بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > پارسی بگوییم

پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #11  
قدیمی 10-04-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

روی یخ گرد و خاک بلند نکن

وقتی کسی بی خود و بی ‌جهت بهانه بگیرد این مثل را می ‌گویند .
روز های آخر زمستان بود و هنوز کوه ‌‌ها برف داشت و یخبندان بود ، چوپانی بز لاغر و لنگی را که نمی‌ توانست از کوره ‌راه‌ های یخ بسته کوه بگذرد در سر " چفت " ( آغل ) گذاشت تا حیوان در همان اطراف چفت و خانه بچرد . عصر که می‌ شد و چوپان گله را از صحرا و کوه می ‌آورد این بز هم می ‌رفت توی رمه و قاطی آنها می‌ شد و شب را در " چفت " می ‌خوابید . یک روز که بز داشت دور و بر چفت می‌ چرید و سگ ‌‌ها هم آن طرف خوابیده بودند یک گرگ داشت از آنجا رد می ‌شد و بز را دید اما جرأت نکرد به او حمله کند چون می‌ دانست که سگ ‌های ده امانش نمی ‌دهند . ناچار فکری کرد و آرام ‌آرام پیش بز آمد و خیلی یواش‌ و آهسته بز را صدا کرد . بز گفت : " چیه ؟ چه می‌ خواهی ؟ " گرگ گفت : " اینجا نچر " بز گفت : " برای چه ؟ " گرگ گفت : " میدانی چون دیدم تو خیلی لاغری دلم به رحم آمد خواستم راهی به تو نشان بدهم که زود چاق بشوی " بز با خودش گفت : " شاید هم گرگ راست بگوید بهتر است حرف گرگ را گوش بدهم بلکه از این لاغری و بیحالی بیرون بیایم " بعد از گرگ پرسید : " خب بگو ببینم چطور من می ‌تونم چاق بشم ؟ " گرگ گفت : " این زمین ، زمین وقف است و علفش ترا فربه و چاق نمی ‌کند ، راهش هم اینست که بروی بالای آن کوه که من الان از آنجا می ‌آیم و از علف ‌های سبز و تر و تازه آنجا بخوری من هم دارم می ‌روم به سفر ! " بز با خودش فکر کرد که خب گرگ که به سفر می‌ رود و آن طرف کوه هم رمه گوسفند ها و چوپان هست بهتر است که کمی صبر کنم وقتی گرگ دور شد من هم بروم آنجا بچرم عصر هم با گوسفند ها برگردم .

گرگ که بز را در فکر دید فهمید که حیله ‌اش گرفته ، از بز خداحافظی کرد و به راه افتاد و رفت سر راه بز کمین کرد . بز هم که دید گرگ راهش را گرفت و رفت خیالش راحت شد و شروع کرد از کوه بالا رفتن ، اما توی راه یک مرتبه دید که ای دل غافل گرگه دارد دنبالش می‌ آید . بز فکری کرد و ایستاد تا گرگ به او رسید . بز گفت : " می‌ دانم که می ‌خواهی مرا بخوری ، من هم از دل و جان حاضرم چون که از زندگیم سیر شده ‌ام ، فقط از تو می ‌خواهم که کمی صبر کنی تا بالای کوه برسیم و آنجا مرا بخوری ، چون که اگر بخواهی اینجا مرا بخوری نزدیک ده است و از سر و صدا و جیغ من سگ ‌‌ها می ‌آیند و نمی ‌گذارند مرا بخوری آن وقت ، هم تو چیزی گیرت نمی ‌آید و هم من این وسط نفله می ‌شوم اگر جیغ هم نکشم نمی ‌شود آخر جان است بادمجان که نیست ! " گرگ دید نه بابا بز هم حرف ناحسابی نمی ‌زند . خلاصه شرطش را قبول کرد و بز از جلو و گرگ از عقب بنا کردند از کوه بالا رفتن ، گرگ که دید نزدیک است بالای کوه برسند شروع کرد به بهانه گرفتن و سر بز داد زد که " یخ سرگرد نده " بز که فهمید گرگ دنبال بهانه است با مهربانی گفت : " ای گرگ من که می‌ دانم خوراک تو هستم ، تو خودت هم که می ‌دانی هر چه به قله کوه برسیم امن‌ تر است پس چرا عجله می ‌کنی من که گفتم از زنده بودن سیر شدم و گرنه همان پایین کوه جیغ می ‌کشیدم و سگ ‌‌ها به سرعت می‌ ریختند " . گرگ گفت : " آخه کمی یواش برو ، گرد و خاک نکن نزدیکه چشمای من کور بشه " . بز گفت : " آی گرگ ! روی یخ راه رفتن که گرد نداره ، بیجا بهانه نگیر " خلاصه راهشان را ادامه دادند تا به سر کوه برسند .

اما گرگ از پشت سرش ترس داشت که مبادا سگ‌ های ده از کار او خبردار شده باشند و دنبالش بیایند و هر چند قدمی که می ‌رفت نگاهی به پشت سرش می‌ کرد بز هم که می‌ دانست چوپان و گوسفند ها سر کوه هستند دنبال فرصتی بود تا فرار کند . تا اینکه وقتی باز هم گرگ برگشت تا به پشت سرش نگاه کند بزه تمام زورش را داد به پاهایش و فرار کرد و خودش را به گله رساند . سگ‌ های گله هم افتادند دنبال گرگ و فراریش دادند . بز با خودش عهد کرد که دیگر به حرف دیگران گوش نکند و اگر بتواند از گرگ هم انتقام بگیرد . فردای آن روز همان گرگ بز را دید که باز در جای دیروزی می‌ چرد . با خودش گفت : " اینجا گرگ زیاد است او که مرا نمی ‌شناسد می‌ روم پیشش شاید امروز او را گول بزنم ولی دیگر به او مجال نمی ‌دهم که فرار کند" .

با این فکر رفت پیش بز ، بز هم که از همان اول او را شناخت خودش را به نفهمی زد که مثلاً گرگ را نمی ‌شناسد . گرگ گفت : " آهای بز ! اینجا ملک وقفه ، بهتره اینجا نچری بری جای دیگه " . بز گفت : " من حرف تو را باور نمی ‌کنم مگر به یک شرط ، اگر شرط مرا قبول کنی آن وقت هر جا که بگی میرم " گرگ گفت : " شرط تو چیه ؟ " بز گفت : " اگر حاضر بشی و بری روی آن تنور گرم و دو دستت را یک بار در لب آن به زمین بزنی و قسم بخوری که این ملک وقفی است آن وقت من حرفت را باور می‌ کنم " . گرگ گفت : " خب اینکه کاری نداره " و به سر تنور رفت تا قسم بخورد ، زیر چشمی هم اطراف را می ‌پایید که نکند سگ ‌‌ها یک مرتبه به او حمله کنند غافل از اینکه یک سگ قوی بزرگ داخل تنور خوابیده است همین که رفت سر تنور و دست ‌هایش را لبه تنور زد و مشغول قسم خوردن شد سگی که توی تنور خوابیده بود از خواب بیدار شد و به گرگ حمله کرد . سگ‌ های ده هم رسیدند و او را پاره‌ پاره کردند .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 02:12 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها