بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #1  
قدیمی 11-20-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض سه تار _ جلال آل احمد

سه تار
نويسنده : جلال آل احمد

1
يک سه تار نو و بی روپوش در دست داشت و يخه باز و بی هوا راه می امد.
از پله های مسجد شاه به عجله پايين امد و از ميان بساط خرده ريز فروش هاطس
و از لای مردمی که در ميان بساط گسترده ی انان ، دنبال چيزهايی که خودشان
هم نمی دانستند ، می گشتند ، داشت به زحمت رد می شد.
سه تار را روی شکم نگه داشته بود و با دست ديگر ، سيم های ان را می پاييد که
که به دگمه ی لباس کسی يا به گوشه ی بار حمالی گير نکند و پاره نشود.
عاقبت امروز توانسته بود به ارزوی خود برسد.ديگر احتياج وقتی به مجلسی
می خواهد برود ، از ديگران تار بگيرد و به قيمت خون پدرشان کرايه بدهد و
تازه بار منت شان را هم بکشد.
موهايش اشفته بود و روی پيشانی اش می ريخت و جلوی چشم راستش را
می گرفت .گونه هايش گود افتاده و قيافه اش زرد بود.ولی سر پا بند نبود
و از وجد و شعف می دويد.اگر مجلسی بود و مناسبتی داشت ، وقتی سر وجد
می امد ، می خواند و تار می زد و خوشبختی های نهفته و شادمانی های درونی
خود را در همه نفوذ می داد.ولی حالا ميان مردمی که معلوم نبود به چه کاری
در ان اطراف می لوليدند ، جز اينکه بدود و خود را زودتر به جايی برساند
چه می توانست بکند؟از خوشحالی می دويد و به سه تاری فکر می کرد که
اکنون مال خودش بود.
فکر می کرد که ديگر وقتی سرحال امد و زخمه را با قدرت و بی اختيار
سيم های تار آشنا خواهد کرد ، ته دلش از اين واهمه خواهد داشت که
مبادا سيم ها پاره شود و صاحب تار ، روز روشن او را از شب تار هم
تارتر کند .از اين فکر راحت شده بود.فکر می کرد که از اين پس چنان
هنرنمايی خواهد کرد و چنان داد خود را از تار خواهد گرفت و چنان شوری
از ان برخواهد اورد که خودش هم تابش را نياورد و بی اختيار به گریه بیافتد .
حتم داشت فقط وقتی که از صدای ساز خودش به گریه بیافتد ، خوب نواخته.
تا به حال نتوانسته بود ان طور که خودش میخواهدبنوازد.همه اش برای مردم
تار زده بود ؛ برای مردمی که شاد مانی های گم شده وگریخته ی خود را در صدای
تار او ودرته اواز حزین او میجستند .
اینهمه شبها که در مجالس عیش وسرور اواز خوانده بودوساز زده بود، در مجالس عیش
وسروری که برای او فقط یک شادمانی ناراحت کننده و ساختگی میاورد در این همه شبها
نتوانسته بود ازصدای خودش به گریه بیفتد .
نتوانسته بودچنان ساز بزند که خودش را به گریه بیاندازد.یامجالس مناسب نبودو
مردمی که به او پول میدادند و دعوتش میکردند ، نمیخواستند اشک های او را تحویل
بگیرند ، ویاخود او از ترس این که مبادا سیمها پاره شود زخمه را خیلی ملایم تر و
اهسته تراز انچه که می توانست بالاو پایین می برد.این را هم حتم داشت ،
حتم داشت که تا به حال ، خیلی ملایم تر وخیلی با احتیاط تر ازان چه که می توانسته
تار زده واواز خوانده .
می خواست که دیگر ملالتی در کار نیاورد .می خواست که دیگراحتیاط نکند.
حالا که توانسته بود با این پول هایبه قول خودش «بی برکت»سازی بخرد،
حالا به ارزوی خودرسیده بود.حالا ساز مال خودش بود .حالا میتوانست چنان
تار بزند که خودش به گریه بیفتد .
سه سال بود که اواز خوانی میکرد .مدرسه را به خاطر همین ول کرده بود .
همیشه ته کلاس نشسته بود وبرای خودش زمزمه میکرد .دیگران اهمیتی
نمیدادند وملتفت نمیشدند؛ولی معلم حساب شان خیلی سخت گیر بود .واز
زمزمه ی او چنان بدش می امد که عصبانی می شد و ارکلاس قهر میکرد.
سه چهار بار التزام داده بود که سرکلاس زمزمه نکند ؛ولی مگر ممکن بود؟
فقط سال اخر دیگر کسی زمزمه ی او را از ته کلاس نمی شنید .ان قدر
خسته بود و ان قدر شبها بیداری کشیده بود که یا تا ظهردر رخت خواب
می ماند ؛ و یا سر کلاس می خوابید .ولی این داستان نیز چندان طول
نکشید وبه زودی مدرسه را ول کرد .
سال اول خیلی خودش را خسته کرده بود .هر شب آواز خوانده بود و
ساز زده بود وهر روز تا ظهر خوابیده بود.
ولی بعد ها کم کم به کار خود ترتیبی داده بود وهفته ای سه شب بیش تر
دعوت اشخاص را نمی پذیرفت .کم کم برای خودش سرشناس هم شده
بود و دیگر احتیاج نداشت که به این دسته ی موزیکال یا آن دسته ی دیگر
مراجعه کند .
مردم او را شناخته بودند ودم درخانه ی محقرشان به مادرش می سپردند
وحتم داشتند که خواهد آمد وبه این طریق ، شب خوشی را خواهند گذراند .
با وجود این ، هنوز کار کشنده ای بود .مادرش حس می کرد که روز به روز
بیشتر تکیده می شود.خود او به این مسئاله توجهی نداشت .فقط در فکر این بود
که تاری داشته باشد .وبتواند با تاری که مال خودش باشد ،آن طوری که دلش
می خواهد تار بزند .این هم به آسانی ممکن نبود.فقط در این اواخر ،با
شباش هایی که در یک عروسی آبرومند به او رسیده بود ،توانسته بود چیزی
کنار بگذارد ویک سه تار نو بخرد.واکنون که صاحب تار شده بود نمی دانست
دیگر چه آرزویی دارد.لابد می شدآرزوهای بیش تری هم داشت.هنوز به این
مسئاله فکر نکرده بود.وحالا فقط در فکر این بود که زودتر خود را به جایی
برساندو سه تار خود رادرست رسیدگی کند و توی کوکش برود .حتی در همان
عیش و سرورهای ساختگی ، وقتی تار زیر دستش بود ،و با آهنگ آن آوازی را
می خواند ، چنان در بی خبری فرو می رفت وچنان آسوده می شد که هرگز
دلش نمی خوا ست تار را زمین بگذارد .ولی مگرممکن بود ؟ خانه ی دیگران
بود وعیش وسرور دیگران و او فقط می بایست مجلس دیگران را گرم کند.
در همه ی این بی خبری ها ،هنوز نتوانسته بود خودش را گرم کند نتوانسته
بود دل خودش راگرم کند .

درشب های دراز زمستان ، وقتی از این گونه مجالس ، خسته و هلاک بر می گشت
و راه خانه ی خود را در تاریکی ها می جست ، احتیاج به این گرمای درونی را
چنان زنده وجان گرفته حس می کرد که می پنداشت شاید بی وجود آن ، نتواند
خود را تا به خانه هم برساند .چندین بار دراین گونه مواقع وحشت کرده بود
و به دنبال این گمگشته ی خود ، چه بسا شب ها که تا صبح در گوشه ی میخانه ها
به روز آورده بود.
خیلی ضعیف بود .در نظر اول خیلی بیش تربه یک آدم تریاکی می ماند .
ولی شوری که امروز دراو بود وگرمایی که ازیک ساعت پیش تا کنون -از
وقتی که صاحب سه تار شده بود-در خود حس می کرد، گونه هایش را
گل انداخته بود وپیشانیش را داغ می کرد.
با این افکار خود ، دم درمسجد شاه رسیده بود وروی سنگ آستان ی آن
پا گذاشته بود که پسرک عطر فروشی که روی سکوی کنار در مسجد،
دکان خود را می پایید ، وبه انتظار مشتری ، تسبیح میگرداند ، از پشت
بساط خود پایین جست ومچ دست اورا گرفت .
-لا مذهب!با این آلت کفر توی مسجد ؟!توی خانه ی خدا؟!
رشته ی افکار او گسیخته شد .گرمایی که به دل او راه می یافت محو
شد .اول کمی گیج شد و بعد کم کم دریافت که پسرک چه می گوید .
هنوز کسی ملتفت نشده بود .رفت وآمدها زیاد نبود.همه سرگرم بساط
خرده ریز فروشها بودند .او چیزی نگفت.کوششی کرد تا مچ خود را
رها کند وبه راه خود ادامه بد هد، ولی پسرک عطر فروش ول کن نبود.
مچ دست او را گرفته بود وپشت سر هم لعنت می فرستادودادوبی داد
می کرد:
-مرتیکه ی بی دین،از خدا خجالت نمی کشی؟!آخه شرمی ...
حیایی.
او یک بار دیگر کوشش کرد که مچ دست خود را رها کند و پی کار
خود برود ، ولی پسرک به این آسانی راضی نبود و گویی می خواست
تلافی کسادی خود را سر او در بیاورد.کم کم یکی دو نفر ملتفت شده بودند
و دور آنها جمع میشدند؛ ولی هنوز کسی نمی دانست چهخبر است .هنوز
کسی دخالت نمی کرد .او خیلی معطل شده بود.
پیدا بود که به زودی وقایعی رخ خواهد داد .اما سرمایی که دل او را
می گرفت دوباره بر طرف شد.گرمایی در دل خود ، وبعد هم در مغز
خود ، حسکرد .برافروخته شد.عنان خود را از دست داد وبا دست
دیگرش سیلی محکمی زیر گوش پسرک نواخت .نفس پسرک برید و
لعنت هاو فحش های خود را خورد.یک دم سرش گیج رفت .مچ
دست او را فراموش کرده بود وصورت خود را با دو دست می مالید.
ولی یک مرتبه ملتفت شده واز جا پرید .او با سه تارش داشث وارد
مسجد می شد که پسرک دامن کتش را چسبید ومچ دستش رادوباره
گرفت.
دعوا در گرفته بود .خیلی ها دخالت کردند.پسرک هنوز فریاد
میکرد، فحش می داد و به بی دینها لعنت می فرستاد و از اهانتی که به
آستانه ی در خانه ی خدا وارد آمده بود ، جوش می خورد ومسلمانان
را به کمک می خواست.
هیچ کس نفهمید چه طور شد.خود او هم ملتفت نشد .فقط وقتی که
سه تار او باکاسه ی چوبی اش به زمین خورد وبا یک صدای کوتاه
وطنین دار شکست وسه پاره شد وسیم هایش ، در هم پیچیده ولو له
شده، به کناری پرید و او مات و متحیر در کناری ایستاد وبه جمعیت
نگریست ؛ پسرک عطر فروش که حتم داشت وظیفه ی دینی خودرا
خوب انجام داده است ، آسوده خاطرشد .از ته دل شکری کرد و
دوباره پشت بساط خود رفت و سرو صورت خود را مرتب کرد
وتسبیح به دست مشغول ذکر گفتن شد.
تمام افکار او ، هم چون سيم های سه تارش درهم پيچيده و لوله شده
در ته سرمايی که باز به دلش راه می يافت و کم کم به مغزش نيز سرايت
می کرد ، يخ زده بود ودر گوشه ای کر کرده افتاده بود .و پياله اميدش همچون کاسه ای
اين ساز نو يافته سه پاره شده بود و پاره های آن انگار قلب او را چاک می زد .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 09:48 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها