اصطلاحات زبان فارسی : حرف "ت"
تدوین آریا ادیب
منبع
http://aryaadib.blogfa.com/cat-15.aspx
تدوین : آریا ادیب
زبان عامیانه، اصطلاحاتو ضرب المثل هایفارسی
( دنباله )
نگا. = نگاه کنید به
ت
تا لنگه، همتا
تا توانایی (مانند تک و تا)
تاب طنابی که از دو سو بر درخت یا دو ستون می بندند و در میان آن می نشینند
تاب کجی چشم، طاقت و تحمل
تاب بازی بازی کردن با تاب
تاب برداشتن خم شدن، شکم دادن، لوچ شدن چشم
تابتا (تا به تا) ناجور، لنگه به لنگه
تاب خوردن بازی کردن با تاب، پیچ و خم برداشتن
تاب دادن سرخ کردن در روغن، پیچیدن، خم کردن
تا برداشتن تا شدن، خم شدن
تابوت خشکه بسیار لاغر و ناتوان
تاپاله سرگین خشگ شده ی گاو برای سوختن
تاپاله چسباندن بوسدن محکم و پی در پی
تاپ و توپ سر و صدای ضربه، داد و فریاد
تاتوله هوا کردن به حیرت دچار کردن، به سکوت واداشتن
تاتی کردن در زبان کودکان: راه رفتن
تاج گل به سر کسی زدن کار نیکی در حق کسی کردن
تاخت زدن عوض کردن چیزی با چیزی
تا خرخره زیر قرض بودن وام بسیار داشتن
تا خوردن کج شدن، خم شدن، انحنا برداشتن
تاخیر بردار قابل عقب انداختن
تار از محلی راندن ( مانند تار و مار)
تاراغ و توروغ آوایی که از برخورد دو چیز برخیزد
تارتنک عنکبوت، کارتنک
تار و تنبک وسایل موسیقی، آلات ضرب و نوازندگی
تار و تنبور همه گونه آلات نوازندگی
تار و مار متفرق، پراکنده
تاریخچه تاریخ مختصر
تاریک خانه اتاق تاریک برای ظهور و چاپ فیلم
تازگی طراوت، خرمی، اخیرن
تازه اکنون، پس از این همه حرف ( تازه می پرسد . . . . )
تازه به دوران رسیده نو کیسه، کسی که تازه به ثروت یا به جایی رسیده است
تازه داماد پسری که تازه ازدواج کرده است
تازه عروس دختری که تازه ازدواج کرده است
تازه کار کم تجربه، مبتدی، ناشی
تازه کردن گلو چیزی نوشیدن و سرحال آمدن
تازه نفس دارای نیروی مصرف نشده
تازه وارد کسی که تازه وارد شده است
تا شدن دو لا شدن، جمع شدن
تاشو آن چه روی هم تا و جمع شود
تافته ی جدا بافته بر تر و به تر از دیگران
تا فیها خالدون تا پایان، همه و همه
تاق و توق آواز بر هم خوردن دو چیز
تا کردن دو یا جند لا کردن، رفتار کردن
تاکسی تلفنی نوعی تاکسی که تلفنی درخواست می شود
تاکسی سرویس نوعی تاکسی که در مسیر ویژه ای رفت و آمد می کند
تا کش به کشمش می خوره هنوز چیزی نشده، سر کوچک ترین بهانه
تا گلو زیر بار قرض بودن قرض بسیار داشتن
تامین آتیه پیش بینی و اندوخته برای زندگی آینده
تبانی کردن پنهانی پیمان بستن، ساخت و پاخت
تب خال جوشی که از شدت تب دور لب پدید آید
تب خال زدن در آمدن تب خال دور دهان
تبدیل به احسن کردن چیزی را با چیز بهتری عوض کردن
تبرک کردن با برکت ساختن، خجسته کردن
تبریک گفتن خجسته باد گفتن، دعای برکت کردن
تب کردن خر پوشیدن لباس ضخیم در هوای گرم
تب و تاب سوز و گداز
تَپ تَپ آواز خوردن چیزی به چیز نرم
تُپ تُپ صدای تپش قلب بر اثر ترس و هیجان
تِپ تِپ صدای تپش قلب بر اثر ترس و هیجان
تپق گرفتگی زبان
تپق زدن بیرون شدن بی اراده ی کلمه از زبان، چیزی جز مقصود گفتن
تپل چاق، گوشت آلود
تپل مپل چاق و چله
تپلی گرد و چاق
تَپوک ضربه ی دست یا پا
تپه تپه چیزهایی که بی نظم کنار هم انباشته باشند
تپه گذاشتن بول کردن
تپه ماهور زمین ناهموار
تپیدن به زور و با پر رویی وارد جایی شدن
تت و پت لکنت زبان
تت و پت کردن شکسته سخن گفتن، لکنت پیدا کردن
تته پته لکنت زبان
تجدید شدن قبول نشدن در پایان سال تحصیلی و تکرار برخی از درس ها در شهریور ماه
تحت الشعاع بودن زیر نفوذ و تاثیر دیگری بودن
تحت الشعاع قرار دادن زیر نفوذ و تاثیر قرار دادن
تحت اللفظی کلمه به کلمه (در ترجمه)
تحصیل کرده درس خوانده
تحفه (با تحقیر) آدم خنگ و بی مزه
تحفه ی نطنز چیز نفیس و با ارزش، ( در تحقیر: آدم خنک و بی ارزش)
تحویل دار کسی که در بانک از مشتری پول می گیرد و یا به او پول می دهد
تحویل سال سال گردش، لحظه ی وارد شدن به سال نو
تحویل گرفتن به کسی احترام گذاشتن، از کسی پذیرایی کردن
تخت آسوده، رضایت بخش، صاف و هموار
تخت پایی صاف بودن کف پا
تخت خوابیدن راحت و آسوده خوابیدن
تخت سینه وسط سینه
تخت شدن صاف و هموار شدن، کاملا نشئه شدن
تخت قاپو کردن چادر نشینان را در جایی ساکن کردن
تخت کردن هموار کردن، پر کردن، کامل کردن
تخت و تبار خوب و رو به راه
تخت و تبارک با آسودگی خیال
تخته بند شدن زمین گیر شدن ، ناتوان از حرکت اعضای بدن شدن
تخته پاک کن چیزی که با آن تخته سیاه را در کلاس پاک می کنند
تخته پوست زیرانداز پوستی
تخته پوست انداختن زمانی دراز نزد کسی ماندن، کنگر خوردن و لنگر انداختن
تخته پوش کردن پوشانیدن سقف و مانند آن با تخته
تخته پِهِن پهن خشک شده که برای خوابیدن زیر حیوانات می گذارند
تخته زدن پنبه زدن
نخته شدن تعطیل شدن، بسته شدن، از رونق و اعتبار افتادن
تخته کردن تعطیل کردن، بستن، از رونق و اعتبار انداختن
تخته کم داشتن ناقص عقل بودن
تخته گاز با سرعت تمام راندن اتومبیل
تُخس ناقلا، شیطان، شرور
تخسی شیطنت، شرارت، ناقلایی
تَخم مهمل تَخم ( مانند اخم و تخم)
تُخم اصل هرچیزی، دانه
تخم پس انداختن بچه ساختن، بچه به دنیا آوردن
تخم جن حرام زاده
تخم چشم مردمک چشم
تخم چهارشنبه حرم زاده ، ناسزایی برای بچه های شریر
تخم چیزی را برانداختن ریشه کن ساختن
تخم چیزی ورافتادن ریشه کن شدن
تخم حرام حرام زاده، شرور، شیطان
تخم دو زرده چیز بسیار عزیز و گرامی
تخم دو زرده کردن کاری بزرگ انجام دادن
تخم سگ نوعی دشنام است مانند پدر سگ
تخم شر مردم آزار، شرور
تخمش را ملخ خورده نایاب است
تخم طلا گذاشتن کنایه از چیز گران بها آوردن، کار بسیار مهمی انجام دادن
تخم لق شکستن فرصت دادن، رو دادن، کسی را به طمع انداختن
تخم مرغ عسلی تخم مرغی که در آب گرم نیم پز شده است
تخم مرغ کسی زرده نداشتن حقه باز بودن
تخم نابسمل لا حرام زاده
تخم و ترکه ( با تحقیر) فرزند، نسل
تخمه بو دادن برای کسی چاپلوسی کردن برای کسی
تخمی به درد نخور، بی مصرف
تراشیده نازک، قلمی، لاغر
تراشیده شدن لاغر شدن
تِر تِر آواز بیرون آمدن فضولاتِ بیمار اسهالی
تر تری کسی که اسهال گرفته است
ترتیب اثر دادن به حساب آوردن، اهمیت دادن
ترتیب کسی را دادن کسی را تنبیه کردن، به حساب کسی رسیدن
تر دست ماهر، شعبده باز
تردستی مهارت، شعبده بازی
تر دماغ سرحال، شنگول
تِر زدن خراب کردن کار
ترس بر داشتن کسی را از وارد شدن به کاری بیم داشتن
ترش ابرو عبوس
ترشرویی بد خویی، اخمو بودن
ترش کردن عصبانی شدن
ترشی انداختن ترشی درست کردن، بی استفاده گذاشتن و به کسی ندادن چیزی
ترشیده غذایی که فاسد و ترش شده است، دختر خانه مانده و شوهر نکرده
ترق و تروق سر و صدای به هم خوردن دو یا چند چیز
ترقه فرنگی بچه ی شرور
ترک بیلمز آدم نادان
تر کردن لب چیزی آشامیدن، به یک اشاره ترتیب کاری را دادن، حرف زدن
ترکمون زدن یا کردن دست به آب رساندن، ناشیانه کاری را انجام دادن، زاییدن
ترکمون زده نوعی دشنام است. توهینی برای زاییدن یا خراب کاری
ترک نشاندن پشت سر نشاندن کسی
ترکه آدم باریک و بلند
ترکه مرکه زن لاغر و خوش اندام
ترک هوا شکستن کاهش یافتن شدت سرما
ترکیدن بغض نگا. بغض کسی ترکیدن
ترکیدن دل از چیزی سخت ترسیدن
ترگل ورگل خوش سر و وضع، تر و تمیز
تِرمال کردن خراب کاری کردن، کثافت کاری کردن، گُه مال کردن
تر و تازه شاداب، شسته و رفته
تر و چسب بی درنگ، بی معطلی، فرز و چابک
تر و خشک کردن رسیدگی کردن، پرستاری کردن
ترور کردن کشتن به دلیل سیاسی
تر و فرز چست و چابک
تره بار میوه ها و سبزی ها
تره خورد نکردن برای کسی کم ترین اهمیتی برای کسی قایل نشدن
تریاک خوردن خود را با تریاک مسموم کردن
تریاک مال کسی که تریاک را برای فروش لوله می کند
تریاکی معتاد به تریاک
تریاکی ِ چیزی بودن سخت به چیزی معتاد بودن
تریت نگا. تلیت
تریج آن جاکه آستر درونی جامه با رویه ی آن به هم می پیوندد
ترید نگا. تلیت
تریش پارچه یا پوست بلند و باریک
تزریقات بخش ویژه ی تزریق آمپول
تزریقات چی کسی که کارش تزریق آمپول است
تزئیناتی کسی که کارش تزیین است
تسبیح انداختن یک یک دانه های تسبیح را از زیر انگشتان گذرانیدن
تسمه از کدوی کسی بیرون کشیدن پاپیچ نشدن، دست برداشتن
تسمه از گرده ی کسی کشیدن کسی را به سود خود بی رحمانه به کار واداشتن
تسمه ای آدم لاغر و باریک ولی نیرومند
تسمه پروانه تسمه ای که پروانه ی موتور را به گردش در می آورد
تسویه حساب تلافی ، پاک کردن دل خوری
تشت رسوایی کسی به صدا درآمدن نگا. تشت کسی از بام افتادن
تشت کسی از بام افتادن رسوا شدن، آشکار شدن راز
تَشَر پرخاش، عتاب، سرزنش آمیخته با فریاد
تشر تو شور کردن هرت و پورت کردن
تشر زدن سرزنش کردن با فریاد، توپیدن
تشریف آوردن ( با احترام)وارد شدن، آمدن
تشریف بردن (با احترام) رفتن
تشریف داشتن حضور داشتن
تشریک مساعی با کسی همکاری کردن
تشنه بودن به خون کسی خواهان مرگ کسی بودن
تشنه ی چیزی بودن یه چیزی سخت اشتیاق داشتن
تصدق شدن کسی را بلاگردان کسی شدن، قربان صدقه ی کسی رفتن
تصدق کسی رفتن نگا. تصدق شدن کسی را
تظاهر نمودن وانمود کردنف ظاهر سازی کردن
تعارف آب حمامی تعارفی که خرج و مایه ای ندارد
تعارف دادن هدیه فرستادن، پیشکش کردن
تعارف شاه عبدالعظیمی تعارف زبانی و غیرجدی
تعارف کردن کسی را به گرفتن چیزی خواندن
تعارفی کسی که بیش از اندازه اهل تعارف است، قابل پیشکش
تعریف کردن به نیکی یاد کردن، ذکر خیر کردن
تعریفی قابل توجه، عالی
تعزیه گردان کسی که در امور همگانی دخالت می کند و سود خود را می برد.
تعطیل بردار تعطیل شدنی
تعطیلی روز تعطیل، زمان دست کشیدن از کار
تعلیمی عصای کوچک
تغ تغ صدای برخورد دو چیز به هم
تغ و لغ چیزی که نظم خود را از دست داده است، سست
تُف به دهن حیرت زده
تف به روی تو زهی بی شرم که تویی
تَفت دادن کمی سرخ و برشته کردن، بی روغن حرارت دادن
تف توی یخه ی خود انداختن خود را بد نام کردن
تف سر بالا چیزی که مایه ی سرشکستگی و ننگ خود آدم باشد
تُف کار بچه باز
تف انداختن تف کردن، سخت اظهار نفرت کردن
تف مالی سرسری شستن و اندکی آب زدن، هنگام بوسیدن، آب دهان و لب ها را به صورت کسی زدن
تفنگ انداختن تیراندازی با تفنگ
تفنگ بادی تفنگ ویژه ی بازی کودکان
تفنگ ته پر تفنگی که با فشنگ شلیک می کند
تفنگ دار جنگنده ی مسلح به تفنگ
تفنگ در کردن تیراندازی با تفنگ
تفنگ سر پر تفنگی که باروت و گلوله را از سر لوله به درون تفنگ می گذاشتند و با سمبه آن ها می فشردند
تفنگ شکاری تفنگ ویژه ی شکار ( در برابر تفنگ جنگی)
تفنگ کشیدن روی کسی با تفنگ به سوی کسی نشانه گرفتن
تفنگ کمر شکن تفنگی که از قنداق خم می شود
تَق صدای برخورد دو چیز به یکدیگر
تقاص پس دادن تاوان پس دادن
تقاص گرفتن انتقام گرفتن
تق تق کردن آواز برخورد پیاپی دو چیز به یکدیگر
تق چیزی در آمدن گند کاری بالا آمدن، فاش شدن امری پنهان
تقدس مآبی خود را به دروغ پارسا و پرهیز کار وانمود کردن
تق سرما شکستن نگا. تک سرما شکستن
تقلا دست و پا زدن، کوشش زیاد
تقلا کردن کوشش زیاد کرد، دست و پا زدن
تق و پوق سر و صدا، بگیر و ببند
تق و توق سر و صدای کار یا حرکت
تق و لق بی رونق، کاسد، بی مشتری
ادامه در پست بعدی