مشاعره واژه ای

[SonBol]

خود

من نیستم مانند تو مثل خودم هم نیستم
تو زخمی صدها غمی من زخمی غم نیستم
با یادگاری از تبر از سمت جنگل آمدی
گفتم چه آمد برسرت گفتی که محرم نیستم

[haj_amir]

زخمي

نيم زخمي به جگر دارم و دانم که به آن
نشود يار به اين سخت کماني قانع

[kalantar48]

جگر

آنکه ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنکه ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشته​ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم ...

[haj_amir]

هوس

بدان هوس که به مستي ببوسم آن لب لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد

[kalantar48]

مستی

از شبیخون خمار صبحدم آسوده‌ایم
مستی دنباله دار چشم خوبانیم ما
چشم ما چون زاهدان بر میوه‌ء فردوس نیست
تشنه‌ء بویی ازآن سیب زنخدانیم ما

[haj_amir]

خمار

ما را که درد عشق و بلاي خمار کشت
يا وصل دوست يا مي صافي دوا کند

[kalantar48]

صاف

مجوی عيش خوش از دور باژگون سپهر
که صاف اين سر خم جمله دردی آميز است

[haj_amir]

سپهر

سير سپهر و دور قمر را چه اختيار
در گردشند بر حسب اختيار دوست

[kalantar48]

سیر

آن دل که تواش دیده بُدی ، خون شد و رفت
و ز دیده‌ء خون گرفته ، بیرون شد و رفت
روزی ، به هوای عشق ، سیری می‌کرد
لیلی صفتی بدید و بیرون شد و رفت ...

[haj_amir]

دل خون

دل خون شد و غمگين نشد آن خسرو دلها بلي
يک کلبه گر ويران شود کشورستاني را چه غم