بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > ادبیات طنز

ادبیات طنز در این تالار متون طنز مناسب و بحث در مورد طنز قرار دارند

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #11  
قدیمی 04-20-2010
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Arrow يک برنامه‌نويس و يک مهندس

يک برنامه‌نويس و يک مهندس در يک مسافرت طولاني هوائي کنار يکديگر در هواپيما نشسته بودند.
برنامه‌نويس رو به مهندس کرد و گفت: «مايلي با همديگر بازي کنيم؟»
مهندس که مي‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رويش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روي خودش کشيد.
برنامه‌نويس دوباره گفت: «بازي سرگرم‌کننده‌اي است. من از شما يک سوال مي‌پرسم و اگر شما جوابش را نمي‌دانستيد5 دلار به من بدهيد. بعد شما از من يک سوال مي‌کنيد و اگر من جوابش را نمي‌دانستم من 5 دلار به شما مي‌دهم.»
مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهايش را روي هم گذاشت تا خوابش ببرد. اين بار، برنامه‌نويس پيشنهاد ديگري داد.
گفت: «خوب، اگر شما سوال مرا جواب نداديد ? دلار بدهيد ولي اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم 50 دلار به شما مي‌دهم. اين پيشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضايت داد که با برنامه‌نويس بازي کند.»
برنامه‌نويس نخستين سوال را مطرح کرد: «فاصله زمين تا ماه چقدر است؟»

مهندس بدون اينکه کلمه‌اي بر زبان آورد دست در جيبش کرد و 5 دلار به برنامه‌نويس داد. حالا نوبت خودش بود.
مهندس گفت: «آن چيست که وقتي از تپه بالا مي‌رود 3 پا دارد و وقتي پائين مي‌آيد 4 پا؟»

برنامه‌نويس نگاه تعجب آميزي کرد و سپس به سراغ کامپيوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طريق مودم بيسيم کامپيوترش به اينترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمريکا را هم جستجو کرد. باز هم چيز بدرد بخوري پيدا نکرد. سپس براي تمام همکارانش پست الکترونيک فرستاد و سوال را با آنها در ميان گذاشت و با يکي دو نفر هم گپ (chat) زد ولي آنها هم نتوانستند کمکي کنند.
بالاخره بعد از 3 ساعت، مهندس را از خواب بيدار کرد و 50 دلار به او داد. مهندس مودبانه 50 دلار را گرفت و رويش را برگرداند تا دوباره بخوابد.
برنامه‌نويس بعد از کمي مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟»
مهندس دوباره بدون اينکه کلمه‌اي بر زبان آورد دست در جيبش کرد و 5 دلار به برنامه‌نويس داد و رويش را برگرداند و خوابيد!

__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 10:56 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها