بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ > فرهنگ

فرهنگ تمام مباحث مربوط به فرهنگ در این بخش

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #1  
قدیمی 11-28-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض تصویرى از خداوند

تصویرى از خداوند



برخى افراد همواره، نقاب بر چهره زده ی خود را پشت پرده ی جهالت پنهان مى‏كنند؛ گویى از «خودِ» واقعى‏شان واهمه دارند.

از سوى دیگر، خود ما نیز كارهایى را در جهت تأمین رضایت خاطر «دیگران» انجام مى‏دهیم و در عین حال وانمود مى‏كنیم همه چیز به خوبى پیش مى‏رود (تا وجهه خانواده حفظ شود) و سپس شروع به سرزنش كسانى مى‏كنیم كه ما را وادار به انجام دادن این كارها كرده‏اند. این «دیگران» چه كسانى هستند كه ما همه چیز را به آنها نسبت مى‏دهیم؟ اعضاى خانواده، همسایه‏ها، دوستان، نظام اجتماعى!؟

امّا واقعیت این است كه همان موقع نیز در اعماق وجودمان احساسات درونى‏مان را به خوبى مى‏شناسیم؛ نوعى حس اضطراب و تشویش یا حس خوشایندى كه از نبود عزّت نفس، ناشى مى‏شود.

هنگامى كه به اطراف مى‏نگریم و همه چیز را آشفته و بى‏نظم مى‏بینیم، دیگران را مقصر مى‏دانیم ، در حالى كه نمى‏دانیم آشفتگى در درجه اول از افكارمان آغاز مى‏شود و سپس گسترش مى‏یابد. روى هم رفته، رویارویى با حقیقت و پذیرفتن آن با فكر و آغوش باز، شهامت بسیارى را مى‏طلبد.

به محض این كه با حقیقت مواجه مى‏شویم، به آرامش واقعى نزدیك‏تر مى‏شویم؛ زیرا حقیقت، یگانه است، بنابراین راه دیگرى وجود نخواهد داشت؛ امّا براى یافتن حقیقت، گاهى اوقات، گمان مى‏كنیم باید راه طولانى‏اى را بپیماییم، امّا نه، نیاز نیست راه دورى برویم یا براى كشف لایه‏هاى آشكار قوانین پیچیده بكوشیم، و پرده از اسرار در كتاب‏ها برداریم. چیزى كه در جستجویش هستیم، درست همین‏جاست، در عمق ذهنمان. تنها چیزى كه لازم است، برقرارى ارتباط با «خودِ واقعى» است. فقط اگر كمى تواضع در پیش گیریم و براى تمام نعمات الهى ـ كه خداوند، روى زمین قرار داده است ـ احترام بیشترى قائل باشیم و از خشم، دشمن و حسادت ـ كه باعث آشفتگى ذهن مى‏شوند ـ بپرهیزیم، آن موقع، شاید به حقیقت، نزدیك‏تر شویم. البته راه‏هاى بسیارى براى دستیابى به حقیقت وجود دارد؛ امّا نهایتاً همه مسیرها به یك جا ختم مى‏شوند.
كلید رسیدن به آرامش ذهن را كجا مى‏توان یافت؟ تنها اگر صادقانه به درونمان بنگریم، آن را در ذهن، روح و جسممان خواهیم یافت. پاسخ تمام سؤالاتمان در وجود تك‏تك ما نهاده شده است. بذر حكمت در قلب‏هامان گذاشته شده و این، وظیفه خود ماست تا راه‏هایى براى بهره گرفتن از آن بیابیم.
امّا ممكن است این جواب در مقابل پیچیدگى انسان، بسیار ساده به نظر برسد، ولى درك این موضوع به عبادت بى‏قید و شرط خدا و تلاش بسیار نیاز دارد. باید خود را به دست حقیقت سپرد!

گاهى اوقاتْ ممكن است بگوییم امّا من مى‏خواهم چنین و چنان شوم، و تنها اگر این مقدار پول یا آن شغل را داشتم و یا صاحب آن موقعیت بودم و چنان زن یا شوهرى داشتم، واقعاً دیگر از دست همه مشكلات خلاص مى‏شدم و غمى نداشتم؛ امّا من به شما مى‏گویم كه همه ی اینها توهمى بیش نیست.
تا خود را از زندان خردمندى یا در اصطلاح روان‏شناسى «من» رها نسازید، نمى‏توانید آرامش و امنیت را در هیچ كجاى این سیاره بیابید. باید از همین جا شروع كرد، جایى كه ایستاده‏اید؛ از «خود واقعى‏تان». همه چیز در اعماق ذهنتان است.
مشكلات من همواره از خواسته‏هاى بى‏شمار و خودخواهانه‏ام ناشى مى‏شود؛ چرا كه دائماً آنها را در ذهن دارم و آثارشان در رفتار و كابوس‏هایم نمایان مى‏شوند. به علاوه، ترس، ریشه بسیارى از كابوس‏هایم است. ترس از آینده، ترس از این‏كه در دوران پیرى از لحاظ مالى تأمین نباشم (البته اگر به آن برسم)، ترس از دست دادن آنچه دارم یا خواهم داشت مثلاً موقعیت اجتماعى و اقتصادى در دنیا و نیز ترس از آشكار شدن نقاط ضعفم بر دیگران، همه این عوامل، مرا وادار مى‏سازند كه همواره نقابى بر چهره داشته باشم و تصویر كاذبى از خودم خلق كنم. همین، موجب مى‏شود آرامش را از دست بدهم و براى رسیدن به خواسته‏هاى ذهنى‏ام دست به مبارزه بزنم. گرچه مى‏دانم در جاده پر پیچ و خمى گام برمى‏دارم، امّا با آرامش خاطر حتى بیشتر مى‏روم و گمان مى‏كنم كار درستى انجام مى‏دهم.

نمى‏خواهم خارق‏العاده باشم: فردى متموّل و صاحب‏نام! در عینِ حال نمى‏خواهم جاده آرامش و شادمانى را به تنهایى بپیمایم. بنابراین، نهایت تلاشم را مى‏كنم تا كیفیت زندگى‏ام را بهبود بخشم. در نتیجه مى‏كوشم تا شریكى بیابم تا در این راه، همراهى‏ام كند، در جاده خیالىِ آرامش و شادى. امّا او «كارهاى» خودش را دارد. به علاوه، انتظار دارد من تسلیم سرعت سرسام‏آور زندگى شوم و براى كامل كردن آن مسئولیت، كارهاى مختلفى را برعهده گیرم تا مرد ایده‏آل او شوم كه به معناى برآوردن خواسته‏هایش است؛ امّا بعد از این، چه بر سر من و شرافتم مى‏آید؟ آیا باید براى همیشه خودم را قربانى خواسته‏هایش كنم؟ اگر نه، پس چه؟ آیا نباید با یكدیگر تفاهم داشته باشیم؛ زیرا من یك زندگى ساده را ترجیح مى‏دهم كه با خود یك عمر نظام اعتقادى شدیدى را همراه دارد یا باید كوركورانه از خواسته‏هاى او پیروى كنم و همانى باشم كه مى‏خواهد؟

نه دوست من! هرگز باور ندارم كه خوش‏حال كردن او كاملاً وظیفه من باشد؛ شادى باید از درونش بجوشد و ساطع شود، آن موقع در كنار یكدیگر، خوش‏بخت خواهیم زیست. اگر او مى‏اندیشد كه تنها وظیفه من، به عنوان همسرش این است كه او را شادمان سازم و تمام وسایل زندگى را برایش فراهم آورم، پس تكلیف نظام اعتقادى‏ام چه مى‏شود؟ آیا باید بدون توجه به احساساتش هر آنچه مى‏خواهم انجام دهم یا در این رابطه از خود بگذرم؟ در كجاى این رابطه مى‏توانیم به یك تعادل واقعى دست یابیم تا بتوانیم یكدیگر را با نوعى احترام و تفاهم به رسمیت بشناسیم؟

همواره در هر برخوردى، یك تعادل ظریف وجود دارد، خواه بین یك زن و شوهر باشد یا در محیط یك خانواده و یا در سطح گسترده‏ترى در جامعه و تنگناهاى سیاسى پیچیده. در این میان، لازم است براى رسیدن به تعادل، نوعى حس توافق را بیابیم تا بتوانیم «نفس خویش» را مهار كنیم كه همواره بدون توجه به عواقب، خواهان چیزهاى بیشترى است. امروز فكر مى‏كنیم اگر به جنگ «تروریسم» در جهان برویم همه مشكلاتمان حل خواهند شد و خواهیم توانست براى نسل آینده، زندگى آرام و شادى را فراهم آوریم. دیروز با كمونیسم مبارزه مى‏كردیم و سپس با این نظام اخلاقى یا آن شیوه عبادتى جنگیدیم. همیشه در راه رسیدن به آرامش و سعادت، مانعى وجود دارد؛ زیرا خواسته‏هایمان براى دست یافتن به یك زندگىِ به اصطلاح ایده‏آل، نامحدود است.

امّا این اعمال و طرز فكرهاى مختلف چه عواقبى دارد؟ آیا از میزان خساراتى كه به طبیعت وارد مى‏آوریم اطلاع نداریم؟ با ساختن دیوارهاى جدایى بین «ما» و «آنها» حس تفرقه مى‏اندازیم. تا به كى این‏گونه مى‏توانیم ادامه دهیم پیش از آن كه دریابیم آن زندگىِ به اصطلاحات ایده‏آل كه در جستجویش هستیم، خیالى باطل بیش نیست؟

اگر به تاریخ بشر، نگاهى بیندازید، ردّ پاى جنگ را به عنوان عامل اصلى تفرقه خواهید یافت. با وجود این كه همه مى‏دانیم جنگ، هیچ چیز به همراه ندارد مگر خرابى، امّا هنوز براى دفاع از دشمنى كه جایى در آن بیرون قرار دارد، به فكر ساختن سلاح‏هاى پیچیده‏ترى هستیم. گویى همواره دشمنى هست تا امنیت ما را به مخاطره بیندازد!

این دشمن كیست؟ آیا تصویرى خیالى از یك انسان اهریمنى نیست كه خود ما در ذهنمان آن را پرورانده‏ایم؟ من مى‏پرسم آیا واقعاً دشمنى در آن‏جا وجود دارد؟ یا خودمان آن را در ذهن خلق مى‏كنیم و در واقعیت به آن عینیت مى‏بخشیم؟ شخصاً هرگز نتوانسته‏ام از نیروى تفكّر انسان و طرز كارش سر در بیاورم؛ چرا كه واقعاً سرشار از پریشانى است! بنابراین، تنها كارى كه در حال حاضر مى‏توانم انجام دهم این است كه به درگاه پروردگار دعا كنم تا همه انسان‏هایى را كه در جاده خشم، طمع، ترس و غفلت گام برمى‏دارند به راه آرامش، سعادت، حقیقت و حكمت رهنمون سازد. خداوند، همه روح‏هاى سرگردان را بیامرزد!

من زندگى را عاشقانه دوست دارم و آرزویم است كه همه خوش‏حال و تن‏درست زندگى كنند. با این حال، گاهى اوقات، احساس درماندگى مى‏كنم؛ امّا ناامید نیستم. باور دارم كه حقیقت، همیشه پیروز خواهد شد و سرنوشتِ ما را به حال خود رها نخواهد كرد، چه در زندگى گذراى امروز و چه در زندگى آینده ناآمده.

شادى و غم، دو روى یك سكّه‏اند. همه این فراز و نشیب‏ها در ذهن اتفاق مى‏افتد. باید فراتر از ذهن رفت؛ به عبارت دیگر، باید یك شاهد بود. اگر خودتان را به عنوان ذهن در نظر بگیرید به بررسى همه مشكلات مى‏پردازید.

درست همان گونه كه فیلم مى‏بینید، مى‏توانید ذهنتان را ببینید كه دارد همه فیلم را بازى مى‏كند. مگر این كه از بالا به آن بنگرید و تغییراتى را كه در ذهن رخ مى‏دهد تشخیص دهید، مثلاً: «من خوش‏حالم»، «من ناراحتم» و ... شما هرگز خوش‏حال یا ناراحت نیستید؛ بلكه همواره یكسان هستید. شما خودتان هستید: تصویرى از خداوند!

اطمینان دارم كه همه این كلمات تكرارى را بارها و بارها قبلاً شنیده‏اید؛ امّا چه خوب است كه همیشه خاطراتمان را مرور كنیم و به خاطر بیاوریم چه كسى هستیم، در كجا ایستاده‏ایم و به كجا خواهیم رفت!
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 09:08 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها