اصطلاحات زبان فارسی : حرف "ج"
تدوین آریا ادیب
منبع
http://aryaadib.blogfa.com/cat-15.aspx
تدوین : آریا ادیب
زبان عامیانه، اصطلاحاتو ضرب المثل هایفارسی
( دنباله )
نگا. = نگاه کنید به
ج
جا رختخواب، بستر
جا آمدن حال بهبود یافتن، سرحال آمدن
جا آمدن حواس به هوش آمدن
جا افتادن سر جای خود آمدن( استخوان)، لعاب انداختن و پختن ( غذا)، به سن پختگی رسیدن، جایگیر شدن، از قلم افتادن
جا افتاده آدم متین و با تجربه
جا انداختن به سر جای خود آوردن (استخوان)
جا به جا فورن، کسی که از جایی به جایی منتقل شود
جا به جا کردن (شدن) تغییر مکان دادن
جاپایی برای خود باز کردن خود را به جایی بند کردن
جاپیچ جاکش، دلال محبت
جاجا آوازی که با آن مرغ را به لانه اش می رانند
جاجا کردن مرغ را با جا جا به لانه کردن
جا خالی دادن در بازی هایی مانند والیبال و فوتبال توپ را به جایی انداختن که دست یازیگر حریف به آن نرسد
جاخالی رفتن به دیدن خانواده ی مسافر رفتن
جاخالی کردن خود را کنار کشیدن
جا خوردن یکه خوردن، تعجب زیاد کردن، غافلگیر شدن
جا خوش کردن در جایی که معمولن نباید ماندن اقامت کردن
جا دار وسیع، فراخ
جا در جا فورن، جا به جا
جا دکمه سوراخی که دکمه ی لباس در آن جا می گیرد
جادو و جنبل دعاهایی که برای قضای حاجات یا دفع بیماری و از این قبیل می خوانند
جاده خاکی راهی که با وسایل فنی ساخته نشده است
جاده صلف کن کسی که موانع را از سر راه بر می دارد، آلت دست
جاده کشیدن راه درست کردن
جاده کوبی راه صاف کردن
جار چلچراغ، شمعدان
جارچی کسی که حرف در دهانش بند نمی شود، دهن لق
جارچی گری کردن دهن لقی کردن، خبری را منتشر کردن
جا رختی چوب رختی، چیزی که رخت را به آن می آویزند
جار زدن سر و صدا راه انداختن، همه را با خبر کردن، رازی را بر ملا کردن، فریاد کشیدن
جا رفتن مغلوب شدن، خود را کنار کشیدن
جار و جنجال داد و فریاد، نزاع و کشمکش
جارو کردن زیر پای کسی را موجب اخراج کسی از کاری یا جایی شدن
جاری زن برادر شوهر
جا زدن چیزی بدلی را به جای اصلی قالب کردن، خود را به جای دیگری معرفی کردن
جاشو باربر
جاصابونی ظرفی که صابون را در آن می گذارند
جاکش پا انداز، دلال محبت
جاکن شدن به حرکت در آمدن
جاکن کردن به حرکت درآوردن، کسی را از مقامی دور کردن
جا گذاشتن چیزی را در جایی فراموش کردن، چیزی را سر جای خود قرار دادن
جا گرفتن مستقر شدن، پنهان شدن
جاگرم کردن در جایی ماندن
جاگیر شدن در جای خود ثابت شدن، قرار گرفتن
جالباسی کمد لباس، جا رختی
جا ماندن فراموش شدن
جام زدن شراب نوشیدن، باده خوردن
جامغولک حقه، حیله
جامغولک بازی حقه بازی، فریب کاری
جامهر کیسه ای که مهر نماز را در آن می گذارند.
جامهر گذاشتن مهری که به نشانه ی مشغول بودن در جایی بگذارند
جامه شور رختشوی
جان از کون در رفتن مردن (به تحقیر)
جانانه محکم، کامل، بزرگ، شدید
جان به جان آفرین تسلیم کردن مردن، درگذشتن
جان به جان کسی کردن محبت بی اندازه به کسی کردن
جان بر لب نهادن به کاری خطرناک اقدام کردن، آماده ی مرگ شدن
جانب کسی را گرفتن از کسی پشتیبانی کردن
جان به سر شدن بی قرار شدن، سخت نگران شدن
جان به عزراییل ندادن بسیار بخیل بودن، دیر مردن، سخت جان بودن
جان به لب آمدن (آوردن) به ستوه آمدن (آوردن)
جان به لب رسانیدن صبر و طاقت کسی را تمام کردن
جان به لب رسیدن به ستوه آمدن، طاقت از دست دادن
جان پناه محل امن، آن چه جان را حفظ کند. پناهگاه
جان جان معشوق، محبوب ( بیش تر در معنی تحقیر و توهین)
جان جانی صمیمی، یکدل
جان دادن برای چیزی برای چیزی سخت مناسب بودن
جان در یک قالب نهایت دوستی و صمیمیت
جان کُرد کردن سخت گیری کردن، مقاومت کردن
جان کُردی سخت گیری، مقاومت
جان کسی به نانش بسته بودن بسیار خسیس بودن که حاضر باشد جان بدهد نان ندهد
جان کسی را به لب آوردن سخت آزار دادن، به کسی انتظار دراز دادن
جان کلام اصل مطلب
جان کندن رنج بسیار بردن، با سختی فراوان کاری را انجام دادن
جا نماز سجاده، فرش کوچکی که بر آن نماز می خوانند
جانماز آب کشیدن تظاهر به پرهیزکاری کردن، خود را بی گناه وانمودن
جان من و جان شما سوگند به جان من و شما
جانمی کلمه ای که در مقام خوش آمد و تقدیر از کسی می گویند
جانور کرم شکم و معده
جا نیاوردن کسی را نشناختن
جاهل جوان، نادان
جاهل پسند چیزی که جوان ( جاهل ) آن را می پسندد
جای ارزن نبودن بسیار شلوغ بودن، جای سورن انداختن نبودن، سگ صاحبش را نشناختن
جای پا اثر، نشانه، رد
جای دشمن کنایه از نشیمنگاه، ماتحت
جای سفت وضعیت سخت
جای سوزن انداختن نبودن پر بودن، بسیار شلوغ بودن
جای شکرش باقی است باید سپاس داشت که از این بد تر نشده است
جای کسی را خالی کردن در جایی از کسی یاد کردن و آرزو کردن که کاش می بود
جای کلاه سر آوردن آن قدر ضعیف کش بودن که که اگر از او کلاه کسی را بخواهند سر او را به درگاه برد
جای مهر گذاشتن چیزی را به عمد در جایی گذاشتن تا به آن بهانه دوباره به آن جا آمدن
جایی مستراح، توالت
جایی را جارو کردن همه ی موجودی جایی را با خود بردن
جایی که عرب نی انداخت جایی پرت که در آن جا خبری از کسی نمی آید
جبهه میدان جنگ
جببه گرفتن در مقابل کسی با کسی مخالفت کردن، در برابر کسی مقاومت کردن
جبهه ی جنگ میدان جنگ
جَخ تازه، هنوز، فوقش
جَخت متضاد صبر
جَخت آمدن دومین عطسه که با آن به کار ادامه می دهند (متضاد صبری که با عطسه ی نخست می کنند)
جدا جدا یکی یکی، جداگانه
جد کمر زده در نفرین به سید می گویند، یعنی جدش او را به سزایش برساند
جد و آباد آبا و اجداد، پدر و پدر بزرگان
جد و آباد درآوردن و گفتن دشنام دادن، ناسزا گفتن
جد و آباد کسی را گفتن آبا و اجداد کسی را دشنام دادن
جدول کشی خط کشی و شبکه بندی
جَر پیچ و خم راه
جِر اوقات تلخی، لج
جَرّ کشمکش دعوا
جرات دادن دل دادن، دلیر کردن
جرات داشتن دلیر بودن، جسارت داشتن
جرات کردن گستاخی کردن، دلیری کردن
جِر آمدن اوقات تلخ شدن، زیر مقررات بازی زدن
جِر انداختن کسی را اوقات کسی را تلخ کردن، خشمگین کردن کسی
جراندن جر دادن، پاره کردن
جُربزه قدرت، توانایی
جِر جِر کردن چیزی را پاره پاره و ریز کردن، مانند کاغذ و پارچه
جِر خوردگی بریدگی، پارگی
جِر خوردن پاره شدن
جِر دادن پاره کردن، در مقام تهدید نیز می گویند
جرز شکاف میان دو بخش دیوار، ستون، بلند بی مصرف
جِر زدن دبه درآوردن، گردن نگرفتن، تقلب کردن در بازی
جِر زن کسی که در بازی یا کاری دبه در می آورد
جِر گرفتن کسی را اوقات کسی تلخ شدن
جِرم ته نشست هر چیز، آن چه از دود چسبنده بماند
جِرِ ِنگ جِرِ ِنگ صدای برخورد چیزهای فلزی
جرنگی نقد، یکجا، یک کاسه
جرواجر کردن پاره پاره کردن
جر و بحث مجادله ی شدید گفتاری
جر و بحث کردن مجادله را به درازا کشاندن
جریحه دار زخمی، دل شکسته، رنجیده
جریحه دار شدن زخمی شدن، دل شکسته شدن، رنجیده شدن
جریحه دار کردن زخمی کردن، رنجاندن، دل شکستن
جَری شدن خشمگین شدن، جسور شدن
جَری کردن رو. دادن، گستاخ کردن
جرینگ صدای سکه های پول
جِز صدای تماس آب با آتش، صدای تف دادن چیزی در روغن
جزاندن آزار و اذیت کردن
جزیی فروش کسی که که کالا را در اندازه های کوچک می فروشد
جز جگر سوختگی دل بر اثر اندوه و مصیبت
جز جگر زدن نفرینی است به معنی به بلا گرفتار شدن، دل سوختن بر اثر اندوه و مصیبت
جز جگر زده نفرینی است به معنی دل سوخته بر اثر اندوه و مصیبت، گرفتار به بلا
جز زدن ناله و زاری کردن
جزغاله سوخته، زغال شده
جزغاله شدن سخت سوختن، زغال شدن
جز و وز اظهار عجز و ناراحتی، شرح غم و اندوه، صدای سوختن چیزی
جز و ولز نگا. جز و وز
جزوه کتابچه، دفترچه
جزوه دان آن چه که دفترچه و کتابچه را در آن می گذارند
جزوه کش کسی که در مجالس ترحیم جزوه های قرآن را پخش می کند
جست زدن پریدن، خیز برداشتن
جُستن چیز گمشده را یافتن
جَستن چشم پریدن پلک چشم
جسته جسته یواش یواش، کم کم، به تدریج
جسته دوزی نوعی دوختن
جسته گریخته گاه گاه، اتفاقی
جشن گرفتن سور بر پا کردن
جشنواره جشن فزهنگی، فستیوال
جعبه تقسیم فابی سرپوش دار که محل تقسیم انشعاب های الکتریکی است و دست رسی به سیم های فاز و نول در آن جا ضروری است
جعبه دنده دستگاهی در اتوموبیل شامل چندین چرخ دنده برای تغییر سرعت و جهت حرکت
جعبه ی هزار پیشه جعبه ای که در آن بشقاب و استکان و قوری و کارد و چنگال و قنددان و فنجان و غیره هر یک جای مخصوص دارد و در سفر همراه می برند
جعفر خان از فرنگ برگشته فرد کم مایه ای که فضل فروشی کند و چند واژه ی بیگانه را نیز چاشنی کلام خود نماید
جُعلق آدم بی سر و پا و بی ادب
جغ جغ صدای به هم خوردن چند چیز، صدای همهمه
جغجغه بازیچه ای برای کودکان که چون آن را به حرکت در آورند صدا می کند
جَغُل مغل شکمبه، سیرابی
جِغله آدم کوچک و ریزاندام ولی زرنگ و ناقلا
جغور بغور جگر و دل و قلوه ی گاو یا گوسفند که خرد کرده و با پیاز در روغن سرخ کنند
جفت به هم چسبیده، جا افتاده، مرتب، نر و ماده، دو گاو که برای شخم زدن به کار می برند،
جَفت چوب بست انگور
جفت بودن در جای خود قرار داشتن
جفت جنین جفت نوزاد که پرده و غشای دور جنین است
جفتک لگد حیوان که با هر دو پا بزند، کنایه از خودداری از انجام کاری
جفتک انداختن لگد زدن، از انجام کاری خودداری کردن
جفتک پراندن لگد زدن، بد رفتاری کردن، مخالفت کردن
جفتک چارکش زدن کنایه از جفتک زدن
جفت کردن کفش های کسی بیرون کردن کسی از جایی
جفت کردن صدا با ساز هماهنگ کردن صدای ساز توسط کوک
جفتک زدن نگا.جفتک انداختن
جفتک زن لگد زن
جفت گیری کردن جماع کردن حیوانات
جفت و جلا تکاپو و تلاش، دوز و کلک
جفت و جلا کردن مرتب کردن، حقه جور کردن
جفنگ یاوه، سخن بی هوده، هرزه
جفنگ گفتن یاوه گفتن، هرزه درایی
جفنگیات سخنان یاوه
جک و جانور جانوران موذی مانند عقرب و رطیل و کرم و مانند آن ها
جگر عزیز، عزیز دلم
جگر پاره فرزند، جگر گوشه
جگر خون کردن رنج بسیار دادن
جگر را سرمه کردن دل کسی را سوزاندن، بسیار غم دادن
جگرک نگا. جغور بغور
جگرکی جگر فروش
جگر گوشه فرزند
جگری به رنگ جگر
جُل پوششی که روی اسب و خر می اندازند، لباس کهنه، میوه های بته ی مرده
جلا دادن مفید بودن، شفا دادن، صیقل دادن
جَلَب حقه باز، موذی، تقلبی، زن نا به کار
جلبی حقه بازی، فاحشگی
جَلد چابک، چالاک، کبوتر دست آموز
جَلدی بی درنگ، به چالاکی
جلز نگا. جز
جلز و ولز سوز و گداز
جلف سبک، کسی که حرکات سبک دارد
جلو بُر شدن مورد حمله قرار گرفتن
جل و پلاس اثاثیه ی ناچیز و کم بها
جل و پلاس خود را پهن کردن در جایی اقامت کردن
جل و پلاس کسی را بیرون ریختن کسی را از جایی بیرون کردن
جلو پوزه ی کسی را تیغه گرفتن جلو فضولی های کسی را گرفتن
جلودار کسی بودن از پس کسی بر آمدن، مانع کسی شدن
جلو کسی درآمدن با کسی مقابله کردن، حق کسی را کف دستش گذاشتن
جمال کسی را عشق است کسی را دوست داشتن، دیدار کسی را به فال نیک گرفتن
جُم خوردن تکان خوردن، برای انجام کاری آماده شدن
جمع کردن گرد آوردن
جمع و جور منظم و مرتب
جملگی تمامن، سراسر
جناغ استخوان جلو سینه ی مرغ
جناغ شکستن شرط بندی کردن با جناغ مرغ
جنب و جوش فعالیت، کوشش و تقلا
جن بو داده نوعی دشنام است
جنبه داشتن (یا نداشتن) ظرفیت داشتن (یا نداشتن)، شایستگی داشتن (یا نداشتن)
جنجال هیاهو، داد و فریاد، غوغا
جنجال آفریدن زمینه ای برای هیاهو و آشوب به وجود آوردن
جنجالی آن چه موجب هیاهو شود، آن چه بر سر زبان ها افتد
جن زدگی دیوانه شدن، از حال طبیعی خارج شدن
جن زده دیوانه
جنس کالا، کالای قاچاق، مواد مخدر مانند هرویین، تریاک و مانند آن ها
جنس بد بیخ ریش صاحبش کالای بد به فروشنده اش باز می گردد
جنس کسی خرده شیشه برداشتن آب زیر کاه بودن، حقه باز بودن
جنسی آن چه که به *** مربوط باشد
جُنگ کتابی که نوشته های گوناگون از نویسندگان گوناگون در آن باشد
جنگ حیدری و نعمتی جنگ میان دو تن یا دو دسته
جنگ زرگری دعوای دروغین، جنگ مصلحتی
جنگل مولا جایی بی نطم و ترتیب، شهر بی قانون
جواب دندان شکن جواب قاطع و صریح
جواب دوپهلو جواب نامشخص و مبهم
جواب سربالا جواب منفی، جواب طفره آمیز
جواب کردن به کار کسی پایان دادن، از کار اخراج کردن
جواب گو مسئول، آن چه یا آن که با امری مقابله می کند
جوال پنبه آوردن حرص و طمع زیاد داشتن، میل و علاقه ی فراوان داشتن
جوال رفتن با کسی با کسی درافتادن
جوان مرگ شدن در جوانی مردن
جوان مرگ شده نفرینی است به شخص جوان
جوجه خروس جوان تازه به دوران رسیده
جوجه خوردن مرفه بودن، در ناز و نعمت زیستن
جوجه فکلی تازه کار و نا آزموده
جوجه مشدی تازه کار و نا آشنا با آداب و رموز مشدی گری
جوخه کوچک ترین یگان نظامی شامل هشت نفر
جوخه ی آتش جوخه ای که مامور تیراندازی است
جوخه ی اعدام جوخه ای که محکوم به اعدام را تیرباران می کند
جود یهودی، حهود
جود بازی درآوردن ننه من غریبم بازی درآوردن، از امری که ترسناک نیست اظهار وحشت کردن
جور هم طراز، اخت، هم زبان
جوراب شلواری جوراب همراه با شلواری از همان جنس و چسبیده به آن
جوراجور دارای انواع گوناگون
جور آمدن اجزای لازم کاری با یکدیگر سازگار آمدن
جور به جور نگا. جوراجور
جور در آمدن نگا. جور آمدن
جور شدن اخت شدن، انس گرفتن، هماهنگ شدن
جور کردن یکسان کردن، فراهم کردن
جور کسی را کشیدن کاری را به جای کسی برای او کردن
جوز علی نامی با تحقیر برای صدا زدن کسی
جوش آمدن به خشم آمدن، کج خلقی سخت کردن
جوش آوردن نگا. جوش آمدن
جوشانده دارویی که آن را در آب می جوشانند و عصاره ی آن را به بیمار می دهند
جوش خوردن لحیم شدن، به هم پیوستن، معاشرت کردن با دیگران
جوش خوردن معامله انجام شدن معامله، منعقد شدن قرارداد
جوش خوردن زخم به هم آمدن سر زخم و پوست نو آوردن
جوش زدن عصبانی شدن، داد و فریاد بیجا زدن
جوش زدن دل نگران و مضطرب بودن، در دلهره به سر بردن
جوش جوانی جوشی که بر صورت یا کمر جوان ها می زند، جوش غرور
جوشکار کسی که قطعات فلزی را به هم جوش می دهد
جوشکاری جوش دادن قطعات فلزی
جوشی تند مزاج، زود خشم، عصبانی
جوشیدن با کسی با کسی انس و الفت گرفتن، با اخلاق کسی جور درآمدن
جوشیدن دل ( مثل سیر و سرکه) بسیار دلواپس و نگران بودن
جوشی شدن عصبانی شدن
جوشی کردن خود خود را عصبانی کردن
جوغ جوی آب
جوکی مرتاض هندی، آدم لاغر و مردنی، آدم معتاد و مریض
جو گندم جویی که به گندم شباهت دارد، یک در میان بودن دو چیز
جو گندمی مویی که تک تک سفید شده است، موی سیاه و سفید
جون جونی نگا. جان جانی
جوی خون راه انداختن کشتار بسیار کردن
حهاز کشتی بزرگ
جهان پهلوان بزرگ ترین پهلوان دنیا، پهلوان جهان
جهل کردن در انکار چیزی پافشاری کردن
جهنم کلامی که آن را به هنگام بی اهمیت دانستن چیزی می گویند
جهنم دره جای نامناسب و عذاب دهنده
جهود یهودی، مقتصد
جهیز اسباب خانه و زندگی که عروس به خانه ی شوهر می برد
جهیزیه نگا. جهیز
جیب بر دزدی که در جیب دیگران دست می برد
جیب بری دست بردن در جیب دیگران به قصد دزدی، شارلاتانی، حقه بازی
جیب خالی پز عالی کسی که در عین تهی دستی افاده دارد و خودش را با ظاهرسازی بگیرد
جیب کسی را خالی کردن پول های کسی را ربودن
جیب کسی را زدن محتوای جیب کسی را ربودن
جیب کسی سوراخ بودن ولخرج بودن، غالبن پولی در جیب نداشتن
جیب کَن کسی که کارش اخاذی و تلکه است، کسی که دیگران را می دوشد
جیب کنی اخاذی، به خرج انداختن دیگران
جیبی قابل گنجاندن در جیب، مربوط به جیب
جی جی خار پشت، جوجه تیغی
جی جی باجی صمیمیت بسیار زیاد ولی غیر واقعی
جیر جیر سر و صدا، فریاد بی هوده، آواز گنجشک و برخی حشرات
جیر جیرک آدم پر سر و صدا، اهل داد و فریاد
جیر جیر کردن داد و فریاد عاجزانه کردن برای میانجی طلبی
جیر و ویر داد و بی داد، سر و صدا، نوعی خوراک که از اسفناج پخته و تخم مرغ می پزند
جیر و ویر راه انداختن داد و فریاد راه انداختن
جیره سهم معین
جیره بندی سهم بندی
جیره خوار کسی که از جایی یا کسی جیره و مزد دریافت می کند، مامور
جیره ی کسی را روی یخ نوشتن و جلو آفتاب گذاشتن با کسی دشمنی کردن
جیز اسم صوت در زبان کودکان به معنی سوختن
جیز رفتن کش رفتن، دزدیدن چیزهای کم ارزش
جیز شدن سوختن در زبان کودکان
جیز کردن سوراندن به زبان کودکان
جیز گر ربا خوار، کسی که از دیگران برای دادن مکان غیرقانونی پول می گیرد
جیزگر خانه محل رباخواری و قرض دادن پول در برابر اموال منقول
جیش ادرار در زبان کودکان
جیغ فریاد، صدای نازک و بلند
جیغ جیغو اهل داد و فریاد، پر سر و صدا
جیغ زدن فریاد کشیدن، داد زدن
جیغ کشیدن نگا. جیغ زدن
جیغ و داد داد و فریاد
جیغ و ویغ داد و فریاد
جیک صدا، آواز
جیک جیک آواز پرندگان، سخنی که فهمیده نمی شود
جیک جیک کردن غرغر کردن، جویده جویده حرف زدن
جیک در نیاوردن صدایی در اعتراض بر نیاوردن، کم ترین اعتراضی نکردن
جیک زدن اعتراض کردن، صدا در آوردن
جیک و بیک دو روی قاپ، دوستی صمیمی
جیک و بیک کسی را دانستن دانستن همه ی اسرار کسی
جیگر نگا. جگر، خطابی میان دوستان صمیمی به معنی عزیزم، عزیز دلم
جیم الف جا آدم ریزه میزه
جیم شدن بدون سر و صدا فرار کردن