دنگ
دنگ . . .، دنگ . . .
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فكر كه این دم گذراست
می شود نقش به دیوار رگ هستی من.
لحظه ام پر شده از لذت
یا به زنگار غمی آلوده است.
لیك چون باید این دم گذرد،
پس اگر می گریم
گریه ام بی ثمر است.
و اگر می خندم
خنده ام بیهوده است.
دنگ . . .، دنگ . . .
لحظه ها می گذرد.
آنچه بگذشت، نمی آید باز.
قصه ای هست كه هرگز دیگر
نتواند شد آغاز.
مثل این است كه یك پرسش بی پاسخ
بر لب سرد زمان ماسیده است.
تند بر می خیزم
تا به دیوار همین لحظه كه در آن همه چیز
رنگ لذت دارد، آویزم،
آنچه می ماند از این جهد به جای:
خندة لحظة پنهان شده از چشمانم.
و آنچه بر پیكر اومی ماند:
نقش انگشتانم.
دنگ . . .
فرصتی از كف رفت.
قصه ای گشت تمام.
لحظه باید پی لحظه گذرد
تا كه جان گیرد در فكر دوام،
این دوامی كه درون رگ من ریخته زهر،
وا رهانیده از اندیشة من رشتة حال
وز رهی دور و دراز
داده پیوندم با فكر زوال.
پرده ای می گذرد،
پرده ای می آید:
می رود نقش پی نقش دگر،
دنگ می لغزد بر رنگ.
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ:
دنگ . . .، دنگ . . .
دنگ . . .
(سهراب سپهری)
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )