بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > زبان ادب و فرهنگ کردی

زبان ادب و فرهنگ کردی مسائل مربوط به زبان و ادبیات و فرهنگ کردی از قبیل شعر داستان نوشته نقد بیوگرافی و .... kurdish culture

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #11  
قدیمی 05-28-2012
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض شيرزادحسن


شيرزادحسن

شيرزاد حسن سال 195۰ در شهر هولير ( اربيل ) كردستان عراق متولد شد . تحصيلات را در همان شهر و سپس در دانشگاه بغداد در رشته زبان و ادبيات انگليسي به پايان رساند و سپس در دبيرستانهاي شهر سليمانيه مشغول تدريس گرديد. نويسندگي را با شعر آغاز و سپس داستان‌نويس سرشناسي گرديد. از كارهاي وي مي‌توان به مجموعه داستانهاي «تنهايي»، «رُز سياه» ، «محله‌ي مترسك‌ها» ، «پيرپروانه‌هاي دَمِ‌غروب» و همچنين رمانهاي «حصار وسگهاي پدرم» ، «پهن‌دشت آهوهاي كشته‌شده» و «مه روي دره» و چندين اثر ديگر در زمينه ترجمه و مجموعه مقالات اشاره كرد. شيرزاد در سال 1997 در كنفرانس نويسندگان جهان در كشور فنلاند به عنوان نويسنده‌اي كُرد شركت نموده است. وي اكنون در شهر سليمانيه كردستان عراق زندگي مي‌كند.

غروب و چيزهاي ديگر

نوشته: شيرزاد حسن
ترجمه از کردی

با دست چپش به شيشه غبارگرفته پنجره تكيه داده بود و با دست راستش پشت سرهم خاكستر سيگارش را وِلو مي‌كرد و به آن پُكي مي‌زد، به آرامي باريكه‌‌اي از دود را بيرون مي‌داد و غم‌زده و نگران به آفتاب غروب كرده‌ي افق خيره شده بود... نوعي سكوت... غمي كه هيچ علت خاصي نداشته باشد ، غمي از آن غمهايي كه ناگهان آدم را فلج مي‌كند، او را فراگرفته بود. هرچهار ديوار و سقف اتاق درست در نقطه اي كه او ايستاده بود، به هم نزديك مي‌شدند... سقف آنقدر پايين آمد تا اينكه سرش ميان دو تيرك قرار گرفت. گرد و غباري نفسش را بند آورد. به وسايل داخل اتاق خيره شد... از آنها متنفر و بيزار بود... انگار كه اولين بار است آنها را ديده است... غير از كتابها همه آنها بوي مرگ مي‌دادند... و رنگ غربت گرفته بودند... احساس كرد اگر تا چند لحظه ديگر اين اتاق را ترك نكند، خفه خواهد شد، اما نمي‌دانست چرا جلو اين پنجره ماتش برده است. آيا از سحر و افسون غروب نيست، غروب هر روز غمي كم‌رنگ را به او مي‌بخشيد، چندين خاطره تلخ و ناگوار.
دست چپش را از روي شيشه برداشت و خواست كراواتش را محكم كند، پشيمان شد و از آن ترسيد كه وسوسه شود و خود را خفه كند. كراوات در نظرش مثل طناب دار مجسم شد... عرق شرم بر چهره‌اش نشست، در آن سوي پنجره و روي خيابان سايه‌ها به هم مي‌آميختند، بيشتر به ديو و درنده و مترسك شبيه بودند، سست و بي‌روح و ساكت به نظر مي‌رسيدند... چه بيهوده است قدم‌زدنهاي دَمِ غروب، پيرمردي كه عصايش راهنمايش است، بچه‌هاي محله كه دنبال توپي پلاستيكي افتاده‌اند... خانه‌هاي اين طرف و آن طرف كه هر روز توپي را پاره مي‌كنند. نه در اين اتاق آرام مي‌گيرد و به اينكه دلش به قدم‌زدنهاي دَمِ غروب خوش است... چه محله‌ي سوت و كوري است.. نه سروصداي بچه‌ها... نه جيك‌جيك گنجشكهاي بي‌قرار ، نه داد و فرياد زنان حرّاف.. هيچ كدام نمي‌توانند اين سكوت و خاموشي را بكشد. داخل اتاق شروع كرد به قدم‌زدن مثل كسي كه قدمهاي خودش را بشمارد... حقش است كه تَركشان كند... اين خانه و ... اين محله و... اين شهر را... بدون شك دنيا در جاي ديگري پر جنب‌وجوش‌تر است ... رنگ‌وارنگ‌تر... واي از دست اين اتاق كه تمام عمر جواني وي را به گور برد... اكنون دوستانش در اين طرف و آن طرف پياده‌روها ايستاده‌اند و به ساق و پاي دختران جوان مي‌نگرند، به صورت زيباي دختران تنها مي‌نگرند. طرفهاي غروب خودشان را مي‌آرايند تا پسرها را افسون كنند... افسون و بس... او نه سر و سينه‌اي را مي‌بيند و نه ساق و پايي را... او فقط مجسمه... اسكلت استخواني بدون گوشت و هوسِ اين دختران قشنگ در نظرش مجسم مي‌شود.
زرده آفتاب آسمان آن غروب را به رنگ خون در آورده بود... بيهوده است... هيچ نوع زيبايي وجود ندارد كه بتواند اين همه زشتيِ دنيا را پاك كند... او به دنبال چيز ديگري سرگردان است... واي از آن مهر كشنده مادرش... ! اگر او نبود تا حالا خودش را به دست غربتي زيباتر سپرده بود... جهاني گرسنه... تشنه... عشق هم كه هيچ... نمي‌شود به دنيايي احترام گذاشت كه در آن بچه‌ها دل‌شكسته‌اند، زنان توي لجن زندگي مي‌كنند... و در عوض مردماني هم وجود دارند كه شبها احمقانه و بي‌خيال مي‌خوابند، چقدر دوست داشت كه با سيگار دستش اين دنيا را به آتش بكشد... !
بِهِش گفت: خوب نيست كه با اين سن و سال سيگار بكشي... !
_ از آن مي‌ترسي كه زود بميرم ... اوه ... من عمري است كه مرده‌ام ... تازه عزيزم ! اگر من سيگار نكشم يا بايد خودم را بسوزانم يا دنيا را ... تو هيچوقت به آساني نمي‌تواني جواب سؤالي را بدهي ! وقتي دنيا به يك تيمارستان تبديل شده انتظار چه حكمت و راه‌چاره‌اي را از من داري؟
خيلي وقتها كه افسردگي همه روح و روانش را فرامي‌گيرد حوله و ليفي و صابوني را برمي‌دارد و توي حمام چرك نفرتي را از خودش پاك مي‌كند و آنوقت چند لحظه آرام مي‌گيرد... تنها چند لحظه... هر غروبي و غمي تازه ... غمي پنهان...
رفت طرف پنجره... آن طرف خيابان سروكله دوستش پيدا شد... قبل از اينكه به اين طرف خيابان بيايد و زنگ در را بزند، او به زير رختخواب خزيد و خودش را به مريضي زد... يا حداقل خوابيده به نظر برسد... زير لحاف منتظر صداي زنگ در شد... مدتي منتظر ماند... صداي زنگ در را نشنيد. ساكت و بي‌صدا منتظر ماند، ناگهان يادش آمد كه خواهرش در طبقه پايين تنهاست، شك بَرَش داشت... يعني امكان دارد؟ چرا نه ...؟ خواست لحاف را كنار بزند و با شتاب از پله‌ها پايين برود... نتوانست... از آن شجاع‌تر بود كه خودش را به دست يك گمان بسپارد، حتي اگر با هم ببيندشان... اين يكي خواهر و آن يكي دوستش است... چكار كند...؟ بكشدشان...؟ چرا نه...؟ شايد كشتن يكي از آنها... يا هردوي آنها معني چيزها را برايش عوض كند... آيا زندان زندگي را به كامش شيرين‌تر نخواهد كرد...؟ هر چه مي‌گذشت غم بيشتر قلبش را مي‌فشرد و آرام آرام زير لحاف هِق‌هِق مي‌كرد... هِق‌هِق بيهودگي...


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 10:45 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها