بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > رمان - دانلود و خواندن

رمان - دانلود و خواندن در این بخش رمانهای با ارزش برای خواندن یا دانلود قرار میگیرند

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #11  
قدیمی 05-30-2012
گمشده.. آواتار ها
گمشده.. گمشده.. آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: کرمانشاه_ تهران
نوشته ها: 457
سپاسها: : 266

481 سپاس در 138 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

-اما... آخر تو از کجا فهمیدي که من ...
فرشته لبش را به دندان گرفت و گفت: چون من از خیلی وقت پیش به این مسئله فکر می کردم
فرشاد دستش را به پیشانی اش گذاشت وگفت: نمی دونم این تنها راه حله یا راه حل دیگري هم وجود داره
فرشته سرش را تکان داد: راه دیگه اي هم هست
فرشاد به او نگاه کرد
-مرگ
ا رفتن فرشته به تهران دیدار آن دو امکان پذیر نبود.فرشته از این بابت در فشار روحی به سر میبرد . فرشاد گاهی از
دلتنگی به میعادگاهشان در شمال پناه میبرد و به یاد فرشته مدتی آنجا می نشست و دوباره به تهران باز میگشت در
این رفت ها روزي با ترانه روبه رو شد.ترانه از دیدن او تعجب کرد اما وقتی فرشاد به او گفت که موفق به دیدار فرشته
نمی شود ، ترانه تصمیم گرفت به او کمک کند. او شماره تلفن منزل عمه فرشته را از فرشاد گرفت و به او گفت که با
فرشته صحبت میکند و از فرشاد خواست اگر پیغامی دارد به او بگوید.
فرشاد گفت ( یک دنیا حرف تو دلم است، اما بهتر است مهمترین آن را به او برسانی ، به او بگو فرشاد گفته دوستت دارم
، به اندازه ي تمام هستی(( .
ترانه طبق قولی که به فرشاد داده بود آخر هفته که به منزل مادر کوروش رفته بود به منزل عمه ي فرشته تلفن کرد و
پس از کلی حرف پیغام فرشاد را به فرشته رساند. فرشته پس از گذاشتن گوشی تلفن شروع کرد به گریستن . او به
شدت دلتنگ بود و تلفن ترانه نیز آتش دلش را برافروخته تر کرده بود.
فرشته آن شب شام نخورد و خود را در اتاقی که عمه مهتاب به او و مادرش داده بود حبس کرد.
محمد از وقتی که نرگس و فرشته به تهران آمده بودند خود را به خوابگاه آزاد دانشجویی منتقل کرده بود تا نرگس و
همچنین فرشته از حضور او معذب نباشند.اما مرتب به خانه سر می زد و کارهایی را از قبیل خرید و غیره انجام میداد.
فرشته چند روز بهانه ي دیدن تراه را میگرفت و خیلی بدقلق شده بود. عاقبت نرگس رضایت داد که او و فرشته چند
هفته اي به شمال بروند و قرار شد محبوبه را نیز همراه خود ببرند.
فرشته چون زندانی اي که خبر آزادي خود را شنیده باشد از همان روز ساك لباسش را بست و براي لحظه ي رفتن
ساعت شماري می کرد.
فرشته در فرصتی که بدست آورد به بهانه ي خرید از منزل خارج شد و از یک تلفن عمومی به منزل فرشاد تلفن کرد.
خوشبختانه فرشاد منزل بود و با بی حوصلگی روي مبلهاي اتاق نشیمن نشسته و به صفحه ي خاموش تلویزیون خیره
شده بود. زنگ تلفن نگاه او را به سمت آن کشاند و فرشاد با بی حوصلگی گوشی تلفن را برداشت و هنگامی که فهمید
فرشته پشت خط است با فریاد بلندي نام او را صدا کرد. از فریاد او مستخدمشان که در حال پایین آمدن از پله هاي
منزل بود یکه خورد و اگر دستش را به حفاظ پله ها نگرفته بود سقوطش حتمی بود.
فرشاد چنان خوشحال بود که اگر می توانست فریاد دیگري می کشید. او به خانم کریمی که با تعجب به او نگاه میکرد
لبخند زد و به نشانه ي معذرت خواهی دستش را روي سینه اش گذاشت.
فرشته فرصت زیادي براي صحبت کردن نداشت اما فرشاد با التماس از او می خواست تا جایی که میشود صحبت کند تا
او صدایش را بشنود. فرشته به او گفت: فرشاد من و مادرم به همراه محبوب فردا به سمت شمال حرکت می کنیم، اگر
خواستی میتونی به دیدنم بیاي ... البته اگر خواستی((.
فرشاد دندانهایش را بر روي هم فشار داد و با غضب گفت : ( فرشته خیلی بی انصافی ، تازه بعد از این همه مدت می گی
اگر خواستی،خوب معلوم است که میخواهم ، تو نمی دانی در این مدت چی به من گذشته است((.
فرشاد همچنان با صداي بلند صحبت می کرد و پاك فراموش کرده بود که در چه موقعیتی قرار دارد. اگر کمی سرش را
چرخانده بود منیژه را می دید که روي پله ها ایستاده و به حرفهاي او با شخصی که او را فرشته می خواند گوش می
دهد.
فرشته با عجله از فرشاد خداحافظی کرد و گوشی را گذاشت . فرشاد همچنان ایستاده بود و گوشی تلفن در دستش
خشکیده بود.
صداي منیژه او را به خود آورد.
)نمی خواهی گوشی تلفن را سر جایش بگذاري؟((
فرشا نگاهی به مادرش انداخت که از پله ها پایین می آمد . سرش را تکان داد و گوشی را سرجایش گذاشت.
)خوب مثل اینکه تصمیمت را گرفته اي .اینطور نیست؟((
فرشاد به چشمان مادرش نگاه کرد و سرش را تکان داد.
)اما فرشاد تو با این کار آینده ات را خراب می کنی ، تو می توانی(( ...
)مادر خواهش می کنم ، من و شما حرفهایمان را با هم زده ایم. اینطور نیست؟ پس دوباره شروع نکن((.
هر خاکی که می خواهی توي سر خودت بریز،ولی بعد نیایی پیش من و Sad منیژه نفس عمیقی کشید و با حرص گفت
بگی چه غلطی کردم.)) و راهش را به سمت پله ها تغییر داد.
فرشاد با یک خیز خود را جلوي او رساند و دستهایش را دور کمر او حلقه کرد و او او را در آغوش گرفت.
)مادر ... مادر نمی دونی با این حرف چقدر دل این پسر عاشقت رو شاد کردي((.
منیژه کمی مقاومت کرد و زمانی که نگاهش به چشمان پسرش افتاد و قطره اشک را در آن دید ،اونیز بغضش را گشوده
شد و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت : ((فرشاد من همیشه خوبی تو را می خواهم حالا که می بینم
در کنار این دختر ، اسمش چه بود... فرشته ، خوشبخت می شوي من چیزي ندارم که بگویم((.
فرشاد بوسه اي از روي گونه ي منیژه برداشت و سرش را به آسمان بلند کرد ( خدا جون شکرت(( .
فرشاد پس از مدتها آن روز از ته دل خوشحال بود.
از اوایل هفته بعد که امتحانات پایان ترم دانشگاه شروع می شد و فرشاد به منیژه قول داده بود که امتحاناتش را به نحو
احسن بگذراند .همان روز با دسته اي کتاب راهی شمال شد تا در هواي آزاد و پاك ویلا درسهایش را مرور کند. اما تمام
خانواده می دانستند این بهانه اي است براي دیدن فرشته محبوبش.
فرشته و محبوبه و نرگس آماده بودند تا حرکت کنندکه در آخرین لحظه ها بیماري مهتاب باعث شد محبوبه از رفتن با
آنان صرف نظر کند.با وجود اصرار مهتاب که بیماري اش را سرما خوردگی ساده اي مب دانست محبوبه راضی نشد او را
تنها بگذارد و قرار شد پس از پایان کار مادر یکی دو هفته اب طول می کشید به اتفاق مادر به شمال بروند.
فرشته و فرشاد پس از مدتها دوري یکدیگر را ملاقات کردند.
فرشاد با وجود پایبند بودن به مسائل اخلاقی دیگر نتوانست بیش از این طاقت بیاورد و به محض دیدن فرشته او را
سخت در آغوش گرفت . او فرشته را همسر خود می دانست و در این موردبه هیچ وجه احساس گناه نمی کرد. اما فرشته
با وجود تمناي قلبی اش که فرشاد را با تمام وجود می خواست احساس گناه و ناراحتی وجودش را فرا گرفته بود. فرشاد
با دیدن اشکی که از چشمان فرشته روان شده بود پشیمان و شرمگین سرش را زیر انداخت و از او معذرت خواست.
فرشته تا زمانی که پیش فرشاد بود از این موضوع ناراحت بود و فرشاد به خوبی علت ناراحتی او را درك می کرد.
زمانی که می خواستند از هم جدا شوند فرشاد به او گفت فرشته من عذر می خوام،بادیدن تو خودمو فراموش کردم چه
رسد به چیز هاي دیگر((.
فرشته سرش را زیر انداخت و گفت: ( فرشاد می دونم چی می گی ، اما من خیلی نسبت به این مسئله حساس شدم((.
فرشاد آهی کشید و گفت: (( کاش می شد من و تو به یک محضر بریم و عقد کنیم((.
فرشته در سکوت به این مسئله فکر کرد .او به یاد آورد که پدرش با ازدواجش او فرشاد موافق بود و همان روز می رفته
تا با گفتن حقیقت به عمه مقدمات عقد او و فرشاد را فراهم کند که اجل مهلتش نداد.
فرشته با به یاد آوردن پدرش زیر گریه زد. فرشاد نگران به او نگاه کرد وبا کف دست به پیشانی اش کوبید.
))آخ باز من احمق تو رو ناراحت کردم . باور کن منظوري نداشتم فرشته . باور کن فرشته.))بعد دستهایش را مشت کرد
و سرش را بالا گرفت و با صداي بلند گفت: (( خدایا چرا من نمی تونم جلوي زبانم را بگیرم((.
فرشته به فرشاد که از خودش عصبانی شده بود نگاه کرد و در حالی که با دست اشکهایش را پاك میکرد با عجله گفت :
((نه ،نه فرشاد باور کن من از حرف تو ناراحت نشدم. من به یاد پدرم افتادم ، آخه می دانی شب قبل از تصادف با من
صحبت کرده بود . او با ازدواج من و تو موافق بود((.
فرشاد با تعجب به او نگاه کرد و پس از چند لحظه دستانش را به هم قلاب کرد و به او گفت : (پس مسئله اي نمی ماند جز
اینکه من و تو به محضر برویم((.
فرشته به فرشاد نگاه کرد و با نگرانی گفت : (اگر اجازه نامه ي پدرم را بخواهند چی؟((
))فکر نمی کنم احتیاجی به اجازه نامه باشد. فردا به تهران می روم و از یکی از دوستان پدرم که وکیل است در این مورد
پرس و جو می کنم .چطوره؟((
فرشته پس از لحظه اي تفکر گفت: ( فکر می کنم این راه خیلی بهتر از فرار کردن باشه((.
))وقتی من وتو عقد کردیم،اونوقت می شه امیدوار بود که مسائل دیگه هم حل بشه ، اگر برنامه اي شد من می توانم به
عنوان همسرم تو را به منزلمان ببرم.
وقتی تو همسر من باشی دیگه کسی نمیتونه ما رو از هم جدا کند((.
فرشته در حالی که سر به زیر انداخته بود گفت : (فرشاد اگه یک وقت مادر و عمه ام فهمیدند می دونی چه بلایی سرم
می آید؟((
))وقتی تو همسر من بشی کشی نمی تواند به تو آسیب برساند، توي هیچ جاي دنیا کسی را به جرم عاشقی به دار نمی
کشند. اما در نهایت اگر کسی فهمید همانطور که از مدتها پیش به خانه قلبم پا گذاشتی،این بار به منزلم قدم می گذاري
و در کنار من زندگی می کنی ... بدون اینکه دنیا به آخر برسد((.
))فرشاد خانواده ات چی؟مرا می پذیرند؟((
فرشاد لبخند زد و گفت: ( با اطمینان به تو می گویم همین طور است . اما این اقامت موقتی است و به محض اینکه بتوانم
خانه اي تهیه کنم از آنجا می رویم. فرشته به شرفم قسم سعی می کنم خوشبختت کنم((.
فرشته سکوت کرد.او براي فکر کردن به زمان احتیاج داشت.
صبح روز بعد فرشاد به تهران رفت تا همانطور که گفته بود در مورد ازدواج در محضر تحقیق کند.
فرشاد پس از تحقیقات مفصلی که در این مورد انجام داد به یک طلا فروشی رفت و دو حلقه ي ساده و یک شکل خرید
و بعدازظهر آن روز به شمال برگشت.
فرشته شب را تا صبح فکر کرده بود و این را آخرین راه تشخیص داد.
فرداي آن روز فرشته به مادرش گفت که به همراه ترانه می خواهد به منزل دختر خاله اش برود.
مادر سر تکان داد و چیزي نگفت. فرشته جلو رفت و صورت او را بوسید.
نرگس اغلب در فکر بود و اهمیتی به فرشته نمی داد. او حتی به فرشته اجازه نمی داد که در اتاقی که نشسته قدم
بگذارد.بیماري نرگس رو به شدت گذاشته بود و این بار به صورت افسردگی بروز کرده بود.او دوست داشت تنها باشد و
فکر کند.
فرشته نگاهی به مادرش انداخت و چند قدم از او دور شد و دوباره به طرف او برگشت و بار دیگر صورت او را
بوسید.نرگس نگاه بی تفاوتی به فرشته انداخت و چیزي نگفت ، اما وقتی فرشته از در حیاط خارج شد با صداي آرامی
گفت (بعد از من چه بلایی سر تو میاد؟((
فرشته به سمت چشمه راه افتاد . او از پیش با ترانه هماهنگ کرده بود که به راحله خانم بگوید همراه او به منزل زیبا می
روند که اگر یک وقت مادرش چیزي پرسید حرف دوجور نشود.
فرشته فرشاد را در کنار پل منتظر دید. فرشاد بلوز سفیدي به تن داشت که با موهاي مشکی وشلوار مشکی اش تناقض
داشت.فرشته نزدیک او شد و با شیفتگی به او نگاه کرد.فرشاد دست کمی از او نداشت،او به فرشته که روسري زرشکی
اش را به سر داشت نگاه کرد و متوجه شد فرشته نیز زیر مانتوي مشکی اش لباسی سفید پوشیده.
فرشاد نفس عمیقی کشید و با لبخند گفت: ( فرشته عجله کن،زمان منتظر هیچ عاشقی نمی شود((.
فرشته لبخند زد و قدمهایش را با فرشاد هماهنگ کرد.
آن دو به طرف خودرو فرشاد رفتند که کنار جاده پارك شده بود.
فرشاد پیش از آنکه سوئیچ را بچرخاند گفت : ( فرشته مطمئنی که فکراتو کردي؟((
فرشته با نگرانی به فرشاد نگاه کرد و گفت : ((با این طرز حرف زدنت مرا نگران می کنی احساس می کنم کار بدي انجام
می دهم((.
))نگران نباش . این حرف را به خاطر این گفتم که بعد از عقد پشیمان نشوي و تقاضاي طلاق نکنی((.
))تو اگر از حرفت پشیمان شدي می تونی راحت بگی . خواب طلاق گرفتن من رو هم نبین((.
فرشاد لبخند زد و گفت : ((ببین از الان بهت بگم اگه یه روزي اسم طلاق رو بیاري ، با وجودي که خیلی دوستت دارم اما
شناسنامتو باطل می کنم. خلاصه فکراتو بکن بعد بله بگو، خوبه اینو بدونی که باید یک عمر با اخلاق سگ من بسازي ،
گول خوش اخلاقیمو نخور ، بعضی اوقات پاچه می گیرم((.
فرشته با تعجب به او نگاه می کرد . فکر می کرد هیچ وقت از اخلاق او سر در نخواهد آورد.نمی دانست فرشاد شوخی می
کند یا جدي می گوید.
فرشته کیفش را در میان پنجه هایش فشرد و همچنان به فرشاد نگاه کرد.
))فرشاد تو .... تو جدي می گی یا شوخی می کنی؟((
فرشاد نگاهی به چهره ي مظلوم فرشته انداخت و گفت : ((آخ فرشاد برات بمیره که لیاقت تو رو نداره، این چه طرز نگاه
کردنه،جیگرمو آب کرد. من سگ کی می باشم بخوام به تو کمتر از گل بگم . فرشته باور نکن، هیچ وقت حرفهاي منو باور
نکن جز موقعی که بهت می گم دوستت دارم((.
فرشاد احساس می کرد دلش می خواهد گریه کند. نگاه فرشته آنقدر دل او را سوزانده بود که فکر می رکرد تا قطره اي
اشک نریزد آرام نمی گیرد. از اینکه اینقدر ضعیف شده بود که تا چیزي می شد آب از چشمانش راه می افتاد از خودش
عصبانی بود. فرشاد به سختی رفتارش را مهار کرد و راهی شدند.
))عزیزم شناسنامه ات را آوردي؟((
فرشته به او نگاه کرد و در کیفش را باز کرد تا از وجود شناسنامه مطمئن شود . شناسنامه را به فرشاد نشان داد.
آن دو در طول راه سکوت کرده بودند و موسقی گوش می دادند که از ظبط صوت خودرو پخش می شد. کاستی که فرشاد
گذاشته بود یکی از معدود نوار هایی بود که به خواننده آن علاقه اي خاصی داشت .(منظورش سایوش قمیشی اسمشو
نیاورده که ریا نشه نه ببخشید یعنی شناخته نشه ) فرشاد همچنان که به موسیقی گوش می داد به سرعت طرف شهر
می راند.
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 05:27 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها