بازگشت   پی سی سیتی > تالار علمی - آموزشی و دانشکده سایت > پزشکی بهداشتی و درمان > روانشناسی

روانشناسی زیر تالار روانشناسی برای مباحث مربوط به این رشته

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #1  
قدیمی 05-19-2011
senta senta آنلاین نیست.
تازه کار
 
تاریخ عضویت: May 2011
نوشته ها: 2
سپاسها: : 1

0 سپاس در 0 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مبارزه با: تایید طلبی+دوست داشتن خود

سلام،

وسط دو موضوع پلاس گذاشتم، چون هر چی بالا و پایین رفتم بهم ربط داشتن

مسئله ای دارم که اگه رفع کنم تازه زنده ام،

یکم طولانی شد ولی ممنون میشم بخونین،

تا پارسال توی دنیایی زندگی میکردم که خودم رو عشق بود و خودم و کسی بکارم نمیومد مگر دوستی دوست داشتنی از جنس مخالف ولی در مورد همشون نمیدوسنتم چی میشد که نمیتونستم اونی که میخوام و بودم رو جا بندازم تا شخص دوستم داشته باشه و بخاطر همین از این رابطه ها زده شدم و رفتم سراغ درس، این موضوع گذشت و گذشت ..
تا اینکه پارسال عاشق دختری شدم و اونم مثل بقیه از ظاهر و تیپم و کلاسم خوشش اومد و چراغ سبز نشون داد(تعریف از خود نباشه میخوام با تمام جزئیات بگم، خودتون میبینن که بی فایده بوده) و کلا توهمی زده بود آخه چهرم توهمیه، توهمی که واقعیت داره ولی نمیتونم بخاطر تایید طلبی ابرازش کنم .

ولی توی برخورد دوم( باهاش دوست نبودم)، فهمید رفتارم مثل اونی که نشون میدم نیست. گفت رفتارش ناپختس و رفــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــت
حالا کار نداریم کسی نبود بهش بگه عزیز من کسی که عاشق میشه میتونه ریلکس باشه و راحت بیاد جلوت وایسه صحبت کنه، بگذریم گذشــــــــــت

هفت فرسنگ توی چاه افتادم و نمیدونستم که چی شده و کجای کارم ایراد داشته، شروع کردم به ایراد گرفتن از خود و آنالیز و دستکاری خود و اونموقع اعتماد بنفس پر کشید و رفت.

فراموش کردم و دستمو زدم به زانوم و کتابای زیادی خوندم، تازه فهمیدم دنیا چی به چیه منم بلند شدم به قدم برداشتن، 4 بار تاحالا بلند شدم ولی با مخ خوردم زمین، ولی یه چیزایی واسم روشن شده و فهمیدم زندگی چیه که خدا رو شکر میکنم که فلانی رو جلو ما قرار داد تا قلبمونو بکــــشونه
تایید طلبیم بدتر هم شده،چرا! چون بخاطر رفتارم بود که ترک شدم پس بخاطر همین هر تغییری میکردم نوع برخورد و یا اینکه از من خوششون میاد یا نه واسم مهم شده بود.

الان با دوستامم نمیتونم صحبت کنم، آخه تا صحبت میکنم نگران تاثیر گذاشتن و یا از عهده بر اومدن میشم، مثلا دارم خوب و توپ برخورد میکنم یه لحظه تایید طلبی میاد میگه: الان خوشش اومد چی بگی خوشش بیاد که کلا صحبت خراب میشه و تمومش میکنم

وقتی بخودم میام و با خودم صحبت میکنم حالم خوب میشه و قصد میکنم خودم باشم، چون به این نتیجه رسیدم جذابترین حالت و رفتار من زمانیه که خودمم، حالا وقتی که خودم میشم لقمه توی گلوم گیر میکنه، بخاطر اینه که این حس میاد و بهم میگه شخص از تو خوشش میاد یا نه،

چندین بار تاحالا از طرف جنس مخالف مورد توجه قرار گرفتم، چون توی ابتدای برخورد خودم بودم و راحت، ولی وقتی میرم جلوتر باخودم میگم میتونم از پسش بر بیام، چجوری رفتار کنم، لبخندم بهم میریزه دیگه بخودم مسلط نیستم و رفتار ناشیانه در میارم، حتی در موردی بهم ریختم ولی نشون ندادم ولی ازم خواست شمارمو داشته باشه ولی من نتونستم ، نه بخاطر ذوق زده شدن نه، چون از خودم پرسیدم اون منو میپذیره، میتونم از پسش بر بیام، این لقمه یکم واسم بزرگه(واقعا سنش بیشتر بود) و علی رغم این که بسیار مشتاق بودم نتونستم بخاطر لرزش دستم شماره تقدیم کنم.

این موضوع در این حد که گفتم نیس بالاتر هم عرض کردم، حتی با دوستام که 3-4 ساله رابطه دارم نمیتونم صحبت کنم، میترسم و تا صحبت میکنم یه چیزی میاد خفم میکنه، همین هفته پیش نزدیک بود آبروم بره و مثل بچه 11 ساله موقع صحبت صدام بگیره که بزور از گیرش در رفتم

ولی یک بار جلو دوستم آبروم رفت داشتم داستانی رو تعریف میکردم که یه دفعه بخودم گفتم از پسش بر میام که صدام بم شد و عرق سردی ریختم و چشمام توی چشمای رفیقم سیاهی(یعنی یه لحظه هیچی ندیدم) رفت،

من خودم اینجوری نیستم و یه روزگاری توی اداره کار میکردم و سرگروه دوستان بودم و یه جورایی با عرضه ترینشون بودم،

وقتی مهارتامو بردم بالاتر بجایی رسیدم که اطرافیان که هیچ لینکی باهم نداشتن میگفتن شخصیت پیچیده ای داری(جالب بود بتوی 2 هفته همشون گفتن) و توپ شده بودم و به طرز فکر قبل و رابطه نداشتنم میخندیدم و فهمیده بودم همه چیز چقدر راحته ولی بخاطر تایید طلبی سقوط کردم



مسئله اساسی 1- دوست داشتن خود هست و 2- تایید طلبی بالا


حتی قبول خصوصیت ظاهریم توسط خودم بخاطر دیگران هست یعنی چون دیگران گفتن و یا واکنش های خوشایندی دیدم خودم قبول کردم.

تایید طلبی من در حدی هست که هر کاری میکنم حس میکنم یکی داره نگاهم میکنه و همین طور هم میشه و میخوام تصویر جالب و خوبی داشته باشه، و بخاطر همین هر جا میرم توی ذهنا میمونم، و چون فرد خوشش میاد و وقتی میخواد باهام رابطه برقرار کنه و من هم فوق العاده برخورد میکنم، وقتی باهاش دوست میشم دفعه اول نه ولی دفعه دوم چون حسم رفته و یا اینکه بدستش اوردم(چه پسر و چه دختر) طرف به بی حالیم و... پی میبره و ازم جدا میشه.

هر کاری حتی مثل دست زدن به بینی تا گرفته تو صحبت کردن حس میکنم کسی نگاهم میکنه و آیا نظرش خوب وبده و چجوری خودمو بهتر نشون بدم و بگن چه آدم حسابییه

داستان در مورد تایید طلبی شدید:
رفیقم به مهمونی فامیلیشون دعوتم کرد، ما هم با خود حال کنان میرفتیم و میگفتیم ، ایول که چقدر الی وبلی که تو رو داره میبره تو جمع فامیلشون. بردو برد و وقتی رفتم گفتم الان با خودشون میگن فلانی با چه آدم حسابیی دوست و چه باکلاس و...

آخر مهمونی چند نفر از فامیلاشون اومدن به رفیق من گفتن این رفیقت خوبه، من شنیدم و بخاطر حال کردنش گفتم چی میگفت رفیقم تکرار کرد: من که با رفیقم عجین بودم گفتم: "گفته یه آدم حسابی با تو دوسته که اونم منم"
تا اینجا ما حال کردیم که به تایید طلبیمون رسیدیم و شب خوشی بود
ولی همون چن نفر اومدن جلوتر و با من صحبت کردن و یه چیز دو پهلویی گفتن من گرفتم ولی با خودم گفتم نه این آدم هم چین حرفی نمیزنه به خاطر همین یه جواب دیگه ای دادم. طرف گفت رفیقت سادس، آقا من که اینجا تایید نشده بودم احساس کردم کوچیک شدم و تو خودم رفتم (و با خودم میگفتم من که منظورشو فهمیدم ولی گفتم اینو همیچین آدمی نمیگه)،


ظاهر الانم:
توی بیرون شیک و با استیل و محکم راه میرم چون نظر دیگران واسم مهمه ولی توی خونه شل و بی حال راه میرم و حرف میزنم و همش تو خودمم

ولی وقتی بیرونم تصویر جذاب و دوست داشتنی از خودم نشون میدم در حدی که هر پسری کنارم هست باهام صحبت میکنه و من چون توی اون لحظه حالم خوبه درست برخورد میکنم ولی خدا نکنه روز و یا هفته بعد بیاد پیشم همش میترسم و اس دارم، فقط بخاطر تایید طلبیه چون خونواده همه جوره منو پذیرفته بی حوصله برخورد میکنم ولی بیرون اصلا طرف حال میکنه باهام رابطه داشته باشه



و اما دوست داشتن خود:

اینو خیلی درک نمیکنم، یعنی خیلی جاها گفتن باید قاط قوت خودتو بنویسی و من این کارو کردم ولی همش مربوط به ظاهرمه و به وجود خودم مرتبط نیسف خودمو مهم و ارزشمند میدونم ولی چون خودمو دوس ندارم توی برخوردا با دیگران گند میزنم و بخاطر همین دچار انزوا میشم،

مثلا همین امشب با دوستم قرار دارم، باید اینقدر با خودم ور برم و صحب کنم تا آزاد و مستقل رفتار کنم تا پیش دوستم نکنه یه دفعه مثل اون موردا سوتی بدم و کم بیارم

**********

ممنون میشم دوستان مقاله کپی نکنن بزارن اگه راه حلی بگن خیلی بهتره

ویرایش توسط senta : 05-19-2011 در ساعت 08:58 PM
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 11:02 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها