بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #11  
قدیمی 01-10-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



4
تشريفاتي که در اورازان براي عزا قايل مي شوند حتي از تشريفات عروسي نيز مفصل تر است . به خصوص اگر آدم سرشناسي مرده باشد . وقتي کسي مرد از خانواده او يا همسايه او يا همسايه ها کسي به بام مي رود و مناجات مي کند و به فارسي و عربي اشعار و دعاهايي مي خواند . مردهايي که در ده هستند يا در مزارع اطراف کار مي کنند صداي مناجات را مي شنوند و جمع مي شوند و با هم به قبرستان مي روند و دسته جمعي قبر را مي کنند . کندن قبر به نيمه که رسيد عده اي به ده برمي گردند و به خانه مرده مي روند و مرده را براي شستن مي برند. غسالخانه همان چشمه بزرگ جلوي حسينيه است . اگر زن باشد پرده اي به دور چشمه مي کشند . بعد ميت را کفن مي کنند و همان دم حسينيه - اگر زن باشد در داخل - بر و نماز مي خوانند ؛ و در ميان پيرمردها هميشه کسي هست که امام جماعت بشود و کار لنگ نماند . تابوت ندارند .ميت را با طناب روي نردباني مي بندند و به دوش مي گيرند . بقيه مراسم همان است که در ساير نقاط هم ديده مي شود . تشييع جنازه و تلقين ميت و دفن . روي ميت اول سنگ مي چينند . بعد روي سنگ خاک مي ريزند . دفن که تمام شد دسته جمعي به خانه صاحب عزا مي روند . و در اطاقي جمع مي شوند و فاتحه مي گذارند و قرآن مي خوانند . هرکدام براي خود و با صداي بلند و همهمه اي برمي خيزد . سه روز يا بيشتر صبح و عصر کارشان همين است ؛ و درين چند روز از در و همسايه براي صاحب عزا خوراک مي فرستند و آنرا «تله کاسه » مي گويند . روز سوم صاحب عزا ناهار ناهار مي دهد. آش کشک وارزن و اگ ر دستش به دهانش برسد آبگوشت.ديگر شب هفت و چله و سال ندارند . فقط عيد نوروز و عيد فطر به گورستان مي روند و سرقبر خويشان فاتحه مي خوانند و نان و حلوا مي برند . حلواي مخصوصي هم دارند که «زيله » به آن مي گويند . کره را که آب مي کنند و روغن مي گيرند به درد و ناصافي ته آن آرد مي زنند و روي آتش مي گذارند تا آرد قهوه اي بشود. ديگر حتي شيريني هم به آن نمي زنند .
در تابستان 1324 که دوماهي در اورازان بسر مي بردم خبر مرگ يکي از روحانيون اورازاني که ساکن تهران بود ولي در همان فصل براي تبليغ مذهب به مازندران رفته بود به ده رسيد . خبر دو سه هفته بعد رسيد . يکي از خويشان مرده ، سيد جعفر نام ، که در سفر مازندران با او بود و قتي به ده برگشت خبر را آورد . سيد جعفر که صاحب عزا هم بشمار مي رفت استطاعتي نداشت تا مراسم عزارا آبرومند برگزار کند . ناچار همه اهالي در عزا شرکت کردند .
هرکسي چيزي گذاشت . بيست و چهارمن (180کيلوگرم) گندم و چهار گوسفند فراهم شد ، و توتون و تنباکو و قهوه مجلس را نيز دکاندار ده بعهده گرفت. از روز ورود سيد جعفر در خانه اش قرآن خواني برپا شد . در تمام ساعات روز غير از موقع شام و ناها رکه اهالي به خانه هاي خود مي رفتند مجلس داير بود . در طول اين مدت زنها نيز در مجلس ديگري در همسايگي جمع مي شدند و زمزمه و نوحه سرايي مي کردند . البته اينجا ديگر از قراءت قرآن خبري نبود . شرکت در مجلس عزا در سه روز اول اختياري بود ولي روز سوم از يکي دوساعت قبل از ظهر تمام اهالي از زن و مرد و بچه هرکدام د رمجلس جداگانه اي حاضر شده بودند . و سرظهر در مجلس مردها قاري «الرحمن» خواند . و در جواب هر «فباي آلاءربکما تکذبان» قاري ، يک بار همه با هم «لابشيء » گفتند . بعد آخوندي را که از گيليرد دعوت کرده بودند به منبر فرستادند که پس از خطبه مرسوم ، خطاب به اهالي اين طور اظهار ارادت کرد : «والسلام عليکم ايها الحاضرون الجالسون في هذالعزا...» و تمام حضار با هم جوابش دادند که «والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته » ؛ وبعد خطيب در مناقب مرده و صاحب عزا مطالبي گفت و گريزي هم در آخر کار زد و بع ناهار دادند . براي هر کسي د ر کاسه جداگانه اي آبگوشت با نان . در آن روز تمام اهل ده در مجالس جداگانه جمع بودند . در مجلس بچه ها درست مثل مکتب خانه مردي چوب به دست در ميان ايستاده بود و مواظبت مي کرد که کسي به سهم ديگري دست دراز نکند . مردها و زنها گيوه هاشان را دم مجلس کنده بودند و تو رفته بودند اما بچه ها هرکدام کفشهاي خود را با خودشان داشتند و زير پا گذاشته بودند . اگر روز سوم عزاداري به جمعه تصادف کند تا جمعه طر عزا را ادامه مي دهند .وقتي قاري مشغول خواندن الرحمن بود و حضار «لابشيء» مي گفتند سلماني ده سر صاحب عزا و يکي از خويشان نزديک او را في المجلس تراشطد و به اين طريق عزاداري ختم شده تلقي کردند. به عنوان عزاداري سياه نمي پوشند . قبرهاي مردگان خود را به ندرت پامي گيرند و بسيار نادرند کساني که سنگي براي روي قبر يکي از خويشان خود تهطه کننند . دستشان نيم رسيد . سنگرتاش هم دور است . مگر فصل بيکاري باشد و از خود اهالي بربيايد . ولي در گورستان عمومي ده سنگاهي خوش تراش زطاد است . حتي سنگ مر مر هم ديده مي شود که پيداست د رجاي ديگري تراشيدهاند و به محل آورده اند . در قسمت شمالي و غربي گ.گورستان که به ده نزديک است روي قبرها بيشتر سنگهاي تراشيده مي توان دطد و در قسمتهاي ديگر که به جاده نزديکتر است و از ده بدور اتفاده تر ، کمتر . شايد در آن قسمت سنگ قبرها دم پا رفته است و شايد هم خرد شده است . کسي چه مي داند شايد هم غريبه ها به غارت برده اند ؟
سنگ قبرها غالبا از جاي خود درآمده ، کج وکوله شده ، يکوري و حتي دمر بر روي خاک افتاده . حتي بعضي از آنها ا زامتداد شرقي و غربي نيز بدر آمده اند . سنگ هاي مر مر اغلب کوچک است . روي يکي ازين سنگهاي مرمر که رنگ کرم داشت به خط نستعليق بسيار زيبا اين اشعار حک شده بود :

« ناخورده بري زباغ دوران موسي
ناچيده گلي ازين گلستان موسي »

« پژمرده شد از صر صر هجران موسي
گرديده به خاک تيره يکسان موسي »

و بعد يک دوبيتي که مصراع اول آن ساييده شده بود و کلمات «سر سروران جهان...موسي » از آن هويدا بود و بعد .
« .......
به عقبي بدل شد چو دنياي او »
« خرد بهر تاريخ فوتش بگفت
بهشت برين باد ماواي او » «سنه 1040»

از آيات و کلمات عربي روي اين سنگ مرمر کوچک و زيبا هيچ خبري نبود . قطع آن 65×21 سانتيمتر . و اين اشعار همه در حاشيه سنگ بود و در ميان سنگ نقش و نگاري با گلهاي درشت کنده شده بود . سنگ مر مر ديگري بود با خط بسيار بد که تنها «وفات مير محمد حسن ولد ميرهدايت » را روي آن کنده بودند. زيرا اين وشته شکل مخصوصي شبيه به چليپا کنده بودند و بقيه سنگ خالي مانده بود . تاريخ نداشت . اين علامت چليپا روي يک سنگ ديگر هم ديده شد که مرمر نبود و باز فقط حاوي وفات «ميرفلان...» بود. يک سنگ مرمر ديگر باندازه 31×23 با خط نستعليق زيبا حکايت از «وفات مرحوم مير محمد مهدي ولد ميرمحمد حسين 4 شهر رجب سنه 1141» مي کرد و در زير نوشته مطابق معمول دهات تصوير يک تسبيح و يک رحل قرآن و مهر و انگشتر و شانه کنده شده بود . و اين تصاوير روي سنگهاي مختلف بارها تکرار شده بود . شايد به نشانه اينکه متوفي از عالمان دين بوده . باز سنگ مرمر کرم رنگ ديگري به عرض و طول 21×50 سانتيمتر و به ضخامت 20 سانت از خاک بيرون افتاده روي زمين بود و با خط نسخ زيبايي در حاشيه بالايش نوشته بود «مير محمد صالح بن مير موسي» و در حاشيه طرف راست «دلا ديدي که آن فرزانه فرزند ...» و بقيه شعر.و دري»ان همين سنگ به طرف بالا . اين تارطخ به عربي حک شده بود « في تاريخ شهر محرم سنه سته و ثمانين و تسعمائه » و اين بهترين و قديمي ترين سنگ گورستان بود . به اين طريق مي شود استنباط کرد که مسلما از اواخر قرن نهم آن ناحيه مسکون بوده است .


5
عموما پرخورند شايد از اين نظر که مواد غذايي خوراکشان بسيار کم است .گوشت خيلي کم مي خورند . مگر گوسفندي يا بزي از کوه پرت شود و سنگ پايش را بشکند و مجبور بشوند سرش را ببرند و حلالش کنند تا گوشتي بهم برساند . در اينگونه موارد صاحب گوشت روي بام مي رود و گوشتي را که کشته است جار مي زند . گوشت بز يا گاو يا هرچيز ديگر . و اين اتفاق بيشتر تابستان ها مي افتد . غير ازين کمتر اتفاق مي افتد که قصابي کنند .بعضي ها هم که تمکني دارند يکي دوتا گوسفند يا بز مي کشند و قرمه مي کنند و براي زمستان نگهميدارند.
اگر گاهي گوشت داشته باشند و آبگوشت بخورند گوشت آن را نمي کوبند . گوشت را با بنشني که به همراه آن پخته اند در بشقاب جداگانه اي مي ريزند و بعد از تريد مي خورند . اما شير و ماست و دوغ و کشک و پنير و محصولات ديگري که از شير مي گيرند فراوان است . غير از اينها خوراک غالب اهالي نباتي است . هميشه ارزن و گندم - گاهي برنج و خيلي به ندرت حبوبات ديگر . سبزي هم مي خورند . البته فقط پخته و سبزي آنها بيشتر عبارت از سبزيهاي خودروي کوهي است . «شورک» و «والک» و «آبشن» بيش از همه در دسترسشان است . چوپان که دنبال چارپا بکوه مي رود در تابستان اين سبزيها را هم مي چيند و در کولباره خود به ده مي آورد و غير از او زنها هستند که سبزي خود را از کوه و دره مي چينند.هيچ روزي نيست که در هر خانواده اورازاني ديگ آش بپا نباشد .آش را روان و آبکي مي پزند که سبزي در ميانش شناور است . حتي آنرا هر روز به عنوان چاشت مي خورند . صبح ها از چايي خبري نيست .چايي را روزي يکبار عصر که از کار برمي گردند مي خورند .
تابستان ها که مردها خيلي زود از سر کار مي روند نمي رسند که در خانه چاشت کنند . نمازشان را که خواندند اول طلوع فجر راه مي افتند و چون مزارع دور است تا به محل درو يا شخم برسند آفتاب سرزده است . از راه که رسيدند سفره کمري خود را به آن «ابزار » مي گويند باز مي کنند و با نان و پنير ي جزيي سد جوع مي کنند و بکار مي پردازند . دو سه ساعتي که کار کردند زنها ديگ به سر ، چاشت آنها را از ده مي آورند.نان و پنير که در خيک نگاهش مي دارند و آش ؛ با قاشقهاي چوبي بزرگ که يک شهري به زحمت مي تواند آنرا به دهان ببرد .و يک سطل دوغ.به هر آشي دوغ مي زنند . و گاهي کشک.زنها همانجا سر کوه با مردهاي خود چاشت مي کنند و به ده برمي گردند و اين چاشت که در حوالي يکي دو ساعت ظهر خورده مي شود ناهار هم هست. بعد مردها نزديک غروب که مي خواهند دست از کار بکشند يک بار ديگر نيز سد جوع کرده اند و اين بار فقط با نان و پنير و گاهي «زيله» .
غروب که به خانه برگشتند شام حاضر است . باز هم آش. و بعد مي خوابند . يکساعت از شب گذشته کمتر جانداري در ده بيدار ست و هيچ پنجره اي نيست که از آن نوري به بيرون بتابد . ولي د رفصل بي کاري يعني وقتيکه برف و بوران اجازه نمي دهد بيرون بروند غذا سه وعده است . صبح و ظهر و شام.ولي آش صبح حتي يکروز هم فراموش نمي شود . آش ها مختلف : آش گندم ؛ گندم است که پوست مي کنند و مي کوبند و با چغندر و عدس مي پزند و با دوغ مي خورند . بلغور آش ؛ چيز ديگري شبيه به آش گندم است . آردين آش ؛ تقريبا آش رشته است . مغز گردو و کشمش و آلوچه را با رشته و چغندر مي پزند و با کشک يا «سج» يعني قره قروت مي خورند و اگر سرکه بهم برسد با سرکه .گوروس آش ؛ آش ارزن است که بازبا عدس و چغندر مي پزند . ارزن هم شوست کنده است . و چاشني آن دوغ است . سچ آش ؛ را با بلغور و برنج و چغندر مي پزند و به آن شير مي زنند و مي خورند . بعضي وقت ها قرمه هم به آن مي زنند . چغندر را با برگ و درسته توي ديگ مي پزند .چغندرهاي ريزي دارند . دو سه نوع غذا هم با شير درست مي کنند :«گوره ماست » يکي از آنهاست .کاسه هاي چوبي مخصوصي دارند که از مازندران مي آورند و به آن کچول مي گويند . شير را در آن مي دوشند و کمي ماست به آن مي زنند و مي خورند . شيرپت يکنوع ديگر از ين غذاست که فقط شير است ولي تشريفات مخصوصي دارد . شير را در همان کچول مي دوشند و تکه سنگ هايي را که در آتش گون داغ کرده اند توي آن مي ريزند که شيراز حرارتشان بچوش مي آيد ، بعد آنرا با نان مي خورند . خودشان عقيده دارند که زهراب شير را مي گيرند . اين دو غذا بيشتر خوراک چوپانهايي است که همراه گله به کوه مي روند . شير حاضر ، گون هم حاضر و در انبازشان نان و ماست وپنير هم حاضر دارند.
پلو هم مي خورند . اغلب به جاي برنج ، ارزن را پلو مي کنند . ارزن پوست کنده را با آب تنها مي پزند و به آن ماس تو شير مي زنند . کمي نرم مي شود و آنرا شير گوروس مي گويند . کاچي نوع ديگري از پلوهاي آنهاست که بلغور نرم د رآب پخته است با ماست يا آغز . مثل تهراني ها هم پلو مي خورند . برنج پخته با خورش که اغلب قيمه يا فسنجان است . و پيداست که اين خوراک اغنياست . دمک هم مي پزند . برنج و بلغور و ارزن را با کمي شورک در تنور مي پزند دمي مانند مي کنند . حليم هم مي پزند . زمستانها . و با قرمه . و تابستانها اگر اجبارا گوشت فراواني به همان صورت که گذشت درخانه بهم رسيده باشد . درست مثل حليمي که در تهران مي پزند . زيله را به صورت ديگر هم تهيه مي کنند و به آن آرداله مي گويند . آرد را بي روغن برشته مي کنند بعد به آن شير مي زنند .
اما نانهايي که مي خورند . غير از گندم و جو با ارزن هم نان مي پزند . و در ين صورت خمير را به تنور نمي زنند ، روي ساک مي پزند . نان معمولي شان دو نوع است : بالي نان که همان نان لواش نازک و بزرگ است و ديگري جو کلاس که نان جو است و گرده ناني کلفت و کوچک وسياه رنگ است . معمولا با ته مانده خمير گندم نيز که نازک نمي شود چني« نان سفت و سقطي درست مي کنند. ناني که در آش يا شير يا دوغ نرم مي کنندو مي خورند همين نان است . لواش را با پنير مي خورند و قاتق است . معمولا در هر خانه هفته اي يکبار نان مي بندند و تمان نان هفته را مي پزند و نگهميدارند . نانهاي ديگري هم دانرد که جزو تفنن هاي خانوادگي است . اگر مهماني برسد يا اگر سفري در پيش باشد . پنجه کش يکنوع ازين تفنن هاست که دراز و باريک است و با آرد گندم مي پزند و با شير خمير مي کنند و زرده تخم مرغ رويش مي مالند . گاهي هم شيره . يکنوع ديگر گرت است که با شير خمير مي کنند و مغز گردو لايش مي گذارند و روي آن نيز مغز گردوي کوبيده مي پاشند که برشته تر مي شود . يکنع ديگر اين نوع نان شير مالها ترکلاس استک ه به جاي گردو ، سبزي کوهي تازه به خمير آن مي زنند . سوغات ده بذاي خانوده ما هميشه يا پنير بده است يا عسل با همين يکي دو نوع شيرمال . گاهي هم والک و آبشن برايمان مي آورده اند .


6
لباس اهالي معمولا ساده است و در محل تهيه مي شود .با پشمي که از گوسفندهاي خود مي گيرند و مي تابند ، پارچه زمستاني ، جوراب پشمي و به ندرت قاليچه و خيلي بيشتر از آن جاجيم مي بافند . جاجيم هاي خوبي که در سراسر طالقان معروف است . روي کرسي مي اندازند ، با آن رختخواب مي پيچند و حتي براي فروش به شهر مي برند . کرباس را که بيشتر براي پيراهن و شلوار از خارج مي خرند در محل رنگ کمي کنند . رنگ آبي ثابت و سيري که لباس ، پاره پاره هم که بشود باز خود را حفظ مي کند . مردها پيراهن سفيد مي پوشند و شلوار آبي . وليان که از دهات ساوجبلاغ است و دو فرسخ بيشتر با اورازان فاصله ندارد (پايين اورازان است ) ، چون راه ماشين رو دارد ، خيلي زود آداب شهري را در لباس پوشيدن اقتباس کرده است . کلاه لگني ، کت ، شلوار ، و پيراهن هاي بلند زنانه در اين چند بار که رفت و آمدي از آنسو داشته ام هر بار بيشتر از پيش به چشمم خورده است . اما در اورازان کمتر اثري از پوشاک شهري هست . جوانهايي که از نظام وظيفه برمي گردند ، مردهايي که در فصل بيکاري به معادن ذغال آبيک و هيو مي روند يا زنهايي که مدتي در تهران به خدمتگاري مي گذرانند . همه وقتي به محل برگشتند خيلي به ندرت آداب شهري را حفظ مي کنند و باز همان کرباس آبي و همان گيوه هاي تخت کلفت و همان شلوار و شليته مي پوشند . مردها روي سر تراشيده شده شان کلاه نمدي معمولي مي گذارند . زيرچانه و روي گونه هاي خود را مي تراشند و ريش انبوهي مي گذارند که در ميان دو خط موازي ازين گوش تا آن گوش ادامه دارد و بهترين حافظ صورتهاي آن ها در قبال گرما و سرمااست . پيراهن کرباسي که در زير مي پوشند يخه اش از طرف راست باز مي شود و از بغل گردن تا پهلو دکمه مي خورد .دکمه هاي نخي مخصوصي که زنهاشان از قيطان درست مي کنند . دکمه ساخته شده بکار نمي رود . استين ها يکسره است و مج و دکمه ندارد ولي بجاي آن با ريسمان باريکي که به لباس دوخته شده مچ دست را مي بندند . روي پيراهن ، قبا بتن مي کنند . قباي سه چاکگ . کمي از کت هاي شهري بلندتر . تا بالاي زانو ، و از کرباس آبي که يخه اش باز است و آستين هايش را فقط موقع کار با ريسمان مي بند ند . پير مردها قباشان بلند تر است و اين خود يکي از علايم ريش سفيد است . روي قبا کمر مي بندند . گاهي با شال پشمي و گاهي با يک طناب سياه و بيشتر با يک تسمه چرمي . شلوار زير و رو ندارند . يک شلوار کرباس آبي سرو ته يکي و نه چندان گشاد ، مي پوشند که با بند تنبان بسته مي شود . معمولا در هر خانواده اي يک کپنک هم دارند که بآن شولا مي گويند و آنرا از نمد مي مالند و موقع سفر يا هروقت آبياري يا نوبت چوپاني دارند همراه مي برند و بدوش مي اندازند . کليجه از شولاکمي کوتاه تر است و بهمان شکل است . با آستينهايي که راست مي ايستد و نمي خوابد و دامن آن رويهم نمي آيد . جوراب پشمي و شال گردن هم دارند . دستکش هايي که زمستانها مي پوشند دو جاي انگشت دارد . يکي براي شست و يکي ديگر که پهن است براي چهار انگشت ديگر . زنها آنرا با کرک مي بافند . دستکش ديگري بهمين شکل دارند براي مواقع درو که از پوست مي سازند . گيوه هاي خود را محل مي کشند . تخت آنرا با کهنه پاره هاي کرباس آبي تهيه مي کنند و با سوزنهاي بلند زه از ميانش مي گذرانند و روي آنرا - بيشتر مردها و کمتر زنها - با نخ پرک مي بافند . تخت گيوه هاشان کلفت است و بافت روي آن درشت . همه اهالي گيوه کشي نمي دانند . يعني کشيدن تخت آنرا . چند نفر بخصوص اينکاره اند ولي اغلبشان بلندند که روي گيوه را ببافند . گيوه را زمستان نمي پوشند . در برف و سرما اگر بيرون بروند و چارق بپا مي کنند . يعني روي جوراب پشمي که مي پوشند پوست کلفتي را با زه بپا مي بندند که اتمام کف و نيمه اي از روي پا را مي گيرد . و خود اهالي به آن «چرم » مي گويند . شلوارهاي شهري که به ندرت ديده مي شود «تنبان پولکي » اسم دارد . بندرت پالتوهاي شهري نيز در آنجا ديده ام .
اما زنها . پيراهنشان از زير گلو تا روي شکم چاک دارد و دکمه مي خورد . مج آستينهاي آن نيز. پيراهن مخصوصي دارند . نه ببلندي پيراهن زنانه شهري و نه بکوتاهي پيراهن هاي مردانه . و دامن آن قسمت بالاي شليطه شان را مي پوشاند . زيرا اين پيراهن چيز ديگري به تن ندارند ولي روي آن جليقه اي مي پوشند که دکمه هايش هميشه باز است و آنچه زينت با خود دارند به اين جليقه مي آويزند . اغلب حاشيه آنرا مليله دوزيهاي ساده يا قيطان بندي مي کنند . دکمه هاي اغلب اين جليقه ها از سکه هاي نقره است . پيراهن و جليقه زنان از چيت هاي رنگارنگ است . شلواري که مي پوشند از مال مردها تنگ تر و از پارچه سياه است و تا مچ پايشانرا مي پوشاند . روي اين شلوار شليطه را مي پوشانند که تابالاي زانوست و خيلي چين مي خورد و از پارچه هاي رنگارنگ مي دوزند . پيرزنان درعوض شلوار و شليطه فقط يک شليطه بپا دارند که جلو و عقب دامن آن از ميان دو پا بهم دوخته است و در حقيقت شلوار بزرگ و بلندي و چين داري است که پاچه هاي آن به هم وصل است . کلاهي که زنها بسر مي گذارند کلاه پارچه اي گرد و کوتاهي است که روي پيشاني آن نقره کوب است و آنرا تا بالاي ابرو پايين مي کشند و زير آن سربندي از پارچه سفيد بسر مي کنند وکه دسته هايش را دور گردن مي پيچند . موهاي خود را از عقب در يک رشته مي بافند و آنرا با سربند به دور گردن مي پيچند . هيچ زني نمي توانيد ببينيد که گوشه اي از موهايش از زير اين سربند بيرون مانده باشد. کلاه خود را کلاه پيچ مي گويند . موقع خواب سربند و کلاه را بازمي کنند . پيرزنها فقط سربند دارند و کلاه کمتر مي گذارند . جليقه هم نمي پوشند .
کفش زنها اغلب همان گيوه هايي است که در محل تخت مي کشند و مي بافند و در زمستان ارسي هايي است که از شهر مي آورند . بچه هاي بزرگتر اگر پسر باشند مثل پدرها و اگر دختر باشند مثل مادرها لباس مي پوشند و کودکان خرد قاعده اي براي لباس پوشيدن ندارند . هرچه بدست پدر و مادر رسيد تنشان مي کنند. در مجالس سوگ و سرور تنها تغييري که در لباس زنها ديده مي شود چادر نمازهايي است که تک و توک به چشم مي خورد . وگرنه فقط لباس شسته يا نو مي پوشند .
فقط زنهاي جوان هستند که گاهي دستي به صورت خود مي برند . يعني دور چشمهاي خود را سياهالي مي مالند . هسته يک گياه کوهي را مي سوزانند و سوخته اش را با روغن آميخته مي کنند و به چشم مي مالند . غير از اين بزک اسباب ديگري ندارند . مگر در مورد عروس که سرخاب و سفيدابي هم بکار مي برند . شکرت مستقيم زنها در کار روزانه اجازه تفنني بيشتر ازين را نمي دهد . اهالي اصطلاحي دارند که در مورد کارهاي سخت زنها بسيار گوياست :«مردکاني خدا زنکانند.» تنها کارهاي خانه نيست که به عهده زنهاست . موقع درو و خرمن کوبي و علف چيني و در صيفي کاري و هر کار ديگري با مردها دوش بدوشند. بچه هاي شيري خود را با چادر شبي به پشت مي بندند و راه مي افتند و پابه پاي مردان کار مي کنند . فقط شخم و آبياري شبانه کار تنها مردان است . غير ازين هيچ استثنايي براي زنها قايل نيستند. مدرسه که در ده نيست . بچه ها به محض اين که راه افتادند کار هم مي کنند . اول کارهاي سبک ، بعد دنبال چارپا راه افتادن و بار را بمنزل رساندن و بعد درو و بعد هم کارهاي ديگر . بيماري بچه ها بيشتر چشم درداست و اغلب چشم هاشان ناسور مي ماند . غير از دوا و درمانهاي پيرزنانه معالجه ديگري هم ندارند . ولي همين بچه ها وقتي بزرگ مي شوند از يک فرسخي تشخيص مي دهند که روي کوه مقابل گوسفندي است که مي چرد يا بزي .


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 2 نفر (0 عضو و 2 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 10:57 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها