بازگشت   پی سی سیتی > سایر گفتگوها > مطالب آزاد

مطالب آزاد در این تالار مطالبی که موضوعات آزاد و متفرقه دارند وجود دارد بدیهیست که کنترل بر روی محتوای این تالار بیشتر خواهد بود

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #39  
قدیمی 11-02-2012
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

2 هفته پیش یکی از دوستامونو دعوت کردیم، اولین بار بود که
میخواستن بیان خونه ی ما، منم هنوز خونه شون نرفتم
ولی بابای پگاه خیلی بهشون زحمت میده همیشه "در واقع با آقاشون صمیمی هستن"
شاید من یک یا دوبار تا حالا بیشتر ندیدمشون، ولی چون منزل جدیدمون
نزدیک اوناست، بد ندیدیم به این واسطه ارتباطمونو نزدیکتر کنیم
من حتی نمیدونستم که این خانواده چند نفر هستند و یا ...
قولو قرارو گذاشتیم پای آقایون، پنجشنبه شب دعوتشون کردیم
سرتونو درد نیارم من از چهارشنبه مشغول تدارک بودم، که پنجشنه ظهر
مطلع شدم که تشریف نمیارن و قراره برن روستا و تا جمعه شب هم
روستا می مونن، خب منم چون کلی به خودم زحمت داده بودم نمیخواستم
به هفته بعد موکول بشه گفتم شنبه تشریف بیارن، و چون قبلا صحبت شده بود
من دیگه پی گیر دعوت و .. نشدم، و همچنان به نظافت خونه و
تدارک مهمونی میرسیدم، یعنی از همون صبح روز چهارشنبه که خدمتتون عرض کردم
من مشغول تدارکات بودم تا شنبه ساعت 8 شب، چقدر لحظه شماری میکردم که
تشریف بیارن، به ساعت که نگاه کردم، وای ساعت 8 بود چطور نیومدن؟!!
یهو جناب همسر از در وارد شدن، خب تصور میکردم ایشون رفته دنبالشون
یا اینکه قرار گذاشتن با هم تماس بگیرن قبل از اومدنشون
که گفتن نه همچین قراری نبوده، صبر کنید من الان باهاشون تماس میگیرم
ببینم اگه لازمه برم دنبالشون، که یهو دیدم با تعجب پرسید مهمون دارین؟
یعنی چی؟ مگه شما اینجا مهمون نیستین؟ خب مهموناتونم بردارین بیارین
در خدمتشون هستیم، که گویا دوست گرام فرموده بودن، ما از قبل تدارک دیدیم و
مهمون دعوت کردیم الان هم سر سفره شام هستیم
دوست گرام فراموش کرده بودن به خانمشون بگن که مهمانی پنجشنبه
موکول شده به شنبه، خانوم ایشون هم کلی مهمان دعوت کرده بودن
تصور کنید من اون لحظه چه حالی داشتم
دلم میخواست گریه کنم
خانومش گفته بود گوشی رو بدید به خانوم میخوام ازشون عذرخواهی کنم،
و بنده خدا کلی شرمنده و ... گفت که من بی تقصیرم نیمدونستم امشب
خونه شما مهمونیم، گفتم کاش ما زودتر تماس میگرفتیم، میفهمیدیم قضیه رو، با
مهموناتون میومدین اینجا یا اینکه ما با محتویات سفره خدمت میرسیدیم،
خلاصه بعد از 2 هفته هنوز خستگی اون مهمونی بی مهمون از تنم بیرون نرفته
اونشب به هرکی هم که زنگ زدیم بیان خونمون
هرکی به طریقی یا گرفتار بود یا مهمون بود یا مهمون داشت
منم به اهل خونه یک هفته تمام غذای تکراری دادم تا یادشون بمونه چطور مهمون دعوت کنن
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری

ویرایش توسط رزیتا : 11-03-2012 در ساعت 04:15 AM
پاسخ با نقل قول
11 کاربر زیر از رزیتا سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 5 نفر (0 عضو و 5 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 12:11 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها