بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ > تاریخ

تاریخ تمامی مباحث مربوط به تاریخ ایران و جهان در این تالار

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 01-21-2010
روناک آواتار ها
روناک روناک آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Dec 2009
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 400
سپاسها: : 37

66 سپاس در 36 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض شعری برای مردانگی های ایرانی


برای آریو برزن که 47 روز مردانه جنگید تا سر به ذلت و دل به خفت ندهد، برای ایران...َ
چو اسکندر ان پادشاه جهان روان شد بر پایتخت گران
گذر کرد ز صد ها سپه با یلان نیاورد دمی خم به ابرو وجان
به مستی نگه کرد سوی سپه بدیدا هزارن سوارش به ره
بگفتا به ان مردمانش سپاس نمانده دگر راه تا فتح پارس
به یک لشگر ویک سپاه کلان چو رودی خروشان همی شد روان
چو نزدیک بند تکاب او رسید سپاهی به انجا و کوچک بدید
دمی منتظر ماند و با خنده گفت که دشمن به دیوانگی باد جفت
نه ان دم که با صد سپاه ودرفش نیاورد کامی به میدان ودشت
نه این دم که با یک سپاه قلیل کندعزم جنگی بدون دلیل
بگفتا به سردار وسرباز خویش که تا اخرین دشمن آید به نیش
سپاهش به یاری ده ها هزار روان شد به سوی سپهدار زار
که این زاری از ترس دشمن نبود ز کوتاهی شاه ایران چه سود
به این فکر واین ره نیاورد دوام به سویش هزاران سوار شد روان
همی آریو برزن آن نامدار به مردان ایران یلان سوار
بگفتا که ای مردمان دلیر اگر تن به تن جان دهیم سوی تیر
اگر جان دهیم سر بیفتد به زیر به از این بود تا که کشور به کین
به یک سو سپاهی به ازچهل هزار به یک سو هزار مرد پولاد حال
نبردی شروع شد به بند تکاب پر از خون و غوغا و همچون سراب
صدای چکاچاک شمشیر وجان شکست ان سکوت میان سران
همی اریو برزن ان شاه پارس به بند کمان دست چپ کرد راست
یکی تیر الماس گون برکشید همی ان زه ابگون را کشید
چو روی سپهدار یونان بدید به سویش رها کرد وغوغا کشید
گذر کرد تیرش ز سردار کین چنان شد که گویی ز مادر نبین
یکی تیغ پولاد گون برکشید میان سپه رفت و جان ها چشید
بگفتا منم مرد ایران زمین کنم سر جدا از تن از روی کین
چو اسکندر ان پادشاه جوان بدیدا شکست و غمی را به جان
بگفتا سپه را که ایید عقب سپه دار ایران چه بادش لقب
چوچهل رو ازان جنگ خونین گذشت نیامد فروغی ز یونان به دشت
چو چوپانی از مردمان محل گذر کرد از گذر کرد از کنج دشت نبرد
اسیری شد او دست اسکندران به زیر شکنجه نیاورد دوام
بگفتا به ان دشمنان راه پشت گذر کردن از کوه سرسخت و خشک
به پشت سپاه پارس امدند ز هردو طرف همچو داس امدند
چو ان اریو برزن قهرمان به تنگی که افتاد همچون خزان
چوکشتی به طوفان زد وجان گرفت ز سرباز وسردار خود سان گرفت
ز صد نیزه و صد سوار و درفش گذر کرد وتاخت گو نشسته به رخش
به شهر سران و یلان کرد روی که ارد از انجا سپاهی چو کوی
ولی شهر به اتش به خونابه دید ندیده چنین تا که ان وز دید
درفشش به پا کرد وانگاه گفت ندیده جهان تا کند پارس افت
منم اریو برزنم مرد پارس همانم که بر شاه یونان بخاست
اگر چه سپاهش به از چهل نبود ولی تاخت واین اخرین تاخت بود
چو ان قدر جنگید و خون ها بریخت زمین سرخ گشت و همه تن به تیغ
هزارن کماندار و سردار کین ببستند به رویش چو باران تیر
ز اسبش بیفتاد واین گونه گفت که جانم فدای تو ایران و خفت

چنین بود رزم میان یلان به هر قطره از خاک ایران جان
هزارن یل ومرزبان خفته اند که این داستان را به جان گفته اند.


تقدیم به تمام سرداران و مرزبانان ایران زمین.

شاعرشو نمی دونم کیه
__________________
از جور قد بلند و موی پستت
از سرکشی نرگس بی می مستت
ترسم به کلیسای رومم بینی
ناقوس به دستی و به دستی دستت...
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 07:29 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها