Get Drunk
Always be drunk.
That's it!
The great imperative!
In order not to feel
Time's horrid fardel
bruise your shoulders,
grinding you into the earth,
Get drunk and stay that way.
On what?
On wine, poetry, virtue, whatever.
But get drunk.
And if you sometimes happen to wake up
on the porches of a palace,
in the green grass of a ditch,
in the dismal loneliness of your own room,
your drunkenness gone or disappearing,
ask the wind,
the wave,
the star,
the bird,
the clock,
ask everything that flees,
everything that groans
or rolls
or sings,
everything that speaks,
ask what time it is;
and the wind,
the wave,
the star,
the bird,
the clock
will answer you:
"Time to get drunk!
Don't be martyred slaves of Time,
Get drunk!
Stay drunk!
On wine, virtue, poetry, whatever!"
Charles Baudelair
ترجمه ها:
سهيل آقازده:
مست شو
راه اين است!
مسيري ناگذير
تا بار سهمگين زمان را
بر دوش نكشي
تا گرده هايت را بر خاك نياورد
تا بر خاك نلغزاندت
مست شو
مست باش
از شراب
ازشعر
ازتقوا
تنها مست باش
و اگر به ناگاه ديگر مست نبودي
بر ايواني از كاخ ها
بر علف هاي سبز آب راهي
در تنهايي گنگ اتاقت
اگر ديگر مست نبودي
از باد بخواه
زمان را
از موج
از ستاره
از پرنده
از زمان
از هرچه پرواز مي كند
هرچه مي گريزد
هرچه مي غلتد
هرچه مي خواند
هرچه مي گويد
خواهند گفتت كه زمان مستيست
در بند هاي زمان نباش
مست شو
مست باش
ازشراب
ازشعر
ازتقوا
تنها مست باش
فرهاد فرهنگ فر:
هماره مست باش،
همان دستور بی چون و چرا،
بدینسان کوله بار دهشتناک زمان را
برگرده هایت نمی یابی،
همان عفریتی که به شانه هایت زخم می زند،
و جسم ناتوانت را به زیر خاک سرد می کشاند،
پس بنوش و همانگونه سپری کن.
می گویی با چه؟
با شراب و شعر و هنر
فقط مست باش و هر چه خواهی کن،
هر آنچه که دوستش می داری.
و اگر ناگاه و گاه به گاه چشم گشودی
چه بر ایوان های یک قصر،
چه بر سبزه زار لب جوی،
و چه در اتاق غمگین تنهایی هایت،
بدان که هشیاری در کمین توست،
پس بپرس از باد،
از موج،
از ستاره،
از پرنده،
از ساعت،
بپرس از هر آنچه که می گریزد و محو می شود،
از هر آنچه که می نالد،
می غرد،
و یا که آواز می خواند،
از هر آنچه که حرف می زند،
بپرس که وقت چیست،
و باد، موج، ستاره، پرنده، ساعت،
یکصدا پاسخ می گویند:
وقت نوشیدن است!
ای مردم،
بردگان رنج کشیده زمان نباشید،
بنوشید و همانگونه بگذرانید!
با شراب و شعر و هنر ...
سعيد نجفي برزگر:
همواره مست باش
این است
آن فرمان بزرگ !
تا از یاد بری
کوله بار ِ سهمگین ِ زمان را
که شانه هایت را تباه می کند
و تو را آسیاب...
مست شو و مست مان !
از چه؟
از می، از شعر، از پرهیزکاری، هر چه..
لیک مست شو..
که اگر گاهی
در ایوان قصری،
روی چمن های یک نهر،
در دلتنگی ملالت بار خانه ات،
بیدار شوی،
و مستی ات رفته باشد بر باد،
از باد بپرسی،
از موج،
از ستاره،
از پرنده،
از ساعت،
از هر چه که می گریزد،
از هر چه که می نالد،
می غلتد،
می خواند،
از هر چه که سخن می گوید،
بپرسی که زمان ِ چیست ؟
و باد،
موج،
ستاره،
پرنده،
ساعت،
بگویند که
"زمان ِ مستی است !
برده ی ِ فدایی ِ زمان مباش!
مست شو!
مست مان !
از می، از پرهیزکاری، از شعر، از هر چه!"
محمد حسن مصلي نژاد:
هماره مستی کن
همین و همین !
دستور بزرگ !
تا حس نکني
کوله بار سنگین زمان را
که می ساید شانههایت را
و بر خاک می افکند تو را
مستی کن و مست بمان
بر چه ؟
باده
چکامه
مردانگی
هر آنچه تو می خواهی
لیک مستی کن
و گه گاه اگر برمی خیزی
بر ایوان قصری
در علف سبز جویباری
در سکوت غم زده ی خانه ات
در مستی گم شده یا پریده رنگ ات
سراغی می گیری
از باد
امواج
اختر
کبوتر
از ساعت آویخته بر دیوار
از هر آنچه می گريزد
می نالد
می غلتد
و می خواند
وز هرچه می گويد
می پرسی اکنون چه وقت است
و باد
امواج
اختر
کبوتر
و ساعت آویخته بر دیوار
گويند وقت مستی است
مستی کن و مست بمان
بر باده ٬ چکامه ٬ مردانگی
و هر آنچه می خواهي
تا برده ی شکنجه دیده ی زمان نباشي