بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ > ایران ما

ایران ما در این تالار هرآنچه به استانها و شهرهای ایران عزیز ما مرتبط میشه قرار داده میشه به طور ویژه تر کاربران مختلف از نقاط مختلف ایران در این تالار به معرفی شهر و استان خودشون میپردازند.

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #1  
قدیمی 02-29-2012
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض تاریخچه مهابادیا ساجبلاغ مکری


تاریخچه مهابادیا ساجبلاغ مکری

براي نوشتن تاريخ مهاباد به شرفنامه امير شرفخان بدليسي كه به سال 1005 هجري قمري تأليف شده است و تاريخ عالم آراي عباسي كه به سال 1025 هجري قمري نوشته شده، مراجعه مي‌كنيم. با وجود اينكه شهرها و آبادي‌هاي فراواني در منطقه مكريان فعلي نام مي‌برند، هيچ‌گونه اشاره به نام ساوجبلاغ مكري نشده است. اين امر نشان مي‌دهد مهاباد يا ساوجبلاغ مكري آن زمان وجود نداشته است يا اگر هم بوده روستاي كوچك وكم‌اهميتي بوده است كه چند خانوار بيشتر نداشته است و اما در ديگر كتب و اسنادي كه در اين تاريخ نوشته شده است نام ساوجبلاغ مكري مطرح است. با اين مقدمه تأسيس شهر ساوجبلاغ مكري بعد از سال1025هجري قمري بوده است. بنابراين تأسيس شهر مهاباد مقارن است با اوايل قدرت گرفتن سلسله صفوي در ايران.
اين شهر قدمتي نه چندان كهن دارد، اما مي‌توان درباره آن تاريخي نوشت كه با تاريخ شهرهاي كه هزاران سال سابقه تأسيس دارند، برابري كند. منظور اين است كه عليرغم عمر كوتاهش اين شهر پيوسته مركز بحران تحولات مختلف اجتماعي و سياسي بوده است و خيلي‌كم آرامش را به معناي واقعي كلمه بخود ديده است. شايد موقعيت جغرافيايي ويژه يكي از دلايل مهم اين وضع باشد. در اين رشته نوشتار مختصر سعي شده است به حوادث مهم و برجسته و مسايل كه نقطه عطف در تاريخ اجتماعي و سياسي بوده‌اند با تكيه بر منابع موثق مورد بررسي قرار گيرند.
روزگار صفويان يك دوره جداي از تاريخ ايران است و آثارهاي بسياري از نيك و بد در تاريخ ايران برجا‌گذاشته است. يكي از آثار اين دوره اين بود كه تركها را تكان داد و آنها را به پايبندبودن به مسائل كشوري وا داشت و از آن زندگي بياباني كه داشتند دور گردانيده و به ميان توده مردمشان آورد. بنابراين يك عنصر نيرومند را به تركيب جامعه ايران افزود و تا حدودي سستي و درماندگي ايران را جبران كرد. نظر بسياري از صاحب‌نظران اين است كه تاريخ اين دودمان با خوبي و عزت و قدرت شروع شد ولي با بدي و ذلت و ضعف و بيچارگي به پايان رسيد. اين سلسله از آغاز تسلط خود به شدت با سخت گيري بي‌سابقه شروع به ترويج تشيع در ايران كرد كه در اين راه از هيچ‌‌گونه مجاهد سياسي، نظامي، علمي و ادبي خودداري ننمود. سخت‌گيري و بي‌رحمي نسبت به اميران سني مذهب عثماني قتل عام مردان و اسارت و زنان طوايف كُرد مثلأ قبايل مكري و غيره و موارد متعدد ديگر، سياست مذهبي شاه عباس صفوي را زير سوال مي‌برد. در نگاه منصفانه به تاريخ صفوي در ايران به اين نتيجه مي‌رسيم كه كارهاي مهم و قابل‌توجهي در آغاز كار اين سلسله صورت گرفته است. اما واقعيت اين است بعد از شاه عباس صفوي افرادي كه سر كار آمدند از نفرات قبلي نالايق‌تر بودند و اين نتيجه ناشايستگي آنها بود كه در زمان شاه سلطان حسين داستان قندهار پيش آمد و افغانان به آن شكل شوريدند و تا اصفهان تاختند و به آنجا دست يافتند كه موجب نابودي بسياري از مردم اصفهان شد. دوره صفوي در حدود 250 سال از تاريخ كشورمان به خود اختصاص مي‌دهد و دوره‌ايست مهم و قابل توجه .
در اين جا به مواردي كه از تاريخ صفويان سرچشمه ميگيرد و به تاريخ شهر مهاباد مربوط مي‌شود مي‌پردازيم كه يكي ازآنها زمان مطرح شدن نام حكام مكري در اين منطقه مي‌باشد نسبت حكام مكري به قبيله مكري در نواحی شهر زول(شهر زور كنوني) وطن دارند مي رسد و به روابط بعضي ازحاكمان بابان مشتق است چه در السنه و افواه مشهور است كه سيف الدين نامي شخصي حيله كار و مكار از آن سلسله پيدا شد و از كثرت استعلام به مُكري اشتهار يافت و مكرو مي‌تواند باشد، سيف الدين به متانت راي و فطانت ذهن مشهور بود و به حيله و تزوير در زبانها مذكور بود. در مبادي حال و اواخر احوال سلاطين تراكمه جمع كثير از عشيرت بابان و ساير عشاير كُردستان را بر سر خود جمع آورده وناحيه درياس را از طايفه چابقلو مستخلص گردانيده و متصرف شد و بعد از آن به تدريج ناحيه دول باريك آختاچي وايل تيمور و سلدوز را ضميمه درياس كرد. از ديگر حكام مكري مي‌توان به سارم بيگ مكري اشاره كرد. نام واقعي اين دلير مرد از مشهورترين مسائل درتاريخ و روزگار تأسيس منطقه مكري مي‌باشد. آنچه در مورد وي لازم به توضيح است، اين است كه از صارم بيگ به عنوان صارم خان يزيدي در تاريخ عالم آراي شاه اسماعيل صفوي ياد ميكننددر برخي ديگر از متون از رفتن صارم‌خان به جانب درياي وان ياد شده است كه در اين صورت دو احتمال وجود خواهدداشت يكي اينكه صارم‌خان يزيدي در منطقه مُكري بوده باشد و شاه اسماعيل به جنگ او هم رفته باشد. اين احتمال بسيار ضعيف است كه شاه اسماعيل او را به جانب درياي وان عقب رانده باشد، احتمال دوم بسيار قوي و تقريباً قطعي است اين است كه پادشاهان صفوي هرعملي راتحت عنوان دين ومذهب انجام مي‌دادند. هركس را در مقابلشان قد علم مي‌كرد فوراً بر چسب خدانشناسي و ضد اسلامي و يزيدي‌بودن به او مي‌زدند. چون صارم بيگ در مقابل ستم‌كاريهاي وحشيانه آنها ايستادگي كرد و تسليم نشده است به طعنه او را يزيدي گفته‌اند و رفتن او را به جانب درياچه اروميه اشتباهي به جانب درياچه وان ضبط و ثبت به عقيده عمرآقا عليار كه يكي از شخصيتهاي مطلع و بصير مي‌باشد. در بعضي متون اشاره به نام زيده‌بيگ مكار شده كه اين هم اشتباه و تصحيف مؤلفان يا مترجماني است كه اين نوع اسامي را از نوشته هاي لاتيني به فارسي برمي‌گردانند. زيده مكار كسي نيست جز بيگ زاده مكري كه منظور همان صارم‌بيگ مشهور است. هم اكنون رشته كوه بلندي در شرق مهاباد وجود دارد كه به قلعه صارم‌ مشهور است كه خاطرات غرورانگيزي از فداكاري و شهامت اين سردار بزرگ را دارد.
از روزگاران صارم‌بيگ به بعد است كه نام سوق‌بولاغ مطرح شده است كه اين همان نام است كه ساوجبلاغ شده است. در بخش شهريار در جنوب تهران ساوجبلاغي ديگر وجود دارد كه خيلي ها را به اشتباه انداخته است، كه ازجمله جغرافياي سياسي مسعود كيهان صفحه176 جغرافيای كردستان ناصر محسني نيز اين اشتباه پيش آمده است و اين دو ساوجبلاغ را با هم اشتباه گرفته اند. مطالبي كه مربوط به ساوجبلاغ تهران است مثلأ دادن ماليات ساوجبلاغ را به شهر ري به ساوجبلاغ مكري نسبت داده‌اند. گويا در زمان قاجاريه به خاطر اينكه اين دو ساوجبلاغ باهم اشتباه نشوند كلمه مكري رابه ساوجبلاغ يا مهاباد فعلي اضافه كرده اند. لازم به ذكراست در كتاب عالم آراي نادري چاپ افست مسكو چند بار از سوق‌بولاق اسم برده شده است كه اين نشانگر اين است كه نام سوق‌بولاق گستره فراواني داشته واين واژه كلمه اي تركي است نبايد از ياد برد كه دوره توقف مغولان در كردستان زياد بوده است ( از620 تا670 هجري قمري بوده است) و نام طوايف خود را روي آن منطقه مي‌نهادند امروز هم نامهاي فراواني از قبيله سلدوز ، لاچين ، يرغو، جغاتو ، تاتاهو و تمرچين مي‌توان يافت .
از حوادث مهم منطقه مكري در عهد شاه عباس صفوي مي‌توان به بجز واقعه قتل عام خون بار خان‌هاي مُكري اشاره كرد كه مربوط به جنگ قلعه دمدم مي‌باشد. جنگ قلعه دمدم ميان امير خان يك دست آخرين امير مقتدر ايل برادوست وشاه‌عباس‌صفوي‌روي‌داده است‌كه شاه صفويه با بهانه‌كردن اينكه حكام مُكري در جنگ قلعه دمدم‌به ياري لشكر قزاق نرفته‌اند و از اين مسئوليت شانه خالي كرده‌اند آنها را قتل و عام كرد.

مهاباد، مقارن با جنگ جهانی
در سالهای نخست جنگ جهانی اول دولت روسيه تصميم گرفته بود فعاليتهای نظامی خودرا درخاک ايران توسعه دهد و از‌ نفوذ ترکيه جلوگيری نمايد زيرا که ترکها در طی زمستان 15ـ1914 موفق شده بودند که به طرف اروميه و تبريز پيشروی کرده و اين نواحی شمالی را متصرف شوند، قسمت عمدۀ قشون ترک از افراد غير منظم کُرد تشکيل يافته بود. يعنی قبايل کُرد ساکن ترکيه و ايران با آنها متحد شده و به نام جهاد زير پرچم عثمانيها جمع شده بودند. اتحاد کُردهای ايرانی با ترکها از نقطه ‌نظر سياسی بر وخامت اوضاع افزوده بود.
دولت ايران بی طرفی خود را به تشکيل تئوری اعلام کرد اما حفظ اين بی‌طرفی برای او غيرممکن بود و اين باعث شد که ايران وارد صحنه جنگ و عمليات نظامی روس و ترک شده و مصائب حاصل از آن را تحمل نمايد. متأسفانه وجود نيروهای متخاصم در شهر مهاباد و اطراف آن باعث خسارات و نيازهای جانی و مالی فراوان گرديد. رؤسا و سران عشاير تحت تأثير دول مزبور تحريک شده و به طرفداری يکی ازآنها عليه دولت ديگر اقداماتی انجام می دادند. چنانکه به تحريک عثمانی ها کنسول روسيه در مهاباد کشته شد و اين امر منجر به ورود مجدد قوای روسيه و قتل عام مردم شهر و اطراف گرديد و بازار شهر را آتش زده و از ميان بردند. بازيل نيکيتين در صفحه 204 کتاب « ايرانی که من شناخته ام » در اين موردچنين می گويد :در پاييز سال 1915 لازم شد که مسافرتی به ساوجبلاغ کرده و به تحقيقاتی محلی بپردازم زيرا به قراری که شنيده بودم در آنجا اجتماع ترکها و کردها شروع شده بود در اين مسافرت خانمم هم همراه بود و عملياتی که در آنجا انجام داديم بی نتيجه نبود. در آنجا مقصود باطنی خود را پنهان کرده و گفتم که برای تحقيق قتل قونسول روس کلنل ياس که در دسامبر 1914 واقع شده به اين نواحی آمده‌ام. بطوری که معلوم شد کلنل ياس به وضع فجيعی کشته شده بود، وزارت خارجه روسيه از اين واقع به شدت متأثر گرديد ... کلنل شخص لايقی بود که بعدها به سمت قونسول ساوجبلاغ منسوب گرديد و در اين پست جديد فعاليتی نشان داد ودراندک زمانی بازندگی کُردها و زبان آنها آشناگرديد، هيچکس مانند او نمی‌توانست پست نظارت ساوجبلاغ رادر ميان کُردستان اداره کند. کلنل ياس مدارک مفيد فراوانی بدست آورده و آنها را منتشر ساخت، بواسطه همين مدارک بود که ما توانستيم اين نواحی را بيشتر و بهتر بشناسيم. کلنل بواسطه صفات نيک توانست در مدت قليلی توجه و مهر کردها را به طرف خود جلب نمايدو باکمال اقتدار و نفوذ در ميان آنها زندگی کند، بنابر ضرب المثل انگليسی آدم درستی درمقام درستی بود. در واقع آدمی بود که دشمن با نظراضطراب به او می‌نگریست. در اواخر سال 1914 ازساوجبلاغ به مياندوآب رفت تا وقايع را از نزديک مشاهده کرده و با نفوذی که داشت در مواقع مقتضی در اوضاع آنجا دخالت کند.
بدبختانه در اواسط ژانويه حاکم قديمی تبريز که تقريباً به حالت تبعيد در قفقاز روزگار می‌گذرانيد به ايران بازگشت و دست به اقداماتی زد که به زيان خود منتهی گرديد و عملياتش در حوالی مياندوآب در جنگ با کردها به شکست خاتمه يافت. در همين موقع بود که کلنل ياس به قتل رسيد شخصی که قونسول را به خاک هلاک انداخت يعنی کسی را که جنگ نمی‌کرد، از ميان برد به اين هم اکتفا نکرده سر قونسول مقتول را بريده به ساوجبلاغ آورده و در مقابل خانه يکی از معاريف کُرد موسوم به قاضی‌فتاح در معرض تماشا گذارد و همه از اين جنايت اظهار خوشوقتی می‌کردند. يکی از ترکها هم به نام متصرف در ميان اين تماشاچی‌ها حضور داشت و بيشتر از همه از اين واقعه اظهار خوشوقتی می‌كرد. گويا اين شخص به توسط اشخاص ديگری غير از آنچه ذکر شد به عمل پرداخته بود، خلاصه پس از نمايش، سر بريده را به دست بچه های کُرد دادند وخدا می‌داند که در کجا مفقود گرديد، تن او را در مياندوآب در نزديکی رودخانه دفن کردند و بطوريکه شنيدم طغيان آب بهاری قبر و جسد را با خود برد. چندی بعد ژنرال ريبال چينکو به تلافی اين جنايت خانه قاضی فتاح را آتش زد و با خاک يکسان کرد. من مايل بودم که با رؤسای قبايل کُرد تماس گرفته و با نصايح لازم آنها را وادار کنم که رفتار عاقلانه‌ای پيش گيرند. نيکيتين چنين ادامه می دهد : « مسأله جهاد به وسيله شيوخ و عوامل آنها خيلی زود در کُردستان انتشار يافت تنها يکی از شيوخ به نام « شيخ بابا » که در حوالی ساوجبلاغ زندگانی با زهد و تقوايی داشت و در نظرکُردها محترم بود با این اعلان جهاد مخالفت می‌کرد و... شيخ بابا اعلان جهاد ترکهای عثمانی را منافی با مقررات اسلام می‌دانست و نظر به نتايجی که در دنبال داشت تصويب نمی‌کرد. اساس روابط ترک و کُرد در هنگام جنگ استحکامی نداشت و اشخاص فهميده با آن اعتمادی نداشتند، زيرا که ترکان در موقع لزوم کسانی را که سد راه می دانستند از ميان می بردند. اعدام محمد حسين خان سردار ( پسر سيف الدين خان و نوادۀ عزيزخان سردار کل)حاکم وقت ساوجبلاغ، اعدام سيف الدين سقزی حاکم سقز و اعدام عارف و شاعر بزرگ کُرد شيخ بابا سعيد " صدرالسادات "نمونه های است که می توان به آنها اشاره کرد. در ابتدای جنگ روحانيون کُرد که ازتأثيراث سياسی قسطنطنيه دور بودند . اعلان جهاد را فقط از ديدگاه مذهبی می‌ديدندکُردها را به جهاد دعوت می‌کردند، اما عده ای از روحانيون که در خود ترکيه زندگی می‌کردند و از سياست دور نبودند نسبت‌ ‌به اين اعلان جهاد مخالفت‌هايی بروز می‌دادند مانند: ابوبکر افندی اردبيل و محمد افندی اهل سنجاق و عبدالقادر افندی اهل بياره و طه افندی اهل حکاری و غيره. اين روحانيون به کُردها می‌گفتند : « جنگی که شما را به آن دعوت می‌کنند مشروع نيست اين دعوت به جهاد با شرايطی که شريعت معين می‌کند موافقت ندارد. همزمان با فکر مذهبی ، مسأله مليت کُرد به ميان آمد. در اواسط قرن نوزدهم باب عالی در جاهايی به کُردستان دست اندازی کردکه قبل از آن توسط اميران و اشراف کُرد اداره می‌شد و اين موضوع هنوز در خاطر اشراف کُرد باقی بود بنابراين اين اعقاب کسانی که از نفوذ و قدرت اشرافی محروم گرديده بودند به امکان بازگشت آن اميدواری پيدا کردند مانند خانوادۀ بدرخان بيگ بوتان از اعقاب ابراهيم پاشای ميلانی که خود را شاهزاده می‌دانست و بيگهای ميرسوديان و محمديان و ميرهای حکاری و ... اما اين اميدواری با سياست تبعيد و زندان و قتل کُردها از جانب دولت عثمانی روبرو شد و اشخاص بزرگ و محترمی درکردستان مرکزی به قتل رسيدند، ازآن جمله شيخ عبدالسلام و شيخ سعيد سليمانيه و شيخ سليم بدليسی و‌سيد علی هيرانی و نوادۀ او شيخ شهاب الدين و شيخ نورمحمد بريکی و ... به هر صورت، اعلام جهاد عثمانی‌ها عليه روس در جنگ بين‌المللی اول وقبول آن ازطرف عده ای‌ درمنطقه، بسيار به زيان شهر مهاباد تمام شد و آمار قتل عام مردم کُرد مهاباد و حومه توسط قوای روسی بين پنج تا ده هزار نفر نوشته‌اند. پس ازانقلاب اکتبرروسيه وعقب نشينی قوای روس،دولت عثمانی هم قواي خود را از مهاباد خارج کرد شهر به کلی ويران و خالی از سکنه شده بود. اهالی شهر به روستاها و شهرهای مرزی عثمانی(مانند سليمانيه و...) پناه برده بودند.درآن زمان جمعيت خود شهر مهاباد چيزی بين هفت تا ده هزار نفر بوده است .

سال سيل
روز جمعه 9/5/1315 شمسی، ناگهان هوای شهر مهاباد طوفانی و منقلب می شود و رعد و برق و باران و تگرگ در می‌گيرد. وضع شهر که آن وقت نه خيابان درست و حسابی داشته، نه فاضلاب مناسبی که آبهای اضافی را ببرد، ‌باعث مي‌شود که اين ريزش باران برای شهر بسيار گران تمام شود. در فاصله يک ربع تا نيم‌ساعت از طرف کوههای واقع در جنوب شهر سيل مهيبی به سوی شهر جاری می‌شود. محله « خرآ » که امروزه از پارک استاد مجدی تاچهارراه آزادی را شامل می شود، در مدت زمان کوتاهی تخريب می شود و بعداز آن بازار شهرويران و کالاهای موجود در آن همراه با جريان سيل به رودخانه مهاباد ريخته می شوند. پاک کردن گل و لای و آثار به جا مانده از سيلاب در حدود يک سال طول می کشد. عده ای نيزغرق می شوندو تلفات جانی هم به بار می آيد . شهر آن زمان بزرگ نبود، اما محله خرآ و بازار شهر جاهايی بودند که شديدترين آسيب و زيان جانی و مالی را ديدند. امروزه بارانهايی به مرتب شديدتر و وحشتناک تر هم می بارد ولی وجود خيابانهای آسفالته و جوی‌های نسبتاً مناسب و فاضلاب عمومی شهر و... باعث می شود که آن باران از شهر عبور نمايد و به رودخانه بريزد .
پس ازاين سيل رضاشاه به شهر آمد و از خرابی ها بازديد نمود و به مسوولان دستور داد که خسارات مردم را جبران نمايند. تا اين تاريخ نام شهر ساوجبلاغ مکری بود. بعد ازجريان سال سيل که اين اصطلاح سال سيل به شکل تاريخ يک دوره از مهاباد در آمده است، وقتی رضا شاه به تهران بازگشت، دستور داد که از طريق فرهنگستان نام اين شهر هم همچون بسياری از جاهايی که نام عربی يا مغولی داشتند، تغيير دهد.
در جلسه فرهنگستان بنا به پيشنهاد مرحوم ـ رشيدیاسمی ـ که استاد دانشگاه و عضو فرهنگستان بود کلمه «مهاباد » به جای ساوجبلاغ مکری پيشنهاد گرديدکه درنهايت به تصويب رسيد و از آن تاريخ به بعد نام اين شهر « مهاباد » شد. مهاباد يک معنيش ( ماه آباد ) است که ماه شکل ديگری از کلمه (ماد) است و معنی آن « ماد آباد » است.

خصوصيات تاريخي ، فرهنگي و اجتماعي قوم کُرد

قبل از اينکه در باره منشاء نژاد اکراد صحبت شود بهتر خواهد بود بدانيم چرا اين طايفه را کرد مي‌نامند؟ و لفظ کرد از کجاست؟ کتابهاي تاريخي جديد و نژاد شناسي قديم و جديد نظير نوشته‌هاي تورودان ژن Thureau.Gin درايور Driver و پروفسور مينورسکي و همچنين گزنفون سردار و معرف معروف يوناني و استرابون و سرمارک سايس و نيز کتيبه‌هاي آشوري از فلاتي بنام Kardaka و طوايفي بنام کورتي Kortti که ساکن آنند صحبت مي‌کنند وتا با مروز که آنرا دنبال مي‌نمايند آن سرزمين حوضه بالاي دجله و فرات و ناحيه کوه "جودي"و ميان موش و دراربکر و سرچشمه هاي زاب کبير و ضغير و کوههاي زاگروس و مردم آن را "کردان" امروزي ميدانند و اين مطلب تقريباً مسلم شده که از چنين هزار سال باين طرف هيچ‌گونه تغيير و تبديلي در ساکنان آن سرزمين صورت نگرفته است . با اين حساب گوتي ها ،کورتي ها و قردوها و بقولي که منسوب به يوناني ها است کردوئن ها به گفته ارامنه کردوخ ها هم يکي بوده و همان اکراد امروزي مي‌باشند.

نظامي، شاعر بلند آوازه ايران مي‌فرمايد:

گر شد پدرم به نسبت جد يوسف پســـر زکي محمد
گر مادر من رئيسه كـــرد مادر صفتانه پيش من مرد


و اين نظريه را دانشمندان متبحري چون همارتون (Homarton) و وايسباخ (Waissback) و نولدکه (Noldke) تأييد نموده و مي‌گويند قوم کورتي که مورخان يونان قديم در جزء طوايف ماد و پارس نام برده‌اند همين کرد فعلي است. نوشته‌هاي اردشير بابکان سر سلسله ساسانيان و ساير مورخين عرب و ايراني را دليل اين ادعا بيان مي‌کنند.
راسيک و دراور مستشرقين معروف اين منظور را چنين بيان مي‌کنند (در طول تاريخ تا آنجا که بيش از سه هزار سال به عقب برمي‌گردد. در هر جا به نامهاي گوتي يا کورتي ، خالدي الکردي ،کاردا ، کار توخي، سيرتي غوردياي ، غوردوئه‌تي ، کارتاوايه ، کارداک ،....... برمي‌خوريم بايد بدانيم همه آنها اجداد کردهاي امروزي را تشکيل مي داده اند و همين نام را به سرزمين خود که عبارت ازهمان مناطق فوق الذکر باشد داده اند ).ا.م دياکونوف در کتاب تاريخ ماد مي‌نويسد: واژه کوتي فقط در هزاره سوم و دوم قبل از ميلاد معني و مفهوم داشته است و به يک گروه معيني اطلاق مي‌شده که در مشرق و شمال غربي لولوبيان (سراسر اراضي که از درياچه اورميه تا بخشهاي علياي رود ياله ممتد بود ، گفته مي‌شد که همان ناحيه شهرهاي کنوني مياندواب و بانه و سليمانيه و ذهاب و سنندج است)و در خاک آذربايجان کنوني و کُردستان زندگي مي‌کردند ودر هزاره اول قبل از ميلاد همه "اورارتوئيان" و مردم "ماننا" و"ماد" را"کوتي"مي‌ناميدند و فقط گاهي در کتيبه هاي نظير کتيبه "سارگوم دوم" مادهاي ايراني زبان از "کوتيان"مشخص و ممتاز گشته اند.
عده اي دربعضي از کتابها به استناد قرآن کريم در مورد طوفان نوح و به ساحل رسيدن کشتي حضرت نوح درکنارکوه "جودي" مي‌نويسند. همان زمان اقوامي که دراطراف همين کوه زندگي مي‌کرده‌اند، گوتي نام داشته‌اند و نام خود راهم بدان داده بوده‌اند که امروز با تغيير لفظ گوتي،جودي شده است.
"ابن قتيبه"درکتاب "عيون الاخبار"مي‌نويسد: اولين آبادي که پس ازطوفان نوح ساخته شده"بقردي" بود که نامش در سوق‌الثمانين است و وجه تسميه آن چنين است"نوح چون ازکشتي بيرون آمد آنجا را بنانهاد و براي هريک از مرداني که باوي به کشتي پناه برده بودند خانه‌اي ساخت و چون هشتاد نفر بودند آنجا را "سوق الثمانين" خواندند.
نظريه ديگردر اين‌باره متعلق به فون لوشان است مي‌گويد: در2500 سال قبل ازميلاد آريائيها به ايران آمده‌اند و قسمتي ازآنها به فارس رفته و دسته ديگر به کوههاي زاگروس رفته و طايفه طايفه شده بنامهاي لولو،گوتي، کوسي،مانائي،کاردوس ،خالدي،کاردو وماد معروف شده اند.
با توضيحات فوق ومدارک و آثارموجود و کشف شده مي‌شود با اطمينان گفت که براي تاريخ کُرد و سابقه آن ميتوان تاچند هزارسال پيش ازميلاد به عقب برگشت که بقول دکتر"سپايرز" اين رقم تاشش هزارسال قبل ازميلادبه عقب برمي‌گرد دو تابه آنجا مي‌رسدکه نخستين دوره به سال 3600قبل از ميلاد ختم مي شود که سلطنت "نارامسين" پسر "سارگون اول" پادشاه " اکد " بدست "گوتي"ها يا اکراد"آراراتي"منقرض گرديد و سلاطين کُرد بيش از دو قرن برسرزمين "سومر،اکد وعيلام"هم جزو متصرفات سلطنت "گوتي" يا اکراد قرار گرفت. با توجه به يک چنين مأخذي است که نتيجه‌گيري اين امرکه سابقه وجود سلطنت وحکومت در اکراد حکمراني آنان (اکراد) در سرزمينهاي جغرافيايي خودشان مربوط به خيلي پيش ازاين تاريخ است کاملاً منطقي وعلمي مي‌نمايد.
چنانکه ما از پادشاهي بنام "سيراب" خبر داريم که پادشاه شاخه‌اي ازاکراد "لولوم ها"بود که خيلي پيش از تاريخ قتح سومر"سومرواکد"بوده و نوشته هاي مختلفي هم که به آن اشاره کرده اند. اين نظريه را تأييد مي‌کنند، که البته ناقض نظرياتي نظير اينکه مي‌گويند : قديمترين اثري که نام "کرد" بميان آمده کتيبه "وارادنز"مربوط به 2272قبل ازميلاداست، نمي‌شود بلکه مکمل و يا تصحيح کننده آنها مي‌توانند باشند. چنانکه با تو که ThuresllDangiبه اشاره "تورودانژن" مورد تائيد باستان‌شناسان و محققين اين رشته است مطلب بيشتر مورد قبول قرار ميگيرد.
دکترسپانيرر سابقه اين امر را تا شش هزارسال قبل ازميلاد درکوههاي زاگروس تشخيص داده مي‌گويد: اين گفته استرابون خواننده را بياد چگونگي تربيت جوانان اسپارتي يونان مي‌اندازد که در زمان باستان عمل مي‌شده و شباهت زيادي با اين نوع تربيت کارداکها دارد ، حال کداميک ازديگري اقتباس کرده بوده، معلوم نيست.

خصوصيات تاريخي ، فرهنگي و اجتماعي ايلات شهرستان مهاباد در گذر تاريخ
در کتاب ساختار سازمان ايلات و شيوه معيشت عشاير آذربايجان‌‌غربي تأليف ابراهيم اسکندري‌نيا شرح مفصلي راجع به ايلات و عشاير آذربايجان غربي و شاخه هاي اصلي و فرعي آنها ارائه گرديده است. در اين کتاب راجع به ايلات و عشاير شهرستان مهاباد نيز مطالعات ارزشمندي به عمل آمده است که خلاصه آن در اين مبحث ارائه مي‌گردد.
به طور کلي بخش مهمي از سکنه شهرستان مهاباد از اکراد مکري هستند و اين ايلات از قبايل منگور، مامش ، گورک ، پيران ،سوسني ، ملکاري ، برياجي ، پژدري (پشه ري) ، مرگه اي ، دهبکري ، بيگ زاده ها ، بابان ، خانزاده ها و بلباس تشکيل شده است.
در زمان شاه عباس صفوي در نبردهاي ميان افراد قزلباش و ايل مکري ، صدمات فراواني به اين ايل وارد شد و مورد قتل و غارت قرار گرفتند.بعد از پايان اين کشتارها ،شيربيگ نامي از آن جماعت که نسبت به شاه ارادت مي ورزيد و برادرش مقصود بيگ در ملک ايشيک آقاسيان در گاه بود ،مورد عنايت شاهانه قرار گرفت و حکم شد که هر کس از مکريان بر سر او جمع شوند از قتل و غارت در ايمن بوده باشند. قليلي از باقيماندگان مکري بر سر او جمع شدند و جان به سلامت بردند.
بعد از قتل عام اکراد مکري ،شير بيگ مکري باقيمانده ايل و عشيره را راهنمايي کرد تا به مناطق جنگلي و کوهستاني پناهنده شدند و منطقه جلگه‌اي قلمرو آنان تا مدتها خالي از سکنه بود.
بعد از شير بيگ، پسرش بوداغ سلطان سرکرده مکريان گرديد.او در سال 1038 هجري قمري ابتدا در ميرآباد نعلين ساکن شد و سپس مهاباد فعلي( ساوجبلاغ ) را به عنوان مرکز قلمرو مکري انتخاب کرد و نسبت به عمران و آباداني اين شهر همت گماشت.بعد از بوداغ سلطان پسرش موسي سلطان و نوه اش شيخ عليخان در سردشت و ساوجبلاغ امارت کردند. پس از آنان نيز محمد خان پسر شيخ عليخان در ساوجبلاغ اميري داشت که پس از فوت او در سال 1212 هجري قمري برادرش بوداغ خان که در سردشت ساکن بود به ساوجبلاغ آمد. در دوران امارت بوداغ خان در ساوجبلاغ (1212 -1238 ه.ق) مبارزه بين مکري ها از يک طرف و دهبکري و بلباس از طرف ديگر شدت يافت.
در زمان کريم خان زند ،امام قلي خان پسر عموي بوداغ خان از طرف آن پادشاه مامور حکومت مکري شد.اما در مبارزه با بوداغ خان شکست خورد و به قتل رسيد . سپس علي مردان خان زند ،محمود پاشاي بابان را به تسخير مکريان تحريک کرد اما او هم توفيق نيافت. در اين ضمن بلباس ها مناطق وسيعي از غرب مکريان ، به ويژه اطراف سردشت را اشغال کرده بودند و برخوردهاي متعددي ميان مکري ها و بلباس ها روي داده بود.
مامش ها نيز تحت رهبري کاک ابراهيم پسر کاک سليمان ، دهات محال آختاچي را غارت کرده بودند. بوداغ خان ابتدا مي‌خواست از طريق دوستي با آنان رفتار نمايد . اما چندي بعد با احمد خان حاکم مراغه باپير آقاي منگور را با هزار سوار براي شرکت در جشن عروسي به مراغه دعوت کردند و در آنجا همه آنان را به قتل رسانيدند.
بوداغ خان به منظور استحکام موقعيت خود و مبارزه با بلباسها ، با افشارهاي اروميه و حاکم مراغه متحد شده بود. از طرف ديگر حاکم اروميه ، محمد قلي خان بيگلر بيگي با اهالي اروميه و افشارهاي آنجا و متحدان آنها دشمني مي‌ورزيدند، لذا بوداغ خان را به اروميه دعوت کرد و پس از بازداشت چشمهايش را کور نمود.
بعد از مرگ بوداغ خان ، ابراهيم خان باکوئي که قبلاً ضابط ديوان مکري بود ، از طرف نايب‌السلطنه، حاکم مکري شد. اما بعد از دو سال به علت ظلم و ستم از حکومت مکري برکنار شد و شيخ علي خان پسر احمد خان مقدم به جاي او نشست و او نيز بعد از يک سال فوت نمود. در سال 1241 هجري قمري از طرف نايب السلطنه عباس ميرزا حکومت موروثي مکري مجدداً به عبداله خان پسر بوداغ سلطان تفويض گرديد . عبداله خان و لشکريان ايلات مکري در جنگ هرات خدمات مهمي انجام دادند و پس از مراجعت از جنگ هرات در سال 1255 هجري قمري مورد لطف و عنايت بيشتر شاه طهماسب صفوي قرار گرفتند .
در اين زمان تضاد و برخورد دهبکري و مکري به صورت شديدتري نمايان گشت. عبداله‌خان براي سازش با عباس‌آقاي دهبکري و جلوگيري از برخورد ، دخترش را به عقد پسر او ، قادر آقا ، در آورد عبداله‌خان در 16 ربيع الثاني سال 1256 هجري قمري عباس‌آقا دهبکري و اطرافيانش را در ساوجبلاغ به قتل رسانيد و قادر آقا پسر او و داماد خويش را زنداني کرد . آنگاه از محمد آقا برادر عباس آقا خواست که اظهار اطاعت کند و خود نيز در اطراف شهر مشغول سنگربندي و تهيه مقدمات جنگ گرديد . محمد آقا دهبکري اظهار اطاعت نکرد و با 800 نفر سواره و پياده شهر را محاصره نمود. عبدالله خان مي‌خواست قادر آقا را به قتل برساند. اما با وساطت عبدالکريم خان ، برادر عبدالله خان و حاج سيد بايزيد، قادرآقا آزاد شد و به لشکر دهبکري‌ها که شهررا محاصره کرده بودند، پيوست. مدت يک شبانه روز جنگ در گرفت. آنگاه دهبکريها به روستاي ايندرقاش (اگريقاش) مراجعت کردند و پيروت آقاي دهبکري براي شکايت به تبريز رفت روز بعد قريب هفت هزار سواره و پياده مسلح (بلباس)به دهبکريها پيوستند و جنگ مجددا" شروع شد و مدت يک هفته ادامه داشت. در اين بين پيوسته از اطراف براي هر دو طرف کمک مي‌رسيد.
در اين آشنا حسين خان قولو با 60 سوار از تبريز به سابلاغ اعزام شد و خان اظهار اطاعت نمود و از آنجا راهي تبريز شد و سپس در تهران به خدمت شاه رسيد و مورد سرزنش قرار گرفت. در اين زمان امير نظام ميرزا علي اشرف و حاجي ميرزا نجف سرهنگ از طرف دارالسلطنه تبريز براي سرکشي به سابلاغ اعزام شدند و احجاف محمد شريف بيک باعث ناراحتي اهالي شد تا در زمستان سال 1256 هـ.ق خدادادخان گرجي از تهران براي حکمراني مکري اعزام شد و بعد از ورود به سابلاغ تمام افراد خانواده خان را به اورميه فرستاد و املاک آنان را ضبط نمود و بين ديگران بويژه بلباسها تقسيم کرد . جور و ستم خدادادخان باعث شد که اهالي شهر شکايت کنند.
از سوي ديگر عبدالله خان و همراهانش مدت 20ماه در تهران اقامت کردند و در ششم شعبان 1257 هـ.ق به حضور شاه رسيدند و مورد نوازش قرار گرفتند و حکومت مکري مجددا" به عبدالله خان اعطاء شد. خان در تبريز نيز مورد نوازش نائب‌السلطنه قهرمان ميرزا قرار گرفت قهرمان ميرزا محمد آقاي دهبکري و عده‌اي ديگر از دهبکريها را که به تبريز آمده بودند دعوت کرد که از عبدالله خان اطاعت کنند. اما آنها دعوت او را نپذيرفتند و به همين سبب به دستور او زنداني شدند. اين تحولات موقتا"باعث تضعيف دهبکريها شد اما مرگ قهرمان ميرزا وضع را به نفع دهبکريها تغيير داد.در سالهاي بعد نيز مبارزه دهبکريها و مکريها ادامه داشت .در اواخر قرن سيزدهم مکريها تقريبا" تمام املاک خود را در منطقه شهر ويران از دست دادند و سپس انتخاب حکام مکري توسط دارالسلطنه به قدرت آنها پايان داد.


عصرارتباطات مهاباد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 02-29-2012 در ساعت 08:54 AM
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 04:29 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها