بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #11  
قدیمی 04-29-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


وقتی پسر درمانده است


فریبا حاج‌دایی

همیشه با رویا دست‌ به عصا بوده‌ام؛ حتی وقتی مثلِ حالا بی‌قرار و پریشان طول آشپزخانه را گز می‌کند و سیگار پشت سیگار می‌گیراند باز هم خیلی باورم نمی‌شود که واقعاً پشیمان و ناراحت است. به شوهرم سپرده‌ام وقتی پهلوی او هستم به خانه‌اش زنگ نزند و اگر هم زد هر حرفی را نگوید. برای همین یک وقتایی که کار واجب دارد و از سرِ اجبار، خانة رویا موبایل خط نمی‌دهد، به آن‌جا زنگ می‌زند بعدش، وقتی به خانه برمی‌گردم، مرا می‌شورد و می‌گذارد تو آفتاب که این دوست‌های عتیقه را از کجا پیدا کرده‌ای؟! همیشه هم این تک مضراب را پشتش می‌آید که صد رحمت به مادام مارپل لااقل صدایِ مردم را ضبط نمی‌کرد؟!
تازه فقط این نیست که. نه فقط مکالمه‌های تلفنی که صداهای تو خانه‌اش را هم ضبط می‌کند، تو همة اتاق‌ها لااقل یکی از این ضبط کوچولوهایی که به قول خودش بعضی‌هاش تا پانصد ساعت پشت هم ضبط می‌کند گذاشته. حتی تو توالت و حمام. گاهی به گاهی همه را با هم روشن می‌گذارد و دستِ بچه‌هاش را می‌گیرد و شب می‌رود خانة مادرش.

- نمی‌دونی چه‌کار می‌کنن این ضبطا، رَب‌ورُبِ هرچی آدم دروغ‌گو را میارن جلو چشمش. خوبه چند بار صدای ساسانو وقتی زن آورده خونه ضبط کرده باشم؟ تازه همیشه یه پانصد ساعتی‌ش هم تو ماشینشه، زیر صندلیش.

ضبط می‌کرد و نگه می‌داشت به قول خودش برای روز مبادا، مبادایی که نه خودش می‌دانست کی است و نه ما و نه حتماً شوهر از همه جا بی‌خبرش ساسان. حرف‌های تلفنی ما را هم ضبط می‌کرد. یک دفعه به‌ام گفته بود: «می‌خوای بشنوی فرشته چه چیزا پشت سرت می‌گه؟» گفته بودم نه و با خودم فکر کرده بودم: «حرف خودت را کجا شنیدی آن‌جا که حرف مردم را.»

این آخرا یک کاری کرده بود که بیشتر پدرِ خودش را درآورد تا ساسان؛ تو دفتر ساسان دوربین کار گذاشته بود و دیده بود آن‌چه را که نباید.

- انگار یک سوزن خیلی ریز روی سقف باشه، دادم یه یارویی کار گذاشت تو دفترش، پول زیادی‌ام نگرفت بدبخت. به‌ش گفتم آقا زندگی‌م تو خطره، نمی‌خوام بچه‌هام بی‌پدر بشن. اما کاش این کار رو نکرده بودم؛ شب و روز کابوسش باهامه.

من هم فکر می‌کنم کاش این کار را نکرده بود، بعد از دیدن آن صحنه‌ها انگار او را برده‌اند وپیرزنی به جایش آورده‌اند. تازه می‌گوید: «بیچاره منشیه. به قول رشتیه منِ احمق که زنشم مجبورم، آخه بی‌چاره، تو چرا؟!» و بی توجه به قاه‌قاه خندة من سر تکان می‌دهد که یک لقمه نان چه قرمساقی‌ها که به سرِ آدم نمی‌آره؛ بدبخت مجبوره حتماً، والا این ساسان فلان‌فلان شده بی‌بروبرگرد بیرونش می‌کرد.

رویا هم‌چنان بی‌قرار راه می‌رود، می‌غرم: « یه دیقه بشین تورو خدا، سرم گیج رفت.»

- آخه فرخنده خریت هم حدی داره، من چه‌طور همچین کاری کردم؟!

- خودِ خانم سالاری ازت خواست، تازه حالا هم که بد نشده براش. مَردَش آدم شده و نشسته سرِ جاش. من که نمی‌فهمم تو از چی ناراحتی؟

خانم سالاری این‌ها همسایه رویا هستند. زن و شوهری حدوداً چهل پنجاه ساله که هنوز بچه ندارند. خانم سالاری هر دری زده و پیش دکترهای رنگ‌ووارنگ که هیچ، پیشِ هر فال‌گیر و رمالی هم بهش آدرس داده‌اند رفته تا شاید نتیجه‌ای بگیرد که نگرفته. به آقای سالاری که بند می‌کند که مرد، تو هم بیا با هم برویم دکتر! سالاری به هیچ وجه من‌الوجوه زیر بار نمی‌رود و درمی‌آید که: «عیب از خودته زن! منم که حرفی ندارم و همین جوری‌ام می‌ذارمت رو سر و حلواحلوا می‌کنم. این هم خواست خدا بوده. قربانش برم محمد رسول الله که حبیب خدا بوده هم عقبه‌اش از یک دختر است و پسر نداشته. او راضی بوده به رضای خدا. وای به حال من بنده رو سیاه. مُلک خودشه. هر کار بخواد می‌کنه. دلش نمی‌خواد به ما بچه بده زور که نیست.»

و خانم سالاری هم خجل از توکل شوهرش، دست از سرِ تغییر قضا و قدر برمی‌دارد و می‌نشیند سرِ جایش.

خدایی‌اش آقای سالاری هم آن‌قدر خوب و سر به راه بوده که خانم سالاری اگر هم می‌خواسته شک کند که مبادا زیرِ سرِ آقای سالاری بلند شده نمی‌توانسته. مَرده تمام حقوق با فیش حقوق‌اش را جرینگی می‌ریخته تو دست خانم و دیگر چه جایِ گله و شک؟! و این ادامه داشته تا سال‌ها.

- بشین رویا، دیوانه‌م کردی. بابا تو که جز کمک کاری نکرده‌ی. اصلاً اون روزی چی شد که خانم سالاری از تو خواست صدای تلفن اونو هم ضبط کنی؟
ـ مرتیکه، سالاری، هیزه. پیری از همة هیکلش می‌باره و خودش نمی‌خواد باور کنه، خب منم خواستم یه کم سربه‌سرش بذارم.
- نمی‌فهمم.
- مسخره‌‌بازی‌های منو که می‌دونی. دلم می‌سوخت والا، خونه‌شون خیلی سوت و کور بود و منم می‌رفتم که بخندونم‌شون.
حیران رفته‌ام تو نخِ رویا: «خب!»
ـ ها؟ چیه؟ می‌خوای چی بگی؟ آره. پدرسوختگی‌ام هم گل کرده بود. یه وقتایی آوازم می‌خوندم: «یادت نره دوست دارم»
رویا از بیرون که می‌آمده و کلید می‌انداخته این آواز را می‌خوانده و سالاری را حالی به حالی می‌کرده. این می‌شود که سالاری زنگ می‌زند به رویا و قربان‌صدقه‌اش می‌رود و رویا هم می‌رود همه را می‌گذارد کفِ دست خانم سالاری.

می‌پرسم: «آخه چرا، مرض داشتی مگه؟!»

ـ منو بفهم، فرخنده! حالم خیلی خراب بود. ساسان حالمو گرفته بود. می‌خواستم به خودم ثابت کنم هنوز دلبرم، چه می‌دونستم این بلا رو سرِ اون زنِ بدبخت و پسرش میارم.

خانم سالاری هم دیگر به شوهرش شکاک می‌شود و برای همین می‌آید پایین که: «رویا جون می‌شه یه کاری کنی تلفن منم مثِ مالِ خودت بشه؟»

رویا بستة سیگار تازه‌ای باز می‌کند، این سومین بسته است.

- خدا به بچه‌هام رحم کنه و گناهم پای اونا رو نگیره، یه بازی بود به خدا، من که نمی‌دونستم این قرمساق نم‌کرده داره و کار این‌طور بیخ پیدا می‌کنه.

تو همین شنیدن‌ها و ضبط گفت‌وگوهایِ تلفنی معلوم می‌شود سالاری سال‌ها است که با زنِ دیگری سروسِری دارد، یک بیوة سی‌وهفت، هشت ساله که یک پسر هفده هجده ساله از شوهر اولش دارد.

می‌گویم: «رویا جان، تو که بد کاری نکردی، خان‌ومان‌شان را نجات دادی. مگه نمی‌گی زنه رو ول کرده و خوش و خوش‌حال چسبیده به خانم سالاری و خانه و زندگی خودش؟»
- آره، برا خانم سالاری خوب شد. اما اون زنه چی؟

یک سیگار دیگر می‌گیراند: «بدبخت همه چیزشو، حتی بچه‌شو فدای این مرتیکه کرده بوده.»
- بسه بابا کم بکش، خفه‌م کردی! تازه حرفا می‌زنیا، خب زنیکه غلط کرده که با مرد زن‌دار پریده، اونم برای پولش لابد، والا این پیرِ سگ چی داره؟
رویا سیگار را در زیر سیگاری می‌لهاند و آهی می‌کشد: « ای بابا.» پا می‌شود و دوباره راه رفتن‌های سرگیجه‌آورش را از سر می‌گیرد و می‌گوید: «کدوم پول؟ همة این سالا زنه بدبخت هرچی داشته و نداشته و از شوهر اولش براش مونده بوده، حتی حقوقی هم که می‌گرفته خرج همین به قولِ تو پیر سگ کرده، باورت می‌شه؟ هیچ‌چی جز او نمی‌ دیده، حتی پسرشو. پسرة بدبخت هم که معتاده.»

- آخه چرا، به عقل جور درنمی‌آد.

رویا لگدی به سطل آشغال می‌زند و سطل قل می خورد وسط آشپزخانه: «محضِ اِرا، من چه می‌دونم ما زنا چرا این‌قده خریم؟! لابد مرتیکه بسته بودتش. حالا هم که از دوری این گهِ سگ کله‌پا شده و پسرِ بدبختش، با اون صدای مافنگیش نمی‌دونی به خاطرِ ننه‌اش چه التماسی می‌کنه.
- پسرِ زنه؟

- آره بدبخت. زنگ زده به آقای سالاری. صداشو دارم، می‌خوای بشنوی؟

می‌خواهم بگویم نه، اما نمی‌دانم چرا نمی‌گویم.
- کجا می‌ری؟
- می‌رم از اتاق خواب ضبط رو بیارم و ببینم چطو برقِ سه فاز می‌پرونی. فکر کنم وضع مادره خیلی خرابه و واقعاً داره می‌میره که پسره بی خیالِ غیرت میرت شده. نه که پدر هم بالا سرش نیست و داره همین یه مادر.
از نصفه ضبط شده، صدایی شبیه به زوزة حیوانی که بچه‌اش را گم کرده باشد می‌گوید: «آخه کی به سِفت‌زن ننه‌اش زنگ زده که ما زده باشیم آق سالاری؟! چرا جواب نمی‌دی؟ چرا بند رفتی آق سالاری؟! ابریه هوا؟ طوفان شده؟ چه بدبختی شده، بگو. هرچی شده ننه‌مو ببخش به من، داره می‌میره. پونزده سال سر به بالینت گذاشته.»

سالاری می‌پرد تو حرفِ پسرک: « حالا که چی؟ زنگ زدی چی بگی؟ پول می‌خواین؟»
- آق سالاری نذا بیشتر از این تو خودم برمبم. آق سالاری ایی‌قد داغونم نکن. یعنی نمی‌خوای باور کنی که طاقتش از دوریت طاق شده، دلش تنگته؟

- بگو جاشو با ک.ن گشادش عوض کنه، چی از جون من می‌خواین شماها؟!

- آق سالاری، کف پاتو می‌بوسم. دِ لامصب آخه کی پیش شوور ننه‌اش ایی‌قد نالیده که من؟

- شوور ننه کجا بوده مرتیکه، صیغه‌ مَم نبوده، حالا من انصاف داشتم و پیزی‌تان را جا می‌کردم و از جیبم هم می‌سلفیدم دوقورت‌ونیمِ تان هم باقیه؟

- آق سالاری خودت می‌دونی که یه پول سیاه هم خرجش نکرده‌ی، فدای سرت، اون خودتو می‌خواد. آق سالاری تو رِ جدت. تو رِ هر کی می‌خوایش به ننه‌م رحم کن. به خدا از دوریت نه شب داره و نه روز، می‌ترسم بمیره. بیا که خودم نوکریتو می‌کنم. کفشتو لیس می‌زنم. از دوریت شده عینهو دوک. به‌اش رحم کن.
صدای هق‌هق گریة پسر و قطع شدن تلفن آخرین چیزی است که در نوار ضبط شده است.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 4 نفر (0 عضو و 4 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 12:51 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها