Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #1  
قدیمی 10-15-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض هگل و تئوري جهش

هگل و تئوري جهش

مبارزه ی اتصال و انفصال در فلسفه ی حرکت: یکی از بنیادی ترین مسائل فلسفه، مساله ی حرکت است. زیرا حرکت و تغییر به عنوان خصیصه ی ذاتی ماده، همواره در طول تاریخ مورد مطالعه و بررسی علوم مختلف بوده است. از اینرو حرکت از زمان باستان موضوع تامل و تفکر فراوان فلاسفه ی یونانی بوده است. مناقشه بر سر نوع و شکل حرکت عمومی اجزای عالم از یونان باستان تا به امروز ادامه دارد. هدف من در این جستار ارائه ی خلاصه ای از جریانات فکری فیلسوفان در مبحث حرکت از آغاز تا امروز است. یکی از مهمترین مباحثی که در موضوع حرکت مورد مطالعه قرار می گیرد، مبحث نوع حرکت از نظر اتصال و انفصال است. پرسش اینجاست که حرکت پیوسته است و یا بین لحظات و مومانهای حرکتی فاصله وجود دارد؟ آیا تغییر به صورت تدریجی صورت می گیرد و یا دفعتا صورت می گیرد؟ در صورتی که مومانهای حرکتی ( لحظات ) از یکدیگر جدا هستند پیوستگی حرکت چگونه توجیه می شود؟ و اگر لحظات به یکدیگر پیوسته اند سرعت سپری شدن زمان چگونه توجیه می شود؟ به منظور پاسخ گویی به این پرسشها باید توجه خود را به جدل تاریخی فیلسوفان بر سر نوع حرکت معطوف کنیم. تمثیلهای سگانه ی زنون: فیلسوفان یونان از بدو شکل گیری نگرش فلسفی، به مساله ی بساطت و مرکب بودن اجزای عالم توجه خاصی را مبذول داشته اند. دموکریتوس و اتمیستها به منظور تشریح مکانیسم حرکت و ترکیب عناصر موجود در عالم، به وضع دو جوهر پرداختند که عبارت بوند ازجوهر ماده و جوهر خلا. ماده همان ذات و ماهیت اجزای سازنده ی جهان است و در مقابل خلا به معنای عدم و نیستی است که امکان حرکت ماده را در فضا توجیه می کند. ماده خود متشکل از ذره ای بنیادی است که ذاتا بسیط بوده و در اثر ترکیب عناصر مختلف را بوجود می آورد. دموکریتوس این ذره ی بنیادی بسیط را اتم نامید. اتم، در زبان یونانی به معنای تجزیه ناپذیر ( بسیط ) است. در کنار شکل گیری نگرش اتمیستی، فیلسوف دیگر یونانی هراکلیتوس، مفهوم حرکت را مطرح کرد. در ذهن او عالم چیزی نبود جز ماده ی در حال حرکت. او در اين باره گفته است: « هیچ انسانی نمی تواند دو بار در یک رودخانه شنا کند. » اما هراکلیت برخلاف اتمیستها به بساطت و مرکب بودن اجزای عالم توجه خاصی نمی کند. در کنار این جریانات فکری منطقدانان مکتب الئایی به نفی هر دو مفهوم ماده و حرکت پرداختند. یکی از مهمترین این فیلسوفان الئایی، زنون است که با طرح سه مثال به رد مفهوم حرکت و ماده می پردازد. البته باید ذکر شود که ردیه ی زنون بر وجود ماده کاملا مبتنی بر رد مفهوم امتداد است. بدین معنی زنون با رد مفهوم امتداد زمانی، حرکت را مورد تردید قرار می دهد و با رد مفهوم امتداد مکانی ماده را مورد تردید قرار می دهد. هم اکنون به تشریح تمثیلهای زنون می پردازیم تا هدف و روش زنون روشنتر شود. مثال اول: متحرکی می خواهد از نقطه ی « الف » به نقطه ی « ب » برود. نقطه ی « ج » وسط دو نقطه ی « الف » و « ب » قرار دارد. در نتیجه مسلم است که اگر بخواهد از نقطه ی « الف » به « ب » برود ابتدا باید از نقطه ی « ج » بگذرد. حال برای اینکه بتواند از نقطه ی « الف » به نقطه ی « ج » برود ابتدا باید از نقطه ی میانی آنها، یعنی نقطه ی « د » بگذرد. مسلم است که این عمل تا بی نهایت ادامه خواهد داشت زیرا اگر بین هر دو نقطه فاصله ی معینی وجود داشته باشد، پس مسلما نقطه ای در وسط این فاصله قرار دارد که طی کردن آن فاصله مستلزم عبور از آن نقطه باشد. زنون اینگونه استدلال می کند: 1- حرکت به معنای جابجایی بین دو نقطه تنها در صورتی ممکن است که بین دو نقطه فاصله ی معینی وجود داشته باشد و در غیر این صورت دو نقطه بر هم منطبق هستند و این به معنای سکون است. 2- هرگاه میان دو نقطه فاصله ی معینی وجود داشته باشد قطعا نقطه ای در وسط این فاصله قابل تعریف است که طی کردن آن فاصله مستلزم عبور از نقطه ی مورد نظر باشد. و عمل نصف کردن فاصله ی معین می تواند تا بی نهایت ادامه پیدا کند. بنابراین برای طی فاصله ی معین باید از بینهایت نقطه ی میانی عبور کرد. 3- بنابراین حرکت از نقطه ای به نقطه ی دیگر مستلزم طی بی نهایت حرکت است. زنون پس از طرح این استدلال می پرسد: چگونه ممکن است با طی بی نهایت حرکت فاصله ی معینی طی شود؟ زنون مثال خود را بگونه ای دیگر هم مطرح می کند. فرض کنید ما پس از آنکه ببه تعداد بی نهایت دفعه عمل نصف کردن فاصله ی مورد نظرمان را انجام دادیم نقطه ی « ایکس » بدست آمد. دو حالت قابل پیش بینی است. یکی اینکه دو نقطه ی « الف » و « ایکس » بر هم منطبق هستند که در این صورت حرکت امکان پذیر نخواهد بود و حالت دیگر این است که بین نقاط « الف » و « ایکس » فاصله ی معینی وجود دارد. در این صورت پیمودن این فاصله مستلزم طی زمان « آلفا » است. حال آنکه برای رفتن از « الف » به « ب » زمان مشخص « بتا » لازم است. مسلم است که زمان « آلفا » بی نهایت بار کوچکتر از زمان « بتا » است. چطور ممکن است گذشت بی نهایت زمان محدود، زمان محدودی را در بر بگیرد؟ زنون دو راه پیش روی ما می گذارد. حرکت را نفی کنیم یا دچار تناقض شویم ! بنابراین تنها راه ممکن معرفی حرکت به عنوان توهمی ذهنی است. مثال دوم: این مثال مربوط به مسابقه ی دوندگی میان لاک پشت و اخیلوس ( یکی از پهلوانان افسانه ای یونان که به تیزروی معروف است. ) است. پیش فرض این است که در آغاز مسابقه لاک پشت جلوتر از اخیلوس قرار گرفته است. اخیلوس برای اینکه به لاک پشت برسد باید محل اولیه ی لاک پشت را هدف قرار دهد. برای اینکه اخیلوس این مسافت را طی کرده و به لاک پشت برسد باید زمانی سفری شود که در این زمان لاک پشت کمی جلوتر می رود و در موقعیت ثانویه ای قرار می گیرد. هم اکنون برای اینکه اخیلوس به لاک پشت برسد باید مکان ثانویه ی او را هدف قرار دهد و مسلما باز هم باید زمانی هر چند کوتاه تر برای اینکار سپری شود. در این زمان لاک پشت مجددا جلوتر می رود و در مکان ثالثی قرار می گیرد. باز هم اخیلوس برای رسیدن به لاک پشت باید مکان سوم را هدف قرار دهد و همزمان با حرکت اخیلوس به سمت مکان سوم ، لاک پشت باز هم جلوتر می رود و این عمل تا ابد ادامه می یابد. طی این حرکات، بازه های زمانی حرکت اخیلوس مرتبا کوتاه تر می شود اما هیچگاه به صفر نمی رسد زیرا هر چقدر بازه ی زمانی کوتاه باشد باز هم حرکتی هرچند اندک را از سوی لاک پشت به دنبال دارد و این یعنی اخیلوس هیچگاه به لاک پشت نمی رسد. حال آنکه در عمل می بینیم اخیلوس از لاک پشت پیشی می گیرد و این تناقض آشکار است. مثال سوم: فرض کنید هم اکنون تیری را از کمان رها کردیم. پس از رها کردن تیر در لحظه ی معینی به بررسی موقعیت مکانی تیر می پردازیم. وضعیت تیر منطقا از دو حالت نمی تواند خارج باشد. اول اینکه تیر در نقطه ی مشخصی قرار دارد. این به معنای سکون است زیرا حرکت مستلزم تغییر مکان است که در صورت قرار داشتن تیر در نقطه ی مشخص تغییر مکانی وجود ندارد. همان طور که می دانیم حرکت تیر در اثر در یک بازه ی زمانی ناشی از مجموع حرکت تیر در هر لحظه است. بنابراین اگر تیر در لحظه ساکن باشد این بدین معنا خواهد بود که مجموع سکونها تولید حرکت می کند! و این منطقا محال است. حالت دوم این است که تیر در لحظه ی مورد نظر ساکن نیست. پرسشی که مطرح می شود این است که اگر در آن لحظه در مکان مشخصی نیست پس در کجاست و موجودیت او در چه مکانی تحقق یافته است؟ فلاسفه ی الئایی به همین روش به طرح استدلالاتی به منظور نفی ماده پرداختند که عمدتا مبنی بر رد امتداد مکانی ماده است. به طور مثال اگر ماده را به اجزای سازنده اش تقسیم کنیم در نهایت به ذراتی می رسیم که منطقا جسمیت ندارند. و این تناقض است که ماده که دارای جسمیت است از اجزایی ساخته شده باشد که جسمیت ندارند. علیرقم سفسطه های کثیری که در تمثیلهای زنون آورده شده است، اما تمثیلهای زنون نمونه ی مناسبی برای تببین مشکل اساسی ما در فهم چگونگی حرکت است. اگر در تمثیلهای زنون دقت بیشتری صورت پذیرد فهمیده خواهد شد که زنون با طرح هر دو شکل اتصال و انفصال در حرکت و به قصد پا فشاری بر تناقض موجود میان این دو شکل حرکت، مثالهای خود را بیان می کند. وی معتقد است اگر حرکت انفصالی است چه عاملی مختصات حرکت را بهم پیوند می دهد تا حرکت صورت پذیرد؟ و اگر حرکت اتصالی است، چگونه می توان لحظات حرکتی را از هم متمایز کرد؟ زنون در برهان اول با عمل تقسیم متناوب امتداد ( فاصله ) به دو، بین دو نقطه ی مشخص بی نهایت نقطه تعریف می کند و با اینکار بازه های حرکتی را به بی نهایت تقسیم می کند که این کار مسلما هر بازه را به صفر می رساند و حرکت نفی می شود. در این حالت امکان ندارد که هر بازه از صفر بیشتر شود زیرا هیچگاه بی نهایت برابر یک بازه ی محدود غیر صفر، نمی تواند محدود باشد. به عبارت دیگر اگر بازه ها از صفر بزرگتر شوند باز هم تقسیم پذیر خواهند بود و این یعنی بی نهایت بار تقسیم نشده اند. بنابراین تناقضی که زنون مطرح می کند بی مورد است. در مثال دوم یعنی مسابقه ی لاک پشت و اخیلوس، زنون به طرح تناقض بی مورد دیگری می پردازد. وی می گوید برخلاف آنچه که عملا می بینیم اخیلوس نباید به لاک پشت برسد زیرا با هر بار حرکت اخیلوس به سمت لاک پشت، لاک پشت کمی جلوتر می رود. این برهان به راحتی قابل ابطال است. در مثالی که از زنون نقل شد هدف اخیلوس رسیدن به لاک پشت است و طبق نظر زنون هیچگاه اخیلوس به لاک پشت نمی رسد. اما در واقعیت مسابقه هدف اخیلوس گذشتن از لاک پشت است و میبینیم که این اتفاق می افتد. بنابراین این امر تناقض نیست زیرا اهداف در دو شکل مسابقه تفاوت دارد. در حالت اول اخیلوس مکان اولیه ی لاک پشت را طی هر مرحله مقصد قرار می دهد و به همین دلیل هیچگاه به مکان ثانویه ی لاک پشت نمی رسد که هر دو در یک خط قرار گیرند. اما در حالت دوم مقصد اخیلوس خط پایان است. در مثال سوم زنون آشکارا دچار سفسطه می شود. زیرا حرکت ذاتا نیازمند جریان داشتن زمان است. حال آنکه در این مثال بازه ی زمانی به صفر می رسد ( زیرا بررسی مکان تیر در شرایطی صورت می گیرد که زمان متوقف شده است ) و امکان حرکت منتفی می شود. و این در حالی است که در واقعیت هیچگاه بازه ی زمانی صفر نمی شود ( زمان متوقف نمی شود ) و زمان همواره جریان دارد. به همین دلیل حرکت نیز جریان دارد. برهان چهارم نیز به شکل برهان اول قابل ابطال است. در برهان چهارم استدلال می شود که هرگاه جسمی را متناوبا تقسیم کنیم در نهایت به ذراتی می رسیم که جسمیت ندارند. نقص اساسی این برهان این است که هیچگاه در تقسیم یک مقدار محدود غیر صفر به مقدار محدود غیر صفر دیگر، صفر بدست نمی آید. این برهان تنها در صورتی امکان دارد که عمل تقسیم تا بی نهایت ادامه یابد که امری محال است و بنابراین عملا هیچگاه به ذره ای بدون جسمیت نمی رسیم. فلسفه ی حرکت ارسطو: ارسطو، فیلسوف سترگ یونانی از بانیان ابتدایی ترین قواعد لازم برای تشریح حرکت و ماده است. همچنین ارسطو از بزرگترین منتقدین سوفسطاییان بخصوص زنون و پارمنیدس نیز هست. وی با استفاده از چهار مفهوم اساسی دستگاه فلسفی خود به تشریح قوانین حرکت می پردازد. این چهار مفهوم عبارتند از: ماده ( هیولی )، صورت ، قوه ( توانایی ) و فعل ( موقعیت موجود ). در تفکر ارسطو اشیاء عبارتند از ترکیب ماده و صورت. ماده جوهره ی اصلی اشیاء و فاقد هرگونه صورت یا ویژگی خاصی است و از اینرو نمی تواند مرکب باشد و مسلما بسیط است، از اين رو مي توان آن را يكپارچه و واحد دانست. حال آنکه صورت به عنوان معرف حالت و شکل ماده است و صور خاص ماده از صورت آن حاصل می شود. از آنجایی که ماده خواص خود را از صورت دارد، ماده ی بدون صورت قابل ادراک نیست و همانطور که گفته شد از آنجا که توسط صورت محدود و مقید نشده است فاقد هرگونه انفصالی است.حال آنکه صورت از آنجایی که به ماده خصلت و شکل می دهد، دارای مرز و حدود مشخصی است و انفصال و ترکیب در آن معنا پیدا می کند. بنابراین هر شئی دارای دو وجه اتصال و انفصال است. ماده و صورت متحدا توسط دو مفهوم قوه و فعل تعریف می شوند. فعل حالت و شرایطی است که ماده و صورت در آن قرار دارند. به عبارت دقیقتر حالت سکون ماده و صورت، فعل نام دارد. حال آنکه قوه عبارت است از توانایی ها و استعدادهای نهفته در ذات شئ که در صورت مهیا شدن موقعیت می تواند به فعلیت برسد و به ماده صورت تازه ای بدهد. با توجه به تعاریف فوق می توان گفت حرکت عبارت است از به فعلیت رسیدن قوه یا همان تغییر حالت ماده از صورتی به صورت دیگر. زمان، امکان این تغییر صورت یا به فعلیت رسیدن قوه را فراهم می کند. بنابراین در هنگام حرکت، قوه صورتی است که در آینده به فعل بدل می شود و فعل نیز صورتی است که در لحظات زمانی پیشین قوه بوده است. بنابراين فعل نسبت به قوه از لحاظ زمانی متاخر است. پس در یک لحظه قوه ی شئ در زمانی پیش از فعل شئ قرار دارد. از طرف ديگر آنچه كه در هنگام وقوع حرکت، ثابت و ساکن می باشد، ماده است و جزء متحرك شئ که توسط قوه و فعل، تغییر شکل می دهد، همان صورت است. با توجه به تعاریف فوق ارسطو به اقامه ی استدلالهایی به منظور رد براهین زنون می پردازد. به طور مثال درمثال سوم زنون ارسطو می گوید جسم مورد نظر ما در لحظه ی مشخص در نقطه ی مورد نظر بالفعل است اما بالقوه در مکان مورد نظر نیست و بدین نحو امکان اتصال میان لحظات زمانی و مختصات مکانی فراهم می آید. در مثال اول زنون، گفته می شود که جسم مورد نظر ما باید از بی نهایت نقطه ی میان مسیر ما عبور کند و برای اینکه از تناقض رهایی یابیم باید بگوییم جسم در جای خود ساکن است زیرا هیچگاه نمی تواند از بینهایت نقطه ی میانی به ترتیب بگذرد. ارسطو در پاسخ می گوید در لحظه ی زمانی و مکانی مورد نظر جسم بالفعل ساکن است اما بالقوه در حال حرکت است. وی معتقد است استدلال زنون تنها می تواند ساکن بودن فعل را به اثبات برساند زیرا بازه ی مکانی حرکت را به بی نهایت قسمت تقسیم می کند و فاصله ها را صفر می کند. اما قوه به این بازه ها تعلق ندارد و برای جسم امکان رسیدن به نقطه ی مورد نظر را می دهد و با جلوگیری از صفر شدن بازه های مکانی، به فعلیت رسیدن قوه مشاهده می شود. فلسفه ی ارسطو مبانی حرکت را به خوبی تشریح می کند و مفاهیم انفصال و اتصال را بهم می آمیزد. اما از توضیح چگونگی حرکت عاجز است زیرا نمی تواند به وضوح چگونگی به فعلیت رسیدن قوه را توضیح دهد. فلسفه ی ارسطو تنها توضیح می دهد که چرا حرکت صورت می پذیرد و از تشریح چگونگی این تبدیل باز می ماند. هگل و تئوري جهش ديالكتيكي: پس از تشريح تمثيلهاي زنون و ارائه ي پاسخ ناكافي ارسطو، نظر هگل را در اين باره تبيين مي كنيم، كه بر مبناي منطق ديالكتيك او بنا شده است. مقدمتا بايد بگوييم كه منطق هگل كه به نام منطق ديالكتيك يا منطق جدلي خوانده مي شود داراي سه ركن اساسي است كه محوري ترين آنها «اصل وحدت آنتي ها» است. در اين اصل، حركت به واسطه ي تقابل ضدين تشريح مي شود. از اينرو آن را اصل وحدت آنتي ها مي نامند. بر مبناي اين ديدگاه، حركت به واسطه ي تقابل «تز» و «آنتي تز» كه در نهايت امر به پيدايش «سنتز» منجر مي شود، صورت مي گيرد. پيرامون اين اصل، در طول تاريخ فلسفه، چه در تفكر اسلامي و چه در تفكر غربي بحثهاي طولاني اي به خصوص در قرن بيستم صورت گرفته است كه دامنه ي گستره اي دارد و از محدوده ي بحث ما خارج است. بنابراين توجه خود را به دومين اصل يا ركن ديالكتيك معطوف مي كنيم كه به درك ما از مفهوم اتصال و انفصال در لحظات زماني و حركتي كمك بسياري مي كند. مي توان به جرات اعلام كرد كه اين ركن، تا به امروز كم خدشه ترين ركن منطق ديالكتيك بوده است همان طور كه ديديم، زنون با طرح مساله ي تقسيمات متداوم حركت، آن را به پرتگاه فنا فرا مي خواند. اما ارسطو در برخورد با اين مشكل پاسخ زيركانه اي ارائه داد، كه دهان سوفسطايي ها را بست. او اين نوع تقسيم بندي، را عمل ذهني و بالقوه خواند و آن را از دايره ي واقعيت حركت، بيرون راند. به اين معني، حركت توانايي تقسيم شدن را دارد، اما در عالم عينيت چنين اتفاقي نمي افتد. اما مسلما پاسخ ارسطو تمام مساله را روشن نمي كند. زيرا معلوم نمي كند كه حركت به چه صورتي رخ مي دهد. گفته نمي شود كه چرا تقسيم پذيري تداومي صورت بالفعل به خود نمي گيرد. نظريه ي هگل در ركن دوم، تلاشي براي پاسخ گويي به اين معماست. من به شخصه بر اين عقيده ام، كه اين ركن بر خلاف اركان ديگر منطق جدلي واجد نوعي رويكرد منطقي است، تا شهودي يا تجربه باورانه. بر اساس نظر هگل در صورتي كه تمثيلهاي زنون مصداق عيني داشته باشند، حركت كه امري وجدان و بديهي است، زير سوال مي رود. بنابراين بايد براي كشف جواب معما بايد دست به پژوهشي منطقي در حوزه ي واقعيات بالفعل زد، بدون اين كه خودمان را در مخمصه ي مقولات ذهني ( مانند ارسطو ) گرفتار كنيم. بنابراين حل مساله در گروي پاسخ گويي به اين پرسش است: حركت در عالم عينيت از چه سنخ و به چه صورتي است؟ هگل پس از پذيرش مباني ديدگاه هراكليتوس نسبت به واقعيت سليان جهان مادي، به بازبيني نظريات زنون و سوفسطايان مي پردازد. در تمثيلهاي زنون و با تاكيد بر مثال اول، سوفسطاييان معتقدند كه مفهوم حركت عبارت است از تغيير موقعيت يك ذره از يك موقعيت به موقعيت ديگر. بنابراين تنها زماني مي توانيم حكم به وقوع حركت بكنيم كه موقعيتهاي اوليه و ثانويه وجود داشته و بر يكديگر منطبق نباشند، چون در اين صورت به هيچ وجه حركت و تغييري شكل نگرفته است. هگل بر مبناي نظريه ي هراكليتوس مبني بر وجود حركت، معتقد است كه وقوع حركت در جهان مادي از بديهياتي است كه ما نسبت به تحقق آن اطمينان داشته و نسبت به آن علم حضوري داريم. بنابراين فرض معدوميت حركت محال است. از ديدگاه سوفسطاييان حركت از آن جهت كه داراي ابتدا و انتها ( موقعيت اوليه و ثانويه ) است، توانايي تقسيم پذيري را دارد. از طرفي اين تقسيم پذيري بايد بتواند در بازه ي نامحدودي امكان پذير باشد، زيرا در خلاف اين صورت به يك جزء حركتي مي رسيم كه قابليت تقسيم شدن را ندارد و طبعا اين جزء نمي تواند داراي مقادير ناصفر باشد زيرا از آن جهت كه داراي ابتدا و انتهاست، تقسيم پذير مي باشد. بنابراين اين امر تنها در صورتي ممكن است كه آن جزء حركتي داراي مقدار كمي صفر باشد كه اين امر خلاف فرض و تناقض است. زيرا بنا به تعريف نمي توان يك مقدار كمي ناصفر از حركت را به مقادير صفر تجزيه كرد، چون در اين صورت مقادير معين حركت عبارت خواهد بود از مجموع چند بازه ي صفر حركتي كه طبعا صفر خواهد بود. بنابراين در چنين شرايطي اصلا حركتي محقق نمي شود. از اينرو يك حركت را تنها در صورتي مي توانيم حقيقتا حركت بخوانيم كه توانايي تقسيم پذيري در يك بازه ي نامحدود را داشته باشد. ارسطو اين نظريه را مسامحتا با افزودن يك قيد مهم بر آن مي پذيرد. ارسطو معتقد است كه در نظريه ي فوق مفاهيم بالفعل و بالقوه به درستي لحاظ نشده است و همين عدم توجه موجب پيدايش اشكالات فاحشي در بطن حكم به نفي حركت مي شود. ارسطو تقسيم پذيري تداومي حركت را مفهوما و نه مصداقا مي پذيرد. وي معتقد است اين عمل تنها بر مفهوم حركت قابل اطلاق است و نه بر مصداق آن. بنابراين از ديدگاه ارسطو بايد به حكم نظريه، قيد «مفهوما» اضافه شود تا قابل تصديق باشد. هگل نيز در اين زمينه با ارسطو هم عقيده است. اما هگل علاوه بر آن، بر مبناي نظر سوفسطاييان مبني بر نفي حركت در صورت تصديق تقسيم پذيري تداومي براي حركت، معتقد است كه حركت مصداقي يا بالفعل نمي تواند تا بي نهايت تقسيم پذير باشد. اما اختلاف نظر سوفسطاييان و هگل در اين زمينه اينجاست كه آنها بر خلاف نظر هگل معتقدند كه اين عقيده منجر به تناقض در تعريف حركت مي شود. هگل براي حل اين تناقض، حركت را از حيث حالت با توجه به دو مفهوم «اتصال» و «انفصال» تعريف مي كند. اين تلاش هگل نهايتا به طرح تئوري جهش مي انجامد. در ذيل به تبيين آن مي پردازيم: همان طور كه ديديم اگر قرار باشد كه شئ تمامي نقاط ميان نقاط پاياني و ابتدايي حركت را بپيمايد، حركت هيچگاه محقق نمي شود. زيرا اين امر مستلزم آن است كه شئ به ترتيب و به دنبال هم بي نهايت نقطه را بپيمايد. زيرا هر واحد حركتي از اجزاي ناصفر تشكيل شده است ( چون اگر صفر باشد طبق حكمي كه در پيش اثبات كرديم به تناقض مي انجامد. ) و آن اجزا نيز از آن جهت كه خود يك واحد حركتي هستند، از اجزاي كوچكتري ساخته شده اند. اين عمل تقسيم مي تواند تا بي نهايت ادامه يابد و اگر قرار باشد اين تقسيم حركت بالفعل باشد، لازم مي آيد كه شئ در حين حركت تمامي نقاط مياني را طي كند و چون تعداد اين نقاط نامحدود است ( زيرا طي تقسيمات نامحدودي تعريف شده اند. ) يا اصلا حركتي محقق نمي شود و يا اگر محقق شود طبق مثال اول زنون، بايد زمان نامحدودي سپري شود. ( علت اين امر آن است كه يا اين نقاط خود داراي امتداد هستند و يا نيستند. اگر باشند طي كردن تعداد نامحدود آنها نيازمند طي كردن مسير نامحدودي است و طبعا زمان نامحدود نيز مي خواهد. از طرفي اگر داراي امتداد نباشند، نقطه ي پاياني و ابتدايي حركت بر هم منطبق خواهد بود و از اينرو حركتي محقق نمي شود. ) از اينجا دانسته مي شود كه تقسيم پذيري تداومي، در مصاديق حركت راه ندارد و از اينرو حركت داراي ساختار اتصالي نمي تواند باشد. زيرا همان طور كه پيشتر گفته شد حركت اتصالي به حركتي گويند كه تمامي حالات موجود ميان موقعيات اولي و پاياني در حين حركت پديدار شود و اين مستلزم آن است كه بي نهايت نقطه و حالات مياني محقق شود كه محال است. ) از اينرو حركت بايد داراي ساختار انفصالي باشد به اين معنا كه حركت تمامي حالات مياني را طي نمي كند بلكه برخي از نقاط را طي مي كند. ( به اين معني حركت، به چند مرحله تقسيم مي شود كه طي هر مرحله شئ، از نقطه ي آغازين به نقطه ي دوم جهش مي كند و از مجموع چند جهش حركت شكل مي گيرد. ) در اينجا اشكالي نمايان مي شود و آن، اين است كه چطور ممكن است شئ در حين حركت بدون طي فاصله ي ميان دو نقطه، از نقطه ي آغازين به پاياني برسد؟ پاسخ هگل به اين پرسش اين است كه شئ به واسطه ي يك «جهش بسيط» مسافت تعيين شده را طي مي كند. هگل براي اثبات وجود جهشهاي بسيط برهاني اقامه مي كند كه به شرح زير است: همان طور كه اثبات شد، شئ نمي تواند داراي حركت اتصالي باشد ( هر چند در چارچوبهاي متصل و مرتبط وجود دارد. ) و از اينرو بايد داراي ساختار انفصالي باشد. بنابراين شئ همه ي نقاط مياني موقعيات آغازين و پاياني را نمي پيمايد، بلكه حركتش از نقطه ي آغازين به پاياني به وسيله ي مجموعه اي از جهشها صورت مي گيرد. بنابراين هر حركتي از آن جهت كه از تركيب چند جهش تشكيل شده است خود يك «جهش مركب» است. حال اگر قرار باشد كه همه ي جهشها مركب باشند، تسلسل لازم مي آيد؛ زيرا هر جهش مركب از مجموع چند جهش كوچكتر تشكيل شده است و اگر آن جهشها نيز به همين منوال از جهشهاي كوچكتري تشكيل شده باشند، اين تقسيم پذيري بايد در جايي ختم شود و در غير اين صورت بايد منكر مفهوم جهش بشويم و ناگزير تقسيم پذيري تداومي را بپذيريم كه ابطال آن گذشت. از طرف ديگر با كمك نظريه ي جهش مساله ي اتصال و انفصال و تناقضات مربوط به آن نيز به راحتي حل مي شوند. بر اساس نظر هگل، حركت خود داراي ماهيت انفصالي است در صورتي كه در چهارچوبهاي اتصالي و مرتبط شكل مي گيرد. يعني لحظات و مختصات حركتي، خود به وسيله ي نقاط مجازي بين آنها به يكديگر مرتبط هستند و يك مجموعه و چهارچوب متصل را تشكيل مي دهند، كه امكان تحقق حركت را فراهم مي آورد. اما خود حركت به واسطه ي مفهوم جهش، داراي ماهيت و ساختار انفصالي است. بنابراين مي توان ذات حركت را انفصالي و موضوع آن را اتصالي دانست. اين ديدگاه در فلسفه ي اسلامي نيز داراي سابقه است و در اين نگرش از حركت انفصالي به «حركت دفعي» ياد مي كنند. ديكتر انور خامه اي در اين باره در « ديالكتيك طبيعت و تاريخ » مي نويسد: « اين موضوع وقتي به خوبي آشكار مي گردد كه متوجه شويم آن دوره ي تغييرات خفيف تدريجي نيز كه بين دو جهش بزرگ قرار دارد، خود در حدود كوچكتري تابع همين قانون است و شامل جهشهاي بزرگ جريان تغيير اولي مي باشد؛ و به همين ترتيب اگر در نظر بگيريم كه هر جريان از دوره هاي تغيير تدريجي تشكيل شده كه مي توان آن دوره را يك لحظه از اين جريان دانست، اين مومانها ( لحظات زماني ) به وسيله ي جهش به يكديگر منتقل مي شوند. ولي هر لحظه يا هر دوره ي آن به نوبه ي خود جريان مجزايي است كه از لحظات و جهشهاي كوچكتري تشكيل شده است. خلاصه در آخرين تشريح معلوم مي شود كه جهش، سنتز واقعي حقيقت مفاهيم اتصال و انفصال مي باشد. » زمان در نظريه ي نسبيت انيشتين: فيزيك مدرن در قرن بيستم شاهد دو تحول اساسي و بنيادي در عرصه ي فيزيك نظري بوده است. يكي از آنها تئوري مكانيك كوانتومي است كه براي اولين بار توسط ماكس پلانك، فيزيكدان برجسته ي آلماني پايه گذاري شد، و ديگري نظريه ي نسبيت خاص و به دنبال آن عام انتيشتين است. از ميان اين دو نظريه، رهيافت نخست تاثير به سزاي در درك ما از ماده و انرژي و رهيافت دوم تاثير گسترده اي از درك فيزيك نسبت به فضا و زمان گذاشت. همچنين شايان توجه است كه هر دوي اين رهيافتها، در حوزه ي فلسفه به شدت مورد استقبال قرار گرفتند و بحثهاي بسياري پيرامون اين محور در ميان فيلسوفان قرن بيستم به خصوص در غرب صورت گرفت و از آن جمله مي توان به نظريات لنين و راسل در مورد نظريه ي نسبيت اشاره كرد. اما اين قضاوت ها بيشتر به حوزه ي معرفت شناسي و فلسفه ي اولي ( مابعدالطبيعه ) مربوط مي شوند تا حركت شناسي. هدف از طرح اين بحث در اين جستار، بررسي اجمالي ديدگاه اين نظريه نسبت به مفهوم زمان است. به اين منظور ابتدا به تشريح مقدماتي نظريه ي نسبيت خاص مي پردازيم. در فيزيك كلاسيك، دو نظريه اساسي نسبت به ماهيت نور وجود داشت كه از آنها به نظريه ي «موجي» و «ذره اي» نور ياد مي كنند، كه نظريه ي اول توسط هويگنس و نظريه دوم توسط نيوتن مطرح شد. در گذر زمان، فيزيكدانان متوجه شدند كه نور در برخي شرايط از خود خواص موجي و در برخي شرايط ديگر خواص ذره اي بروز مي دهد. از جمله تاثيرهاي ذره اي نور مي توان از واجد انرژي بودن نام برد و از جمله خواص موجي مي توان خاصيت پراش را ذكر كرد. پس از پي بردن فيزيكدانان به خاصيت موجي نور، آنها در جستجوي محيطي مي گشتند كه موج بتواند در آن منتشر شود. به همين علت مفهومي را به نام اتر اعتبار كردند كه در تمام فضا منتشر شده بود و امكان عبور امواج نور را فراهم مي كرد. اما مشكل اساسي اين فرضيه آن بود كه هيچگاه چنين ماده اي كشف نشد. اين اعتقاد تا زماني ادامه داشت كه آزمايش مورل-مايكلسون توجه همه ي فيزيكدانان را به خود معطوف كرد. اما توجيه آن تا مدتها ميسر نشد، تا اينكه هندريك لورنتس اين پديده را با ايده ي انقباض فضا و زمان تجيه كرد. به همين دليل انيشتين در مقاله اي در سال 1905 خاطر نشان كرد كه با وجود چنين نظريه اي، نيازي به مفهوم اتر از بين مي رود. يكي از مهم ترين نتايجي كه انيشتين از ايده ي لورنتس گرفت اين بود كه نظريه ي او به شكل عجيبي معناي مطلق بودن زمان را از ميان مي برد. سرانجام فعاليت انيشتين بر رو اين موضوع، او را به ارائه ي يك نظريه ي بديع فيزيكي در مورد مفاهيم فضا و زمان رساند. با توجه به اين نظريه، هيچ ذره اي قادر نيست با رعتي بيش از سرعت نور حركت كند، زيرا بر اساس معادلات نسبيت جرمش به سمت بي نهايت ميل مي كند. ( خود نور در نظريه ي نسبيت داراي جرم سكون نيست و به همين علت مشمول اين قانون نمي شود. ) نكته ي اصلي نظريه ي نسبيت اين است كه ابعاد فضايي و زماني نسبت به سرعتهاي مختلف، به شكل هاي مختلف ظاهر مي شوند. براي مثال اگر با سرعت نور حركت كنيم، مي بينيم كه بازه هاي زماني متداول به صفر رسيده و ابعاد فضايي منقبض مي شوند تا آنجا كه به صفر برسند. به اين ترتيب هر اندازه كه سرعت ذره بيشتر شود، بر اساس معادلات نسبيت، زمان كند تر شده و ابعاد فضايي منقبض مي شوند. پروفسور استيون هاوكينگ در «تاريخچه ي زمان» در اين باره مي نويسد: « پيامد قابل توجه ديگر نسبيت، ايجاد انقلاب در برداشت ما از زمان و مكان است. بنا برا نظريه ي نيوتن، اگر اشعه اي از نقطه اي ب نقطه اي ديگر گسيل شود، ناظران متفاوت در مورد مدت زمان سير نور هم داستانند، ( چرا كه زمان مطلق است. ) اما لزوما بر فاصله اي كه نور پيموده، متفق القول نيستند. ( چرا كه مكان مطلق نيست. ) از آنجا كه سرعت نور برابر با مسافت طي شده بخش بر مدت زمان است، براي ناظران مختلف سرعت نور يكسان نخواهد بود. از سوي ديگر، بنا بر نظريه ي نسبيت همه ي ناظران بايد سرعت نور را مقداري ثابت اندازه گيري كنند. اما هنوز در مورد مسافتي كه نور پيموده است هم داستان نيستند. بنابراين بايد روي زماني هم كه طول كشيده است ا نور اين مسافت را بپيمايد، هم داستان نباشند. به ديگر سخن، نظريه ي نسبيت فاتحه ي مفهوم زمان مطلق را خواند. به نظر مي رسيد كه هر ناظر خود بايد معياري براي زمان داشته باشد، و ساعتهاي مشابه و يكسان كه همراه ناظران متفاوت باشد، لزوما زمان واحدي را نشان نخواهند داد. » بنابراين زمان آنگونه كه توسط ذهن ما ادراك مي شود، امري كاملا نسبي و وابسته به وضعيت و موقعيت ماست. از طرفي بر مبناي اصول فلسفه ي ارسطو حركت و زمان مصداقا يك چيزند. و تنها در ذهن مي توان آنها را از يكديگر مفهوما تفكيك كرد. زيرا در صورتي كه حركت را مركب از قوه و فعل بدانيم، امري خصلتا زماني خواهد بود. زيرا مفاهيم قوه و فعل ذاتا از مفهوم زمان استنتاج مي شوند و بدون درك زمان، درك مفاهيم قوه و فعل، امري محال است. با توجه به اين نظر، مي توان زمان را معيار شناخت حركت دانست. به عبارت ديگر زمان، چگونگي و مقدار حركت را مشخص مي كند. بنابراين فاصله ي ميان لحظات زماني است، كه وقوع حركت را نمايش مي دهد. حال آنكه بر مبناي نظريه ي نسبيت زمان، واقعيتي نسبي است و فاصله هاي لحظات زماني وابسته به شرايطي هستند كه شناساگر در آن قرار دارد. از اينرو با نسبي فرض كردن زمان، حركت نيز نسبي فرض خواهد شد. زيرا با زمان اتحاد وجودي دارد و شناخت آنها تنها در ظرف يكديگر ممكن است. اين ديدگاه نمونه ي بارزي از نگرش جهش وار نسبت به ركت است. زيرا فواصل زماني در ذات خود نمي توانند دو يا چند حالت داشته باشند زيرا به تناقض مي انجامد. از اينرو در نظر گرفتن فواصل مختلف در لحظات حركتي ناشي از نوع حركت مورد نظر خواهد بود. و نوع حركت شئ حاكي از تفاوت در اندازه ي جهشهاي حركتي است. به اين معني هر چه جهشهاي حركتي بزرگتر باشند ( منظور جهشهاي بسيط است. )، زمان كندتر مي گذرد. علت اينكه كند و تند بودن زمان با نظريه جهش هماهنگي دارد اين است كه در صورت حذف جهشها، تصور حركت با نبي بودن زمان ناهمخواني خواهد داشت. زيرا اگر حركت از سنخ انفصالي و جهش نباشد، بلكه از سنخ اتصال و امتداد باشد، امكان تغيير در فواصل زماني نيست و از اينرو زمان مطلق خواهد بود. به بيان ديگر اگر لحظات «آ» و «ب» را دو رويداد متوالي در نظر بگيريم، در صورتي كه زمان نسبي باشد، طي اين مسير مي تواند با تعداد نامشخصي جهش صورت گيرد. ( بستگي به وضعيت شئ دارد. ) كه جهشها نماينده ي كندي و تندي زمانند. اما در صورتي كه حركت شئ امتدادي باشد، ديگر زمان نسبي نخواهد بود. علت اين امر آن است كه حركت امتدادي و اتصالي بر خلاف حركت جهشي نمي تواند مقادير متفاوت بپذيرد.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 07:30 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها