بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > رمان - دانلود و خواندن

رمان - دانلود و خواندن در این بخش رمانهای با ارزش برای خواندن یا دانلود قرار میگیرند

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #18  
قدیمی 01-18-2011
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض 52

سپس نفس كشيد و گفت:
- يادمان نرفته اين مهماني را شما ترتيب داده ايد و ما مهمان شما هستيم
حيمد گفت:
- ولي انگار حضور من زياد براي هستي خانم خوشايند نيست
با بي ميلي گفتم:
- بود و نبود شما براي من فرقي ندارد مهم ياسمن بود كه امكان حضورش نيست
لب گزيدن و قيافه شرمنده شهلا و خنده ريز علي خبر از تند رفتن من در سخن گفتنم مي داد و اين كه دق دلم را سر حميد خالي كردم با اشاره حميد ، علي به طرف خانه عمه ماهرخ راند وقتي از شهلا خواست فورا ياسمين را صدا بزند رو به من كرد و گفت
- مهم اين است كه شما خوش بگذرد هستي خانم و انگار حضور ياسمن اين شادي را كامل مي كند نگران نباشيد كنسرت متعلق به پسردايي حميد است پارتي مان كلفت است مي توانيم يك جوري قضيه بليط را حل كنيم
شرمنده و با خوشحالي از حميد تشكر كردم سرش را به طرف شيشه ماشين چرخاند و زير لب گفت
- خواش مي كنم يادم رفته بود با چه خانمي طرف هستم.
بالاخره سر و صداي شهلا و ياسكمن و من به سالن كنسرت رسيديم . پسردايي حميد كه سروش معرفي شد ما را به صندلي هاي اول نزديك سن راهنمايي كرد اما من دوست داشتم وقتي به موسيقي گوش مي دهم بر روي صندلي هاي آخر سالن بنشينم به همين دليل به ياسمن گفتم
- ياسمن بيا بريم حاهايمان را با رديف آخر عوض كنيم
ياسمن كه حرفي نداشت اما شهلا ناراحت شد و گفت
- بگير بشين هستي هميشه بايد ساز مخالف بزني علي مي خواهد از اين جلو كنسرت تماشا كند
- حالا مگر كسي تو را دعوت كرد من و ياسمن مي ريم نه تو و علي! راستي چرا صدايت مثل بز مي لرزد؟
شهلا چشمانش را گشاد كرد و گفت
- اوف هستي من سردم است شايد هم هيجان دارم اخر اولين بار است كه با علي به چنين مكان شاعرانه و عاشقانه اي مي آيم اما از شانس بدم شما دو تا جوجه اردك را دنبال خودم راه انداختم.
ياسمن ارام گفت
- او شهلا تو آدم بشو نيستي شورش را در آوردي تو اين قدر دلت مي خواست ازدواج كني و نمي گفتي؟
من از قيافه در هم شهلا كه مسل ماست وارفته بود به شدت خنديدم و دست ياسمن را گرفتم و برخاستم شهلا ارام گفت
- هر گوري م خواهيد برويد
خنديدم و از جلوي علي و حمين رد شديم و به ته سالن رفتيم هر دو با تعجب به ما نگاه كردند حتما پيش خود مي گفتند)) اين ها مهمان ما هستند يا ما مهمان اين ها؟))
با شروع كنسرت و خاموش شدن چراغها احساس كردم جاي بغل دستي او عوض شد اهميتي ندادم در واقع محو آن محيط شده بودم كه جز صداي گيتار و نواي حزن انگيز ان هيچ چيز را نمي ديدم و نمي شنيدم خواننده آهنگ اولش را آن قدر با سوز و گداز عاشقانه اي شروع كرد و از جور و جفاي روزگار ناليد كه انگار از زبان من سخن مي گفت و من غرق در آن شور و حال شناور در حوادث زمان فقط قيافه فرهاد و عمل غير قابل توجيه و بي وفايي اش را جلوي رويم مجسم كردم
اشك هايم بياختيار روي صورتم روان بودند اشك هاي حسرت و دلتنگي اشك هاي ناكامي و دروع و اشك هاي تحقير و حقارت و من هيچ تلاشي براي پنهان داشتنشان نمي كردم ياسمن دستم را در دستش مي فشرد و به اين صورت به من دلداري مي داد به ناگاه دستمال سفيدي جلوي صورتم گرفته شد به جانب صاحبش برگشتم و با ديدن حميد كه او نيزچشمانش را پرده اشك پوشانده بود متحير شدم برخاستم و از سالن خارج شدم اب خنك به صورتم زدم و نفس كشسيدم هواي آخر اسفند ماه جان تازه اي به من بخشيد و حالم را جا آورد دوباره به سالن برگشتم و سر جايم نشستم حميد آرام پرسيد:
- گفته بودم كه چشمان زيبايي غمي را فرياد مي زنند حالا مطمئنم كه اين غم غم يك سفر كرده است
به آرامي جواب دادم
- سفر بي بازگشت
- اه نكند فوت كرده است؟
از سادگي اش خنده ام گرفت و گفتم:
- نه سفر آخرت نه سفري كه اگر بازگشتي هم داشته باشد خيلي خيلي دير است خيلي دير
آن شب با دل سيري كه اشك ريختم كمي صفا يافتم حميد و علي اخلاقشان تقريبا مثل هم بود انگار ارامش را در جمع پراكنده مي كردند. شام آن شب به من مزه د اد مخصوصا ياسمن و شهلا كه سعي داشتند مرا شد كنند ياسمن آه چه دختر منطقي و با محبتي بود نه حساسيتي بي مورد در حرف زدن من با حميد داشت و نه از گفتگوي خودماني حميد با من ناراحت مي شد در حالي كه اگر كس ديگري بود ناراحت مي شد
آخر شب كه شهلا و حميد و علي بعد از رساندن ياسمن مرا به در خانه اوردند حميد پياده شد و گفت
- اگر چهخ هنوز تصوير چشمان پر از اشك تو قلبم را مي سوزاند اما بايد بگويم شب فوق العاده خوب و شيريني بود.
تشكر كردم و به دالخ خانه رفتم .پشت در ايستادمو به حياط تاريك خيره شدم حس كردم چه قدر زندگي ام تاريك شده و كاش نور مهتابي به زندگي ام روشني مي بخشيد.
دلم نمي خواست اما چه كنم كه قلب سرگردان و زخم خورده ام در پي مامني براي پناه مي گشت و اين پناه را گل هاي ياس و مريم كه هر روز روي ميزم خودنمايي مي كرد و رفت و آمد گاهگاه حميد و نگاه هاي مهربان و عميقش تشكيل مي دادند و من ارام ارام حذب صداقت و مهرباني اش مي شدم.
روز قبل از خواستگاري قرار گذاشتيم كه به پاركي برويم و من مفصلا در مورد خودم با او صحبت كنم نمي دانم كدام خصوصياتش مرا به سوي او مي كشاند عاشقش نبودم نه اما حس اطمينان و پشتوانه عاطفي اش باعث شده بود كه دوستش بدارم و به او احترام بگذارم.
در پارك برايش از همه چيز گفتم و در آخر اضافه كردم كه دلم نمي خواست از گذشته ام چيزي بر تو پوشيده بماند
به چشمانم نگريست و گفت
- برايم مهم خودت هستي نه گذشته ات همين كه قلب خالص و بي رياي مرا پذيرفتي يك دنيا ممنونم
- گيال خودم راحت است وجدانم اسوده است كه ناگفته اي را از تو پنهان نگذاشتم
مادر خانه را با و.سواس اب و جارو كرد اين بار ديگر كسي نبود كه مرا به صبر دعوت كند و بگويد منتظر فرهاد باش انگار فرهاد قطره ابي شده و به زمين المان فرو رفته بود حتي پدر و هومن با رضايت مرا به اين وصلت سوق داده اند
خواستگاري انجام شد و حلقه نامزدي حميد در انگشتم نشست بغض گلويم را سوزاند اما با بي رحمي تمام خفه اش كردم. از ان به بعد بايد فقط خودم را متعلق به حميد مي دانستم و ذهنم را از همه چيز پاك مي كردم قرار عقد براي هفته بعد گذاشته شد نمي دانم چرا حميد عجله داشت كه زودتر عقد كنيم و البته اصرار مادر نيز به اين مسئله دامن مي زد
آخر شب وقتي همه مهمان ها رفتند و تنها شدم رو به مادر كردم و گفتم
- خيالتان راحت شد مادر؟ دو داماد غريبه فاميل هم نيستند خوب حرفتان را به كرسي نشانديد
با دستش به روي دست ديگرش زد و گفت
- اوا خدا مرگم بدهد كه از دست تو راحت شوم اين را كه ديگر خودت انتخاب كردي هستي؟ چرا با اعصاب من بازي ميكني؟
نگاهم را به چشمانش دوختم به نظرم از عمق چشمانم منظورم را فهميد سرش را تكان داد و رفت كه بخوابد
__________________
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 04:21 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها