بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > رمان - دانلود و خواندن

رمان - دانلود و خواندن در این بخش رمانهای با ارزش برای خواندن یا دانلود قرار میگیرند

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #29  
قدیمی 07-09-2012
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

من-حالت چطوره؟ بهتری؟
شهره- اره ولی کمی سرم درد می کنه. احساس می کنم تمام بدنم کش می آد. چند وقته اینجا خوابیدم؟ خاله کجاست؟
من- بیا این قرص هارو بخور. دو ساعتی می شه که خوابیدی. خوشبختانه مادرم خونه نبود به فرخنده خانم هم گفتم تصادف کردی کمی ترسیدی!
بعد از اینکه قرصهارو خورد مدتی روی صندلی نشست و سرش رو دوباره میون دستهاش گرفت. گذاشتم مدتی با خودش فکر کنه. پس از چند دقیقه گفت: نمی خواستم تو یه همچین وضعی منو ببینی!خیلی از من بدت اومده؟
من- خودت چی فکر می کنی؟
شهره- حق داری فرهاد! کسی از یه دختر خاله حشیشی خوشش نمی آد. باور کن نمی دونم چرا این کار رو کردم. دلم می خواست تجربه کنم.چند تا از دوستام می کشند.می خواستم بدونم چطوریه! انگار برای من چیز خوبی نبود!
مدتی بهش نگاه کردم.
من- اگه خواهر من بودی اول ماشین رو ازت می گرفتم بعد دو تا سیلی بهت می زدم و پرتت می کردم تو خونه! شاید اینطوری کمی به خودت بیای و فکر کنی. اگه امروز در اون حالت یه ادم رو زیر گرفته بودی چیکار می کردی؟ اونو چطوری تجربه می کردی؟ دلم می خواد بدونم کی به تو حشیش داده بکشی؟
ببین شهره کسی که می خواد حشیش رو تجربه کنه باید خیلی چیزهای دیگه رو قبلا تجربه کرده باشه! خیلی قشنگه که این حرفهارو از زبون یه دختر آدم بشنوه!
شهره- فرهاد می دونم کارم اشتباه بوده اما دیگه اونطوری هم نیست که تو می گی! حشیش رو هم منیژه دوستم به من داد از پسر نگرفتم!
من- این منیژه خانم دیگه چه کارها بلده بکنه؟ اون از کی گرفته؟از سوپر مارکت سر کوچه خریده؟ حتما از یه آشغال لات بی پدر و مادر گرفته که احتمالا دوست پسرشه!
شهره- نه بابا دو سه نفری رفتن پارک....یه تخته گرفته اوردن. خرد کردن!!!
من- جالبه اینطور که تو حرف می زنی ادم فکر میکنه که سالهاست ساقی هستی!
شهره- ساقی چیه؟
من- اگه چند وقت دیگه به کارهات ادامه بدی تمام این اصطلاحات رو یاد می گیری!
گوش کن شهره من نمی خوام نصیحتت کنم اما زیبایی و قشنگی یه دختر یا زن به ظرافت حرکات، رفتار و حرف زدنشه. وقتی حرف رکیکی از دهن مردی خارج می شه ادم بدش می آد اما اگر این حرف از زبان دختر شنیده بشه چندش آوره! ادم حالش بهم می خوره!
شهره- اگه فرهاد کسی ندونه فکر می کنه که تو تحصیلاتت رو در افغانستان کردی! افکارت خیلی بسته اس! از تو بعیده که سطحی فکر کنی! آزادی حق ادمهاست!
من- والا فعلا که سوغات افغانستان رو تو آوردی! بعدش هم اینکه می گم یه دختر باید خانم باشه سطحی فکر کردنه؟!اگه بگم یه دختر باید روزی یه تخته علف بکشه عمقی فکر کردم؟!
تو هنوز مفهوم آزادی رو نمی فهمی ازش سوء استفاده می کنی.اگه یه آدم بی سواد بودی دلم نمی سوخت. دنبال چی می گردی؟
شهره با عصبانیت- من اینطوریم! هر کس منو می خواد همین طوری باید قبول کنه!
سیگاری روشن کردم و بعد از مدتی که نگاهش کردم گفتم: برات متاسفم شهره پول زیادی داره خرابت می کنه. خودت رو جمع و جور کن.
شهره- خوبه خودتون هم پولدارید!
من- اره اما این پول با اون پول فرق می کنه! این پول کارکرده اس. من تا به این سن و سال هنوز جلوی پدرم سیگار نمی کشم. هنوز جلوی پدرم پاهامو دراز نمی کنم!
بعدش هم کسی که تو و اینطوری می خواد همون پدر و مادرت هستند یا احتمالا دوستان همه فن حریفت! اینجا کسی این نازهای سرکار رو نمی کشه!
دست کردم و از جیبم کارت بیمه طرف تصادف رو در اوردم و بهش دادم.
این کارت رو هم بگیر فردا باید برید بیمه.
به طرف ساختمان حرکت کردم که گفت: فرهاد من گرسنه امه بیا بریم بیرون یه چیزی بخوریم بعد با هم صحبت می کنیم.
من- تو آشپزخونه غدا هست می تونی از فرخنده خانم بگیری.اگر هم نخواستی سر کوچه ساندویچ فروشی هست.
و به اتاق خودم رفتم. از پنجره اتاق مواظبش بودم. مدتی همونجا نشسته بود. داشت فکر می کرد بعد از چند دقیقه بلند شد و کیف و روسری اش رو برداشت و به طرف در خونه حرکت کرد اما انگار پشیمون شد و به طرف خونه برگشت از پله های جیاط به طرف اتاق من اومد و در زد.
- بفرمایید.
شهره- بیام تو؟دعوام نمی کنی؟
من- تورو انوقدر لوس کردند که باهات دو کلمه حرف حسابی هم که می زنند بهتون برمی خوره. حاضرم قسم بخورم که الان اگه کیفت رو باز کنم حداقل سی چهل هزار تومان توش پوله؟ درسته؟تو چه می فهمی زندگی یعنی چی؟ بابات همین طوری پولیه که تو دست و بال تو می ریزه. دلش خوشه دختر بار آورده!
تو پس فردا چه جوری می خوای زیر یک سقف با شوهرت زندگی کنی؟ مگه اینکه یه نفر پیدا شه به خاطر پولت باهات ازدواج کنه! وگرنه هیچ کس طاقت این بچه بازی های تورو نداره!
اومد تو اتاق و روی مبل نشست.بعد از لحظه ای گفت:
شهره- گفتم که پشیمونم.معذرت می خوام. تو هم این قدر سخت نگیر دیگه.
من- تو تنها چیزی که نگفتی این حرفها بود. اگه احساس می کردم که پشیمون هستی کار به اینجا نمی کشید
شهره- حالا که گفتم دیگه حرفشو نزن. باشه؟
بعد همه جای اتاق رو نگاه کرد و گفت: اگه بدونی فرهاد وقتی تو نبودی هر دفعه که اینجا می اومدم یه سر به اتاق تو می زدم. روی صندلیت م نشستم. کتابهاتو در می اوردم و مرتب می کردم گردگیری می کردم دوباره می ذاشتم سر جایش. لباسهاتو همین طور، کفشهاتو!همش منتظر بودم تا تو برگردی.فکر می کردم وقتی بیای....
یعنی وقتی برگردی رفتارت با من یه جور دیگه اس! ولی تو همیشه با من دعوا می کنی!هر دفعه که منو ول می کنی میری دلم می شکنه! من دلم نمی خواد کاری کنم که تو از دستم ناراحت بشی ولی انگار هر دفعه بدون اینکه خواسته باشم اینطوری شده. امروز وقتی تلفن کردم و تو با هومن رسیدی اونقدر احساس خوبی داشتم! احساس کردم که برات مهمم. وقتی شماها جلوی اون پسرها در اومدید کیف کردم! ولی هر دفعه که فکر می کنم به تو نزدیک شدم بلافاصله کاری می کنی که خودم رو از تو دور می بینم. بهت گفتم که دوستام یه دوره دارن من هم دلم می خواد تورو ببرم و به همه نشون بدم! دلم می خواد همشون بدونن چه پسرخاله خوش تیپی دارم! فرهاد بخدا خیلی از پسرها چه تو فامیل چه تو دوست و همسایه آرزو دارن که من بهشون یه روی خوش نشون بدم. من دلم نمی خواد کاری کنم که یه دختر بدی به نظر بیام! امروز هم نمی دونم چرا اینکار رو کردم.
اینهارو گفت و سرش رو پایین انداخت و سرگرم بازی با کلید ماشین شد. شاید اینبار با دقت بیشتری به این دختر نگاه می کردم. همیشه اون رو به چشم دختر خاله ام نگاه می کردم. دختر خاله ای که در دورانی بسیار دور همبازی من بود. تا حالا اون رو به چشم دختری که برای ازدواج در نظر گرفته باشم نگاه نکرده بودم.
شهره بسیار زیبا بود. قد بلند،خوش تیپ و خوش هیکل. صدای قشنگی هم داشت.شاید تمام این کارهای چند روز پیشش هم برای جلب توجه من بوده!گناه از اون نبود. اشکال در تربیت این دختر یکی یکدونه بود که تا حالا تونسته بود هر چیزی رو بوسیله پدرش بدست بیاره.
من- انگار من هم گرسنم شد! بلند شو بریم بیرون یه چیزی بخوریم.اما پیاده ! باشه؟
با شوق منو نگاه کرد و خندید.
از خونه بیرون اومدیم و قدم زنان به طف خیابون اصلی حرکت کردیم.
من- خب این مهمونی که گفتی چه وقت هست؟
شهره-فرهاد تصمیم گرفتی بیای؟ چه خوب!
من- هنوز تصمیمی نگرفتم فقط سوال کردم می دونی من اونجا کسی رو نمی شناسم اینه که کمی دو دلم.
شهره- خوب باهاشون آشنا می شی. اینکه مهم نیست. تو بیا قول می دم بهت خوش بگذره همه شون بچه های خوبی هستند.
من- این دختر خانم اسمش چی بود؟ آهان منیژه! اونم دعوت داره؟
شهره- باید بگم حتما! بقول معروف منیژه شمع مجلسه! بدون اون مجلس لطفی نداره!
من- اشکالی نداره از هومن هم دعوت کنم بیاد؟
شهره- نه چه اشکالی داره اتفاقا خیلی هم خوبه! اونجا دخترهای منتظر به نوبت زیادند شاید هم هومن از یکی از اونها خوشش اومد و کار به عروسی و این حرفها کشید!
من- ولی می خواستم یه چیزی بهت بگم شهره. من صلاح نمی دونم تو با این منیزه خانم زیاد گرم بگیری. دختری که بره پارک..علف و حشیش بخره بین بقیه دوستانش تقسیم کنه آدم خوبی نمی تونه باشه!
شهره تو حیفی! ساده ای!گولت می زنن. خدای نکرده یه موقع چشماتو باز می کنی که دیگه دیر شده.می دونی ادم تا یه جاهایی که پیش بره دیگه نمی تونه برگرده! اون موقع بالاجبار دست به کارهای بدتری می زنه.
شهره- فرهاد ، منیژه دختر بدی نیست فقط خیلی کنجکاوه! دوست داره تو هر سوراخی سرک بکشه! اونم مرتب که حشیش نمی کشه! گاهی با بچه ها که جمع می شن می کشن.
من- اخه این خیلی بده که یه دختر بنگی باشه! به هر کسی می گی خندش می گیره! می دونی حشیش سلولهای مغز رو از بین می بره! من یه دوستی داشتم که مرتب حشیش می کشید یادمه چند سال پیش اومده بود ایران نمی دونم چطور شد گیرش نیومده بخره یا قیمتش گرون بوده یا هر چیز دیگه! با خودش از خارج بذر گراس اورده بود و کاشته بود. وقتی درست شده بود به تمام بچه های محله شون یکی یه خورده می ده. خودش تعریف می کرد تا یه هفته بعدش هر کدوم از اون بچه هارو توی خیابون می دیده همه نشئه بودند! خلاصه منظورم به این بود که این رفیق ما از صبح که بلند می شد تا شب که می خوابید مرتب حشیش مصرف می کرد دلم می خواست می دیدیش. آخرین باری که توی خیابون دیدمش دو تا جمله می گفت سومیش چرت و پرت! اصلا تمرکز نداشت. حرفش یادش می رفت! باهاش بیست دقیقه صحبت کردم یه ادرس خونه شون رو نتونست به من بده! یعنی می خوام بگم این ماده چطور سلولهای مغز رو نابود می کنه!
شهره- فرهاد تو این یک ساعت که با من حرف زدی اندازه یکسال پدر و مادرم من رو نصیحت کردی!
من- باید ببخشی شهره جون، قصد نداشتم مثل پدربزرگ ها نصیحت کنم. منظورم این بود که متوجه باشی که مواد مخدر چه لطماتی به انسان می زنه!
شهره- من بدم نیومد! افاقا برعکس وقتی برام حرف می زنی یه احساس خوبی بهم دست می ده! خوم می اد به حرفات گوش بدم.
من- شهره پدر و مادرت از تو نمی پرسند کجا می ری، کجا می آی؟ با کی می ری، با کی می آی؟دانشگاه می ری؟ خلاصه اصلا ازت توی خوهه بازخواست می کنن؟
شهره بلند خندید و گفت: نه، بابا که از 24 ساعت شبانه روز 22 ساعتش رو دنبال معامله و بخر و بفروش! اون دو ساعت دیگه هم مشغول دعوا با مامان! مامان هم که خرید لباس و مهمونی و دوره و استخر و سونا و این چیزها براش وقتی باقی نمی ذاره که به چیز دیگه ای برسه. می دونی فرهاد هفت هشت سال پیش که وضع بابا اینطوری خوب نشده بود زندگی ما فرق می کرد خیلی وقت داشتیم که به همدیگه برسیم. خوب پول هم خیلی کمتر از حالا داشتیم. ولی حالا تا دلت بخواد پول داریم اما صفا و صمیمیتی که بین ماها بود رو از دست دادیم. حالا دیگه هرکدوم از ماها دنبال گرفتاریهای خودشه!
سابق توی یه آپارتمان صد متری زندگی می کردیم جا برای سه نفرمون بود ولی حالا توی یک ویلای سیصد متری دو ساعت نمی تونیم همدیگه رو تحمل کنیم. یعنی وقتی هر سه تایی خونه هستیم یکی این طرف سالن می شینه. یکی میره تو اتاق و یکی هم توی اشپزخونه. یعنی هر صد متر بزای یه نفر! بازم نیم ساعت بعد دعوا راه می افته و یکی مون مجبوره یا بره تو حیاط یا از خونه بره بیرون!جالبه نه؟!
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ساقي به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 09:37 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها