بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #1  
قدیمی 05-01-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض چشم در برابر چشم، غلامحسين ساعدي

چشم در برابر چشم
غلامحسين ساعدي

درباره نويسنده
غلامحسين ساعدي در 14 دي 1314 در تبريز متولد شد. نخستين آثارش را از 1334 در مجلات ادبي به چاپ رساند. او كه در ابتدا به عنوان نمايشنامه‌نويسي چيره دست (با نام مستعار گوهر مراد) شهرت يافته بود،‌ با نگارش داستان‌هاي زيبايي چون «گدا»، «دو برادر» و «آرامش در حضور ديگران»، جايگاه خود را به عنوان يكي از خلاق‌ترين داستان‌نويسان ايران نيز تثبيت كرد.
آثار او دستمايه‌ي برخي از بهترين فيلم‌هاي بلند سينماي ايران قرار گرفته است، كه از جمله‌ي آنها مي‌توان فيلم‌هاي "گاو" (ساخته‌ي داريوش مهرجويي، 1348)، "آرامش در حضور ديگران" (ساخته‌ي ناصر تقوايي، 1349) و "دايره‌ي مينا" (ساخته‌ي داريوش مهرجويي، 1353) را نام برد.
ساعدي در دوم آذر 1364 به علت خون‌ريزي دستگاه گوارش در فرانسه درگذشت و در گورستان پرلاشز در كنار صادق هدايت يه خاك سپرده شد.


كتابها


آشفته‌ حالان‌ بيداربخت‌
تاتار خندان‌
ترس‌ و لرز
توپ
چوب‌ بدستهاي‌ ورزيل‌
خانه‌ روشني‌
شناختنامه غلامحسين ساعدي
ضحاك‌ (نمايشنامه‌ در پنج‌ پرده)
عزاداران‌ بيل‌
غريبه‌ در شهر
گاو
واهمه‌هاي بي نام و نشان



چشم در برابر چشم
غلامحسين ساعدي

خاص :
حاكم
جلاد
مرد جوان
پيرزن
سقط فروش
آهنگر
ميرشكار
نوازنده

1
يك نيمكت بزرگ با پشتي مجلل، و آن طرف پشتي تختي است ناپيدا، براي استراحت. پرده كه باز مي‌شود، صحنه خالي است. چند لحظه بعد، دو پاي بزرگ بالاي پشتي ظاهر مي‌شود، و بعد صداي يك دهن دره بلند، و به دنبال، هيكل خپله و چاق حاكم كه آرام بلند شده، همه چيز بخود بند كرده، سپر، حمايل، شمشير، كمان، و يك طپانچه قديمي. دوباره يك دهن دره، چشمان پف كرده‌اش را مي‌مالد و چند مشت به سينه مي‌زند، با تنبلي مي‌خزد و خود را روي نيمكت مي‌اندازد، لوازم و اشيايي را كه به خود بند كرده، امتحان مي‌كند، خاطر جمع‌ مي‌شود، يك مرتبه انگار به خود آمده با سوءظن اطرافش را نگاه مي‌كند، به فكر مي‌رود، چند لحظه اين چنين مي‌‌گذرد، حاكم خم شده طرف راست را نگاه مي‌كند و سوت مي‌زند، خبري نيست، خم شده، طرف چپ را نگاه مي‌كند و سوت مي‌زند، خبري نيست. با صداي بلند فرياد مي‌زند: «هي!» خبري نيست، بلند مي‌شود و با صداي بلندتر: « هي، هي!». چيزي در زير نيمكت مي‌جنبد، حاكم زانو مي‌زند و پرده را بالا مي‌برد و با فرياد.

(حاكم: او هوي خرس گنده، مرتيكه الاغ، كثافت بوگندو!
صداي دهن دره از زير نيمكت.
آهاي گامبوي گردن گلفت بي‌خاصيت، دِ بيا بيرون!
تخماقي به زير تخت حواله مي‌كند. چند لحظه بعد جلاد چهار دست و پا را از زير تخت بيرون مي‌آيد. با قيافه پر خورده و پر خوابيده. همان لباس‌هاي رنگ وارنگ حاكم را به تن دارد، منتهي شلخته‌تر و با ساز و برگ فراوان‌تر. يك مشت ساطور و چاقو و قمه و تخماق و خرت و پرت ديگر به خود بسته. تا از زير نيمكت بيرون مي‌آيد، چند مشت به سينه مي‌زند و دهن دره بلندي مي‌كند. خان فرياد مي‌زند.
دهي! مرتيكه بي همه چيز! بيدار شود!
جلاد به خود مي‌آيد و سر و وضعش را مرتب مي‌كند و لبخند مي‌زند.
(جلاد: صبح حضرت حاكم به خير قربان.
(حاكم: عصر حضرت حاكم به خير مرتيكه، نه صبحش!
جلاد با تعجب.
(جلاد: عصر؟
(حاكم: آره گوساله خرفت، احمق بي شعور!
(جلاد: يعني ما حالا داشتم خواب بعد از ظهرمونو مي‌كرديم؟
(حاكم: آره حيوون! آره!
(جلاد: ولي حضرت حاكم كه تا شب نمي‌شد، از خواب عصر بيدار نمي‌شدن؟
(حاكم: درسته مرتيكه، منم همينو مي‌خواستم ازت بپرسم.
(جلاد: چي رو بپرسين قربان؟
(حاكم: مي‌خواستم بدونم تو منو بيدار كردي؟
(جلاد: من؟
(حاكم: آره تو، حيوون!
(جلاد: نه خير قربون، شما منو بيدار كردين.
(حاكم: پس منو كي بيدار كرد؟
(جلاد: بي‌خبرم قربان، بنده خواب بودم.
(حاكم: حالا چندين و چند روزه كه عصرها همين جور بي‌خودي خواب از
سرم مي‌پره. چرا بايد اين جوري باشه؟ چرا بايد خواب بعد از ظهر ما بهم بخوره؟
(جلاد: معلومه قربان، بي‌خوابي مي‌زنه به سرتون.
(حاكم: بي‌خوابي براي چي مي‌زنه به سر ما؟
(جلادک: شايد پر مي خورين قربان.
(حاكم: من پر مي‌خورم مرتيكه گاب يا تو؟
تهديدآميز به طرف جلاد مي رود.
(جلاد: خب معلومه قربان، البته كه بنده.
(حاكم: پس چطور ميشه كه من بدخواب ميشم؟
(جلاد: خيلي علت‌ها ممكنه داشته باشه قربان.
(حاكم: مثلاً؟
(جلاد: مثلاً... مثلاً ممكنه وجدانتون ناراحت باشه.
(حاكم: چي؟ وجدان من ناراحت باشه؟ چطور ممكنه حيوون؟
(جلاد: ممكن كه نيس قربان، فقط احتمال داره.
(حاكم: احتمال چي داره گوساله؟
(جلاد: ناراحتي وجدان!
(حاكم: به چه علت مرتيكه؟
(جلاد: علل زيادي ممكنه داشته باشه قربان. ولي اون كه به نظر اين چاكر
بي‌‌مقدار، و غلام درگاه مي‌رسه چنين است كه مدتي است كار و بارمون كساده، و سه چهار روزه كه يه دونه هم عدالت اجرا نشده.
(حاكم: تو از كجا خبر داري كثافت الدنگ؟
(جلاد: از كجا خبر دارم؟ مگه بنده عامل و مجري عدالت نيستم؟ بالاخره
حساب دستمه قربان.
(حاكم: اشتباه نمي‌كني؟
(جلاد: ابداً، ابداً قربان. بذارين براتون بگم، آخرين چشمي كه درآورديم چند
روز پيش بوده؟ ها، سه روز پيش بوده.
(حاكمک پس به اين علته كه خوابم نبرده؟
(جلاد: صد در صد به همين علته قربان. و اما ناراحتي وجدان، گاه صبح‌ها
شروع ميشه، ولي اكثر اوقات بعد از ظهرها. گاه با يه سردرد، گاه با چند آروغ بلند و ممتد. گاه با پريدن از خواب و گاه با پريدن توي آب. گاه با عطسه، گاه با سكسكه. گاه پيش از خستگي، گاه بعد از خستگي، و اونوقت كه شروع شد، ديگه شروع شده. و پشت سرش، درد كمر و قولنج شكم، رودل و صفراي زياد و بزاق فراوون، دودوي چشم‌ها و راست شدن پشم‌ها و آخر سر اختلال كامل حواس. و اما علاج همه اين‌ها، در آوردن يه چشمه قربان. يه دونه چشم!
(حاكم: يه دونه چشم!
(جلاد: بله قربونت گردم.
(حاكم: چشم براي چي؟
(جلاد: براي اين كه عدالت اجرا بشه.
(حاكم: حالا ما چشم از كجا بياريم؟
(جلاد: چقدر فراوونه چشم قربان.
(حاكم: بله، فراوونه، ولي چقدر بايد منتظر بشيم تا يكي بياد دادخواهي، تا ما
ترتيب كارمونو بديم. همين جوري كه نميشه رفت و خر يكي رو
گرفت و كشيد اين جا.
(جلادک چرا نميشه قربان؟ بين اين همه گاو و الاغ كه ريخته بيرون يه نفر پيدا
نميشه كه مستحق اين كار باشه؟
(حاكم: حتماً پيدا ميشه، ولي چه جوري ميشه شناختش؟
(جلاد: پيدا كردن و شناختن و آوردنش با چاكر. تا حضرت حاكم چشم بهم
بزنن، من ترتيب همه كارو داده‌ام.
(حاكم: پس منتظر چي هستي حيوون؟ عوض وراجي راه بيفت و دست به كار
شو ديگه.
(جلاد: سمعاً و طاعتاً.
با عجله مي‌خواهد از صحنه بيرون برود كه به مرد جواني برمي‌خورد. مرد جوان ناله‌هاي بلند مي‌كند و با دو دست صورتش را پوشانده است. جلاد با فرياد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 01:32 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها