که چرا برای ایجاد و تقویت هوش بین فردی و درون فردی، نقش هیجان ها مورد غفلت واقع شده است و بیشتر بر شناخت ها تأکید می شود؟(ص 67 - 72).

در ادامه راه ، گلمن از تحقیقات پیتر سالووی (3)

. و جان مایر(4)

. استفاده می کند . سالووی توانایی هوش هیجانی را به پنج حیطه اصلی تقسیم می کند.

پنج حیطه هوش هیجانی

1 . شناخت عواطف شخصی . خود آگاهی (تشخیص هر احساس به همان صورتی که بروز می کند)، سنگ بنای هوش هیجانی است.

2 . به کار بردن درست هیجان ها . تنظیم احساسات خود که بر اساس خودآگاهی است باعث تسکین دادن خود ، دوری از اضطراب، افسردگی و... خواهد شد.

3 . بر انگیختن خود. برای تسلّط بر خود ، خلّاق بودنْ لازم است. رهبری هیجان ها را در دست بگیرید! خویشتنداری عاطفی و به تأخیر انداختن کامرواسازی خویش و فرونشاندن تکانش ها(هیجان ها و اضطراب ها) زیربنای هر پیشرفتی است.

4 . شناخت عواطف دیگران . همدلی ، توانایی دیگری است که بر خود آگاهی عاطفی متّکی است و مبنایی برای مهار هیجان های دیگران شمرده می شود.

5 . حفظ ارتباطها. بخش عمده ای از هنر برقراری ارتباطها، مهارت کنترل عواطف در دیگران است.

سالووی با این چند گزاره مهم، کلیت موضوع «هوش هیجانی» را بیان کرده است و گلمن نیز همین پنج گزاره را محور کار خویش قرار داده است . (ص 73 - 74).
یک نکته

شاید سؤال کنید: آیا هوش هیجانی یک رویکرد و مکتب جدید را در روان شناسی ارائه می دهد؟

با توجه به نوشته های گلمن، چنین به نظر می رسد که نظریه «هوش هیجانی» در واقع، طرح یک مسئله مهم و مورد ابتلاست و لزوماً یک مکتب فکری جدید، محسوب نمی شود و مخصوصاً به لحاظ درمانی و آموزشی از شیوه های: شناختی، رفتاری و انسان گرا، استفاده فراوانی می برد؛ اما حوزه هایی را فرا روی ما قرار می دهد که بسیاری از مکاتب قبل، به آن توجه نکرده بودند.

شناخت فرایند هیجان ها به همان شکل که شخص آنها را درک می کند ، تأثیرگذاری بر روی هیجانات به وسیله تأثیرگذاری از طریق سازمان شناختی هر شخص و یا تأثیرگذاری بر روی هیجانات با نوعی ریاضت و به تأخیر انداختن کامروایی ، و یا فرو نشاندن حالت های هیجانی (مثل فرونشاندن خشمی که در یک حادثه به طور ناگهانی ایجاد شده است)، و درک و همدلی با دیگران و برقرار کردن ارتباطی صمیمانه با دیگران، بخشی از اهداف این نظریه است .
گستره نظریه هوش هیجانی

این نظریه از خصوصی ترین حالت های افراد تا گسترده ترین روابط فرد با اجتماع را به خود اختصاص می دهد.

اگر می خواهید ازدواجی موفّق، کارآمد، و لذّت بخش داشته باشید، به نظریه هوش هیجانی و پیاده کردن آن در حریم خانواده بیندیشید.

اگر می خواهید مدیری موفّق ، معلّمی توانا یا پزشکی مفید باشید، حتماً به هیجانات خود مسلّط شوید و هیجانات دیگران را خوب بشناسید.

و ده ها «اگرِ» دیگر که گستره این نظریه را به تمام زندگی فردی و اجتماعی ما جاری می کند. البته به عنوان یک نویسنده مسلمان باید عرض کنم: همان طور که سال های سال، روان شناسی نسبت به موضوع هوش هیجانی بی توجّه بوده است، بسیاری از عرصه های انسانی دیگر نیز وجود دارند که حقیقت آنها تنها توسط دین بیان شده است و تا وقتی که روان شناسی نسبت به دین به دیده انکار یا در بهترین شکل از منظر پدیدارشناسانه به دین نگاه می کند نمی تواند به نحو شایسته ای از آموزه های آن استفاده کند.

حال برای آشنا شدن با موضوع به چند بخش از کتاب اشاره می کنم.
تماشای تلویزیون و اسلحه کالیبر 38

روزنامه نیویورک تایمز (3 نوامبر 1993) : « مارلین لنیک با شوهرش مایکل مرافعه کرد. مایکل می خواست مسابقه فوتبال بین دو تیم معروف را تماشا کند؛ اما زنش می خواست به اخبار گوش دهد. وقتی مایکل برای تماشای مسابقه در جای خود مستقر شد، خانم لنیک به او گفت: «به قدر کافی فوتبال دیده ام » و به اتاق خواب خود رفت تا اسلحه دستی کالیبر 38 خود را آماده کند و وقتی شوهرش در اتاق نشیمن، مشغول تماشای بازی بود، دوبار به سوی او شلیک کرد. خانم لنیک متّهم به حمله خشونت آمیز شد و با قرار 50000 دلار آزاد شد. مایکل پس از مدّتی سلامت خود را بازیافت. یکی از دو گلوله، خراشی بر سطح شکم او ایجاد کرده بود و دیگری از کتف و گردن او عبور کرده بود».(ص 196)

هرچند تعداد انگشت شماری از نزاع های زناشویی تا این حد، خشونت آمیز یا پرهزینه اند، اما فرصتی مهم برای مطرح ساختن لزوم وارد کردن هوش هیجانی به ازدواج پدید می آید... مهم ترین تفاوت میان درگیری زوج هایی که ازدواجی سالم دارند و آنهایی که در نهایت، کارشان به جدایی می انجامد، استفاده از راه هایی است که به فرو نشاندن اختلافات موجود کمک می کند. انجام دادن حرکات ساده ای مانند نگاه داشتن بحث در مسیر خود، همدلی کردن و کاستن از تنش، ساز و کارهایی هستند که مانع از آن می شوند تا یک مجادله ساده به انفجاری مهیب تبدیل شود. این حرکات پایه، مانند ترموستات عاطفی عمل می کنند .(ص 197)

در انتقاد هنرمندانه چند نکته مهم است. ابتدا آن که به صورت خاص و مشخص و جزئی صحبت کنید، دقیقاً محلّ انتقاد را نشان دهید، کلّی گویی نکنید، آن را دلسوزانه و همراه با همدلی مطرح کنید و در حضور خود شخص باشد، نه در غیاب او یا با حضور دیگران (که هر دو می تواند شخصیت آن شخص را جریحه دار کند) و در انتها وقتی

انتقاد می کنید راه حلّی را نیز ارائه کنید.

پزشکی و هوش هیجانی

«درد مبهمی را در کشاله ران خود احساس می کردم. به دکتر مراجعه کردم. ظاهراً چیز غیرعادی ای وجود نداشت، مگر هنگامی که او به نتایج آزمایش ادرار من نگاه کرد. در ادرار من رگه های خون وجود داشت. او با لحنی تاجرمنشانه گفت : «از شما می خواهم به بیمارستان بروید و چند آزمایش انجام بدهید: کارکرد کلیه، یاخته شناسی و...».

دیگر نفهمیدم دکتر چه گفت. به نظر می رسید که لغت «یاخته شناسی (سیتولوژی)» ذهن مرا منجمد کرده بود: یعنی سرطان؟! دیگر نمی فهمیدم دکتر چه می گوید. انگار اتاق و آقای دکتر در حال چرخیدن بودند.

چرا باید با چنین شدّتی واکنش نشان می دادم . احتمال وجود سرطان خیلی ضعیف بود؛ اما این تجزیه و تحلیل ها اصلاً در آن جا کارساز نبود».(ص 223)

در سرزمینِ وجود افراد بیمار، عواطف، حاکمان مطلق اند. ترس، بی درنگ بر ذهن آنها غالب می شود. وقتی کادر پزشکی، این شرایط عاطفی را در نظر نگیرند، مشکلْ دو چندان می شود و متأسفانه مراقبت های پزشکی نوین، از هوش هیجانی بی بهره است. برای بیمار، هر بار رویارویی با پرستار یا پزشک می تواند فرصتی برای کسب اطلاعات اطمینان بخش ، آرامش بخش و تسلّی خاطر باشد؛ اما اگر آنان بدرفتاری کنند، دعوتی به سوی ناامیدی خواهد بود. چه می شود کرد که غالباً مراقبان پزشکی وقت ندارند و از بس آه و ناله شنیده اند، گوششان از این حرف ها پرشده است و تنها پرستاران محدودی می توانند شرایط عاطفی بیمار را ملاحظه کنند. البته شکی نیست که بخشی از مقدّمات را باید سازمان نظام پزشکی آماده کند و آموزش، فقط بخشی از اهداف را تأمین می کند .

شاید شما نیز با هزاران مورد برخورد کرده اید که اگر قوانین هوش هیجانی رعایت می شد، بی گمان شرایط بهتری پیش می آمد و بسیاری از حوادث ناگوار ایجاد نمی شد.

تحقیقات نشان می دهد که هوش هیجانی قابل آموزش است و با آموزش صحیح می توان شناخت افراد نسبت به هیجانات خود و دیگران را افزایش داد و به آنها آموخت که چگونه هیجانات خود و اطرافیان خویش را در شرایط بحرانی کنترل کنند و حتی چگونه رفتار کنند تا شرایط

بحرانی هیجانی پیش نیاید و شیوه های همدلی - که کلید بسیاری از این مشکلات اند - کدام است.

سواد آموزی هیجانی

تحقیقات نشان می دهد که آموزش هوش هیجانی از همان لحظات اولیه زندگی شروع می شود.

وقتی که کودک دو ماهه بعد از گریه بسیار می خوابد و بعد از آن، مادر نیز آرام آرام احساس خوابیدن می کند، اما هنوز چشم هایش گرم خواب نشده است که ناگهان گریه نوزاد، سرزمین رو به آرامش او را به آشوب می کشد، مادرانْ متفاوت اند. یکی با ترشرویی و به سختی از جا بلند می شود و نوزاد را در آغوشش می اندازد و پستانش را در دهان نوزاد می گذارد و با اه و اوه و غر و لند، دقایقی را تحمّل می کند و به محض آن که نوزاد ساکت شد، او را از سینه اش جدا می کند؛ اما مادر دیگر، علی رغم تحمّل همان سختی ها به آرامی نوزاد را برمی دارد و در سینه اش می فشرد و با لبخند و چند بوسه بر فرزند، به او شیر می دهد و آن قدر صبر می کند تا نوزاد، پستان مادر را رها کند و با خیالی آسوده و با دنیایی عاطفه و شکمی سیر، ساعتی را به خواب می رود . تحقیقات متعددی نشان داده است که این دو کودک در ماه های بعد، اثرات این رفتارها را بروز خواهند داد. کودک دوم، کودکی خوشبین ، آرام و سازگار خواهد شد.

نوع انضباط والدین (سختگیرانه یا با همدلی) در شکل گیری هیجانات کودک، بسیار مؤثر است.

تحقیقات مختلف روان شناسی در رویکردها و مکاتب مختلف آن، تأثیرپذیری سال های نخست زندگی را مورد تأکید قرار می دهند؛ اما تحقیقات دیگری نشان می دهند که شکل دهی و تأثیر سال های اولیه زندگی قطعی نیست؛ بلکه با یک دوره «سواد آموزی هیجانی» می توان بسیاری از خلق و خوهای هیجانی را عوض کرد. البته این دوره ها چند واحد درسی نیست که با گذراندن آن به طور معجزه آسایی خلق و خوی شخص عوض گردد؛ بلکه دوره های هوش هیجانی و سوادآموزی هیجانی باید در کنار فعالیت های درسی و متناسب با دوره های تحوّل و رشد هر شخص، طرّاحی و اجرا شود. برای آشنایی بیشتر، یکی از این برنامه ها در ذیل آورده می شود.
برنامه «گرانْت»

گرانْت (W.T.Grant)، برای پدید آوردن «هوش هیجانی» در فرد، برنامه آموزشی چند مرحله ای زیر را پیشنهاد کرد که با موفقیت خوبی همراه بود:
الف) آموزش مهارت های هیجانی:

شناسایی و نامگذاری احساسات، ابراز احساسات، مدیریت احساسات، به تعویق انداختن کامیابی، کنترل هیجان ها، آگاهی یافتن از تفاوت های موجود میان احساسات و عمل.
ب) آموزش مهارت های شناختی:

صحبت با خود (اجرای گفتگوی درونی)، دریافتن و تفسیر نشانه های اجتماعی، استفاده از گام های مشخص برای حلّ مسائل و تصمیم گیری ها (به عنوان مثال، در کنترل هیجان، تعیین اهداف ، و...)، درک نظرگاه دیگران، درک هنجارهای رفتاری، داشتن دیدگاهی مثبت به زندگی، خودآگاهی.
ج) آموزش مهارت های رفتاری:

مهارت های غیر کلامی، مهارت های کلامی.

در اجرای این برنامه ، اساتید و آموزشگاه ها از شیوه های متفاوتی استفاده می کنند؛ اما نوعاً با شناخت هیجانات آغاز می کنند و از دانش آموزان می خواهند در رابطه با احساسات مختلف خود فکر کنند و تا آن جا که می توانند در مقابل دوستانشان آنها را توصیف کنند.

با یکی از این کلاس ها آشنا می شویم .

بچه ها بر روی موکت نشسته اند. یک جلسه حلقه ای ، رو در روی هم. هیچ کس به دیگری پشت نمی کند و وقتی یک نفر صحبت می کند، چشم ها به او خیره می شوند.

استاد حضور و غیاب می کند:

- «هِنری!».

هنری به جای «بله حاضرم» عددی را که نشانه نمره و درجه عاطفی اوست، بیان می کند:

- «پانزده».

و اگر دلش بخواهد می تواند علّت این نمره را نیز بگوید:

- دیشب پدر و مادرم با یکدیگر دعوا کردند. آنها خیلی سرِ یکدیگر فریاد کشیدند و تهدید کردند که از هم جدا می شوند. من که خیلی ترسیده بودم و بغض، گلویم را گرفته بود، نمی دانستم چه کار کنم و از این بابت، خیلی ناراحت بودم. دوست داشتم آنها را آشتی بدهم؛ اما نمی دانستم در آن کوران خشم و غضب و پرخاشگری، چگونه وارد شوم. باهمان حالت و با هزار فکر و خیال به رختخواب رفتم و خوابیدم.

صبح نیز اصلاً میل به صبحانه نداشتم. حالت افسردگی عجیبی بر من حاکم بود. لباس هایم را پوشیدم و سَلّانه سَلّانه خودم را به مدرسه رساندم. راستش خیلی نگرانم که اگر پدر و مادرم از یکدیگر جدا شوند، سرنوشت من چه خواهد شد.

بچه ها با سؤالات خود تلاش می کنند، تا احساسات او را درک کنند و در صورت لزوم با او همدلی نمایند.

حضور و غیاب همچنان ادامه پیدا می کند و هر ده الی پانزده نفر حاضر در کلاس، به شکلی احساسی حضور خود را در کلاس اعلام می کنند؛ اما حضوری متفاوت، همراه با همدلی و درک یکدیگر!

در بخش دیگری از کلاس، برای تقویت اراده و کنترل هیجانات از بچه ها خواسته می شود به سه گروه تقسیم شوند و یک کار گروهی را در سکوت محض با ایما و اشاره انجام دهند و حتی در صورت بروز مشکل یا تنش بین اعضای گروه، باید با سکوت و همدلی آن را حل کنند. حتی در همین سکوت، رهبر گروه انتخاب می شود و اگر گروهی قواعد بازی را رعایت نکند، امتیاز بازی شان کم می شود.

در یک بخش دیگر، استاد، نزاعی ساختگی را طرّاحی می کند و از بچه ها می خواهد به بهترین شکل، میانجیگری کنند وبا درک روحیات طرفین و قضاوتی ضمنی، یک حکمیت و قضاوت موفق را به نمایش بگذارند.

و ده ها تمرین دیگر از این دست که متناسب با شرایط سنّی و سطح تحوّل آنها طراحی شده است و کودکان و نوجوانان می آموزند که چگونه هیجانات خود را بشناسند و با چه شیوه ای بر هیجانات، عواطف و رفتار خود، مدیریت کنند.
در پایان

در زمینه ارتباط نظریه هوش هیجانی با «خویشتنداریِ» سفارش شده در تعالیم اخلاقی اسلام و دیگر ادیان الهی، در شماره پیشین «حدیث زندگی» (مقاله «سامان تربیت»)، اشاراتی داشتیم که گذری دوباره به آنها، برای خوانندگان، بی فایده نخواهد بود.
پاسخ با نقل قول
 

برچسب ها
هوش هیجانی, هوش عاطفی


کاربران در حال دیدن موضوع: 3 نفر (0 عضو و 3 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 02:32 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها