بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #1  
قدیمی 04-16-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض دارالمجانين جمال زاده


پیشگفتار جمالزاده


بيست و چهار پنج سال پيش در موقع تعطيل تابستان و بسته شدن آموزشگاهي كه در آنجا درس مي خواندم سفري به ايران نمودم. روزي در بازار حلبي سازها به ديدن ميرزا محمود كتابفروش خونساري كه از دوستان زبده و ديرينـﮥ پدر شادروانم بود رفتم. از ديدنم شاديها كرد و مرا پهلوي خود نشانده از قهوه خانـﮥ تنك و تاريكي كه به دكانش چسبيده بود پي در پي دو سه استكان چاي داغ قند پهلو برايم سفارش داد. در ميان هياهوي بازار و غوغايي كه از صداي چكش حلبي سازها در زير زنجيره گنبدهاي سوراخ دار سقف پيچيده و گوش فلك را كر مي كرد دو ساعت تمام از صحبتهاي اين پيرمرد روشندل كه اينك سالهاي دراز است كه روان پاكش به روان رفتگان پيوسته لذت بردم .
در ميان اثناء پيرزن چادر بسري رسيده سلام داد و از زير چادر خود بقچه بسته اي درآورده جلوي تشكچـﮥ ميرزا محمود به زمين نهاد. مقداري كتاب و رساله بود كه براي فروش آورده بو. گفت مال شوهرم است كه سالها در ديوانخانه كار مي كرد و دو سه ماه پيش بي جهت و بي سبب دستش را از كار كوتاه و نانش را آجر كرده اند. امروز هم اگر كارد به استخوانم نرسيده بود و از زور قرض و قوله و ناچاري نبود هرگز راضي به فروش اين كتابهايي كه تنها چيزي است كه از مال دنيا برايم مانده و چند جلد از آنها هم از پدرم به من رسيده است راضي نمي شدم.
ميرزا محمود پرسيد پس شوهرت كجاست. گفت زبانم لال چون نسبت دست كجي به او داده بودند از ترس بازخواست الان پنجاه روز است كه مرا سر پيري بيخرجي و بي تكليف در اين شهر سرگردان گذاشته و نمي دانم كدام گورسياهي سرش را زير آب كرده است.
ميرزا محمود قدري كتابها را از اين دست به آن دست كرده به رسم خريداري نگاهي به جلد و شيرازﮤ آنها انداخت و گفت باجي جان بدرد من نمي خورد ببر پيش شيخ تقي كه در جلو خان مسجد شاه بساط كتاب فروشي دارد شايد مشتري باشد.
ديدم خد را خوش نمي آيد كه پيرزن بيچاره نااميد و دست خالي برگردد. از ميان كتابها يك جلد «قصص العلماء» برداشتم و گفتم مادر جان اين يكي را من بر مي دارم بگو ببينم چند
مي خواهي. مدتي يعمر و جوانيم دعا كرد و گفت خبرش را ببيني هشت قران لطف كنيد.
از شما چه پنهان آن روزها كيسه ام ته كشيده بود و چانه زدن هم خوي دودماني و عادت خودماني بود. از اين رو به دستياري ميرزا محمود بناي چانه زدن را گذاشتم. فروشنده نيز هر چند كهنه بود ولي كهنه كار نبود و زود تراز آنجه انتظار مي رفت قدم را پله پله از نردبان آري و نه پايين نهاد و سوداي ما در ظرف دو سه دقيقه به چهار قران و دو عباسي سر گرفت. يك پنجقراني در مشتش نهادم و منتظر شدم كه بقيـﮥ آن را پس بدهد. از قضا نه او پول خرد داشت و نه من و در دستگاه ميرزا محمود هم پيدا نشد. سرانجام پيرزن براي پايان معامله كتابچه اي را كه لوله كرده و نخ قند به دور آن پيچيده بود از ميان بقچه بيرون آورده به من داد و گفت بيا اين را هم به تو سرانه مي دهم و تو هم سه عباسي ديگر را به من حلال كن گفتم مادر جان چون شما هستيد نمي خواهم روي شما را زمين بيندازم بردار و برو اميداوارم همين امروز و فردا از شوهرت هم خبر خوش برسد. گفت خدا از دهنت بشنود و دعاگويان دور شد.
«قصص العلماء» را به شيخ حيدر علي روضه خوان كه شبهاي جمعه در خانه ما براي مادرم روضه مي خواند هديه دادم و كتابچه ديگر را همانطور مانند پاپيروسهاي مقابر مصر موميائيهاي مصري پيچيده و بسته و با خود به فرنگستان آوردم. سالها گذشت و به صرافت خواندن آن نيفتاده بودم تا چندي پيش اتفاقاً چشمم به آن افتاد و خواستم ببينم بجاي آن سكـﮥ پنجقراني چه آش دهن سوزي نصيبم گرديده است. نخ قند پوسيده را از دور آن باز كردم. ديدم اوراقي است كه همه را با دست نوشته اند و خطش هم برخلاف انتظار خواناست. با آنكه برگهاي كاغذ مداوم لوله مي شد و در خواندن اسباب زحمت بود مشغول خواندن شدم. قصـﮥ شيريني بود و هر چه پيشتر مي رفت شيرين تر مي شد معلوم شد به قلم جواني است كه به پاره اي جهات به تيمارستان افتاده و همانجا به نوشتن سرگذشت خود پرداخته است.
حالا اوراق از كجا به دست آن پيرزن رسيده بود معمائي است كه هنوز هم براي من حل نشده ولي شايد بتوان احتمال داد كه چون شوهرش در ديوانه خانه كار مي كرده اين كتابچه در آنجا به دست او افتاده بوده است.
وقتي از خواندن آن فارغ شدم به خود گفتم كه راست يا دروغ سر گذشت خواندني شگرف و بامزه اي است. ايكاش اسبابي فراهم مي آمد كه به چاپ مي رسيد و هم ميهنان عزيز را نيز از مطالعـﮥ آن تفريح خاطري دست مي داد. ولي افسوس كه در بن بست كوتاه عمر ماهها و سالها با كوله بار غم و شادي و عزا و عروسي پي در پي به شتاب مي گذشت و مرا نيز حلقه به گوش و خانه به دوش از اين سو بدان سو دنبال خود مي كشيد و مجالي براي انجام اين منظور به دست نمي آمد. از اينرو به حكم ضرورت اين آروز را نزديك بيست و پنج سال تمام در گوشـﮥ صندوقچـﮥ آروزهاي خود دست نخورده نگاه داشتم.
اينك كه درهم و بهرمي اوضاع جهان دايرﮤ كار و بار مرا نيز مانند بسياري از دايره ها و كار و بارهاي ديگر تنك تر ساخته و فراغتي به دست افتاده است آن سرگذشت را همانطور كه بيست و چهار پنج سال پيش دست تقدير در بازار حلبي سازها به دستم سپرد بدون هيچگونه دخل و تصرفي در انشاء و املاء و يا كم و كاستي در ساختمان و شكل و قوارﮤ آن پيشگاه آن كساني تقديم مي دارم كه چون من در ميان دو راه حقيقت و افسانه سرگردان مانده و به سرحد بين پندار و يقين ره نبرده اند و به حكم «المجاز قنطرة الحقيقة» در معني استوارند كه:
«هست اندر صورت هر قصه اي
خرده بينان را ز معني حصه اي»
اميد آنكه به حال جوان ناكام و بدبختي كه اكنون روزگار فرياد دادخواهي او را از اين راههاي دور و دراز به گوش ما مي رساند رقت آورند و از راه مروت و مردمي در حق او خواستار آمرزش شوند باشد كه بدين وسيله روان ستمديده اش كه لابد اكنون رهسپار جهان ديگر گرديده شاد گردد و بدينوسيله شايد بيدادي كه از دست همدياران به او رفته تا اندازه اي تلافي شود.

ژنو (سويس) آذر ماه 1319 هجري شمسي
سيد محمد علي جمال زاده

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 11:54 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها