بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #35  
قدیمی 10-05-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض عقاب

عقاب

مثنوی "عقاب" از دکتر پرویز ناتل خانلری که به قول دکتر شفیعی کدکنی به یک دیوان شعر می ارزد .
این شعر تحت تاثیر شعر پوشکین سروده شده و به صادق هدایت تقدیم شده است


گشت غمناک دل و جان عقاب
چو ازو دور شد ايامشباب
ديد کش دور به انجام رسيد
آفتابش به لب بام رسيد
بايد از هستي دل برگيرد
ره سوي کشور ديگر گيرد
خواست تا چاره ناچار کند
دارويي جويد و در کارکند
صبحگاهي ز پي چاره کار
گشت بر باد سبک سير سوار
گله کاهنگ چرا داشت به دشت
ناگه از وحشت پر ولوله گشت
وان شبان بيم زده، دل نگران
شد پي بره‌نوزاد دوان
کبک در دامن خاري آويخت
مار پيچيد و به سوراخ گريخت
آهو استادو نگه کرد و رميد
دشت را خط غباري بکشيد
ليک صياد سر ديگر داشت
صيد رافارغ و آزاد گذاشت
چاره مرگ نه کاريست حقير
زنده را دل نشود از جان سير
صيد هر روزه به چنگ آمد زود
مگر آن روز که صياد نبود
****
آشيان داشت در آن دامن دشت
زاغکي زشت و بد اندام و پلشت
سنگها از کف طفلان خورده
جان ز صد گونه بلا در برده
سال‌ها زيسته افزون زشمار
شکم آکنده زگند و مردار
بر سر شاخ ورا ديد عقاب
زاسمان سوي زمين شد به شتاب
گفت: «کای ديده زما بس بيداد
با تو امروز مرا کار افتاد
مشکلي دارم اگر بگشايی
بکنم آنچه تو مي‌فرمايي
گفت: «ما بنده درگاه توايم
تا که هستيم هوا خواه توايم
بنده آماده بود فرمان چيست؟
جان به راه تو سپارم، جان چيست؟
دل چودر خدمت تو شاد کنم
ننگم آيد که زجان ياد کنم
****
اين همه گفت ولي دردل خويش
گفتگويي دگر آورد به پيش
کاين ستمکار قوي پنجه کنون
از نيازست چنين زار و زبون
ليک ناگه چو غضبناک شود
زو حساب من و جان پاک شود
دوستي را چو نباشد بنياد
حزم را بايدت از دست نداد
در دل خويش چو اين رايگزيد
پر زد و دور ترک جاي گزيد
****
زار و افسرده چنين گفت عقاب
که: «مرا عمر حبابيست بر آب
راست است اين که مرا تيز پرست
ليک پرواز زمان تيز تراست
من گذشتم به شتاب از در و دشت
به شتاب ايام از من بگذشت
گرچه از عمردل سيري نيست
مرگ مي‌آيد و تدبيري نيست
من و اين شهپر و اين شوکت وجاه
عمرم از چيست بدين حد کوتاه؟
تو بدين قامت و بال ناساز
به چه فن يافته‌اي عمر دراز؟
پدرم از پدر خويش شنيد
که يکي زاغ سيه روي پليد
با دوصد حيله به هنگام شکار
صد ره از چنگش کردست فرار
پدرم نيز به تو دست نيافت
تا به منزلگه جاويد شتافت
ليک هنگام دم باز پسين
چون تو بر شاخ شدي جايگزين
از سر حسرت با من فرمود
کاين همان زاغ پليدست که بود
عمر من نيزبه يغما رفته است
يک گل از صد گل تو نشکفته است
چيست سرمايه اين عمردراز؟
رازي اينجاست تو بگشا اين راز
****
زاغ گفت: «ار تو درين تدبيری
عهد کن تا سخنم بپذيري
عمرتان گر که پذيرد کم و کاست
ديگران را چه گنه کاين ز شماست
زآسمان هيچ نياييد فرود
آخر از اين همه پرواز چه سود؟
پدر من که پس از سيصد و اند
کان اندرز بد و دانش و پند
بارها گفت که بر چرخ اثير
بادها راست فراوان تاثير
بادها کز زبر خاک وزند
تن و جان رانرسانند گزند
هر چه از خاک شوي بالاتر
باد را بيش گزندست و ضرر
تا به جاييکه بر اوج افلاک
آيت مرگ شود پيک هلاک
ما از آن سال بسي يافته‌ايم
کزبلندي رخ بر تافته‌ايم
زاغ را ميل کند دل به نشيب
عمر بسيارش از آن گشته نصيب
ديگر اين خاصيت مردار است
عمر مردار خوران بسيار است
گند و مرداربهين درمانست
چاره رنج تو زان آسانست
خيز و زين بيش ره چرخ مپوی
طعمه خويشبر افلاک مجوي
آسمان جايگهي سخت نکوست
به از آن کنج حياط و لب جوست
من که بس نکته نيکو دانم
راه هر برزن و هر کو دانم
آشيان در پس باغي دارم
وندرآن باغ سراغي دارم
خوان گسترده الواني هست
خوردني‌هاي فراواني هست
****
آنچه زان زاغ و را داد سراغ
گند زاري بود اندر پس باغ
بوي بد رفته از آن تا ره دور
معدن پشّه، مقام زنبور
نفرتش گشته بلاي دل وجان
سوزش و کوري دو ديده از آن
آن دو همراه رسيدند از راه
زاغ بر سفره خودکرد نگاه
گفت: «خواني که چنين الوانست
لايق حضرت اين مهمانست
مي‌کنم شکرکه درويش نيم
خجل از ما حضر خويش نيم
گفت و بنشست و بخورد از آن گند
تابياموزد از و مهمان پند
****
عمر در اوج فلک برده به سر
دم زده در نفس باد سحر
ابر را ديده به زير پر خويش
حيوان را همه فرمانبر خويش
بارها آمده شادان ز سفر
به رهش بسته فلک طاق ظفر
سينه کبک و تذرو و تيهو
تازه و گرم شده طعمه او
اينک افتاده بر اين لاشه و گند
بايد از زاغ بياموزد پند؟
بوي گندش دل و جان تافته بود
حال بيماري دق يافته بود
گيج شد، بست دمي ديده خويش
دلش از نفرت و بيزاري ريش
يادش آمد که بر آن اوج سپهر
هست پيروزي وزيبايي و مهر
فرّ و آزادي و فتح و ظفرست
نفس خرّم باد سحرست
ديده بگشود وبه هر سو نگريست
ديد گردش اثري زينها نيست
آنچه بود از همه سو خواريبود
وحشت و نفرت و بيزاري بود
بال بر هم زد و برجست از جا
گفت: «کاي يارببخشاي مرا
سال‌ها باش و بدين عيش بناز
تو و مردار تو عمر دراز
من نيم درخور اين مهمانی
گند و مردار ترا ارزاني
گر بر اوج فلکم بايد مرد
عمر درگند به سر نتوان برد
****
شهپر شاه هوا اوج گرفت
زاغ را ديده بر اومانده شگفت
رفت و بالا شد و بالاتر شد
راست با مهر فلک همسر شد
لحظه‌‌اي چند بر اين لوح کبود
نقطه‌اي بود و سپس هيچ نبود

*************
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 10-05-2010 در ساعت 03:07 PM
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از behnam5555 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 09:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها