يه روستايي با پسرش ميره سر مزرعه و بعد از كلي كار و زحمت كنار مزرعه ميخواد استراحت كنه پسرش ميبينه يه مگس خيلي مزاحم پدرشه! هرچه سعي ميكنه مگس رو دور كنه نميشه تا اينكه عصباني ميشه و با تفنگ سر پرشون يه گوله به سمت مگس كه روي سيبيل پدر نشسته خالي ميكنه!!
چند دقيقه بعد مياد خونه و به مادرش ميگه:
دايه باوم وقتي چيه ديشت سر داشتي؟ يا نياشتي؟!
(مادر پدرم وقتي رفت بيرون سر داشت يا نداشت؟!)
مادر: نمه زانم ولا! فقط مه زانم آرده مه قه پان و سيوله مه جمان!!!!
(نميدونم واله فقط اينو ميدونم كه آرد ميخورد(كنايه از همون نان) و سيبيلهاشو مي جنباند)