بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #1  
قدیمی 01-12-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض خاطرات سیمین دانشور از نیما یوشیج

خاطرات سیمین دانشور از نیما یوشیج








باعث مرگ نیما، شراگیم بود

بهانه‌ی حضور، نیما بود. به دیدار همسایه نیما رفتیم. خانه ای در تجریشِ شلوغ، بیاد روزگاری كه اینجا یكسره جالیز بود و خانه ای چند برپا شده بود و نیما، جلال را به همسایگی فراخوانده بود و این اجابت، حضور بسیاری را در خانه جلال، بهانه كرد. وقتی می‌نشینی، حضور بسیاری از قلل هنر، ادبیات و شعر معاصر ایران را حس می‌كنی. صدای نیما یوشیج، غلامحسین ساعدی، اخوان ثالث، سهراب سپهری، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، و بسیار دیگرانی كه همآوای جلال آل احمدو سیمین دانشور بودند و مهربانانی كه بیداری آموزِ امروز و فردای ترانه و تبسم اند. در هشتادوپنجمین سال تولد سیمین دانشور، بانوی داستان نویسی ایران فرصتی برای یادكرد آن سالهای دور و چه مهربانانه پاسخمان داد و ما را به سفره ی كلام شیرینش مهمان كرد. عمرش دراز و حضورش مانا باد.


خانم دانشور بسیار خوشحالیم كه در حضور شما، همسایه و هم كلام آن بزرگمرد هستیم. از نیما و خاطراتی كه با او تا زمان خاموشی داشتید بگویید.



آقای نیما، خدا بیامرزدش. چقدر حیف شد. خیلی مرد نازنینی بود. یكی از بزرگان قرن معاصر بود. البته همه‌شون به راه خودشون رفتند. عالیه خانم آمد و گفت: نیما مرد. و جلال رفت به منزلشان و بالای سرش نشست. جلال خوابوندش. چشماشو بست. چشماش باز بود. جلال نشست قرآن خوند بالاسرش. اومد والصافات صفا، یعنی درست نیما. به حدی این مرد صاف بود. به حدی این مرد مهربان بود. با من هم خیلی دوست بود. برای طاهباز تعریف كردم، نوشته طاهباز. تعریف كردم كه جلال قران را باز كرد بالا سرش و اومد. طاهباز گریه اش گرفت. اومد الصافات صفا و واقعاً چقدر این مرد، صاف بود.


درباره بیماری و علت مرگ نیما بگویید.



باعث مرگ نیما شراگیم بود. شراگیم شر بود خیلی. گفت می‌خوام برم شكار. زمستون بود. پیرمرد رو برد یوش. اونجا سینه پهلو كرد. پسرش برداشت او را با قاطر برد به یوش. مجبور شدن برش گردونن. اینجا ما رفتیم پیشش. گفت شراگیم منو كشت. برای اینكه منو برد یوش، برای شكار و من سرما خوردم. وقتی عصرا می‌رفتیم پیشش, می‌گفت یك زنی می‌اومد كه كارامون رو بكنه. عالیه كه اینجا كار می‌كرد و تازه عالیه خانم نمی‌رسید. خانومه مثل جغد به من نگاه می‌كرد. مثل اینكه مرگ منو حدس می‌زد و دیگه مرد. و رفت تا لب هیچ. خیلی حیف شد.




..





__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن

ویرایش توسط ساقي : 01-12-2010 در ساعت 04:13 PM
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 11:55 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها