بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #1  
قدیمی 03-09-2012
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض لیلی نام تمام دختران سرزمین من است عرفان نظر آهاری


لیلی نام تمام دختران سرزمین من است


ليلي خودش را به آتش كشد
خدا گفت: زمين سردش است چه كسي مي تواند زمين را گرم كند؟
ليلي گفت من
خدا شعله اي به او داد.ليلي شعله را توي سينه اش گذاشت.
سينه اش آتش گرفت.خدا لبخند زد. ليلي هم.
خدا گفت شعله را خرج كن . زمينم را به آتش بكش.
ليلي خودش را به آتش کشید. خدا سوختنش را تماشا كرد.
ليلي گر مي گرفت. خدا حظ ميكرد.
ليلي مي ترسيد. مي ترسيد آتشش تمام شود.
ليلي چيزي از خدا خواست خدا اجابت كرد.
مجنون سر رسيد. مجنون هيزم آتش ليلي شد.
آتش زبانه كشيد. آتش ماند زمين خدا گرم شد.
خدا گفت اگر ليلي نبود زمين من هميشه سردش بود.ليلي تشنه تر شد
ليلي گفت : امانتي ات زيادي داغ است.زيادي تند است.
خاكستر ليلي هم دارد مي سوزد ، امانتي ات را پس ميگيري؟
خدا گفت : خاكسترت را دوست دارم،خاكسترت را پس ميگيرم.
ليلي گفت :كاش مادر مي شدم،مجنون بچه اش را بغل مي كرد.
خدا گفت : مادري بهانه عشق است ،بهانه سوختن؛تو بي بهانه عاشقي ، تو بي بهانه مي سوزي.
ليلي گفت: دلم زندگي ميخواهد ؛ ساده ، بي تاب ، بي تب.
خدا گفت : اما من تب و تابم ، بي من ميميري ...
ليلي گفت : پايان قصه ام زيادي غم انگيز است ، مرگ من ، مرگ مجنون ، پايان قصه ام را عوض مي ن كي؟
خدا گفت : پايان قصه ات اشك است . اشك درياست ؛
دريا تشنگي است و من تشنگي ام ، تشنگي و آب . پاياني از اين قشنگ تر بلدي؟
ليلي گريه كرد . ليلي تشنه تر شد . خدا خندید.
ليلي زير درخت انار
ليلي زير درخت انار نشست.
درخت انار عاشق شد ، گل داد ، سرخ سرخ.
گلها انار شد ، داغ داغ . هر اناري هزار تا دانه داشت .
دانه ها عاشق بودند ، دانه ها توي انار جا نمي شدند .
انار كوچك بود . دانه ها تركيدند . انار ترك برداشت.
خون انار روي دست ليلي چكيد .
ليلي انار ترك خورده را از شاخه چيد. مجنون به ليلي اش رسيد .
خدا گفت : راز رسيدن فقط همين بود .
كافي است انار دلت ترك بخورد
ليلي نام تمام دختران زمين است
خدا مشتي خاك برگرفت.مي خواست ليلي را بسازد.
از خود در او دميد. و ليلي پيش از آنكه با خبر شود عاشق شد.
سالياني ست كه ليلي عشق مي ورزد. ليلي بايد عاشق باشد.
زيرا خدا در او دميده است و هر كه خدا در او بدمد عاشق مي شود.
ليلي نام تمام دختران زمين است. نام ديگر انسان.
خدا گفت: به دنيايتان مي اورم تا عاشق شويد.
آزمونتان تنها همين است. عشق. وهر كه عاشق تر آمد نزديكتر است پس نزديكتر آييد نزديكتر.
عشق كمند من است كمندي كه شما را پيش من مي آورد. كمندم را بگيريد.
و ليلي كمند خدا را گرفت.
خدا گفت: عشق فرصت گفتگوست. گفتگو با من.
با من گفتگو كنيد.
و ليلي تمام كلمه هايش را به خدا داد. ليلي هم صحبت خدا شد.
خدا گفت عشق همان نام من است كه مشتي خاك را بدل به نور مي كند.
و ليلي مشتي نور شد در دستان خداوند.
شيطان از انتشار ليلي مي ترسد
خدا به شيطان گفت ليلي را سجده كن. شيطان غرور داشت سجده نكرد. گفت: من از آتشم و ليلي از گل.
خدا گفت: سجده كن زيرا كه من چنين مي خواهم.
شيطان سجده نكرد. سركشي كرد و رانده شد و كينه ليلي را به دل گرفت.
شيطان قسم خورد كه ليلي را بي آبرو كند و تا واپسين روز حيات فرصت خواست.
خدا مهلتش داد اما گفت: نمي تواني . هرگز نمي تواني . ليلي دردانه من است. قلبش چراغ من است و دستش در
دست من.
گمراهي اش را نمي تواني حتي تا واپسين روز حيات.
شيطان ميداند ليلي همان است كه از فرشته بالاتر مي رود. و مي كوشد بال ليلي را زخمي كند. عمري ست شيطان
گرداگرد ليلي مي چرخد.
دستهايش پر از حقارت و وسوسه است.
او بدنامي ليلي را مي خواهد. بهانه ي بودنش تنها همين است.
مي خواهد قصه ي ليلي را به بيراهه بكشد.
نام ليلي رنج شيطان است. شيطان از انتشار ليلي مي ترسد.
ليلي عشق است. وشيطان از عشق واهمه دارد.
ليلي رفتن است
خدا گفت: ليلي يك ماجراست. ماجرايي آكنده از من.
ماجرايي كه بايد بسازيش.
شيطان گفت تنها يك اتفاق است. بنشين تا بيفتد.
آنان كه حرف شيطان را باور كردند نشستند.
و ليلي هيچ گاه اتفاق نيفتاد.
مجنون اما بلند شد رفت تا ليلي را بسازد.
خدا گفت: ليلي درد است. درد زادني نو. تولدي به دست خويشتن.
شيطان گفت: آسودگي ست. خيالي ست خوش.
خدا گفت: ليلي رفتن است. عبور است و رد شدن.
شيطان گفت : ماندن است. فرو رفتن در خود.
خدا گفت: ليلي جستجوست. ليلي نرسيدن است و بخ ي شدن.
شيطان گفت: خواستن است گرفتن وتملك.
خدا گفت: ليلي سخت است. دير است و دور از دست.
شيطان گفت: ساده است همين جايي و دم دست.
و دنيا پر شد از ليلي هاي زود. ليلي هاي ساده اينجايي.
ليلي هاي نزديك لحظه اي.
خدا گفت: ليلي زندگي ست. زيستني از نوعي ديگر.
ليلي جاودانگي شد و شيطان ديگر نبود
مجنون زيستني از نوع ديگر را برگزيد. و ميدانست كه ليلي تا ابد طول مي كشد
ليلي نام ديگر آزادي
دنيا كه شروع شد زنجير نداشت. خدا دنياي بي زنجير آفريد. آدم بود كه زنجير را ساخت شيطان كمكش كرد.
دل زنجير شد. زن زنجير شد. دنيا پر از زنجير شد و آدم ها همه ديوانه زنجيري.
خدا دنيا را بي زنجير مي خواست.نام دنياي بي زنجير اما بهشت است.
امتحان آدم همين جا بود. دست هاي شيطان از زنجير پر بود.
خدا گفت: زنجيرهايتان را پاره كنيد. شايد نام زنجير شما عشق است.يك نفر زنجيرهايش را پاره كرد. نامش را
مجنون گذاشتند.
مجنون اما نه ديوانه بود و نه زنجيري. اين نام را شيطان بر او گذاشت.
شيطان آدم را در زنجير مي خواست.
ليلي مجنون را بي زنجير مي خواست.
ليلي ميدانست خدا چه مي خواهد. ليلي كمك كرد تا مجنون زنجيرش را پاره كند. ليلي زنجير نبود. ليلي نمي
خواست زنجير باشد.
ليلي ماند زيرا ليلي نام ديگر آزادي است.
ليلي پروانه خدا
شمع بود اما كوچك بود. نور هم داشت اما كم بود.
شمعي كه كوچك بود و كم براي سوختن پروانه بس بود.
مردم گفتند شمع عشق است و پروانه عاشق.
و زمين پر از شمع و پروانه شد.
پروانه ها سوختند و شمع ها تمام شدند.
خدا گفت: شمعي بايد دور. شمعي كه نسوزد. شمعي كه بماند.
پروانه اي كه به شمع نزديك مي سوزد عاشق نيست.
شب بود. خدا شمع روشن كرد. شمع خدا ماه بود.شمع خدا دور بود.
شمع خدا پروانه مي خواست. ليلي پروانه اش شد.
بال پروانه هاي كوچك زود مي سوزد. زيرا شمع ها زيادي نزديكند.
بال ليلي هرگز نمي سوزد. ليلي پروانه شمع خداست.
شمع خدا ماه است. ماه روشن است ولي هرگز نمي سوزد.ليلي تا ابد زير خنكاي شمع خدا مي رقصد
ليلي چشم به راه است
ليلي ميدانست كه مجنون نيامدني است. اما ماند. چشم به راه و منتظر. هزار سال.
ليلي راه ها را آذين بست و دلش را چراغاني كرد. مجنون نيامد. مجنون نيامدني ست. خدا از پس هزار سال ليلي را
مي نگريست.چراغاني دلش را. چشم به راهي اش را.
خدا به مجنون مي گفت نرود. مجنون حرف خدا را گوش مي گرفت.
خدا ثانيه ها را مي شمرد. صبوري ليلي را.
عشق درخت بود. ريشه مي خواست. صبوري ليلي ريشه اش شد.
خدا درخت ريشه دار را آب داد.
درخت بزرگ شد. هزار شاخه هزاران برگ. ستبر و تنومند.
سايه اش خنكي زمين شد. مردم خنكي اش را فهميدند. مردم زير سايه درخت ليلي باليدند.
ليلي چشم به راه است.درخت ليلي ريشه ميكند.
خدا درخت ريشه دار راآب ميدهد.
مجنون نمي ايد مجنون هرگز نمي ايد.
زيرا كه مجنون نيامدني ست. زيرا كه درخت ريشه مي خواهد.
ليلي بچرخ
ليلي گفت بس است. و از قصه بيرون آمد.
مجنون دور خودش مي چرخيد مجنون ليلي را نميديد رفتنش را هم
ليلي گفت كاش مجنون اين همه خود خواه نبود. كاش ليلي را ميديد.
خدا گفت ليلي بمان. قصه بي ليلي را كسي نخواهد خواند.
ليلي گفت اين قصه نيست پايان ندارد. حكايت است حكايت چرخيدن.
خدا گفت مثل حكايت زمين.مثل حكايت ماه ليلي بچرخ.ليلي گفت كاش مجنون چرخيدنم را ميديد مثل زمين كه چرخيدن ماه را مي بيند.
خدا گفت چرخيدنت را من تماشا مي كنم. ليلي بچرخ.
ليلي چرخيد. چرخيد و چرخيد و چرخيد.
دور دور ليلي ست. ليلي مي گردد و قصه اش دايره است.
هزار نقطه دوار. ديگر نه نقطه و نه ليلي.
ليلي بگرد گرديدنت را من تماشا مي كنم.
ليلي بگرد. تنها حكايت دايره باقي ست.
ليلي مرده بود
قصه نبود. راه بود. خار بود و خون.
ليلي قصه راه پر خون را مي نوشت. راه بود و ليلي ميرفت. مجنون نبود.
دنيا ولي پر از نام مجنون بود.
ليلي تنها بود. ليلي هميشه تنهاست.
قصه نبود معركه بود. ميدان بود بازي چوگان و گوي.
چوگان نبود. گوي بود. ل ل يي گوي ميدان بود. بي چوگان. مجنون نبود.
ليلي زخم برميداشت ولي شمشير را نميديد. شمشير زن را نيز.
حريفي نبود. ليلي تنها مي باخت. زيرا كه قصه قصه ي باختن بود.
مجنون كلمه بود. ناپيدا و گم. قصه عشق اما همه از مجنون بود.
مجنون نبود.
ليلي قصه اش را تنها مي نوشت.
قصه كه به آخر رسيد مجنون پيدا شد. ليلي مجنونش را ديد.
ليلي گفت پس قصه قصه ي من و توست.
پس مجنون تويي.
خدا گفت قصه نيست راز است. اين راز من و توست. بر ملا نمي شود. الا به مرگ ليلي.
تو مردهاي
ليلي مرده بود
ليلي زندگي كن
ليلي قصه اش را دوباره خواند. براي هزارمين بار.
و مثل هر بار ليلي قصه باز هم مرد.
ليلي گريست و گفت كاش اينگونه نبود
خدا گفت هيچ كس جز تو قصه ات را تغيير نخواهد داد.
ليلي قصه ات را عوض كن.
ليلي اما مي ترسيد. ليلي به مردن عادت داشت.
تاريخ به مردن ليلي خو كرده بود.
خدا گفت: ليلي عشق مي ورزد تا نميرد. دنيا ليلي زنده مي خواهد.
ليلي آه نيست. ليلي اشك نيست. ليلي معشوقي مرده در تاريخ نيست. ليلي زندگي ست. ليلي زندگي كن.
اگر ليلي بميرد ديگر چه كسي ليلي به دنيا بياورد؟ چه كسي گيسوان دختران عاشق را ببافد؟
چه كسي طعام نور را در سفره هاي خوشبختي بچيند؟ چه كسي غبار اندوه را از طاقچه هاي زندگي بروبد؟
چه كسي پيراهن عشق را بدوزد؟
ليلي قصه ات را دوباره بنويس.
ليلي به قصه اش برگشت.
اين بار اما نه به قصد مردن.
كه به قصد زندگي.
و آنوقت به ياد آورد كه تاريخ پر بوده از ليلي هاي ساده گم نام.


نویسنده:عرفان نظر آهاری

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
6 کاربر زیر از behnam5555 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 10:44 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها