بازگشت   پی سی سیتی > سایر گفتگوها > مطالب آزاد

مطالب آزاد در این تالار مطالبی که موضوعات آزاد و متفرقه دارند وجود دارد بدیهیست که کنترل بر روی محتوای این تالار بیشتر خواهد بود

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #11  
قدیمی 08-03-2011
GhaZaL.Mr آواتار ها
GhaZaL.Mr GhaZaL.Mr آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال
 
تاریخ عضویت: May 2011
محل سکونت: نیست. رفته است..
نوشته ها: 782
سپاسها: : 312

1,461 سپاس در 592 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Post 12 مرداد 90

اولین اتفاق غیر منتظره امروز دخترعمویمان بود که بدون هیچ زنگ و sms و های و هویی , هواری چیزی ! یکهو جیغ زد : غززززززززززل !! ما هم که خواب بودیم سر صب مث فنر از جایمان پریدیم
عکس گرفتن داشت قیافمان ! گفتیم دیوونه این کارارو نکن اگه من بمیرم ملت عزادار میشن خوب ! وایییییی تا خود ظهر یک دستمان روی قلبمان بود !

بعد ِ یه ماه دردسر امروز بلاخره کادوی تولد خواهرمان آماده شد ! امسال گفتیم بابا نیست او هم که مث خودمان شدیدا بابایی ! یک کار کنیم دلش نگیرد . فک کردیم سنگ تمام بگذاریم برایش ..
ورپریده اینقدر خاطر خواه دارد که ما , هی به او حسودیمان می شود !
پیش پیش برایش از آلمان کادو فرستاده اند , ما هی دعا کردیم اداره ی پست خراب شود که کادو به دستش نرسد نشد !
بدجوری هم رسید و ما هی نگاهش می کنیم می خواهیم خودمان را از تراس پرت کنیم پائین . یک نفر نیست به ما از این کادوها بدهد !
خوب شد در فیس بوک پیج ندارد که همه برایش لایک بزنند وگرنه نفت می خوردیم خودمان را می کشتیم

یک جورایی دلمان برای عزیز جون تنگ شده بود زنگ زدیم و صحبت کردیم با او گفتیم حسـ ـــــابی مواظب آقاجون باشد که خاطرش را خیلی می خواهیم
چقد کیف دارد دلت برای چیزی تنگ بشود و بتوانی صدایش را بشنوی .. ببینی اش .. ببوسی اش !
هروقت دلمان برای بابا تنگ می شود فقط مینشینیم آه میکشیم ، به خاطراش فک می کنیم و به قاب عکسش میگوییم بابایی دلم برات خیلی تنگ شده



ما دلمان امروز هی یک چیز خاص می خواست بعد گفتیم اینجوری نمی شود ! رفتیم دامن کاغذی چین چین خوشکلمان که عروسی ِ بابای تینا (دختردایی مان) پوشیده بودیم را از کمد درآوردیم و تنمان کردیم
شبیه پری دریایی شده ایم. خیلی بهمان می آید
هم پف دارد و هم رنگ لباس عروس است ما , هی ذوق می کنیم و از خودمان خوشمان می آید

اتفاق آخر دوستمان شیرین بود که دقایقی پیش بهمان زنگ زد و شعرش را خواند , کفمان بدجور برید ! این چه بود دیگر ! یک کتاب غزل و یک ریچارد براتیگان دادایم دستش , دخترک دوهفته ای از این رو به آن رو شد شعرش !
چقدر ما دستمان سبک بود و خبر نداشتیم !

الان هم کم کم داریم آماده می شویم توی این گرما برویم انجمن شعر ! آنجا شیرین هم هست . دوستان شاعرمان هستند حتما خیلی خوش می گذرد !
شعر .. روحم را آرام می کند .. بودن در یک محفل شعر واقعا برایم دلنشین و زیباست ...

چقد حرف مانده بود ته دلمان ! آخیش ...



غزل
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از GhaZaL.Mr سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 2 نفر (0 عضو و 2 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 10:02 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها