بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > رمان - دانلود و خواندن

رمان - دانلود و خواندن در این بخش رمانهای با ارزش برای خواندن یا دانلود قرار میگیرند

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #11  
قدیمی 06-10-2012
گمشده.. آواتار ها
گمشده.. گمشده.. آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: کرمانشاه_ تهران
نوشته ها: 457
سپاسها: : 266

481 سپاس در 138 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

... رهایی بخشیدنش.
پس از روزها، امید رهایی در دل رعنا شکفته بود، خود ندانست که چه عاملی موجب شد تا فریاد برآورد:
ـ بکش او را... این جانور کثیف را...
ولی فریادش در فریادی تحکم آمیز و مردانه گم شد:
ـ رهایش کن... او را به حال خود بگذار...
این فریاد از حلقوم حارث به در جسته بود، بکتاش پیش از برخاستن از روی سینه ی حریفش به او گفت:
ـ اقبالت بلند بود که سرورمان به دادت رسیده است... اما این را بدان، از این پس یک دشمن داری، مطمئن باش اگر رویه ات را دنبال کنی، دیر نباشد با شمشیرم سینه ات را بدَرم.
بزم حارث، به کشمکش و کشاکش گراییده بود، او برای به آرامش کشاندن اوقاتش ، فرمانی دیگر به بکتاش داد:
ـ از روی سینه ی حریفت برخیز و این دخترک را با خود ببر، به هر جهنمی که می خواهی ببر، از مقابل چشمانم دورش کن.
بکتاش از جایش برخاست، به سوی رعنا رفت و از او خواست:
ـ شتاب کن، باید پای در رکاب کنیم، پدرت مضطربانه تو را منتظر است.
رعنا چنان مبهوت شده بود که اختیاری از خود نداشت، اما با بکتاش همراه شد. تا هر چه زودتر از مکانی خارج شود که در آن فساد موج می زد و رذالت و دئانت.
سرخ سقا که تا یک گامی مرگ پیش رفته بود، ناتوان بر جایش ماند، طعم تلخ شکست، کامش را زهر آگین کرده بود؛ او می دانست برای از بین بردن این طعم نامطبوع، فقط یک راه وجود دارد، و آن انتقام است.
حارث به پیرامونیانش، دستور داد، نظمی بر وضع آشفته ی عمارت بدهند، و بساط عیش و عشرت را به پا دارند، ولی سرخ سقا در تمامی این مدت، بی حال و حوصله بر زمین نقش بود، او حتی زمانی که صدای سم اسبانی که رعنا و بکتاش را با خود می بردند شنید نیز از جایش نجنبید. خستگی او را از پای در آورده بود و میل به کشیدن انتقام، عقلش را.
سرخ سقا، چندان در آن حالت ماند، تا توسط حارث به ادامه ی بزم هر روزه و هر شبه شان فرا خوانده شد.


***

تقریباً راه به نیمه رسیده بود، ساعتی بی امان شمشیر زدن، و به دنبالش پای در رکاب کردن و تاختن، عرق را بر سر و روی بکتاش نشانده بود و رنجه اش می داشت، او نقاب را از چهره بر گرفت، با بال جامه اش عرق صورتش را زدود، با کاری که بی اختیار از او سر زد، پرسش شگفتی آمیز رعنا، در گوشش خزید:
ـ بکتاش؛ این تویی؟...
دیگر جایی برای پرده پوشی نبود، بکتاش بی آن که بخواهد، خود و یارانش را رسوا کرده بود، او برای پرسش رعنا، جوابی در خور نداشت؛ دختر زیبا لحظه ای چند سکوت سوار همراهش را تاب آورد، آن گاه با پرسشی دیگر کلامش را پی گرفت:
ـ می خواهی مرا به سرای پدرم ببری؟
غلام خوش نیت، پاسخ داد:
ـ آری... من به خاطر تو دشمنی ها را خریده ام، می خواهم تو را تحویل پدرت دهم و سپس منتظر بمانم تا دشمن ها به رویم خنجر بکشند.
رعنا نگرانیش را بروز داد:
ـ من نمی خواهم پدرم مرا به این حال ببیند، سه چهار روز است که لب به غذا نزده ام، فقط به جرعه ای آب قناعت کرده ام، چندان توانی در جسم خود ندارم، در شگفتم که چرا زنده ام، گذشته از اینها سر و تنم در این چند روز، رنگ آب به خود ندیده است، بر بدنم چرک نشسته است، جامه ام بویناک شده است، پدرم اگر مرا به این وضع و حال ببیند، قالب تهی خواهد کرد.
صحت گفته ی دختر جوان به تأیید مغز بکتاش رسید، به همین جهت پیشنهاد کرد:
ـ اگر به من اعتماد کنی، می توانم شبی را میزبانت باشم، چون یک برادر، تا تو سر و تنی بشویی و جامه دگر گردانی، و روز دیگر به نزد حکیم شفیق بشتابی.
رعنا این پیشنهاد را بی درنگ پذیرفت:
ـ به تو اعتماد کرده ام که با تو همراه شده ام... حیف از مردی چون تو که با فاسدان و هرزگان، دوستی می کند.


15

رنجه از حسد

ـ این کیست که به خلوت من فرستاده ای بکتاش؟ تاکنون فقط با عشق تو شب هایم را زینت می دادم، اما شب دوشین شب زنده داریم با خیال دو کس به صبح پیوسته است، هم با خیال تو که روحم را مصفا می کرد و صفایی به دلم می بخشید، و هم با یاد آن دختری که به سرایت آورده ای و با این کارت رنجه ام داشته ای، هر چه غم در عالم است روانه ی قلبم کرده ای، به دست حسد تیغی تیز داده ای و به جانم انداخته ای؛ با تو هستم بکتاش عشق تو برای از پای در انداختنم کفایت نمی کرد که حسد را مسلح کردی و مرا زیر ضربات سهمگینش گرفتی؟ هیچ فکرش را کرده ای اگر تو بر من عاشق باشی و من، غیر را با خود همراه سازم؛ چه آتشی به جانت می افتد؟
تا دمیدن خورشید، پلک های رابعه با هم مهربان نشدند، خواب چون مهمانی پرناز و نخوت تا درگاه چشمانش می آمد، خودی می نمایاند، ابراز وجود می کرد و پای به گریز می گذاشت، تمامی شب را دختر عاشق به بیداری گذراند، شب های پیشین نیز عشق ساعتی چند، او را در برزخ خواب و بیداری گرفتار می کرد، اما سرانجام این خواب بود که بر بیداری چیره می شد؛ اما آن شب، حکایتی دیگر بود، خواب را یارای آن نبود که بر بیداری غلبه یابد.
از لحظه ی دیدن دختر همراه بکتاش، و از لحظه ی دیدار محبوبش، دیداری دورادور،شرنگ انتظار از کامش رفته بود جایش را به تلخی شکست داده بود. شکست از رقیبی ناشناس، شکست در عرصه ی عشق، آن هم پیش از آن که پیکاری در گیرد، رابعه خود را سزاوار چنان شکستی نمی دانست، او به همراه خیالات پریشانش، به همه جا کشانده می شد:
ـ شب پیشین را من سر بر بالین حسد نهادم، حسد بر سینه ام چنگ انداخت، آن را شکافت و قلبم را در مشت گرفت و فشرد، این پاره ی گوشت خونین را چنان فشرد که از درد به خود پیچیدم، ولی عشق تو از آن بیرون نرفت، تو شب گذشته را گذراندی بکتاش؟ چگونه بگویم که چه جفاهایی بر من روا داشتی، راستی می دانی با من چه کرده ای؟ چه رنج ها بر من روا داشته ای؟ بر منی که در آسمان و جهان فقط خدا را می شناسم و بر زمین فقط تو را، اگر بر من عاشق بودی و من چنان می کردم، چنان بلایی بر سرت می آوردم که تو آورده ای، آیا تاب و توانت بود؟
و خود را به باد ملامت گرفت، به باد شدید ترین ملامت ها:
ـ تو را چه شده است رابعه؟ تو به جای آن که روحت را کنار روح بکتاش بگذاری، به جای آن که یگانه شان کنی و به هم پیوندشان دهی، پای غیر به میان کشیده ای؟ هر چند این غیر، شخصی مجهول است، هر چند که وجود ندارد، کارت در اساس عشق، خلل وارد می کند، هرزگی را به اندیشه هایت راه می دهد، خیالاتت را می آلاید، تصور این که مردی دیگر به خلوتت راه یابد گناه است.
رابعه در بسترش ، پهلو به پهلو شد، خستگی را بر همه ی وجودش چیره یافت، میل به در آمدن از بستر، میل به پا خاستن و بر بام قصر رفتن در او می جوشید، اما خستگی چنان او را در بر گرفته بود که چنین کاری از عهده اش بر نمی آمد، او در بسترش ماند، پلک هایش را بر هم نهاد، و به خیال بکتاش اجازه ی ابراز وجود داد.
تصویرهای محبوبش به نظرش می آمدند، در میان همه ی تصویرها، تصاویری که با حسد رنگ آمیزی شده بود، در نظر دختر جوان شفافیت بیشتر می یافت و عذابش می داد.

پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 5 نفر (0 عضو و 5 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 12:03 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها