دقیقا یادم نیست ولی فکر کنم نزدیک مشهد توی طوس یک جایی هست بهش میگن "پیرپالان دوز"
به نقل از شنیده هام میگن یک روز شیخ بهایی داشته از بازاری رد میشده میبینه یک پیرمرد سالخورده و ضعیفی داره به زحمت کفشی رو میدوزه
شیخ دلش به حالش میسوزه و ( این قالب کفش آهنی هست که کفاشیها روز اون کار میکنن ) اون رو تبدیل به طلا میکنه
پیرمرد از این کار شیخ ناراحت میشه و میگه اونو به حالت اولش برگردونه و شیخ میگه من نمیتونم برگردونم فقط میتونم طلا کنم
اونوقت پیرمرد خودش اشاره ای میکنه و قالب کفش به حالت اولش برمیگرده
دقیقا حالا یادم نیست بچه بودم یه همچین چیزی شنیده بودم