بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #11  
قدیمی 07-09-2012
fatemiii آواتار ها
fatemiii fatemiii آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: May 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 486
سپاسها: : 797

987 سپاس در 452 نوشته ایشان در یکماه اخیر
fatemiii به MSN ارسال پیام fatemiii به Yahoo ارسال پیام فرستادن پیام با Skype به fatemiii
پیش فرض

معلم چو آمد، به ناگه کلاس؛
چو شهری فروخفته خاموش شد
سخن های ناگفته کودکان
به لب نارسیده فراموش شد
]
سكوت كلاس غم آلوده را
صدای درشت معلم شکست
ز جا احمدک جست و بند دلش
بدین بی خبر بانگ ناگه گسست
[IMG]file:///C:%5CDOCUME%7E1%5Cfatemi.IKP%5CLOCALS%7E1%5CTemp%5Cmsohtml1% 5C01%5Cclip_image001.gif[/IMG]
بیا احمدک، درس دیروز را
بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت
ولی احمدک درس نا خوانده بود
به جز آنچه دیروز آنجا شنفت

عرق چون شتابان سرشک یتیم
خطوط خجالت به رویش نگاشت
لباس پر از وصله و ژنده اش
به روی تن لاغرش لرزه داشت

زبانش به لکنت بیفتاد و گفت،
بنی آدم اعضای یکدیگرند
وجودش به یکباره فریاد کرد،
که در آفرینش ز یک گوهرند

در اقلیم ما رنچ بر مردمان؛
زبان دلش گفت بی اختیار
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

تو کز ، کز ،تو کز وای یادش نبود
جهان پیش چشمش سیه پوش شد
سرش را به سنگینی از روی شرم
بپائین بیفکند و خاموش شد

ز چشم معلم شراری جهید
نماینده آتش خشم او
درونش پر از نفرت و کینه گشت
غضب می درخشید درچشم او

چرا احمدِ کودنِ بی شعور،
معلم بگفتا به لحن گران
نخواند ی چنین درس سهل و روان ،
مگر چیست فرق تو با دیگران

عرق از جبین احمدک پاک کرد
خدایا چه می گوید آموزگار
نمی بیند آیا که دراین میان
بود فرق ما بین دار و ندار
G]
به آهستگی احمد بی نوا
چنین زیر لب گفت با قلب چاک
که آنها به دامان مادر خوشند
و من بی وجودش نهم سر به خاک
]
به آنها جز از روی مهر و خوشی
نگفته کسی تا کنون یک سخن
ندارند کاری بجز خورد و خواب
به مال پدر تکیه دارند و من
]
من از روی اجبار و از ترس مرگ
کشیدم از آن درس بگذشته دست
کنم با پدر پینه دوزی و کار
ببین دست پر پینه ام شاهد است
]
سخن های او را معلم برید
هنوز او سخن های بسیار داشت
دلی از ستم های ظالم نژند
دلی بس ستم دیده و زار داشت
]
معلم بکوبید پا بر زمین،
که این پیک قلبی پر از کینه است
بمن چه که مادر زکف داده ای ؟
به من چه که دستت پر از پینه است
]
یکی پیش ناظم رود با شتاب
به همراه خود یک فلک آورد
نماید پر از پینه پاهای او
ز چوبی که بهر کتک آورد
]
دل احمد آزرده و ریش گشت
چو او این سخن از معلم شنفت
ز چشمان او کور سویی جهید
به یاد آمدش شعر سعدی و گفت
]
ببین ، یادم آمد، دمی صبر کن
تامل ، خدا را ، تامل ، دمی
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی!

--
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از fatemiii سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 5 نفر (0 عضو و 5 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 12:13 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها