شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد |

07-27-2010
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
در دوست داشتن تعهدي وجود ندارد ولي عشق ورزيدن تعهد است . به همين علت است كه مردم زياد راجع به عشق حرف نميزنند . در واقع مردم به نحوي از عشق حرف ميزنند كه تعهدي مورد نياز نباشد . مثلا ميگويند : (( من عاشق بستني هستم)) چگونه ميتوان عاشق بستني بود ؟ ميتوان بستني را دوست داشت اما نميتوان عاشقش بود . يا ميگويند: (( عاشق سگم هستم )) يا (( عاشق ماشينم هستم )) ميگويند عاشق اينم , عاشق آنم ; اما مردم واهمه دارند از اينكه به همديگر بگويند عاشق هستند .
مردم به هم ميگويند (( به شما علاقه دارم )) چرا به هم نميگويند (( عاشق شما هستم )) براي اينكه عشق تعهد آور است . عشق درگير شدن است – خطر كردن و مسووليت پذيري است . علاقه داشتن گذراست . من امروز دوستتان دارم و فردا ممكن است دوستتان نداشته باشم – هيچ خطر كردني با آن همراه نيست
علاقه و دوست داشتن تصنعي و سطحي است . عشق نافذ است و به عمق وجود رخنه ميكند . روح شخص را لمس ميكند . هيچ عشقي معمولي نيست . عشق نميتواند معمولي باشد و گرنه عشق نيست . اگر عشق را معمولي بدانيم در فهم پديده عشق راه خطا رفته ايم . عشق هميشه غير معمولي و روحاني است . اين است تفاوت بين علاقه و عشق . علاقه هميشه مادي است و عشق هميشه روحاني...
عشق، تن به فراموشي نميسپارد مگر يک بار براي هميشه
جام بلور، تنها يک بار مي شکند
ميتوان شکسته اش را نگه داشت،
اما شکسته هاي جام، آن تکههاي تيز برنده ، دگر جام نيست
احتياط بايد کرد
همه چيز کهنه ميشود و اگر کوتاهي کنيم،
عشق نيز
بهانهها جاي حس عاشقانه را خوب مي گيرند
*
هنگام ديدن کسي که عاشق او هستيد تپش قلب شما زياد شده و هيجان زده ميشويد . اما هنگاميکه کسي را دوست داريد را ميبينيد احساس سرور و خوشحالي ميکنيد
هنگامي که عاشق هستيد زمستان در نظر شما بهار است. وليکن هنگامي که به کسي که دوستش داريد مي رسيد زمستان فصلي زيباست
وقتي به کسي که عاشق هستيد نگاه مي کنيد خجالت مي کشيد . وليکن هنگامي که به کسي که دوستش داريد مي نگريد لبخند خواهيد زد
وقتي که در کنار معشوقه خود هستيد نمي توانيد هر آنچه را در ذهن داريد بيان کنيد . اما در مورد کسي که دوستش داريد شما توانايي آن را داريد
در مواجه شدن با کسي که عاشقش هستيد خجالت ميکشيد و يا حتي دست و پاي خود را گم ميکنيد. اما در مورد فردي که دوستش داريد راحت تر بوده و توانايي ابراز وجود خواهيد کرد
شما نمي توانيد به چشمان کسي که عاشقش هستيد بطور طولاني نگاه کنيد(زل بزنيد). اما ميتوانيد در حاليکه لبخندي بر لب داريد مدتها به چشمان فردي که دوستش داريد نگاه کنيد
وقتي که معشوقه شما گريه مي کند شما هم گريه ميکنيد اما در مورد کسي که دوستش داريد سعي بر آرام کردن او داريد
احساس عاشق بودن و درک آن از طريق نگاه (ديدن) است. اما در درک دوست داشتن بيشتر از طريق شنوايي است (از طريق ابراز علاقه به صورت کلامي)
شما مي توانيد يک رابطه دوستي را پايان دهيد اما هرگز نمي توانيد چشمان خود را بر احساس عاشق بودن ببنديد
چرا که حتي اگر اينکار را بکنيد عشق همچنان قطره اي در قلب شما براي هميشه باقي خواهد ماند
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|

07-27-2010
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
داستاني هست كه عشق را ترسيم مي كنه. بد نيست اينجا آن را بيان كنم.
عشق خر
آهو خیلی خوشگل بود. یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟
آهو گفت: یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش.
پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد.
*
شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند.
حاکم پرسید: علت طلاق؟
آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم, این خیلی خره.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: شوخی سرش نمیشه, تا براش عشوه میام جفتک می اندازه.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: آبروم پیش همه رفته, همه میگن شوهرم حماله.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: مشکل مسکن دارم, خونه ام عین طویله است.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: اعصابم را خورد کرده, هر چی ازش می پرسم مثل خر بهم نگاه می کنه.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: تا بهش یه چیز می گم صداش رو بلند می کنه و عرعر می کنه.
حاکم پرسیدگه چی؟
آهو گفت: از من خوشش نمی آد, همه اش میگه لاغر مردنی, تو مثل مانکن ها می مونی.
حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آیا همسرت راست میگه؟
الاغ گفت: آره.
حاکم گفت: چرا این کارها رو می کنی ؟
الاغ گفت: واسه اینکه من خرم!
حاکم فکری کرد و گفت: خب خره دیگه چی کارش میشه کرد.
نتیجه گیری اخلاقی: در انتخاب همسر دقت کنید.
نتیجه گیری عاشقانه: مواظب باشید وقتی عاشق موجودی می شوید عشق چشم هایتان را کور نکند.
|

07-27-2010
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
وقتي سرشار از عشق شدي آن وقت عشق سرريز مي کند .و تو مي تواني آن را به ديگري ببخشي .
اولين نشانه عاشقي نواي قلب توست . به نداي بي واژه قلبت گوش بسپار .
واژه ها زاده ذهنند .تو هرگز با ذهنت عاشق نمي شوي . گستره عشق از ذهن فراتر رفته ؛ به بيکرانگي مي رسد . پس با قلبت عاشق شو و جهان را عاشقانه ببين.
براي آنکه بداني عشقت حقيقي است يا نه ؛ بي هيچ کلامي و تنها در سکوت مقابل معشوق بنشين.
آيا امواج رازآلود عشق را حس مي کني ؟ آيا گرماي عشق را لمس مي کني ؟ آيا حضور معشوق برايت نشاط آور است ؟ اگر پاسخت به اين سوال ها آري است ؛
پس تو عاشقي.
وقتي از حضور عشق شاد مي شوي ؛ راز اين حس را کجا جستجو بايد !
از خود مپرس چرا عاشق شدم ؟ عشق دليل و برهان نمي شناسد .خود انگيخته است
وقتي به دنبال دليلي براي عشق هستي ؛ اسير بازي هاي ذهني خود شده اي ، ذهن تو جايگاه عشق و اعتماد نيست. ذهن تو را به شک مي اندازد .
در حالي که عشق با اعتماد همزاد است . و تو اعتماد را با قلبت تجربه مي کني نه با ذهنت .
عشق ناگهان مي آيد و سرزده در قلب ها مي نشيند ؛ بيهوده مي پرسي چرا؟
عاشق شدن نيازي به تلاش ندارد . در عشق ماندن کوشش مي طلبد .
معشوق نيز بي تلاش و بي دليل پذيراي عشق تو خواهد بود . تو هرگز نمي تواني به زور عشق را به ديگري تحميل کني .
عشق بي مانع از قلبي به قلب ديگر راه مي يابد .به قلبها راه مي يابد بي هيچ تلاشي و مي خواهد بماند به هرطريقي .
سرچشمه عشق در روح توست و شعاع آن تا جسمت مي رسد .
کشش جسمي نوعي از انرژي بي شکل عشق است .
اگر عاشق شوي ؛ معشوق برايت جاذبه جسماني هم دارد .اما عشق همه تو را مي خواهد ؛ نه فقط جسمت را .
عاشق سرشار از انرژي است و خستگي ناپذير .
نيروي عشق وقتي در تو بيدار شود احساس مي کني قادري کوه را بر روي شانه هايت بگذاري .
و آندم که عاشقي خستگي نمي شناسي و سرشار و هوشيار مي شوي با عشق .
وقتي براي معشوق شرط گذاشتي يا از او متوقع شدي ؛ بدان که عشق تو دروغين است .
عاشق تسليم است . مي بخشد و توقع بازگشت ندارد .
همه شرطها از ذهن بر مي خيزند و تو با قلبت عاشق مي شوي و قلب هيچ شرطي براي عشق قايل نيست.
تو که عاشقي بايد که ؛ اگرها را به خاک ذهن خود بسپاري و بي چون و چرا عاشق شوي .
معشوق آينه است . تو عاشق کسي مي شوي که تو را در خود باز مي تاباند . تو هرچه هستي مطابق آن معشوق را برمي گزيني .
وقتي عاشق مي شوي همه ترس ها فرو مي ريزند و شجاعت به همراه اعتماد با عشق در تو متبلور مي شود .
توموانع را بي واهمه کنار مي زني تا به معشوق برسي .
با عاشق شدن تو ؛ ترس ها از عشق مي ترسند و مي گريزند
|

07-27-2010
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شما با افراد بسياري برخورد كرده و در تماس بوده ايــد، اما اخيـرا'''' بـا شـخـصـي روبـرو شـده ايـد كـه احـســـاس متفاوتي نسبت به وي داريد ولي مطمئن نيستيد كه او همان شخصي است كه دنبالش بوده ايد. براي رسيدن به جواب خود در اين قـسـمـت 10 عـلامـتـي كـدهه نـشـان ميدهد عاشق او ش ايد را مي خوانيد.
نشانه 1
نامزد يا همسر قبلي خود را فراموش كرده ايد
معمولا'''' بعد از برهم خوردن يك رابطه تا زماني طولاني طرفين به يكديگر فكر مي كنند و اغلب به اين مي انديشند كه آيا راه درستي را انتخاب نموده اند يا خير. بسته به مدت زمان با هم بودن اين شك و ترديدها بيشتر نمايان ميشوند. از زماني كه او را ديده ايد، ديگر فكر برگشت به نامزد پيشين خود را به سر راه نميدهيد و تمايلي به برقراري رابطه مـجدد نـداريد. فكر كنيد، نامزد قبلي شما ديگر مانند گذشته برايتان جالب نيست.
نشانه 2
نمي توانيد به او فكر نكنيد
فكر شما سـراسـر از يـاد و انـديـشـه او اسـت. بـي دليـل به فـكر شـما مـي آيد و از خود ميپرسيد كه آيا به اندازه نصف اندازه اي كه به او فكر ميكنيد، او به شما فكر ميكند؟ در شگفتيد كه در ذهن او چه ميگذرد يا حتي فكر تماس گرفتن با او به سرتان ميزند ( اما بدليل ترس از نپذيرفتن او از اين كار خودداري ميكنيد.)
اما وضعيت وخيم تر مي شود. با دوسـتان خـود بيرون ميرويد و به چيزي در ويترين مغازه نگاه مي كنيد و به اين مي انديشيـد كه او تـا چه اندازه به آن شيء بخصوص علاقه مند است .
اگر او آخرين چيزي است كه پيش از خواب به فكر شما مي آيد و اوليـن چيـزي اسـت كه بعد از بيدار شدن به ذهن شـما خطور مي كند - و حتي چندين بار روياي او را ديده ايد، ديگر لازم نيست ادامه اين مقاله را بخوانيد تا بفهميد عاشق شده ايد يا نه ( البته براي اطمينان بيشتر ادامه دهيد.)
نشانه 3
براي او اهميت قائليد
اگر عاشق كسي باشيد، دوست داريد هـمـه چـيز درمورد او بدانيد: اينكه او كيست؟ به چي فكر ميكند و چه چيز او را مي خنداند. به او و احساساتش واقعا'''' اهميت ميدهيد.
اگر بفردي علاقه حقيقي داشته باشيد،اگر او روز بدي داشته باشد و يا بخاطرموضوعي ناراحت باشد، شما نيز غمگين و پريشان ميشويد.
نشانه 4
شخصيت و خصوصياتش براي شما فريبنده و دلربا است
حركات او هنگام غذا خوردن، قدم زدن، صحبت كردن و همچنين عادتهايش در انجام كارهابراي شما شادماني فراواني به دنبال خواهد داشت.
او چيزهايي مي گويد كه باعث تمايزش با ديگران مي شود، و شما اين را دوست داريد. علتش را نمي دانيد ولـي دانـسـتـنـش نـيـز بـرايـتان اهـميتي ندارد. شما او را به همين صورتي كه هست دوست داريد.
نشانه 5
ارتباط تنگاتنگي با او داريد
شما نمي توانيد عاشق كسي باشيد كه با او هيچ تناسخي نداشته باشيد. اگر شمـا و او در يك طول موج قرار داشته، و عقايد مشابهي داريد،اين يك نشانه محكم محسوب ميگردد. هم فكر بودن در مسائل گوناگون، گرفتن تصميمات مشابه و يكسان حاكي از آن است كه ميتوانيد عاشق او باشيد.
نشانه 6
افراد ديگر، زياد به چشمتان نمي آيند
با اينكه ممكن است نتوانيد از براندازكردن يك زن (يا مرد) زيبا كه از كنار شما رد ميشود صرفه نظر كنيد، هنگاميكه عاشق باشيد، ديگر رادار شما براي رد يابي ديگران خوب كار نكرده و بقيه در مقايسه با فرد مورد علاقه شما جالب نخواهند بود. به علاوه مانند قبل تمايلي به گپ زدن با جنس مخالف نخواهيد داشت.
به تدريج احساس خواهيد كرد كه او تنها فرد مورد توجه شما در يك جمع است و كسي است كه به دنبالش بوده ايد.
نشانه 7
عاشق وقت گذراندن با او هستيد
اين مسئله اي واضح ولي در عين حال با اهميت است. شما به دنبال ديــدن او هستيد و مهم نيست كه هر دوي شما چه كار خواهيد كرد. اخيرا'''' قـدم زدن بـا او، زيـبا ترين راه گذراندن يك بعد از ظهر است. به علاوه وقتي كه از او دوريد، آرزو مي كنيد كه پيش شما بود.
نشانه 8
مطابق با ميل او رفتار ميكنيد
سعي مي نماييـد با اينكه برخي از كارها مثل رفتن به كتابخانه يا نمايـشگاه براي شما خوشايند نـيسـت، ولـي بـخاطـر خـواسـتـه او بدون جبهه گيري و مخالـفـت به انجام آنها ميپردازيد. متوجه خواهيد شـد كه خـود را با اميال و برنـامه هاي او وفــق داده و در موارد گوناگون همراهيش مي كنيد.
نشانه 9
اولويتهاي ديگر، عقب نشيني ميكنند
شما عادت كرديد ظهر ها به باشگاه ورزشي برويـد، امـا اگـر او بـراي نـهار وقـت داشـت، ترجيح ميدهيد با هم به رستوران برويد. شما ديـگر مـانند گذشته آن آدم سخت كوشي نيستيد كه كارهاي ناتمام خود را آخر هـفـتـه ها با خودش بـه خـانه مـي آورد تـا آنـها را انجام دهد بجايش ترجيح ميدهيد آخر هفته خود را با او بگذرانيد.
ليست كارهاي روزانه كه هميشه اصرار در انجام دادن آنها داشتيد، اكنون به علت با او بودن ديگر رونقي ندارد و توجهي به آن نمي شود.
نشانه 10
شما به آينده اي فكر ميكنيد كه او نيز جزئي از آن است
در ذهنتان با او آينده اي نامحدود داريد. اين آينده فقط محدود به آخر اين هفته نيمشود بلكه ساليان سال ادامه خواهد يافت. وقتي براي سفر بعدي خود برنامه ريزي ميكنيد، به اين فكر ميكنيد كه براي ماه عسل با او خواهيد بود. هنگاميكه براي سه ماه بعد به يك جشن عروسي دعوت ميشود، با اينكه سه ماه مانده، از اكنون از او مي خواهيد كه همراه شما در آن مراسم شركت كند
|

07-27-2010
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
عشق به روایت امین پور
دستور زبان عشق قیصر امین پور، روى پیراهنى افتاده كه زیر پیراهن، یك صفحه دفتر مشق است با همان خطوط آشنا اما این كتاب، مشق عشق براى قیصر نیست. رنگ قرمز پس زمینه عنوان كتاب، مخاطب را به دنیاى قدیمى امین پور مى برد، دنیایى كه پس از لبخندها و شادى هاى او یا غم ها و دلگیرى ها پیش مى آید. پشت جلو نیز، همین گونه رقم مى خورد پیراهنى باز و شعرى براى انتظار...
قیصر امین پور را از پیش ترها مى شناسیم، با دغدغه هایش و فضایى كه به لحاظ زبانى و مفهومى در اشعارش ایجاد كرده است، آشناییم.
اگر به قبل تر بازگردیم و نگاهى به دهه ۶۰ بیندازیم او یكى از شاعرانى بود كه توانست قطار شعر را از ایستگاه هاى غمگین برهاند و آواز دوباره اى درگوش ریل ها و ایستگاه ها بخواند. آوازى از جنس تغزل و تعهد. بیراه نیست اگر او و دوست همراهش مرحوم سیدحسن حسینى را در راه بالندگى شعر دهه ۶۰ بسیار تأثیرگذار بدانیم، چرا كه شعر در این دهه داراى فضایى ناهمگون بود. كشور در شرایط جنگ به سر مى برد و ادبیات خواه ناخواه، باید مردم را به جهانى دعوت مى كرد كه از پس آن مال و جان و ناموس و موطن آنها در امان بماند و امین پور، البته چنان كرد كه شایسته شعر و ادبیات در ا یران آن دوره بود. امروز ما به دستور زبان عشق رسیده ایم. دستور زبانى كه نمى دانیم براى چه نام عشق بر آن نهاده شده است. اگر دستور است پس چرا آن را در كنار عشق آورده ایم و اگر رهاست چرا برایش زبان در نظر گرفته ایم. این تركیب (دستور زبان عشق) از زبانى و بیانى حرف مى زند كه البته در قید و بند زبان و بیان نیست، چرا كه عشق دربند نیست. عشقى كه ما مى شناسیم و امین پور مى شناسد، از مولوى ها و عطارها و حافظ ها تا بایزیدى ها و حلاج ها آمده و حالا عنوانى شده براى كتاب شاعرى كه در دهه پنجم زندگیش مى زید. باید از قیصر امین پور بپرسم در این روزگار كه كالاى عشق شعار شده، چرا عنوان كتاب شما عشق است؟ شعرى در مجموعه هست با عنوان دستور زبان عشق كه نام كتاب از این شعر به ودیعه گرفته شده است، این شعر را مى خوانیم تا شاید دستمان بیاید قیصر چرا نام كتابش را دستور زبان عشق گذاشته است.
دست عشق از دامن دل دور باد!
مى توان آیا به دل دستور داد؟
مى توان آیا به دریا حكم كرد
كه دلت را یادى از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود، ایست!
باد را فرمود، باید ایستاد؟
آنكه دستور زبان عشق را
بى گزاره در نهاد ما نهاد
خوب مى دانست تیغ تیز را
در كف مستى نمى بایست داد
در بیت نخست این شعر شاهدیم كه شاعر دستور دادن به دل را مردود یا مطرود مى شمارد، شاید هم او این كار را نمى كند و با علامت پرسشى كه در مصراع دوم مى آید مخاطب را در تعلیقى دو سویه مى گذارد كه آیا واقعاً مى شود به دل دستور داد كه عشق را از درون خود بیرون كند یا این كه عشق را در درون خود راه ندهد؟ در ادامه در بیت دوم مثالى براى بیت نخستین مى آورد به شكلى كه براى مخاطب قابل لمس تر باشد، مى گوید مى شود به دریا دستور داد كه به ساحل فكر نكند؟ آیا به موج و دریا مى توان فرمان ایست داد در بیت سوم دوباره پرسشى است كه در ادامه پرسش سطر نخست مطرح مى شود.
بیت بعد به كسى اشاره مى كند كه این عشق را در نهاد ما گذارده است.
در این بیت از نهاد و گزاره در دو معنى استفاده شده است.
این ایهام اول به درون ما و وجود ما اشاره دارد و سپس به دستور زبان فارسى و مراعات النظیرى است بین «دستور زبان»، «نهاد» و «گزاره».
این بیت كه با بیت پایانى موقوف المعانى است به پدیده اى اشاره دارد كه وقتى در نهاد به ودیعه گذاشته مى شود مانند شمشیرى است كه در دست زنگى سیاه است. عشق ودیعه اى است كه بارى تعالى در درون ما به امانت گذاشته و به وسیله آن انسان مى تواند به درستى و صحت راه هاى رسیدن به حق را طى كند. این عشق نه آن است كه به راحتى بر سر كوچه و بازار ریخته شود.
* سال ها دویده ام از پى خودم
هر شاعر یا نویسنده اى در دوره هایى از زندگى اش به این قضیه مى اندیشد كه كجاى جهان و خودش ایستاده است، به تعبیر دیگر هنرمندان و اندیشمندان پیاپى خود و حضور خود در هستى را مورد محك قرار مى دهند و مى كوشند دریابند تا چه حد پیشرفت معنوى و گاه مادى داشته اند، این شناخت از موقعیت و پرسش از كجایى و چگونگى جایگاه انسانى به سن و سال خاصى بستگى ندارد بلكه پرسشى است كه مى تواند هر لحظه از زندگى به سراغ خردمند بیاید. درست مثل نشانه هایى كه بارى تعالى مى فرماید براى دانایان در زمین قرار داده است. قیصر امین پور در غزل سفر در آینه بخشى از این دغدغه را در دنیاى خودش بیان مى كند. امین پور آنگونه كه مى اندیشد، مى نویسد، این را مخاطبان خاص او به خوبى مى دانند، وى سطرهایى را بدون پیشداشت اندیشمندانه و شاعرانه روى كاغذ نمى آورد. حال سطورى از غزل سفر در آینه را بخوانیم:
این منم در آینه یا تویى برابرم؟
اى ضمیر مشترك، اى خود فراترم!
در من این غریبه كیست باورم نمى شود
خوب مى شناسمت در خودم كه بنگرم
این تویى، خود تویى، در پس نقاب من
این مسیح مهربان، زیرنام قیصرم
قوم و خویش من هم از قبیله غمند
عشق خواهر من است، درد هم برادرم
سال ها دویده ام از پى خودم ولى
تا به خود رسیده ام، دیده ام كه دیگرم
در به در به هر طرف، بى نشان و بى هدف
گم شدم چو كودكى در هواى مادرم
راستى چه كرده ام؟ شاعرى كه كار نیست
كار چیز دیگرى است، من به فكر دیگرم
البته سطرهایى از این شعر حذف شد كه كمى ساختار شعر را داراى خلل مى كندو اما مسأله اصلى مطروحه در این شعر همان طور كه پیش تر آمد تردید خودشناسى است. حال اگرچه قیصر امین پور داراى جایگاه ویژه اى در شعر و در اندیشه است اما این اثر به شكل عمومى پرسش از جایگاه انسان ها را مد نظر دارد و به طور اخص مربوط به شاعر نیست.
مسأله پرسش از جایگاه فكرى و انسانى مسأله اى است كه اندیشمندان و هنرمندان فراوانى را به خود مشغول كرده است. بخش دیگرى از این دغدغه در غزل دیگرى از این مجموعه متبلور شده است. «حیرانى» عنوان غزلى است كه باز با همین دغدغه در آن مواجهیم. البته لازم به یادآورى است كه در مبحث اول مسأله جایگاه انسان ها در هستى و در وجود خودشان مطرح بود اما در این غزل مسأله شیدایى حیرانى انسان است:
من سایه اى از نیمه پنهانى خویشم
تصویر هزار آینه حیرانى خویشم
صدبار پشیمانى وصد مرتبه توبه
هر بار پیشمان ز پشیمانى خویشم
یا در غزل «شب اسطوره اى» به گونه اى دیگر با این روایت مواجه هستیم
دور از همه مردم شده ام در خودم امشب
پیدا شده ام، گم شده ام در خودم امشب
به گونه اى دیگر قیصر امین پور در غزل «در این زمانه» انسان معاصر امروز را معرفى مى كند، انسانى كه نه جایگاه خود «شر» را مى شناسد نه جایگاه دیگرى را. این انسان خود به خود از اطرافیان فاصله مى گیرد و از معاشرت با آنها دورى مى كند. این انسان با ویژگى هایى كه عنوان شد دیگر به خودش نزدیك نیست و نمى تواند به ویژگى ها و سجایاى اخلاقى بیندیشد. چگونه انسان مى تواند به خوبى و نیكى فكر كند آن وقت به دوستان و خویشان خود برساند به این چند بیت توجه كنید:
در این زمانه هیچ كس خودش نیست
كسى براى یك نفس خودش نیست
خداى ما اگر كه در خود ماست
كسى كه بى خداست پس خودش نیست
تو دست كم كمى شبیه خودش باشد
در این جهان كه هیچ كس خودش نیست
درواقع رسیدن به این مرتبه از دانایى كه موقعیت خود و دیگرى را بشناسى در بخش هایى از «دستور زبان عشق» مورد توجه قرار گرفته است.
*آه این آیینه كى غرق غبار و گرد شد
امین پور را با غزل هایى مى شناسیم كه امروزه بسیارى از آنها ورد زبان مردمند. غزل هایى كه برخى اگر چه به ظاهر از پژمردگى سخن مى گویند اما در باطن خیال و زندگى و پویندگى دارند.
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولى دل به پاییز نسپرده ایم
یا غزلى با این مطلع:
عمرى به جز بیهوده بودن سر نكردیم
تقویم ها گفتند و ما باور نكردیم
این دو غزل اگرچه حال و هواى به ظاهر پریشانى دارند اما از درون شان خون زیستن بیرون مى تپد. امین پور در مجموعه «دستور زبان عشق» باز هم این گونه سروده هایش را آورده و شاید بار دیگر توانایى اش در سرودن این مفاهیم تداعى كننده «اجتماع نقیضین» را به رخ مخاطب شعر كشیده است.
اول آبى بود این دل، آخر اما زرد شد
آفتابى بود، ابرى شد، سیاه و سرد شد
آفتابى بود، ابرى شد، ولى باران نداشت
رعد و برقى زد ولى رگبار برگ زد شد
صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه
آه، این آیینه كى غرق غبار و گرد شد؟
هر چه با مقصود خود نزدیك تر مى شد، نشد
هر چه از هر چیز و هر ناچیز دورى كرد، شد
هر چه روزى آرمان پنداشت، حرمان شد همه
هر چه مى پنداشت درمان است، عین درد شد
درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟
سر به زیر و ساكت و بى دست و پا مى رفت دل
یك نظر روى تو را دید و حواسش پرت شد
بر زمین افتاد چون اشكى ز چشم آسمان
ناگهان این اتفاق افتاد؛ زوجى فرد شد
كودك دل شیطنت كرده است یك دم در ازل
تا ابد از دامن پرمهر مادر طرد شد
در بیت نخستین این غزل اگرچه به ظاهر فضایى زمینى براى مخاطب ترسیم مى شود و دلى را با رنگ آبى و پرنشاط معرفى مى كند كه در آخر زرد و پژمرده شده است، اما به مرور وقتى ابیات رو به تخلص مى روند معلوم مى شود فضا، فضایى بزرگ تر از مسائل این جهانى است و زردشدن دل كه در بیت اول به آن اشاره شده به طرد آدم از بهشت اشاره دارد. بهشتى كه در آن دل ها آبى بود و براساس یك شیطنت (به قول امین پور) همه به زرد بودن دل محكوم شدیم و حالا در تلاشیم دوباره به دل هاى آبى بازگردیم. امین پور شاعرى نیست كه چندان در قید و بند فلسفه یا بیانیه هاى فكرى باشد اما نكات ریز و درشتى از شعرش مى توان یافت كه بیان مفاهیمى كه به علاقه او در ذهن و زبانش سارى و جارى شده باز نمود عقیده شخصى و فلسفى او نیست اما گاهى نگاه و عمق توجهش به هستى فیلسوفانه است.
سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟
خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟
نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن
طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟
طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن
آن كه خندید چرا، آن كه نخندید چرا؟
طالع تیره ام از روز ازل روشن بود
فال كولى به كفم خط خطا دید چرا؟
من كه دریا دریا غرق كف دستم بود
حالیا حسرت یك قطره كه خشكید چرا؟
گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم
دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟
آمدم یك دم مهمان دل خود باشم
ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا؟
امین پور از تردیدها حرف مى زند. از آدم ها و مقصدهایى كه فكر مى كنند به آن رسیده اند اما فاصله بسیارى با آن دارند. «تردید»ى كه امین پور در سطرسطر این غزل به آن اشاره دارد همان «تردید» انسان معاصر در «رسیدن »ها و «نرسیدن»هاست.
* قطار مى رود، تو مى روى، تمام ایستگاه مى رود
شعر «سفر ایستگاه» پشت جلد كتاب «دستور زبان عشق» نوشته شده است. علاقه هاى امین پور به فضاهاى مدرن كه در آن قطار تداعى گر رفتن یا آمدن است برایم خیلى پیش ترها روشن شده بود. امین پور شعر را «به روز» مى نویسد، او «گذشته» نویسى نمى كند، همان گونه كه «آینده» نویسى هم نمى كند، امین پور «امروز» را مى نویسد، همین امروز. حالا مخاطب مى خواهد خوشش بیاید یا نه!
امین پور نمونه مناسبى از شاعر «امروز» است، شاعرى كه توانسته مخاطبى براى اثرش دست و پا كند، مخاطبى كه ادبیات او را مى شناسد، دغدغه اش را مى شناسد و حرفش را به جان مى خرد.
امین پور در شعرهایش بازى نمى كند، بازى با حروف، مفاهیم و مبانى زیبایى شناسى، او به پایه هایى پایبند است كه ادبیات مستحكم هزارساله ایران پایبند بوده و هست.
«سفر ایستگاه»
قطار مى رود
تو مى روى
تمام ایستگاه مى رود
و من چقدر ساده ام
كه سال هاى سال
در انتظار تو
كنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده هاى ایستگاه رفته
تكیه داده ام!
«سفر ایستگاه» عنوانى شاعرانه براى این شعر است. «قیصر» شعر سپید و ساختار آن را خوب مى شناسد. رعایت محور عمومى اثر و قطع كردن معنى و تقسیم آن بین سطرها به شكلى كه رأس هرم پایان شعر باشد و معنى درآن قسمت به تكامل برسد، روشى است كه در اكثر آثار نیمایى و سپید قیصر مى توان آن را ردیابى كرد.
اگرچه ایرادى كه مى توان بر این گونه شعرها گرفت تك محورى بودن است اما مهم این است كه شاعرانى چون امین پور هنوز با تمام تلاش، علاقه مندند فاصله عموم مردم با شعر نیمایى و سپید را كمتر كنند تا مخاطبان راحت تر بتوانند با فضاهاى مدرن شعر فارسى ارتباط برقرار كنند.
* شعرى براى بودن
هر شاعرى تعریفى شخصى از شعر دارد كه البته این تعاریف طبیعى است كه با هم متفاوت باشند. برخى از شاعران تعریف شعر برایشان از قالب شروع مى شود و بعد به كلام مخیل و احتمالاً موزون و مقفا مى رسد اما «قیصر» به قالب توجهى ندارد و به همین دلیل است كه وقتى مجموعه اى منتشر مى كند تنوع قالب را همچون تنوع مضمون رعایت مى كند. مسأله دیگرى كه در ذهن همه هنرمندان گاهى اندوه ایجاد مى كند این است كه هنرشان چقدر براى تعالى آنها بوده و یا چقدر توان ادامه راه براى آنان وجود دارد. قیصر امین پور در شعرى با عنوان «شعر» این توان را این چنین بیان مى كند:
تا نسوزم
تا نسوزانم
تا مبادا بى هوا خاموش
پس چگونه بى امان روشن نگه دارم
سال ها این پاره آتش را
در كف دستم؟
تا بدانم همچنان هستم.
«شعر» براى قیصر پاره آتش است كه به واسطه آن احساس «بودن» مى كند. بودنى همراه با كلام، كلامى كه قداست آن به تاریخ و به «اقرا» بازمى گردد، به «بخوان به نام پروردگار» از این دریچه به شعر نگریستن مى تواند راه هاى تازه اى براى دریافت هاى ما باز كند.
مشق بابا آب...
شعرهاى بسیارى در فضاى آیینى تا به حال سروده شده است. درواقع شهر آیینى و مذهبى تاریخى مساوى ادبیات پارسى دارد و این ادبیات در سالیان متمادى به عناوین مختلف به ادبیات آیینى پرداخته است. اما دربسیارى از آنها دغدغه آدم هاى عاشورا به اشتباه پیدا كردن آب مطرح شده است. این اشتباه به عدم آشنایى شاعران با فضا و رسالت عاشورا بوده است. قیصر امین پور در شعرى با عنوان «كودكان كربلا» فضاى آن روز را این گونه معرفى مى كند:
راستى آیا
كودكان كربلا، تكلیف شان تنها
دائماً تكرار مشق آب! آب!
مشق بابا آب بود؟
ـ این روزها كه مى گذرد ...
شعر معروفى قیصر دارد با این مطلع «این روزها كه مى گذرد». روزگارى این شعر روى تیتراژ یكى از پرمخاطب ترین برنامه هاى جوان پسند تلویزیون بود؛ «نیم رخ». از آن روزها، خیلى مى گذرد و اتفاقاً روزهایى كه گذشته این قدر ساكت گذشته كه آدم باورش نمى شود. حالا قیصر پس از سال ها دوباره شعر مى نویسد كه تداعى كننده همان روزهایى است كه مى گذرد، با این تفاوت كه قیصر شاد است كه این روزها مى گذرد ...؟! ... او در شعرى با عنوان تلقین مى نویسد:
این روزها كه مى گذرد
شادم
این روزها كه مى گذرد
شادم
كه مى گذرد
این روزها
شادم
كه مى گذرد.
|

07-27-2010
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
عشق، ازدواج، گسيختگى خانواده
چكيده:
ازدواج، مهمترين رخداد زندگى هر انسانى پس از تولد و پيش از مرگ مىباشد. سيرى كه جهانيان در عصر مدرنيته و فرامدرنيته پيش رو گرفتهاند، اگر چه از جذابيتها و حساسيتهاى سنتى ازدواج كاسته است، ولى نمىتوان نقش، اهميت و كاركرد آن را در جامعه ناديده گرفت. تشكيل خانواده كه با ازدواج آغاز مىگردد، نقش بسزايى در تداوم و مانايى بشر، تربيت و پيراستگى اخلاقى و حتى شخصيتبخشى مردان و زنانى دارد كه هسته اصلى اجتماعات انسانىاند.
چندان به بيراهه نرفتيم اگر استحكام يك جامعه را به قابليتهاى كوچكترين واحد اجتماعى ـ خانواده ـ نسبت دهيم؛ مجموعهاى كه با توانايىهاى خود، اركان صعود و نزول كيفيت جامعه را درون خود پرورش داده و به وسيله آن ماندگارى جوامع انسانى را تضمين مىكند. پديده ازدواج به مثابه نقش خانواده در جامعه، يك فرايند اجتماعى است و ما را وادار مىكند با طرح حساسيتهاى رايج آن در برابر رابطه فرد و جامعه، به تعريف ماهيت وجودى و عوامل مرتبط با آن بپردازيم.
ازدواج از نظر اسلام، پيمانى مقدس است؛
پيمانى كه برقرارى آن بر اساس مقررات، آداب و رسوم،
تشريفات و سنن و قوانين خاصى است.
ازدواج
انسان موجودى اجتماعى است و براى آنكه بتواند نيازهاى خود را در قبال تداوم حيات استمرار بخشد به زندگى گروهى و ارتباط با ساير همنوعان خود نيازمند است. از جمله نيازمندىها، نيازهاى روحى و جسمانى است كه با ازدواج و تشكيل خانواده برآورده مىشود. ازدواج عبارت است از «پيوند بستن دينى و رسمى يك زن و مرد براى شروع زندگى مشترك.» «رابطه حقوقى است كه براى هميشه يا مدت معين به وسيله عقد مخصوص بين زن و مرد حاصل شده و به آنها حق مىدهد كه از يكديگر تمتع جنسى ببرند.»
«ازدواج عملى است كه پيوند دو جنس مخالف را بر پايه روابط پاياى جنسى موجب مىشود [و آن [مستلزم انعقاد قراردادهاى اجتماعى است كه مشروعيت روابط جسمانى را موجب مىگردد. به بيان ديگر: در راه تحقق ازدواج بايد شاهد تصويب جامعه نيز باشيم»
«ازدواج از نظر اسلام، پيمانى مقدس است؛ پيمانى كه برقرارى آن بر اساس مقررات، آداب و رسوم، تشريفات و سنن و قوانين خاصى است. در سايه آن براى طرفين تعهدات و حقوقى پديد مىآيد كه تخلف آن موجب عقوبت و كيفر است.»
ازدواج عاقلانه
حساسيت و اهميت ازدواج تا اندازهاى است كه بسيارى از پژوهشگران پيش از آنكه به عوامل شايع در روابط ارتباطى و محيطى خانواده گسيخته توجه كنند به زيرساخت و زيربناى خانواده نظر مىكنند. روشن است هر چه اساس و پايه زندگى بر حسب كنش منطقى و تفكرى صحيح صورت گيرد در آينده، كمتر با انباشت ناسازگارىها و اختلاف همسران روبهرو خواهد بود. طبق ديدگاه پارتو (جامعهشناس ايتاليايى)، كنش منطقى داراى سه جنبه متفاوت و مرتبط با هم است: هدف عينى، ابزار و وسايل متناسب با اهداف و در انتها تأييد آگاهان.
سؤالها مىتواند به اين شكل مطرح شود: آيا مىتوان ازدواج را يك هدف عينى تلقى كرد؟ براى موفقيت در ازدواج نياز است چه ابزار و وسايلى داشته باشيم؟ نقش والدين و ديگران تا چه اندازه مهم و معتبر است؟
در پاسخ به سؤال اوّل بايد بپذيريم كه ازدواج يك هدف عينى در جهت ارضاى نيازهاى درونى و تكامل روحى و حتى جسمانى است. اهداف ازدواج، در يك بيان كلى و همهپسند كه مكتب اسلام بيان كرده، به اختصار عبارت است از:
1ـ پاسخ به نداى غريزه و فطرت
2ـ ايجاد كانون آرامش براى همسران
3ـ داشتن فرزند و تربيت كودكان و فرزندان سالم
4ـ حفظ عفت و پاكدامنى
5ـ دوستى، محبت و عشق
6ـ اجراى سنت رسولاللّه(ص(
7ـ تأمين سلامت جسم و روان و برقرارى تعادل در وجود آدمى
8ـ كمك به تكامل و رشد يكديگر.
با چنين كاركردهايى ازدواج يك هدف عينى است؛ منتها براى تكميل شدن ابعاد كنش منطقى نياز است به دو شرط ديگر نظرى بيندازيم.
ابزارها و وسايل متناسب ازدواج را مردان و زنان تشكيل مىدهند ولى شيوه چيدمان آنها در كنار يكديگر و اينكه چه كسى، در چه صورت و با چه ويژگىهايى با شخصى ازدواج كند كه نهايت كاميابى و لذت را در زندگىاش تجربه كند، بحث مفصلى است. گوناگونى فرهنگى، نژادى، قومى و حتى ژنتيكى سبب شده انسانها هر كدام نسبت به ديگران منحصر به فرد و يگانه باشند. انديشه دو نفر كاملاً شبيه به هم نيست؛ اين مورد حتى در باره دوقلوهايى كه از بسيارى جهات همانند هستند، قابل بيان است. اين موضوع زمانى حساستر مىشود كه دو انسان از دو جنس مخالف قصد دارند روزها، ماهها و سالهاى زيادى در زير يك سقف زندگى كنند. به قول
عشق در بهترين حالت يك ضعف اجتنابناپذير و در بدترين حالت نوعى بيمارى روانى تلقى مىگردد.
دكتر مساواتىآذر «بايد چنان رفتار كنند كه گويى مىخواهند دوست و رفيقى از جنس خود (نه از جنس مخالف) براى همه عمر برگزينند تا از افسون شهوت مصون بمانند.» .
منابع اسلامى ملاكهاى ازدواج را غالبا به اين شكل مطرح مىكند:
1ـ توجه به بُعد مذهب و ديندارى
2ـ داشتن اخلاق نيكو و حُسن خلق
3ـ سلامت جسمانى
4ـ توجه به خانواده
5ـ توجه به اصل كفويت (همشأن بودن)
اصل كفويت در بردارنده جنبههاى مشخصترى است:
1ـ همسانى فكرى و روحى: استعداد، طرز فكر، ضريب هوشى و تحصيلات.
2ـ همسانى جسمانى: زشتى و زيبايى، تفاوت سنى، بلندى و كوتاهى، لاغرى و چاقى.
3ـ همسانى اجتماعى: طبقه اجتماعى.
4ـ همسانى اقتصادى: درآمد، اشتغال، هزينه زندگى.
5ـ همسانى فرهنگى: آداب و رسوم، لباس پوشيدنها و ...
6ـ همسانى سياسى: وابستگى حزبى و تفكرات سياسى.
با اين حساب، انتخاب همسر متناسب و شايسته بيش از هر مسئله ديگرى در زندگى، نيازمند تأمل و دقت است. اهميت اين مسئله به خاطر اين است كه چون ازدواجى صورت گرفت گسست و فسخ قراردادى بدون تحمل فشارهاى روحى و آسيبهاى اجتماعى ميسر نيست. امرى كه با گزينش صحيح سبب خوشبختى و سرور مىشود اما در مقابل، گزينش ناصحيح، كوهى از مشكلات را به دنبال دارد.
شايد بتوان بدون ازدواج زندگى كرد و خود را از بسيارى از موهبتهايى كه در ازدواج نهفته، محروم ساخت، اين بهتر از آن است كه ازدواجى صورت گرفته و اعضاى آن در عذاب تحمل هم باشند. مرحوم شهيد دكتر سيدرضا پاكنژاد در خصوص اين موضوع مىنويسد:
«چنانچه ازدواجى شد و زن لباس مرد نبود و او را از گزندها و گرما و سرماهاى حاصل از ازدواج محافظت نكرد و به جاى ايجاد محيط مودت و رحمت، از مردش سلب آسايش نمود، يا از مرد رنق لباس رفاه و مودت را بر كند، غنايى كه از فضل خدا روى آورده باشد از آنجا دور است. مرد كه احساس مىكند بايد خرج زن و زندگى كند بهتر كار مىكند و احساس مسئوليت او را به غنا مىكشاند. اما اگر زن لباسش و انسانش و عشقش نباشد، با دلسردى چه كند و چه كارى و چه غنايى جهت چى؟!»
شرط سوم در كنش عقلايى تأييد آگاهان است. در اين قسمت مىتوان به حضور والدين و سايرين اشاره كرد. به نوعى مىتوان والدين و بزرگترها را «مظهر گرايش اولى» ناميد
|

07-27-2010
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ازدواج احساسى
در چنين ازدواجهايى همسران كفو هم نيستند. ملاكها و همسانىها رعايت نشده و موازين، آن گونه كه بايد در نظر گرفته شود، خواه به عمد و خواه ناآگاهانه به فراموشى سپرده شده است.
اهداف هم مىتواند ناصحيح و نامناسب باشد، از جمله ازدواج تنها به خاطر كامجويى و لذت جنسى، ازدواج تنها به خاطر كسب مال و ثروت، ازدواج به خاطر رسيدن به پست و مقام و ... .
عوامل زيادى در چگونگى شكلگيرى ازدواج عاشقانه مؤثر است مانند فقر فرهنگى، فقر اقتصادى، ازدواج تحميلى، ازدواج ترحمى و موردى كه در جامعه زياد ديده مىشود. «شايد كمتر ازدواجى را بتوان سراغ گرفت كه در آن هم مظاهر عالى عشق به چشم خورد و هم با تمامى معيارهاى مصلحت سازش يابد. در آنان كه فقط به توسن علايق فردى و احساسات مجال مىدهند به زودى با سرماى سخت زمستانِ واقعيت مواجه شده و خواهند لرزيد.» (ساروخانى، 1375: 104)
عشق چيست؟
دامنه تعريف عشق از فلسفه گرفته تا الهيات و علوم اجتماعى، تعاريف متعددى دارد. اما آنچه كه به آن نياز داريم و در پى تشريح آن در قالب ازدواج هستيم تنها به موردى اشاره مىكند كه زن و مرد در دو طرف بازوان عشق قرار مىگيرند. عشق يعنى «گرايش عاطفى شديد كه معمولاً ناشى از انگيزه جنسى است. مهر يا علاقه ، دلبستگى بسيار به چيزى و يا كسى» (انورى، 1381: 5023) «چيره گرديدن دوستى بر كسى، تعلق قلبى به كسى، به حد افراط دوست داشتن، در گذشتن از حد دوستى» (دهخدا 1377: 15900)
عشق بيانگر دلبستگى فيزيكى و شخصى متقابلى است كه دو نفر نسبت به يكديگر احساس مىكنند. اين روزها بسيارى از ما در باره اين نظر كه عشق هميشگى است ترديد داريم اما معمولاً فكر مىكنيم كه عاشق شدن از احساسات و عواطف انسانى ناشى مىگردد. براى زوجى كه عاشق مىشوند كاملاً طبيعى به نظر مىرسد كه بخواهند زندگى مشتركى را آغاز كنند و رابطهشان با يكديگر در جستجوى ارضاى شخصى و جنسى باشد.
منطقى بودن رفتار ممكن است اين تصور را در ذهن ايجاد كند كه عشق در روابط همسران غيرضرورى و غيرقابل پذيرش است. اما هرگز چنين نيست.
عشق در بهترين حالت يك ضعف اجتنابناپذير و در بدترين حالت نوعى بيمارى روانى تلقى مىگردد. (گيدنز، 1989: 10)
عشق: بد يا خوب
منطقى بودن رفتار ممكن است اين تصور را در ذهن ايجاد كند كه عشق در روابط همسران غيرضرورى و غيرقابل پذيرش است. اما هرگز چنين نيست بلكه عشق براى تداوم زندگى پس از ازدواج ضرورى و مهم است. زن و شوهرى كه تا پيش از ازدواج و شروع زندگى مشترك در قلب يكديگر نفوذ نكردهاند، در آينده و پس از ازدواج كمتر خواهند توانست به اين مهم نائل بيايند. عشق عنصر ناگريز خوشبختى است و هديهاى است كه از سوى خداوند براى زن و مرد از آسمان فرود مىآيد (آيه 21 سوره روم)؛ پيوند دهنده قلبها و روشنى بخش چشمهايى است كه به اميد داشتن هدفهايى والا مبادرت به آن كردهاند. هدف ما از بحث، عشقزدايى كردن و پاكسازى آن در ازدواج نيست زيرا همان گونه كه ازدواج كوركورانه در اثر عشقى آتشين، ويران كننده و نامطمئن است، حسابگرى كامل در ازدواج، سرانجام مطمئنى نخواهد داشت.
در كل، نقص ازدواج عاشقانه، كاستى در شناخت و آگاهى شخصى است كه نياز هست بيشتر به عيبهاى او نظر انداخت. در اين باره برخى از نويسندگان و محققين چنين بيان مىكنند:
«مهمترين دليل جدايى به فرايند معيوب انتخاب همسر برمىگردد و اينكه ازدواج صرفا بر اساس روابط احساسى و زودگذر شكل مىگيرد. تحقيقات نشان داده است 30 درصد طلاقها در سه سال اوّل ازدواج رخ مىدهد چرا كه در طى دو سال اوّل زندگى احساسات فروكش كرده و چهره واقعى افراد مشخص مىشود و مشكلات زندگى خود را نمايان مىسازد.» (تواناعلمى،1383)
«برخى از جوانان تصورى غلط از زندگى مشترك دارند. آنها قبل از ازدواج در رؤياهاى خود حرف از عشق و تفاهم مىزنند ولى وقتى وارد زندگى شدند و خود را با واقعيات زندگى روبهرو ديدند متوجه مىشوند كه واقعيت فراتر از احساس است. جوان از همسر آينده الگويى مثل اينكه «همسرم هميشه بايد به خاطر عشقى كه به هم داريم درستكار باشد» در ذهن دارد و اينكه مرا كاملاً درك كند. اگر ظنى ايجاد شد همسرش را نسبت به عشقش گناهكار مىداند.» (مردمسالارى،1381)
هنگام تصميمگيرى در انتخاب شريك زندگى هيچ كس نمىخواهد مرتكب اشتباه شود در حالى كه نزديك به 5 درصد از آمار طلاق بيانگر از آن است كه بسيارى از افراد در انتخاب همسر مورد نظر خود اشتباهات جدى مىكنند.
84 درصد طلاقها به خاطر ازدواجهايى است كه بدون نظر و حمايت فكرى والدين صورت مىگيردو به همين دليل مدت زندگى زناشويى [كاهش و] تنزل پيدا كرده است.
اگر از بيشتر زوجها علت ازدواجشان را سؤال كنيد جوابى جز اينكه عاشق يكديگر بوديم نخواهيد شنيد. اين بزرگترين اشتباهى است كه افراد هنگام انتخاب مىكنند. انتخاب يك شريك و يار و همراه در زندگى هرگز نبايد بر پايه عشق و احساس باشد. هر چند اين مطلب درست به نظر مىرسد اما حقيقتى ژرف و عميق است كه عشق اساس و پايههاى ازدواج نيست، بلكه عشق و علاقه نتيجه و پيامد ازدواجى خوب و موفق است. مىتوان گفت زمانى كه تمام عوامل و عناصر صحيح در جاى خود باشند عشق و علاقه را نيز به دنبال مىآورند. (رئوفنژاد: 50)
84) درصد طلاقها به خاطر ازدواجهايى است كه بدون نظر و حمايت فكرى والدين صورت مىگيرد و به همين دليل مدت زندگى زناشويى [كاهش و] تنزل پيدا كرده است. عمده طلاقها و فروپاشى زندگى در پنج سال اوّل زندگى مشترك است.» (باكى، 1383) دكتر مساواتىآذر در كتاب جامعهشناسى انحرافات، با تشريح اين موضوع كه هرگز به خاطر عشق ازدواج نكنيد، ازدواج عاشقانه را زهرآگينترين ازدواجها لقب مىدهد.
او از تحقيقى مثال مىآورد كه توسط دكتر «استل پنستى» صورت گرفته است. اين كارشناس تحقيقات خود را در مدت سى سال به مطالعه پروندههاى ازدواج و طلاق در شهرهاى پرجمعيت آمريكا و كشورهاى ديگر جهان متمركز كرده، در پنج سال با سه هزار زن و مردى كه به دنبال عشقى شديد ازدواج كردهاند، مصاحبه حضورى به عمل آورده است. وى از تحقيقات خود نتيجه گرفته است: «اينك دادگاههاى طلاق در سراسر جهان، پر از زنان و مردانى است كه روزگارى چون جان شيرين همديگر را دوست داشتند و خود را يك روح در دو بدن تصور مىكردند و به خاطر همين تصور شوم، ازدواج كردند و حالا چون دشمنان ديرينه كه گويى با هم پدر كشتگى دارند از همديگر اظهار نفرت و انزجار مىكنند و خنجر كشيده در برابر هم ايستادهاند ... افسانه عشق يكى از مخربترين اختراعات بشر است.»
به نظر او عشق بين زن و مرد وجود ندارد؛ هر چه هست تصور و پندار است و هيچ تصور و پندارى جاودانه نمىماند. بنابراين شگفتانگيز نيست اگر مىبينيم تنها در آمريكا از هر صد ازدواج عشقى، نود و سه تاى آن با شكست دردناك روبهرو شدهاند. (مساواتىآذر، 1374: 268)
آسيبشناسى ازدواج عاشقانه
فروپاشى و از بين رفتن بيشتر خانوادههايى كه روزى عاشق يكديگر بودهاند اولين آسيبى است كه ازدواجهاى نامقعولانه و غيرمنطقى مىبيند. البته گاهى هم اتفاق مىافتد كه منجر به ازدواج نشده آنگاه به مراتب دردناكتر از پيش مىباشد. افسردگى روحى، خودكشى و نوميدى از زندگى مىتواند بعدها در روابط فردى به وجود آيد. دسته ديگر علاوه بر چشيدن ناكامى، متوسل به خشونت مىشوند و مىخواهند از اين طريق آنچه را كه نتوانستند به دست بياورند جبران كنند. تيتر روزنامه در صفحههاى حوادث، هر روز از چنين اتفاقاتى خالى نيست و ما شاهد هستيم قتلها و جنايتهاى وحشتناكى به نام عشق و روابط عاشقانه صورت مىگيرد كه نشان از جنون و بيمارى روانى آنهايى دارد كه به نوعى سرخورده از عشق لقب گرفتهاند.
منصفانه نيست مانند دكتر استلپنستى، عشق را نوعى تصور و تفاهم فرض كنيم و يا مانند «گيدنز» يك بيمارى روانى قلمداد نماييم ولى هر چه كه هست اگر ادعا كنيم ازدواج هر چه سنجيدهتر و مناسبتر و بر اساس عقل و منطق صورت پذيرد استحكام و پايدارى خانواده بيشتر خواهد بود؛ و هر چه زناشويى نامناسبتر و بر اساس رفتارى غيرعقلايى تأثير گرفته باشد گسيختگى خانواده بيشتر اتفاق خواهد افتاد.
|

07-27-2010
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
عشق وهيجانات از ديدگاه مولانا
تعريف عشق:
مولانا برآنست که عشق وصفي الهي است و هيچ انساني نمي تواند حقيقت آنرا دريابد. تنها با عاشق شدن مي توان طعم آنرا دريافت ولي هرگز توصيف پذير نيست , ولي ازميان اوصافي که وي براي عشق بر مي شمرد مي توان گفت: عشق آتشي است که شاهد ازلي چونان موهبتي برجان مشتاقان فرو مي ريزد و بدان روزني براي گريختن از زندان جهان ايجاد مي کند و ايشان را بال پرواز مي شود .
تا از قفس هستي به آسمان فنا پر کشند و صفت بقا يابند. با اين همه نامي که مولانا به صراحت برعشق مي نهد درد بي دواست .
اي عشق پيش هرکس نام و لقب داري بسي
من دوش نام ديگرت کردم که ( درد بي دوا)
اوصاف و آثاري که مولانا براي عشق بر مي شمرد بسيار متنوع , شگفت و قدرتمند است, گويا اين موهبت ارجمند الهي در نظر او با هيچ امر ديگري قابل قياس نيست. مهمترين و برجسته ترين اوصاف و آثار عشق از نظر او به قرار زير است .
1- اولين ويژگي عشق آن است که عشق امري بشري نيست بلکه از اوصاف الهي است. به همين سبب از قدرت و اثر ويژه اي برخوردار است. بدين علت عشق را با ديگر اموري که وصف سنگ و خاکند نمي توان مقايسه کرد و اگر کسي در شرح عشق داد سخن دهد صد قيامت بگذرد و وصف عجايب عشق انجام نپذيرد.
اي عشق بي تناهي وي مظهر الهي
همه پشت و هم پناهي کفوت لقب نديدم
به نظر مولانا علت پيدايش جهان نيز عشق است . عشق حق به تجلي و معرفت , اگر عشق نمي بود جهاني نبود بهاي آدمي نيز به اندازه ارزش معشوق اوست, هرچه اين پربهاتر باشد آن نيز ارزشمند تر خواهد بود.
2- قدرت و توان عشق تا ان پايه است که مي تواند امور غير ممکن را ممکن سازد, چون کسي يا چيزي از موهبت عشق بهره مند شود بکلي متحول و واژگونه گردد چنانچه اگر ديوي باشد بواسطه کيمياي محبت به حور مبدل گردد و اگر کسي مرده باشد بواسطه عشق زنده شود, بلکه حيات جاودان يابد.
عشق نان مرده يي را جان کند
جان که فاني بود جاويدان کند
3- عشق از نخستين مرحله خويش سرکش و خوني است, پس آنکه به شهر عشق پاي نهد بايد از کوي عافيت کوچ کند و براي هميشه با امنيت و آسايش خداحافظي کند, اين درد بي دوا چنان عظيم است که اگر بر کوه احد فرود آيد آنرا پاره پاره کند و پهلوان چون رستم را بيچاره سازد!
ديگر چه دل انسانهاي عادي! سرکشي عشق بدان سبب است که راه بر بيگانه ببندد و انکه آشنا نيست مجبور به گريختن شود.
چون آتش شيدايي شعله ور شود, در شکار گاه بيدلان هرلحظه از کمان عشق صد هزاران تير پرتاب شود و فرياد شيدايي چون مولانا را بر آسمان بلند کند که :
اي عشق چون اتشکده , در نفس و صورت آمده
برکاروان دل زده يک دم امان ده يافتي
باري عشق چنان بلاي عظيمي است که هفت دوزخ تنها دودي از شرار آنست و چون گرمي و حرارتي که عاشق دارد بر دوزخ رخ نمايد آتش آن به ضعف و خاموشي روي گذارد.
معدن گرميست اندر لامکان
هفت دوزخ از شرارش يک دخان
زاتش عاشق از اين رواي صفي
مي شود دوزخ ضعيف ومنطقي
و چون عاشق سوخته جان دهان باز کند همه جهان را در آتش عشق بسوزاند.
گرجان عاشق دم زند آتش در اين عالم زند
واين عالم بي اصل را چون ذره ها برهم زند
دودي برايد از فلک , ني خلق ماندني ملک
زان دود ناگه آتشي برگنبد اعظم زند
بشکافد آن دم اسمان ني کون ماند ني مکان
شوري در افتد در جهان واين سور برماتم زند
4- همانطور که عشق سرکش و خوني است عاشق نيز به همان نسبت مي بايد متحمل و شکيبا باشد در حقيقت عاشق راستين نيز کسي است که بر لطف و قهر معشوق به يک اندازه عشق مي ورزد. مولانا تحمل رنج معشوق از سوي عاشق را به تحمل کودکي مانند مي کند که از مادر خويش سيلي مي خورد ولي هرگز آنرا نشانه دشمني مادر در حق او نمي داند که بالعکس آنرا نشانه مهر و محبت مادر مي داند . لذا انکه به صيد مي ارزد تنها عشق است و بس ولي اين عاشق نيست که عشق را صيد مي کند بلکه اين عشق است که آدمي را شکار مي کند و البته خود اين صيد گشتن نعمتي بس گرانبها ست, زيرا عشق صاحب ناز و استکبار و رعنايي است و حريفاني صبور و وفادار مي طلبد , پس اگر کسي از جانب عشقي انتخاب گردد به توفيق بزرگي دست يافته است. در اين ميان رونق کار عاشق نيز در بي خويشي و سرباختن است حال چگونه زخم دوست براي او رحمت و نعمت نباشد.
عشق يار رستم صفتان قوي دل است که مردانه به ميدان پاي مي گذارند و او را با نامردمان ميدان گريز کاري نيست.
5- مهمترين نشان عشق از خود برخاستن است, مولوي براين مهم سخت تاکيد مي ورزد که انگاه کسي از موهبت عشق برخوردار مي گردد که از پوسته خويش به در آمده باشد و اوصاف بشري را در خرابات معرفت ويران کرده باشد سپس خود عشق را مقدمه فناي ذاتي ميدان . او در دفتر پنجم مثنوي داستان وصال عاشقي را به معشوق خويش مي آورد که بنابر ان داستان چون عاشق با معشوق خويش روبرو گرديد خدمات و معايب خويش را يک به يک بر مي شمرد و از دردي که کشيده بود شکايت مي کرد. چون همه رنج خويش به تفصيل باز گفت معشوق بدو روي کرد و گفت:
اصل آن مردنست و نيستي! او نيز در دم بر زمين دراز کشيد و جان داد.
پاي نهادن به شهر شگفت نيستي همه هم و غم عشق است گرچه عقل مي کوشد تا آدمي را از فنا بترساند.
عقل گويد يا منه کندر فنا جز خار نيست
عشق گويد عقل را ( کاندر تواست آن خارها )
مولوي عشق را جاي راستين مردن ميداند و برانست که چون کسي در عشق بميرد, همه روح شود و از خاک برآيد و اسمانها را تسخير کند. آنگاه دستان خيش را بسوي آسمان بلند مي کند و چنين فرياد مي زند:
چندان بر پر زباده کز خود شوم پياده
کاندر خودي و هستي غير تعب نديدم
مستي عشق آدمي را از زندان خود بيني رها مي کند و چون کسي از خويش کرانه گيرد به حياتي متعالي دست يابد, حياتي که در آن نشاني از کبر و خودبيني و جنگ و ستيز يافت نمي شود , جنگ هفتاد و دو ملت آنجا به صلح انجاميده است و تخت شاهان ارزش تخته بندي را يافته است که همه از آن مي گريزند.
غير هفتاد و دو ملت کيش او
تخت شاهان تخته بندي پيش او
مطرب عشق اين زند وقت سماع
بندگي بند و خداوندي صداع
پس چه باشد عشق درياي عدم
در شکسته عقل را آنجا قدم
6- گفتيم که عشق با مرگ همراه است اما نه مردني که به يکباره تمام شود بلکه مردني درهر لحظه و حياتي در مرتبه بعدي که عاشق پس از هر مردن حياتي دوباره يا بدو تولدي نو پذيرد , تولدي از مادر عشق که از پستان عشق شير مستي مي نوشد و در دامان پر مهر او پرورش مي يابد.
عشق چنان عنصري است که چون شعله اش دامن کسي گيرد همه وجود او را بسوزاند و ماهيت او را دگرگون کند, اين دگرگوني همانطور که مولانا گفت بصورت تولد جديدي است که چشمان تازه اي به انسان مي بخشد و پاي او را به جهانهاي ناشناخته اي باز مي کند, قلمروهاي شگفتي که عقل را جواز ورود بدان سرزمينها نيست . از اين روي غم و شادي , لذت و الم , وسايل و اهداف و اداب و سنن به گونه اي ديگر و با حسابهاي ديگري مطرح مي شوند.
پس غير عادي نيست که عاشقان با اين جهان بيگانه باشند و چون به مقياسهاي اين جهاني سنجيده شوند ديوانگاني
گژرو تلقي شوند, طبيعي است که اين سوختگان از لذت سوز عشق آب حيوان را رها کنند و در پي آتش باشند که به باور ايشان سوداي معشوق در جوي جان هرگز جرياني کمتر از آب حيوان نخواهد داشت.
سوداي تو در جوي جان چون آب حيوان مي رود
آب حيات از عشق تو در جوي جويان مي رود
جان چيست خم خسروان در وي شراب آسمان
زين رو سخن چون بيخودان هردم پريشان مي رود
|

07-27-2010
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تاریخ کاهش علاقه بعد از ازدواج .......
محققان ادعا میکنند علاقه یک زوج معمولی به یکدیگر دو سال و شش ماه و 25 روز بعد از ازدواج رو به افول میگذارد.
به گزارش دیلی، مشاوران ازدواج در تحقیقهای جدید خود مدعی شدهاند گرچه تصوراتی مبنی بر این که پس از گذشت میانگین 7 سال علاقه زوجها رو به کم شدن رفته و ارتباطات کمرنگ میشوند وجود دارد اما تحقیقات جدیدتر از رخ دادن این تحولات پس از دو سال و شش ماه و 25 روز بعد خبر میدهند.
پس از این دوران اگر عشق به طور کامل از بین نرود مطمئنا سرد شده و دلیل آن توقف تلاش شوهران برای تمیز نگهداشتن خانه و رعایت کردن نظافت و در عین حال عدم رسیدگی به ظاهر توسط خانمهای منزل است در واقع پس از این زمان تلاشها برای راضی نگهداشتن طرف مقابل به شدت کاهش پیدا میکند.
تحقیق جدید روی 5000 زوج عنوان میکند که پس از سومین سالگرد ازدواج 83 درصد زوجها حتی دیگر به خود زحمت جشن گرفتن سالگردشان را هم نمیدهند و از کنار آن به راحتی میگذرند.
یک سوم زنانی که در این تحقیق شرکت کردهاند اعتراف کردند که دیگر سعی برای زیبا نگهداشتن خود نمیکنند و شامهای دو نفره آنها در محیطهای آرام به حداقل رسیده است.
نکته جالب دیگر این تحقیق دعوای زوجها بر سر دستگاه کنترل از راه دور تلویزیون بوده است که نشان داده بیش از 70 درصد زوجها بر سر این موضوع اختلاف دارند و تا کار به بحث نکشد این وسیله را به دیگری نمیدهند.
روانشناسان راه چاره این مشکلات را نشان دادن توجه سابق همچون ماههای اول ازدواج به همسر و کمکهای کوچکی همچون تمیز کردن خانه و رفتن به رستورانهایی که با آن خاطره دارید را بر شمردهاند.
|

07-27-2010
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مفاهيم عشق
بـه واسـطه آزمـايشـات گـونـاگون تـفاوتهاي ابراز عشق در دو جنس مرد و زن مشخص گرديده اند. براي مثال مشـخص شده كـه زنـان در عـشـق بـه دوسـتي و منافع مـشـتـرك بـيـشتـر بـها مي دهند و بـيـشتر از مـردها از حـسادت رنـج بـرده و وابـستگي بيشتري به فرد مقابل خود پيدا مي كنند. در زيـر به سبـك هاي مـخـتـلف عشـق اشاره گرديده است:
1- اروس(eros): عشق شهواني - عـشق بـه زيبايي - فاقد منطق - عشق فيزيكي كه بواسطه جذابيت و كشش هاي جسماني و يا ابراز آن بطور فيزيكي نمايان ميگردد -همان عشق در نگاه اول - با شدت آغاز شده و بسرعت فروكش ميكند.
2- لودوس(ludus): عـشق تـفنني - ايـن عشـق بـيـشتـر مـتعلق به دوران نوجواني ميباشد - عشق هاي رمانتيك زودگذر - لودوس ابراز ظاهري عشق ميباشد - كـثرت گرا نسبت به شريك عشقي - به اصطلاح فرد را تا لب چشمه برده و تشنه بازمي گرداند -رابطه دراز مدت بعيد بنظر ميرسد.
3- فيلو(philo): عشق بـرادرانـه - عـشـقـي كـه مبتني بر پيوند مشترك مي باشد -عـشقي كـه بـر پـايـه وحـدت و هـمـكاري بـوده و هـدف آن دسـتـيـابي بـه منافع مشترك ميباشد.
4- استورگ(storge): عشق دوستانه - وابسته به احترام و نگراني نسبت به منافع مـتقابل - در اين عشق همنشيني و همدمي بيشتر نمايان مي باشـد - صـمـيـمـانـه و متعهد- رابطه دراز مدت است - پايدار و بادوام - فقدان شهوت.
5- پراگما(pragma): عشق منطقي - اين مختص افرادي است كه نگران اين موضوع ميباشند كه آيا فرد مقابلشان در آينده پدر يا مادر خوبي براي فرزندانشان خواهند شد؟ عشقي كه مبتني بر منافع و دورنماي مشترك مي باشـد - پـايـبند بـه اصـول مـنـطـق و خردگرا ميباشد - همبستگي براي اهداف و منافع مشترك.
6-مانيا(mania): عشق افراطي - انحصارطلب، وابسته و حسادت برانگيز - شيفتگي شديد به معشوق - اغلبا فاقد عزت نفس -عدم رضايت از رابطه - مانند وسوسه ميماند و ميتـواند بـه احساسات مبالغه آميز و افراطي منجر گردد - عشق دردسر ساز - عشق وسواس گونه.
7-اگيپ(agape): عشق الهي - عشق فداكارانه و از خودگذشته-عشق نوعدوستانه (تمايل انجام دادن كاري براي ديگران بدون چشمداشت) - عشق گرانقدر .
پژوهشها حاكي از آن ميباشد كه زنان بيشتر به عشق از نوع پراگما، استورگ و مانيا و مردان به لودوس و اروس گرايش دارند.
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 4 نفر (0 عضو و 4 مهمان)
|
|
ابزارهای موضوع |
|
نحوه نمایش |
حالت خطی
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 12:38 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|