بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > ادبیات طنز

ادبیات طنز در این تالار متون طنز مناسب و بحث در مورد طنز قرار دارند

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #1  
قدیمی 12-10-2009
peleshk آواتار ها
peleshk peleshk آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Oct 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 110
سپاسها: : 9

26 سپاس در 11 نوشته ایشان در یکماه اخیر
peleshk به Yahoo ارسال پیام
Smile اگه دخترها برن سربازی..!

اگهدخترها برن سربازی !..


صبحگاه:
فرمانده: پس این سربازه ها (بجایواژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !)
کجان؟معاون: قربان همه تاصبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردنساعت 10 صبح همه بیدار میشوند...
سلام سارا جانسلام نازنین، صبحت بخیرعزیزم صبح قشنگ تو هم بخیرسلام نرگسسلام معصومه جانماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه نازمیشی

...

صبحانه:
وا...اقای فرمانده، عسل ندارید؟چرا کرهبو میده؟بچه ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفغ میکنهآقایفرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم

...

بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه)

فرمانده: همهسینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدیدوا نه، لباسامون خاکی میشه ...
آره، تازه پاره هم میشه ...
وای وای خاک میره تو دهنمون ...
من پسرخواهرم انگلیسه میگه اونجا ...

...

ناهاراین چیه؟ شورهتازه، ادویه هم کم دارهفکر کنم سبزی اش نپخته باشهمن که نمی خورم، دلدرد میگیرممن هم همینطور چون جوش میزنمفرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزیکنید!
بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما کلفتیم؟برو خودت غذا درست کنوالا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نمی کنم، حالا واسه تو..

چون کسیگرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند، کسی ناهار نخورد

...

بعد از ناهارفرمانده: کجان اینا؟معاون: رفتن حمامفرمانده با لگد درب حمام را باز میکنید و داد میکشد ، اما صدای داد او درمیان جیغ سربازه ها گم میشود...
هوووو....بی شعورمگه خودت خواهر مادرنداری...
بی آبرو گمشو بیرون...
وای نامحرم...
کثافت حمال...
کلخانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشادهایستاده است!!)

...

بعد از ظهرفرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟جوجه بدون برنجرژیمیعزیزم؟آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم.

...

شب در آسایشگاهیک خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و ناز وعشوه میگه: جناب فرمانده، از دست ما ناراحتین؟فرمانده: بله بسیار زیاد!
خبحالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رونشون میده، همه با هم ببینیمفرمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه!!

فرمانده میره تو آسایشگاه:
وا...عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیاتوراست میگه دیگه، یه یااللهی چیزی بگوفرمانده: بلندشید بریدبخوابید!

همه غرغر کنان رفتند جز 2 نفر که روبرو هم نشسته اندفرمانده: ببینم چیکار میکنید؟واستا ناخونای پای مهشید جون لاکش تموم بشه بعد میریم.
آره فری جون؛ صبر کن این یکی پام موندهفرمانده: به من میگی فری؟؟ سرباز! بندازش انفرادی.
سرباز: آخه گناه داره، طفلکیمهشید: ما اومدیم سربازی یازندان! عجبا
__________________

آموخته ام ... با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.
(چارلی چاپلین)

پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 04:40 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها