بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > رمان - دانلود و خواندن

رمان - دانلود و خواندن در این بخش رمانهای با ارزش برای خواندن یا دانلود قرار میگیرند

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #23  
قدیمی 03-10-2011
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

" ماني هر چه سعي مي كنم معني اين دو بيت رو نمي فهمم . امروز نوبت من است دفعه پيش يك هشت گذاشت جلوي اسمم و تاكيد كرد نبايد اين هفته كمتر از هفده بيارم ."

" خيلي خوب الان جايم را با ترانه عوض مي كنم تا او بخواهد حاضر غايب كند يك جوري بهت ياد مي دهم ."

جايم را با ترانه عوض كردم . كلاس بدوم مراقبت من هم ساكت و منظم بود . از آن هفته كه مرا تنبيه كرده بود همه سعي مي كردند به نوعي جلوي شيطنتشان را بگيرند . كنار سارا نشستم . او به كلاس آمد . پس از اينكه سر جايمان نشستيم نمي دانم چرا چشمانش بر ميز سوم خشكيد .

" خانم فروغي نيامدند؟"

ترانه گفت:" چرا ما با هم جايمان را عوض كرديم."

" شما جايتان كجا بود ؟"

عجيب بود كه جاي مرا دقيق مي دانست و جاي ترانه را به خاطر نمي آورد . نگاهي عميق به من انداخت و گفت:" دوست ندارم سر كلاس من هيچ جابه جايي صورت بگيرد ... برگرديد سر جايتان ."

نگاهم به ديده پر تمناي سارا بود كه نگران آن دو بيت بود ولي چاره اي جز اطاعت نداشتم و گفتم:" چشم همين الان ."

وقتي سر جام نشستم هنوز نگاهش به من بود .

" لطفا بياييد و حضور و غياب كنيد . "

نخستين بار بود كه از من مي خواست اين كار را انجام بدهم . در فاصله كمي از او پشت ميز ايستادم . س از حضور و غياب دفتر را بست و گفت:" بايستيد تا درس هفته پيش را از شما بپرسم ."

از رفتارهاي عجيب و غريبش هول شده بودم ! انگار هيچ چيز يادم نبود . كدام در س را مي پرسيد؟ چرا دستپاچه شده ام ؟ من كه ديشب تا ديروقت داشتم درس مي خواندم .

" بيت دوم را معني كنيد؟"

هر چه قدر به بيت دوم خيره شدم معني اش يادم نيامد .

" بيت چهارم؟"

خداي من . چرا اينقدر خنگ شده ام .

"بيت آخر ؟"

همه را از ياد برده بودم . او هولم كرده بود .

" بيرون !"

از لحن پر تحكم صدايش تمام كلاس خاموش شد . به نگاه بهت زده من اهميتي نداد و گفت:" بايد مي غهميدم چرا رفتيد آخر كلاس نشستيد ."

چه بد . فكر مي كرد چون درس حاضر نكرده ام رفتم آخر كلاس . فرصت هيچ توضيحي را به من نداد . جرات نگاه كردن به چشمانش را نداشتم .

" اين در خواندن ها به درد كلاس من نمي خورد."

از كلاس بيرون رفتم . تازه متوجه شدم كه گريه مي كنم .حق داشتم كه گريه كنم چرا كه شب پيش با وجودي كه از كار روزانه و انجام سفارشات مادر خسته و مدهوش بودم تا دو ساعت بعد از نيمه شب بيدار بودم و در امروزم را حاضر مي كردم . اين منصفانه نبود !

به حياط رفتم و كنج ديوار نشستم . زير نور كم رنگ خورشيد به فكر فرو رفتم . دلم گرفته بود . مي دانستم اين حق من نيست . اما نمي دانستم چرا فريبرز عقده ديرين خانوادگي اش را كه سالها پنهان مانده بود تنها بر سر من آوار مي كند .

" ماني تو اينجايي . خيلي دنبالت گشتم ."

" ماني گريه مي كردي؟ نازي... آدم كه از دست دبير نازنيني مثل آقاي بهتاش نبايد دلگير شود . بلند شو برويم ... الان زنگ كلاس زده مي شود ... پاشو ديگر ."

ژاله و نسرين به زور دستم را گرفتند و مرا با خود به طرف كلاس بردند . زنگ كه به صدا در آمد به دفتر رفتم تا دفتر حضور و غياب خانم قوامي را بردارم . در بدو ورود نگاهش به سوي من جلب شد . سرم را پايين انداختم تا مجبور نباشم نگاه سنگينش را تحمل كنم .

خانم مدير وارد دفتر شد و وقتي مرا ديد با لبخند گفت :" خوب تو اينجايي خانم ستايش من با تو كاري داشتم ."

نمي دانم از اينكه با خانم گرمارودي دبير زبان حرف كي زد گيج بودم يا اينكه خانم كامياب گفت با تو كار دارم؟

" چه كاري خانم كامياب ؟"

" بنشين تا بگويم ."

روي صندلي كنار ميز خانم مدير نشستم . گوشهايم را تيز كردم تا بفهمم آن دو درباره چي صحبت مي كنند .

" ببين خانم ستايش قرار است يك ماه پيش از عيد يك مسابقه مشاعره برگزار شود از آقاي بهتاش خواستيم بهترين دانش اموز مدرسه را در رشته ادبيات به ما معرفي كند و ايشان هم شما را معرفي كردند."

ناباوانه نگاهي به او انداختم كه لبخندي محو روي لبانش بود . عجيب است ! امروز مرا به خاطر درس از كلاس بيرون انداخت و از طرف ديگر مرا به عنوان بهترين دانش اموز درس ادبيات معرفي مي كند !

خانم مدير منتظر پاسخ من بود كه گفتم:" نه خانم كامياب . نمي توانم راستش هم وقتش را ندارم و هم حافظه ام خيلي تنبل شده است ."

پيش از آنكه خانم كامياب حرفي بزند فريبرز از جا برخاست و رو به ما گفت:" اتفاقا من هم به خاطر همين روي شما تاكيد بسيار كردم شايد از اين طريق تشويق شويد حافظه تان را تقويت كنيد . "

خانم مدير هم حرف او را تاكيد كرد و من ناجار قبول كردم . با هم از دفتر بيرون آمديم . هنوز از دستش دلخور بودم . جلوي در كلاس اول ايستاد و خطاب به من گفت :"

دوستانت به من توضيخ دادند چرا جايت را عوض كردي..." فكر كردم قصد دارد از من عذر خواهي كند اما گفت:" هيچ وقت ديگران را به خودت ترجيح نده . درس مرا هم زياد سبك فرض نكن ... خداحافظ."

خودخواه مغرور ! مي داند وقتي چشمان مغرورش به كسي زل بزند بي چون و چرا او را تسليم خواهد كرد . اما يادت نرود آقاي بهتاش يك جفت از همان چشمان مغرور هم از آن من است . درست همشكل و هم رنگ چشمان تو ... من يك بار عظمت و عزت نگاهم را زير پايم گذاشتم اما بعد از اين هرگز... هرگز...

آه برديا ... لعنت بر تو ! لعنت بر تو ! لعنت بر تو !
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 07:34 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها