ادبیات طنز در این تالار متون طنز مناسب و بحث در مورد طنز قرار دارند |

02-10-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
زن جوان و عکاس باشی
زن جوان و عکاس باشی
زن و شوهر جواني که بچه دار نمي شدند براي يافتن چاره به يکي از بهترين پزشکان متخصص مراجعه کردند.
پس از معاينات و آزمايش هاي مربوطه، پزشک نظر داد که متاسفانه مشکل از مرد ميباشد و تنها راه حل ممکن، بهره برداري از خدمات «پدر جايگزين» است.
زن: منظورتان از پدر جايگزين چيست؟
پزشک: مردي که با دقت انتخاب مي شود تا نقش شوهر را اجرا و به بارداري خانم کمک کند.
زن ترديد نشان داد لکن شوهرش بچه مي خواست و او را راضي کرد تا راه حل را بعنوان تجويز پزشک بپذيرد.
چند روز بعد جواني را يافتند تا زمانيکه شوهر در خانه نباشد براي انجام وظيفه مراجعه کند.
روز موعود فرا رسيد، لکن همسايه نيز عکاسي را براي گرفتن عکس از نوزاد خود خبر کرده و منتظر او بودند.
از بد حادثه عکاس آدرس را اشتباهي رفته و به خانه زوج جوان رسيد و در زد.
زن در را باز کرد.
- سلام، براي موضوع بچه آمدم.
- سلام، بفرمائيد. مشروب ميل داريد؟
- نه، متشکرم. الکل با کار من سازگاري نداره.
علاوه بر اون ميخوام هرچه زودتر شروع کنم.
- باشه! بريم اتاق خواب؟
- حرفي نيست، هرچند که سالن مناسب تر است؛ دو تا روي فرش، دوتا رو مبل و يکي هم تو حياط.
- چند تا؟
- حداقل پنج تا. البته اگر بيشتر خواستيد حرفي نيست.
عکاس در حاليکه آلبومي را از کيف خود بيرون مي آورد، ادامه داد:
- مايلم نمونه کارم را نشونتون بدم.
روشي را بکار مي برم که مشتريام خيلي دوست دارن..
مثلاً ببينيد اين بچه چقدر زيباست.
اينکار رو تو يک پارک کردم..
وسط روز بود و مردم جمع شدن تماشا کنن.
اون خانم خيلي پر توقع بود و مرتباً بهانه مي گرفت.
در نهايت مجبور شدم از دو تا از دوستام کمک بگيرم.
علاوه بر اون يه بچه گربه هم اونجا بود و دم و دستگاه رو گاز مي گرفت.
زن بيچاره حيرت زده به سخنان گوش مي کرد.
- حالا اين دوقلوها را نگاه کنين.
اينبار خودي نشان دادم.
مامانه همکاري تاپي کرد وظرف پنچ دقيقه کارمون رو تموم کرديم.
رسيدم و با دو تا تق تق همه چيز روبراه شد و اين دوقلوهائي که مي بينيد.
حيرت زن به نوعي سرگيجه تبديل شده بود و عکاس اينگونه ادامه مي داد:
- در مورد اين بچه کار سخت تر بود. مامانش عصبي شده بود. بهش گفتم شما آروم باشيد تا من کار خودمو بکنم.
روشو برگردوند و همه چي بخوبي و خوشي پايان يافت.
چيزي نمونده بود که زن بيچاره از حال برود. طرف آلبوم را جمع کرده و گفت:
- شروع کنيم؟
- هر وقت شما بگين!
- عاليه! ميرم سه پايه رو بيارم.
- سه پايه؟ براي چي؟
- آخه وسيله کار خيلي بزرگه. نمي تونم تو دست بگيرمش و بايستي بذارمش رو سه پايه و ... خانم.... خانووووووم.... کجا ميري؟ چرا فرار ميکني؟ پس بچه چي شد؟
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
ویرایش توسط GolBarg : 02-14-2010 در ساعت 12:34 PM
دلیل: حذف لینک
|

02-21-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آنکه شنید، آنکه نشنید
آنکه شنید، آنکه نشنید
به نظرش رسيد که همسرش بايد سمعک بگذارد ولي نمي دانست اين موضوع را چگونه با او درميان بگذارد.
به اين خاطر، نزد دکتر خانوادگي شان رفت و مشکل را با او درميان گذاشت.
دکتر گفت: براي اينکه بتواني دقيقتر به من بگويي که ميزان ناشنوايي همسرت چقدر است ، آزمايش ساده اي وجود دارد. اين کار را انجام بده و جوابش را به من بگو...
« ابتدا در فاصله 4 متري او بايست و با صداي معمولي ، مطلبي را به او بگو. اگر نشنيد ، همين کار را در فاصله 3 متري تکرار کن. بعد در 2 متري و به همين ترتيب تا بالاخره جواب بدهد. »
آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذيرايي نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم.
سپس با صداي معمولي از همسرش پرسيد:
« عزيزم ، شام چي داريم؟ » جوابي نشنيد بعد بلند شد و يک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسيد و باز هم جوابي نشنيد. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسيد. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابي نشنيد. اين بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت: « عزيزم شام چي داريم؟ »
و همسرش گفت:
« مگه کري؟! » براي چهارمين بار ميگم: « خوراک مرغ » !!
حقيقت به همين سادگي و صراحت است..
مشکل ، ممکن است آن طور که ما هميشه فکر ميکنيم ، در ديگران نباشد ؛ شايد در خودمان باشد...
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

02-23-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
این متن رو یک مرد متاهل نوشته و خوبیش اینه که به زبون طنز مارو با دنیای زندگی متاهل ها آشنا میکنه.
شما به دل نگیرین ،یه چیزی میگن دیگه، ابراز وجود نکنن می میرن….
همیشه خانم ها به امر شریف ”شرط و شروط تعیین کردن“ مشغولن.ولی حالا وقتشه که ما مردها هم تکلیف خودمون رو روشن کنیم.خانوما توجه کنن؛ اینها قانون های ما هستن:توجه بفرمایید که همه قانون ها شماره ”۱“ هستن
۱- با شما خرید کردن ورزش نیست. ما هم دوست نداریم فکر کنیم که هست.
1- گریه کردن یعنی باج خواستن !
1 -هر چیزی که می خواهید درست بگید. بذارید درست روشنتون کنیم:با گوشه زدن به جایی نمی رسینبا کنایه زدن به جایی نمی رسینبا حرفای مبهم به جایی نمی رسینصاف و پوست کنده بگین چه مرگتونه.
1- هیچ اشکالی نداره اگه سوال های ما رو با ”بله“ و ”خیر“ جواب بدین. خیلی هم خوشحال میشیم.
1-بی زحمت فقط وقتی مشکلتون رو پیش ما بیارین که بخواهین ما حلش کنیم. ما فقط مشکل حل کردن بلدیم. اگه همدردی می خواهید برید پیش بقیه خانم ها.
1-اگه برای ۱۷ ماه متوالی سردرد دارید، یه چیزیتون میشه. خودتونو به دکتر نشون بدین.
1- چیزایی که ۶ ماه پیش گفتیم رو توی دعوای امروز علیه خودمون استفاده نکنین. اصلاً می دونین چیه؟ ما فقط حرفای هفته پیش یادمونه.
۱- اگه فکر می کنین چاقین خب حتماً هستین دیگه. چرا باز می پرسین؟
1-اگه از حرف ما ۲ تا برداشت می کنین و یکیش شما رو عصبانی یا غمگین می کنه، پس منظور ما این یکی نبوده، اون یکی بوده.
1- یا از ما بخواهید یه کاری براتون بکنیم، یا بهمون بگید چطوری باید انجامش بدیم. نه هر دو تاش با هم!اصلاً اگه شما بهتر می دونید که چطور باید انجام بشه، چرا خودتون انجام نمی دین؟
1- اگه خیلی احساس میکنین که حتماً باید یه حرفی رو بزنین، حداقل تا آگهی بازرگانی تلویزیون صبر کنین. نه وسط فیلم!
1- کریستف کلمب از کسی آدرس نپرسید. ما هم نمی پرسیم.
1-ما مردا فقط اسم ۱۶ تا رنگ رو بلدیم..
1- اگه ما پرسیدیم ”چته؟“ و شما گفتین ”هیچی“، ما هم فرض می کنیم چیزیتون نیست. البته میدونیم که یه مرگیتون هست، ولی به دردسرش نمی ارزه.
1- اگه یه چیزی می گین ولی نمی خواهین جوابشو بشنوین، پس ما هم یه جوابی می دیم که نخواهید بشنوید.
1-وقتی می خواهیم با هم بریم بیرون، هر چی که بپوشین خوبه. به جون خودمون راست می گیم.
1-لباساتون کافیه.
1- کفشاتون هم خیلی زیاده.
۱- اندام ما خیلی هم متناسبه. خپل هم خیلی خوبه.
1- خانمای محترم. از اینکه این مطلب رو خوندین متشکریم. ضمناً اگه قراره امشب جدا بخوابیم اصلاً نگران نباشین. بیرون خوابیدن برای مردا مثل پیک نیکه.لطفاً این فایل رو برای همه آقایون بفرستین تا یک کمی بخندنبرای همه خانوما هم بفرستین بلکه یه چیزی یاد بگیرن.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

02-23-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مرخصی از همسر
مرخصی از همسر
می گویند در دوران قبل که پاسگاه های ژاندارمری در مناطق مرزی و روستایی و دور از شهرها وجود داشته و اکثرا ماموران مستقر در آنها از نقاط دیگر برای خدمت منتقل می شدند باید مدت زیادی را دور از اقوام و بستگان سپری می کردند کمااینکه سفر و رفت وآمد به سهولت فعلی نبوده.
شاید بعضی مواقع حتی در طول سال هم امکانی برای مسافرت ماموران به شهر موطن خود پیش نمی آمد و به همین خاطر معدود خانه سازمانی در اختیار فرمانده پاسگاه و برخی ماموران دیگر قرار می گرفت.
همسر یکی از فرماندهان پاسگاه که به تازگی هم ازدواج کرده و چندین ماه از زندگیشان ....دور از شهر و بستگان در منطقه خدمت همسرش می گذشت بدجوری دلتنگ خانواده پدری اش شده بود,
چندین بار از شوهرش درخواست می کند که برای دیدن پدر ومادرش به شهرشان به اتفاق هم یا به تنهایی مسافرت کند ولی هر بار شوهرش به بهانه ای از زیر بار موضوع شانه خالی می کند.
زن که در این مدت با چگونگی برخورد ماموران زیر دست شوهرش و بعضا مکاتبات آنها برای گرفتن مرخصی و غیره هم کم و وبیش آشنا شده بود به فکر می افتد حالا که همسرش به خواسته وی اهمیتی قائل نمیشود او هم به صورت مکتوب و به مانند ماموران درخواست مرخصی برای رفتن و دیدن خانواده اش بکند پس دست به کار شده و در کاغذی درخواست کتبی به این شرح می نویسد: " جناب ..... فرمانده محترم ... اینجانب .... همسر حضرتعالی که مدت چندین ماه است پس از ازدواج با شما دور از خانواده و بستگان خود هستم حال که شما بدلیل مشغله بیش از حد کاری فرصت سفر و دیدار بستگان را ندارید بدینوسیله درخواست دارم که با مرخصی اینجانب به مدت .... برای مسافرت و دیدن پدر ومادر واقوام موافقت فرمائید." " با احترام ..... همسر شما " و نامه را در پوشه مکاتبات همسرش می گذارد. چند وقت بعد جواب نامه به این مضمون بدستش میرسد: سرکار خانم... عطف به درخواست مرخصی سرکار عالی جهت سفر برای دیدار اقوام با درخواست شما به شرط تامین جانشین موافقت میشود.
فرمانده ... خودتان می توانید حدس بزنید که همسر بیچاره با دیدن این جواب قید مسافرت ودیدن پدرو مادر را زده ماندن در همان محل خدمت شوهر رضایت می دهد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|

03-06-2010
|
 |
کاربر خيلی فعال 
|
|
تاریخ عضویت: Jan 2010
نوشته ها: 2,007
سپاسها: : 926
875 سپاس در 242 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
گفت مردی به همسرش روزی من بميرم چگونه خواهی زيست؟
گفت: از چند و چون آن بگذر
تو بميری برای من کافيست!
__________________
من ندانم که کیم
من فقط میدانم
که تویی
شاه بیت غزل زندگیم...
|

03-06-2010
|
 |
کاربر خيلی فعال 
|
|
تاریخ عضویت: Jan 2010
نوشته ها: 2,007
سپاسها: : 926
875 سپاس در 242 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مرد: وقتى من مُردم، هيچ مرد دیگه ای مثل من پيدا نخواهى کرد.
زن: حالا چرا فکر مى کنى که بعد از تو بازم دنبال کسى «مثل تو» خواهم گشت!؟
__________________
من ندانم که کیم
من فقط میدانم
که تویی
شاه بیت غزل زندگیم...
|

03-06-2010
|
 |
کاربر خيلی فعال 
|
|
تاریخ عضویت: Jan 2010
نوشته ها: 2,007
سپاسها: : 926
875 سپاس در 242 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
يارو با زنش میرند پیش دندانپزشک و شروع میکنه به رجز خوانی که:
آقای دکتر بیخود وقتت رو با داروی بیحسی و مسکن تلف نکن، یکضرب دندان را بکش و کار را تمام کن.
دکتر میگه: ایول الله به شجاعت شما، کاش همه مریضا اینطوری بودن! خوب حالا کدام دندانه که درد میکنه؟
طرف به زنش میگه: عزیزم دندان خرابت را به آقای دکتر نشان بده!
__________________
من ندانم که کیم
من فقط میدانم
که تویی
شاه بیت غزل زندگیم...
|

03-08-2010
|
 |
کاربر فعال 
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2009
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 400
سپاسها: : 37
66 سپاس در 36 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
زنی با سر و صورت کبود و زخمی سراغ دکتر میره
دکتر می پرسه: چه اتفاقی افتاده؟
خانم در جواب میگه: دکتر، دیگه نمی دونم چکار کنم. هر وقت شوهرم مست میاد
خونه، منو زیر مشت و لگد له می کنه.
دکتر گفت: خب دوای دردت پیش منه: هر وقت شوهرت مست اومد خونه، یه فنجون
چای سبز بردار و شروع کن به قرقره کردن. و این کار رو ادامه بده.
دو هفته بعد،اون خانم با ظاهری سالم و سرزنده پیش دکتر برگشت.
.
خانم گفت: دکتر، پیشنهادتون فوق العاده بود. هر بار شوهرم مست اومد خونه،
من شروع کردم به قرقره کردن چای و شوهرم دیگه به من کاری نداشت.
دکتر گفت: میبینی اگه جلوی زبونت رو بگیری خیلی چیزا حل میشن
__________________
از جور قد بلند و موی پستت
از سرکشی نرگس بی می مستت
ترسم به کلیسای رومم بینی
ناقوس به دستی و به دستی دستت...
|

04-17-2010
|
 |
کاربر فعال 
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: ساری
نوشته ها: 2,922
سپاسها: : 18
36 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
طنز:تست رضایت از ازدواج
طنز:تست رضایت از ازدواج
شما بعنوان مرد خانواده ، چقدر عيالتان را دوست داريد ؟!
الف) به اندازه تعداد سکه هاي مهريه اش
!ب) به اندازه تعداد قطعات جهيزيه اش
!ج) به اندازه تعداد صفر هاي جلوي مبلغ موجودي حساب بانکي اش
!د) به اندازه تمام ستاره هاي آسمان در روز !
2 - چه عاملي سبب شد تا شما به خواستگاري عيالتان برويد ؟!
الف) جووني کردم !
ب) سادگي کردم !
ج) گول خوردم !
د) من که نرفتم خواستگاري ، اون اومد !
3 - اگر خدايي ناکرده عيالتان فوت کند شما چه کار مي کنيد ؟!
الف) اول ناراحت و بعد خوشحال مي شويد !
ب) اول خرما و بعد شاباش مي دهيد !
ج) اول قبرستان و بعد محضر مي رويد !
د) انشاا... بقاي عمر 3 تاي ديگر باشه !
4 - ملاک شما در انتخاب عيالتان چه بوده است ؟!
الف) املاک پدرش !
ب) دارايي پدرش !
ج) املاک و دارايي پدرش !
د) همه موارد !
5 - اگر عيالتان از شما بخواهد که براي کادوي تولدش يک گردنبد طلا بخريد چکار مي کنيد ؟!
الف) تا بعد از روز تولدش گم و گور مي شويد !
ب) تا بعد از روز تولدش خودتان را به مريضي مي زنيد
!ج) تا بعد از روز تولدش خودتان را به مردن مي زنيد !
د) آدرس يک بدلي فروشي کار درست را از دوستتان مي گيريد !
6 - محبت آميز ترين جمله ايکه به عيالتان گفته ايد چه بوده است ؟!
الف) عزيزم ، امروز صبحانه چي داريم ؟!
ب) عزيزم ، امروز ناهار چي داريم ؟!
ج) عزيزم ، امشب شام چي داريم ؟!
د) من واقعا ... من واقعا عاشق .... من واقعا عاشق تو .... من واقعا عاشق تو روبچه با پنيرم !
7 - در کارهاي منزل چقدر به عيالتان کمک مي کنيد ؟!
الف) در خوردن غذا با او همکاري مي کنيد !
ب) کانال هاي تلويزيون را شما با کنترل عوض مي کنيد !
ج) موقعي که عيالتان مشغول تميز کردن منزل يا شستن ظروف است ، با زدن صوت و دست او را تشويق مي کنيد !
د) گاهي اوقات کارهاي شخصي تان را خودتان انجام مي دهيد !
8- اگر عيالتان با شما قهر کند براي آشتي کردنش چه کار خواهيد کرد ؟!
الف) شما هم با او قهر مي کنيد تا زمانيکه خودش بيايد منت کشي !
ب) از طريق بکارگيري سيستم اعمال خشونت ، او را به زور آشتي خواهيد داد
!ج) او را تهديد مي کنيد که اگر تا 20 بشماريد و آشتي نکند سريعا اقدام به اختيار نمودن همسر جديد مي نماييد !
د) حاضريد يک چيزي هم بدهيد اگر هميشه قهر باشد !
9 - نظرتان در مورد اين جمله چيست ؟
( مهرم حلال ، جونم آزاد ! )
الف) زيبا ترين جمله دنياست
!ب) با معنا ترين جمله دنياست !
ج) خوشحال کننده ترين جمله دنياست !
د) تخيلي ترين جمله عصر کنوني است !
10 - در کل ، از زندگي با عيالتان راضي هستيد ؟!
الف) اگر نباشم چيکار کنم ؟!
ب) چاره اي جز اين ندارم !
ج) يک جوري داريم مي سازيم ديگه !
د) بله که راضي هستم البته تا زمانيکه بتوانم پول مهريه اش را جور کنم !
__________________
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
.
.
.
|

05-19-2010
|
 |
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720
6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دلیل قانع کننده (طنزززززززززززززززز)
دلیل قانع کننده
تهيه كننده : آقاي سياوش پارسي
زمان ارسال : 1389/02/27 ساعت 13:01
موضوع : حكايت و داستان
مرد میانسال وارد فروشگاه اتومبیل شد. BMW آخرین مدلی را دیده و پسندیده بود. وجه را پرداخت و سوار بر اتومبیل تندروی خود شد و از فروشگاه بیرون آمد.
قدری راند و از شتاب اتومبیل لذّت برد. وارد بزرگراه شد و قدری بر سرعت اتومبیل افزود.کروکی اتومبیل را پایین داد تا باد به صورتش بخورد و لذّت بیشتری ببرد.چند شاخ مو بر بالای سرش در تب و تاب بود و با حرکت باد به این سوی و آن سوی میرفت.
پدال گاز رافشرد و اتومبیل گویی پرندهای بود رها شده از قفس.سرعت به ۱۶۰ کیلومتر در ساعت رسید. مرد به اوج هیجان رسیده بود. نگاهی به آینه انداخت. دید اتومبیل پلیس به سرعت در پی او میآید و چراغ گردانش را روشن کرده است. صدای آژیرش را نیز به اوج فلک رسانده است.
مرد اندکی مردّد ماند که از سرعت بکاهد یا فرار را بر قرار ترجیح دهد. لَختی اندیشید. سپس برای آن که قدرت و سرعت اتومبیلش را بیازماید یا به رخ پلیس بکشد بر سرعتش افزود. به ۱۸۰ رسید و سپس ۲۰۰ را پشت سر گذاشت، از ۲۲۰ گذشت و به ۲۴۰ رسید. اتومبیل پلیس از نظر پنهان شد و او دانست که پلیس را مغلوب کرده است.
ناگهان به خود آمد و گفت، “مرا چه میشود که در این سنّ و سال با این سرعت میرانم؟ باشد که بایستم تا او بیاید و بدانم چه میخواهد.”
از سرعتش کاست و سپس در کنار جادّه منتظر ایستاد تا پلیس برسد.
اتومبیل پلیس آمد و پشت سرش توقّف کرد. افسر پلیس به سوی او آمد، نگاهی به ساعتش انداخت و گفت، “ده دقیقه دیگر وقت خدمتم تمام است. امروز جمعه است و قصد دارم برای تعطیلات چند روزی به مرخّصی بروم. سرعتت آنقدر بود که تا به حال نه دیده بودم و نه شنیده بودم. اگر دلیلی قانعکننده داشته باشی که چرا به این سرعت میراندی، میگذارم بروی.”
مرد میانسال نگاهی به افسر کرد و گفت: “میدونی، جناب سروان؛ سالها قبل زن من با یک افسر پلیس فرار کرد.
تصوّر کردم داری اونو برمیگردونی!”
افسر خندید و گفت، “روز خوبی داشته باشید، آقا!” و برگشته سوار اتومبیلش شد و رفت. ..
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
ابزارهای موضوع |
|
نحوه نمایش |
حالت ترکیبی
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 10:47 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|