پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد |
07-19-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آب پاكي روي دستش ريخت
هرگاه كسي به اميد موفقيت و انجام مقصود مدتها تلاش و فعاليت كند ولي با صراحت و قاطعيت پاسخ منفي بشنود و دست رد بر سينه اش گذارند و بالمره او را از كار نا اميد كنند، براي بيان حالش به ضرب المثل بالا استناد جسته مي گويند « بيچاره اين همه زحمت كشيد ولي بالاخره آب پاكي روي دستش ريختند.»
آب پاكي همانطوري كه در اصطلاح شرعي آب آخرين است كه شيء ناپاك را به كلي پاك مي كند، در عرف اصطلاح عامه كنايه از حرف آخرين است كه از طرف مخاطب در پاسخ متكلم و متقاضي گفته مي شود و تكليفش را در عدم اجابت مسئول يكسره و روشن مي كند .
تنها تفاوت و اختلافي كه وجود دارد اين است كه در فقه اسلامي عبارت آب پاكي فقط در مورد مثبت، كه همان نظافت و پاكيزگي است به كار مي رود ولي در معاني و مفاهيم استعاره اي ناظر بر نفي و رد جواب منفي است كه پس از شنيدن اين حرف آخرين به كلي مايوس و نا اميد شده ديگر به هيچ وجه در مقام تعقيب تقاضايش بر نمي آيد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
02-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ضرب المثل از گردنم بيفتي انشاالله
اين جمله، هم مثل است هم نفرين و قصه اي دارد
ميگويند: پيرزني بود سه پسر داشت و دو تا عروس، اما پسر كوچكش هنوز زن نگرفته بود. اين دو تا عروس هر روز به نوبت مادر شوهرشان را كول ميگرفتند و كارهاي خانه را به اين شكل انجام ميدادند چون كه ميترسيدند اگر مادر شوهرشان را زمين بگذارند و مواظب حال او نباشند پيرزن نفرين ميكند و شوهرهاشان عاق والدين ميشوند.
برادرها هرچه به برادر كوچكشان ميگفتند تو هم زن بگير اقلاً كمي به زنهاي ما كمك كند و كار آنها سبكتر شود قبول نميكرد و زير بار نميرفت براي اينكه ميديد انصاف نيست كه زن او هم مثل زنهاي دو برادرش به زحمت بيفتد يا نافرماني بكند و باعث بشود كه او عاق والدين بشود.
از قضا يك روز از كوچهاي ميگذشت ديد دختر كثيفي با حال پريشان و موهاي ژوليده در خرابه نشسته، پيش خودش فكر كرد، خوب است من اين دختر را به زني بگيرم از چند جهت ثواب است يكي اينكه اين دختر را از پريشاني نجات ميدهم چون كه هرچه باشد به پشت گرفتن مادرم از اين پريشاني براش سختتر نيست.
ديگر اينكه دو تا زن برادرهام راحت ميشوند و كارشان سبكتر ميشود و نوبت كول كردن مادرم يك روز عقب ميافتد و هر سه روز يك روز نوبتشان ميشود. خلاصه سراغ دختر را گرفت و آمد خانه، گفت: «برويد و فلان دختر را براي من عقد كنيد». برادرهاش شاد و خوشحال رفتند و دختر را عقد كردند و آوردند خانه. زن برادرها هم از شوهرشان خوشحالتر كه كمكي رسيده.
با آمدن نوعروس نوبت كول كردن مادر شوهر سه روز يك روز شد. اين نوعروس ديد كار مشكلي است كه هم يك پيرزن را به دوش بگيرد و هم كارهاي خانه را انجام دهد.
به فكر چاره افتاد. يك روز كه پسرها براي كار به صحرا رفته بودند و پيرزن هم از خواب بيدار نشده بود جاريهاش را صدا زد و گفت: «اگر چيزي به من بدهيد اين پيرزن را از سر خودمان وا ميكنم»
جاريها با التماس گفتند: «خواهر هرچي بخواهي به تو ميدهيم، اگر كاري ميتواني بكني معطل نشو» نوعروس گفت: «من از شما چيزي نميخواهم فقط گردنبند و دستبند و گوشواره و انگشتر مادر شوهرمان را ميخواهم» گفتند: «ما حاضريم آنها مال تو باشد».
گفت: «خيلي خب امروز نوبت من است كه مادر شوهرمان را كول بگيرم. نان هم بايد بپزم وقتي كه پيرزن را كول گرفتم و مشغول نان پختن شدم يكي از شما برويد بيرون و برگرديد و به من بگوييد كه نعش پدرت را پشت الاغ انداختهاند و دارند از صحرا ميآورند، ديگر كارتان نباشد من ترتيب بقيه كار را ميدهم»
عروسها وقتي قول و قرارشان را گذاشتند، پيرزن از خواب بيدار شد بعد از اينكه ناشتاييش را خورد گفت: «امروز نوبت هر كه هست بيايد و كولم بگيرد». نوعروس فوري آمد و پيرزن را به كول گرفت و تنور را هم آتش كرده بود و داغ و آماده نان پختن بود. نوعروس همانطور كه پيرزن به پشتش بود آمد نشست و مشغول نان پختن شد. طبق قراري كه گذاشته بودند يكي از عروسها بيرون رفت و برگشت و با گريه و زاري گفت: «خواهر! لال بشم انشاءالله، نعش پدرت را روي الاغ انداختهاند و دارند از صحرا ميآورند».
نوعروس از جاش بلند شد و همانطور كه پيرزن پشتش بود خودش را از اين ديوار به آن ديوار ميزد و ميگفت: «واي پدرم» هرچه پيرزن فرياد ميكشيد كه «مرا بگذار زمين» ميگفت: «نه! من نميخواهم شوهرم عاق والدين بشه، هرچه باشه احترام تو واجبه!»
خلاصه پيرزن را آنقدر به اين ديوار و آن ديوار زد كه تمام بدنش خرد و خمير شد و زبانش هم گرفت و از پشت عروس افتاد زمين. عروسها مادر شوهر را بردند و تو رختخواب خواباندند و مشغول كارشان شدند. پسران پيرزن وقت غروب از صحرا برگشتند و ديدند مادرشان پشت هيچكدام از عروسها نيست قضيه را پرسيدند.
عروسها گفتند: «بعدازظهر يك مرتبه زبانش بند آمد و نتوانست حرف بزند ما هم خوابانديمش تو رختخواب». پسرها به بالين مادرشان رفتند و ديدند نخير دارد نفسهاي آخرش را ميكشد مثل اينكه منتظر آنها بوده كه بيايند. گفتند: «مادر حرف بزن چطور شده؟» پيرزن كه نميتوانست حرف بزند سينهاش را نشان داد، يعني خرد شده و اشاره ميكرد به عروس كوچكتر يعني او اينطورش كرده. عروس تازه گفت: «مادر شوهر مهربانم به من اشاره ميكند كه دوستش دارم ميگويد: گردنبدنم را به او بدهيد» بعد رو كرد به جاريها و گفت: «مگر اينطور نيست؟» گفتند: «چرا همينطور است. وقتي كه زبان داشت به ما گفته بود». خلاصه پيرزن هر عضوش را نشان ميداد و به نوعروس اشاره ميكرد كه او اينطورش كرده ـ نوعروس زرنگ آن را به نفع خودش تعبير ميكرد كه: «ميگويد انگشتر و دستبندها و چيزهاي داخل جيبم را بدهيد به عروس كوچكم» جاريها هم حرف او را تصديق ميكردند. به اين ترتيب همه اشياء زينتي و جواهرات پيرزن مال عروس كوچكش شد تا اينكه پيرزن جان داد و مرد و پسرها مشغول گريه شدند.
عروسها ديدند كه اگر گريه نكنند ممكن است شوهرهاشان شك كنند. شروع به گريه و زاري كردند. مردم پيرزن را كه بردند خاك كنند آنها اينطور نوحه سرايي ميكردند:
عروس اولي ـ درين درين اوي (گورش را عميق و عميقتر بكنيد ـ اي واي)
عروس دومي ـ اونان درين اوي (از عميق هم عميقتر بكنيد ـ اي واي)
عروس سومي ـ بواوزي من بونداگورموشم گنه گلوراوي (اين رويي كه من از اين پيرزن ديده ام بازهم برميگردد ـ اي واي).
منبعersiankolbe.ir
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ضرب المثل اشتهايم آمد پس...
هرگاه كسي بنا به مصلحت، از چيزي روي بگرداند يا از كاري دست بكشد اما بعد صرفه خود را در آن ببيند و پشيمان شود و دوباره به آن چيزي رو بياورد يا به آن كار بپردازد اين مثل را ميزنند.
روزي نزديكهاي ظهر شخصي كه وارد آبادي دوستش شده بود به او برخورد. آن شخص اهل محل پس از احوالپرسي، رفيق تازه واردش را براي ناهار به منزلش دعوت كرد و آن مرد هم قبول كرد.
هر دو سر ظهر وارد منزل شدند زن به شوهرش گفت: «غذا به اندازه كافي نداريم» شوهر فكري كرد و گفت: «هرچه غذا داريم در مجمعهاي خالي كن تا ببرم سر سفره» زنش گفت: «آن وقت بچهها بيغذا ميمانند».
مرد گفت: «من فكري كردم، غذا را كه بردم چند لقمهاي كه خورديم من خودم را كنار می كشم ميهمان هم مجبور است دست بكشد. آن وقت بقيه غذا را ميآورم براي تو و بچهها» زن تمام غذا را در سيني خالي كرد و مرد هم آن را سر سفره برد و دو تايي مشغول خوردن شدند. ميزبان چند لقمهاي كه خورد دست از غذا كشيد و گفت: «من خوشدم بس» ميهمان زرنگ كه از رندي ميزبان سر در آورده بود گفت: « من خو ميخورم تا شوهس » و همچنان به خوردن ادامه داد.
ميزبان كه ديد ميهمان بيتوجه، مشغول خوردن است و غذا هم دارد تمام ميشود پيش خودش فكر كرد: حالا كه بچههام بيغذا ميمانند چرا خودم گرسنه بمانم و گفت: «من هم اشتهام اومد پس» و دوباره پاي سفره رفت و با ميهمان بقيه غذا را خوردند.
منبع:iketab.com
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آن را كه گفتي اسمش را نبر و بردار بيار
ميگويند در مزرعهاي به نام زير پل كه در ده كيلومتري شمال قلعه «سه» واقع شده و متعلق به چند نفر ارباب آبادي بوده است چند نفر كشاورز سكونت داشتهاند. اين مزرعه قلعهاي دارد محكم با ديوارهاي بلند. هوايش بسيار سرد است بهطوري كه سرماي آن ناحيه ضربالمثل است.
در يكي از شبهاي پاييزي يك نفر از اربابها يا به اصطلاح محل يكي از نوابها به آنجا ميرود و چون پاسي از شب ميگذرد و هنگام خواب فرا ميرسد ارباب خطاب به برزگر ميزبان ميگويد: «خب بايد خوابيد.
براي خوابيدن يك دست لحاف و تشك تميز بيار» دهقان در جواب ميگويد: «ارباب، لحاف و تشكي كه ندارم. فقط چند تكه جل اسب دارم!»
نواب كه از شنيدن اين جواب و رختخوابي كه دهقانش براي او تجويز كرده خيلي ناراحت ميشود با اوقات تلخي ميگويد: «مردكه فلان فلان شده، من زير جل اسب بخوابم؟»
رعيت ميگويد: «خب ارباب در خانه هرچه هست و ميهمان هركه هست».
نواب به حالت اعتراض بلند ميشود و به يكي از اتاقهاي ديگر قلعه ميرود و دستور ميدهد مقداري هيزم ميآورند و آتش روشن ميكنند كه به حساب خودش بينياز از لحاظ و جل اسب، شب را به روز برساند.
همين كار را هم ميكند اما وسط شب سرما شدت ميكند و نواب بيچاره از شدت سرما ناراحت و مستأصل ميشود و از اتاق بيرون ميآيد و همان كشاورز را به نام صدا ميكند: «آهاي عبدالله!»
عبدالله جواب ميدهد: «بله ارباب! چه فرمايشي داريد؟» ارباب ميگويد: «اونيد كه بوات اسمش نبه وآرگير بوره» يعني آن را كه گفتي اسمش را نبر و بردار و بيار
منبعarsianstore.ir
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ضرب المثل مگه دستهات حنا است؟
در سمنان اگر كسي چيزي در دست داشته باشد و به علت غفلت و سهلانگاري از دستش بيفتد به او ميگويند: «مگه دستهات حناست؟» يعني مگر به دستهايت حنا بسته است؟
شبي دزدي به خانه زن بيوه ثروتمندي ميرود. وقتي كه دزد وارد خانه ميشود متوجه ميشود كه زن هنوز بيدار است. خودش را به پشت پنجره اتاق ميرساند و ميبيند كه زن مشغول خمير كردن حنا است كه دستهاي خود را حنا ببندد. در اين موقع دزد وارد اتاق ميشود و با خنجري كه در دست داشته زن را تهديد ميكند كه اگر كوچكترين صدايي بكند او را خواهد كشت.
بيوه ثروتمند كه از ماجرا باخبر ميشود به روي خود نميآورد و لبخني ميزند و ميگويد چكار دارم كه سر و صدا بكنم من سالهاست كه شوهرم را از دست دادهام و از آن به بعد تنها ماندهام. دنبال شخصي مثل تو جوان برازنده ميگشتم. ترا حتماً خدا براي من فرستاده كه با تو ازدواج بكنم. دزد كمي به خود ميآيد ميبيند كه اين زن بيوه هم ثروتمند است و هم با جمال.
كمكم با زن اخت ميشود و پيش زن مينشيند و با او درباره ازدواج خودشان شروع به صحبت ميكند. زن به او پيشنهاد ميكند كه همين امشب بايد عروسي سر بگيرد. دزد ميگويد: «در اين نصب شبي ملا و آخوند از كجا پيدا كنيم كه صيغه عقد را بخواند؟»
زن بيوه در جواب دزد ميگويد: «اصل كارت رضايت طرفين است وقتي هر دوي ما رضايت داشته باشيم عقد بسته شده است، من راضي تو راضي گور باباي قاضي، بيا از حالا من و تو عروس و داماد بشويم» دزد قبول ميكند. زن ميگويد: «چه بهتر از اينكه حنا هم حاضر است بيا دستها و پاهايت را حنا ببندم چون بايد داماد بشوي» دزد غافل قبول ميكند، موقعي كه بيوه ثروتمند دستها و پاهاي دزد را كاملاً حنا ميبندد به پشتبام خانه ميرود و داد ميزند «آي ديد ـ آي دزد» مردم به خانه زن بيوه ميريزند و دنبال دزد ميكنند.
دزد ميخواهد فرار كند اما پاهاي او ليز ميخورد و نقش زمين ميشود. خلاصه خود را به ديوار حياط خانه ميرساند. به محض اينكه ديوار را ميچسبد كه بالا برود و خود را به كوچه برساند دستهايش از ديوار ليز ميخورد و دو مرتبه به حياط ميافتد و نميتواند فرار كند و مردم او را دستگير ميكنند. حاكم از او سؤال ميكند كه چرا و چطوري دستگير شدي دزد در جواب ميگويد: «دستام حنا بود».
منبع:farsibooks.ir
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ضرب المثل واي به حال شما كه جوال جوال ميبريد
اين مثل كه در مقام تنبه و تنبيه گفته ميشود.
حكايتي دارد كه ميگويد: پيرمردي بود زاهد كه در دل كوه، توي دخمهاي عبادت ميكرد و از علفها و ميوههاي جنگلي كوه هم ميخورد. روزي از كوه به زير آمد و به طرف ده راه افتاد رفت و رفت تا به نزديك ده رسيد، مزرعه گندمي ديد.
خيلي خوشش آمد، پيش رفت و دو تا سنبله از گندمها چيد و كف دستش خرد كرد و آن چند دانه گندم تازه را خورد، بعد از آنكه چند قدمي به طرف ده پيش رفت، به خودش گفت: «اي مرد! اين گندم از مال كه بود خوردي؟... حرام بود؟... حلال بود؟...»
زاهد سرگردان و پريشان شد و گفت: «خدايا! من طاقت و توش عذاب آن دنيا را ندارم ـ هرچه ميخواهي بكني و به هر شكلي كه جايز ميداني مجازاتم كن و تقاص اين چند دانه گندم را در همين دنيا از من بگير!» خدا دعا و درخواست او را قبول كرد و او را به شكل گاوي درآورد و به چرا مشغول شد.
صاحب مزرعه كه آمد و يك گاوي در گندمزارش ديد هرچه در حول و حوش نگاه كرد كسي را نديد ـ ناچار طرف غروب، گاو را به خانه آورد و مدت هشت سال از او بهره گرفت، آخر كه از گوشت و پوست او هم استفاده كرد، كله خشك او را براي مزرعهاش «داهول» كرد يعني مترسك كرد و توي زمين سر چوب كرد ـ روزي كه صاحب زمين مزرعهاش را چيد و كوبيد و گندم را خرمن كرد، شب دزدها آمدند و جوالهاشان را از گندم پر كردند ناگهان صداي غشغش خنده از كله خشك گاو بلند شد، دزدها مات و حيران شدند و خشكشان زد، هرچه به اين طرف و آن طرف نگاه كردند ديدند هيچكس نيست اول خيلي ترسيدند و گندم جوال كردن را ول كردند.
بعد آمدند پيش كله و ايستادند و گفتند: «اي كله! ترا خدا بگو ببينم چرا ميخندي؟ تو كه هستي؟ چرا اينطور ميخندي و ما را مسخره ميكني؟» كله به زبان آمد و شرح احوالش را گفت و آخر هم گفت: «من به تقاص دو تا سنبله گندم دارم چنين مكافاتي ميبينم ـ واي به حال شما كه جوال جوال ميبريد!»
منبع:iketab.com
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ریشه ضرب المثل: ديه بر عاقله است
چنانچه يك يا چند نفر از افراد جمعيتي مرتكب جرم يا عمل ناشايست شوند هميشه بر عاقل يا عقلاي آن جمعيت خرده مي گيرند و آنها را مسئول ارتكاب جرم مي شناسند كه نتوانستند مرتكبين را قبل از ارتكاب جرم دلالت و راهنمايي كنند و از ارتكاب اعمال ناشايست آنان قبل از بروز واقعه جلوگيري نمايند.
در اين گونه موارد حرفشان اين است كه ديه بر عاقله است. گاهي نيز گفته مي شود: « اگر فلاني خطا كرد شما عفوش كنيد زيرا ديه بر عاقله است.» كه استفاده از آن به شكل اخير صحيح نيست چه عفو و بخشش ارتباطي با ديه و خونبها ندارد.
اما ريشۀ اين مسئلۀ فقهي كه صورت ضرب المثل يافته به اين شرح است: بر طبق احكام و تعاليم اسلامي اگر كسي ديگري را متعمداً به قتل برساند كيفر او قصاص است يعني بايد كشته شود. در قتل عمدي حق قصاص از براي اولياي مقتول قرار داده شده و ممكن است تراضي طرفين منتهي به ترك قصاص و اخذ ديه و خونبها شود. در اين صورت خونبها از ثروت قاتل به اولياي مقتول پرداخت خواهد شد. اما چنانچه قتل اشتباهاً رخ دهد بدين معني كه قاتل قصد كشتن نداشته و قتل به طور خطا و غير عمد اتفاق افتاده باشد در اين صورت قصاص در بين نخواهد بود و ديه يا خونبها پرداخت مي شود:
و من قتل مومناً خطاً فتحرير بر رقبة مومنة و دية مسلمة الي اهله. و يا به اصطلاح معروف: ان دية الخطا علي العاقلة. يعني: ديه و خونبهاي قتل خطا بر عاقلۀ قاتل واجب است.
كلمۀ عاقله در اين عبارت به معني عاقل و خردمند نيست بلكه جماعت عاقله كه بايد ديۀ قتل اشتباهي را بپردازند عبارت است از : پدر و فرزندان و خويشان پدري از قبيل اعمام و بني اعمام ابي و ابويني و اخوال (دايي ها) و بني اخوال ابي و ابويني قاتل هستند.
اما فلسفۀ ثبوت ديه بر عاقله اين است كه اگر فردي بدون تعمد مرتكب قتل گرديد چون گناهش صرفاً بي احتياطي و عدم توجه بوده و مستحق رحم و عطوفت است علي هذا لازم است مورد شفقت و مهرباني مسلمانان قرار گيرد و نزديكترين مسلمانان همان خويشان و بستگان نزديك قاتل غيرعمد هستند كه بايد خونبهاي قاتل را بپردازند تا به حكم عقل و وجدان از اقارب و بستگان جاهل و ناپخته محافظت نمايند و نگذارند كه آنان از طريق حزم و احتياط خارج شده اشتباهاً مرتكب قتل نفس شوند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ریشه ضرب المثل ایرانی: ديوان بلخ
قضاوت و داوري بايد مبتني بر اصول عدالت و رعايت كمال بي نظري باشد. اگر به ترازوي عدالت كه در سالن دادگاه جنايي كاخ دادگستري تهران نصب است نگاه كنيم ملاحظه مي شود كه نگهدارندۀ شاهين اين ترازو داراي چشماني اعمي و نابيناست. در واقع اين معني افاده مي شود كه عدالت كور است و در مقام قضا تنها نور حقيقت به آن روشني مي بخشد.
بديهي است اگر جز اين باشد يعني چشم قاضي به دوستان و بستگان افتد و گوش قاضي هر ندايي را پذيرا شود آن چنان ديوان و دارالقضا سالبه به انتفاي موضوع خواهد بود و آن را به ديوان بلخ تشبيه و تمثيل مي كنند.
شهر بلخ كه امروز جزء كشور افغانستان است سابقاً از مهمترين بلاد خراسان بزرگ بود و قبل از ظهور اسلام در آنجا پيران بودا و زردشت هر يك كانوني داشتند و سرزمين بلخ را به اين ملاحظه مقدس و گرامي مي شمردند. پس از پيدايش دين اسلام باز هم شهر بلخ نام و عنوان داشت چنان كه آنجا را قبة الاسلام و ام البلدان و دارالملك مي ناميدند و شخصيتهاي نامداري چون مولانا جلال الدين محمد مولوي و ابوشكور و شهيد بلخي و قاضي حميدالدين صاحب مقامات حميدي و ناصر خسرو قبادياني متخلص به حجت و صدها عالم و فاضل و دانشمند ديگر از آنجا و آباديهاي اطرافش برخاستند.
شهر بلخ در آن عصر و زمان به قدري عظمت داشت كه تنها از طبقۀ فضلا و دانشمندان، پنجاه هزار كس در آن جاي داشتند. «در معموري به مثابه اي رسيده بود كه در نفس شهر و قراء، هزار و دويست موضع نماز جمعه مي گزاردند و هزار و دويست حمام كدخدا پسند در آن نواحي موجود بود.»
براي آنكه ريشۀ تاريخي ضرب المثل ديوان بلخ بهتر روشن شود فقط دو نمونه از قضاوتهاي مضحك و دور از موازين عقل و انصاف قاضي موصوف را ذيلاً مي نگارد:
روزي زني به محضر قاضي بلخ آمد و از شوهرش به تفصيل شكايت كرد كه بخيل و ممسك است، خرج خانه نمي دهد، بد اخلاق است و با او سرياري و سازش ندارد. قاضي سخنان شاكيه را به دقت گوش مي كرد ولي بدون تأمل و تفكر مرتباً سرش را تكان مي داد و مي گفت:«حق با شماست!» زن با رضايت و خشنودي از ديوان بلخ خارج شد و اميدوار بود كه حكم قاضي به نفع او و عليه شوهرش صادر خواهد شد. دير زماني نگذشت كه شوهر زن شاكي به ديوان بلخ آمد و از همسرش به گناه آنكه علاقه به زندگي زناشويي ندارد و پر توقع و پر افاده است داستانها گفت. قاضي احمد حنفي اين مرتبه با قيافۀ اندوهگين سخنان مرد شاكي را شنيد و در فواصل صحبت شاكي با بيان فصيح مي گفت:«حق با شماست! حق با شماست!»
همسر قاضي كه در كنار پنجرۀ اطاقش شاهد اين صحنۀ مضحك و تصديق بلاتصور از طرف شوهرش بود به محض آنكه شاكي از دارالقضا خارج شد به درون رفت و مشت محكمي بر فرق شوهرش كوبيد و گفت:«اي نفهم احمق، اين چه نوع قضاوت است كه مي كني؟ در كدام يك از محاكم و محاضر قضايي دنيا سابقه دارد كه قاضي روي اظهارات مدعي و مدعي عليه، رأي مشابه دهد؟ آيا هيچ مي داني كه آن زن شاكيه همسر اين شاكي بوده است؟» قاضي كتك خورده نيشخندي زد و در جواب همسر خشمگين گفت:«حق باتست! تو هم درست مي گويي!»
در واقع جناب قاضي با اين سه رأي مشابه نشان داد كه در فرهنگ ديوان بلخ ميدان حق و حقيقت آن قدر وسيع است كه مي توان عارض و معروض و شاكي و مشتكي عنه را با هم در آن جاي داد!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ریشه ضرب المثل: ران ملخ
عبارت بالا به هنگام اظهار تواضع و فروتني به كار مي رود. في المثل براي دوست خود هديه اي مي فرستيد ولي آن هديه را در خور شأن و مقامش نمي بينيد. در اين موقع از عبارت مثلي بالا استفاده كرده چنين مي گوييد و يا مي نويسد: «تقاضا دارد اين ران ملخ را بپذيريد.» فكر مي كنم صرفاً ناچيز بودن ران ملخ كه احياناً مورچه اي را سير نمي كند در حالي كه در واقعۀ زير سپاه بي كراني را سير كرده است موجب شده باشد كه از باب تواضع و تخاشع صورت ضرب المثل پيدا كند.
اما ريشۀ تاريخي آن:
داستان رسالت و سلطنت حضرت سليمان را قبلاً در قسمت دو قورت و نيمش باقي است در همين بخش شرح داديم و مخصوصاً به تفصيل بيان داشتيم كه بنابر حكم و مشيت الهي چگونه بر تمام مخلوقات و موجودات عالم سلطه و سيطره پيدا كرده است.
قضا را روزي سليمان نبي با لشكريان و همراهان خود طي طريق مي كرد تا ضمن سركشي از بلاد و قصبات تابعه به عرض و درخواست متقاضيان و شاكيان رسيدگي كند. در مسير خود به وادي مورچگان «كه قسمت جنوبي طائف و يا به گفتۀ اكثر مفسران وادي نمل در شام و سوريۀ فعلي بوده است» رسيد كه كثرت عدد مورچگان بسيط زمين را سياه كرده بود: حتي اذا اتو اعلي وادالنمل. عرجا رييس مورچگان به آواز بلند گفت:«يا ايها المنل ادخلو امساكنكم لايحطمنكم سليمن و جنوده و هم لايشعرون.» يعني: اي مورچگان، به منازل و مساكن داخل شويد تا پايمال سم ستوران سليمان و لشكريانش نشويد زيرا آنها نمي دانند و توجهي به شما ندارند.
سليمان از گفتار عرجا بخنديد و با تفرعن و تبختر علت صدور چنان فرمان را توضيح خواست. عرجا رييس مورچگان چون تندي و تفرعن سليمان را ديد گفت:«ملايمتر صحبت كن زيرا اگر تو پادشاه روي زمين هستي من در هفت طبقۀ زيرزمين سلطنت مي كنم كه هر طبقه چهل هزار فرمانده و هر فرمانده چهل ميليون مورچه در اختيار دارد كه همه تحت فرمان من هستند. اگر امر و مشيت الهي تعلق گيرد آن چنان قدرت و زورمندي دارم كه قويترين دشمنان را با يك حمله از پاي درمي آورم.»
سليمان گفت: « اگر راست مي گويي پس چرا فرمان دادي كه مورچگان به خانه هاي خود بگريزند؟» عرجا بدون تأمل جواب داد: « از آن جهت چنين فرماني صادر كردم كه اين زمين زر و سيم دارد و آدمي در به دست آوردن احجار كريمه حريص است، از طرف ديگر چون دستور حمله و تعرض ندارم ترسيدم كه براي به دست آوردن زر و سيم آمده باشي و لشكريان تو مورچگان را بر زيرپاي سم ستوران كنند.»
سليمان گفت: « پس چرا تو نگريختي و تا آخرين لحظه برجاي ماندي؟» عرجا جواب داد: « من رييس مورچگانم و شرط سروري و مهتري آن نيست كه زيردستان را در بلا افكند و خود بگريزد. اگر هنوز اين ندانسته اي، بدان.» آن گاه بين سليمان و عرجا رييس مورچگان در پيرامون دنياي فاني و قدرت لايزال خداوندي محاوره و گفتگو زياد رفت به قسمي كه سليمان را در مقابل منطق قوي و اظهارات مستدل عرجا قدرتي نماند و اشك از ديدگانش سرازير گرديد.
سليمان از عرجا خواست كه پندي آموزنده دهد شايد به كار آيد. عرجا گفت: « از عطايايي كه خداي تعالي ترا بخشيد يكي را بازگوي.» سليمان جواب داد: « چه عطيه اي بالاتر از اين، كه خداي مهربان باد را مركب من ساخته است تا هر جاي قصد كنم به وسيلۀ باد و به سرعت باد بروم.»
عرجا گفت:« اي سليمان، داني كه اين چه معني دارد؟ يعني، هرچه ترا از اين دنيا دادم همچو باد است، درآيد و نپايد و برود. اكنون كه چنين است به مال و مقام دنيوي غره مشو و به همنوع خود خدمت كن. هر كس را كه حق تعالي سروري و مهتري دهد بر او فرض و لازم است كه نسبت به كهتران و زيردستان مشفق و مهربان باشد. من هر روز در ميان قوم خود گردش مي كنم تا اگر مورچه اي را رنج و محنت و شكستگي رسيده باشد از او تيمار و پرستاري كنم. راستي، اين نكته را هم بگويم كه حق تعالي سلطنت روي زمين را نيز به من تكليف فرمود ولي نپذيرفتم زيرا ميل داشتم كه هميشه مورچه اي ضعيف باشم تا شكوه و جلال سلطنت مرا از خود باز ندارد.»
جملات اخير عرجا آن چنان نافذ و كوبنده بود كه سليمان را از ادامۀ گفتگو بازداشت و در مقام مراجعت برآمد. عرجا گفت: «سزاوار نيست گرسنه بازگردي و من ترا مهماني نكنم كه گفته اند: من زار حياً ولم يذق شيئاً فكانما زار ميتاً. سليمان گفت: « تو مرا به چه چيز مهمان مي كني؟» عرجا گفت: «به ران ملخ.» پس برفت و يك پاي ملخ بياورد و پيش سليمان بنهاد. سليمان تمسخر و نيشخندي زد و گفت: « لشكريان من زياد هستند و اين ران ملخ كفايت نكند.» رييس مورچگان گفت: «به اندك بودن آن نگاه نكن. بركت خدا را حد و اندازه نيست. بخور تا بيش از اين لاف قدرت و لمن الملكي نزني.»
خلاصه سليمان و آن همه سپاهيانش از ران ملخ بريدند و خوردند تا همه سير شدند ولي عجب آنكه از آن ران كذايي چيزي كم نگشت. به علاوه حق تعالي گياهي پديد آورد كه تمام ستوران و چهارپايان سليمان نيز از آن يك خوشه گياه بخوردند و سير شدند.
سليمان چون اين بديد سر به سجده برآورد و به خود آمد كه در مقابل عظمت الهي بنده ضعيف و زبون و بيچاره اي بيش نيست. وقتي كه به خانه بازگشت مدت چهل روز از محراب خارج نشد و تمام اوقات را به عبادت و نيايش و پرستش خداي يگانه پرداخت و ران ملخ كه در بادي امر به نظر سليمان تحفۀ ناچيزي جلوه كرده بود بعدها به صورت ضرب المثل درآمد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-24-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ریشه ضرب المثل: خره خوابيد كلاغه باورش اومد!
هر وقت صحبت از اشخاص خوشباور و ابله باشد، اين مثل را ميگويند.
خري در مرغزاري ميچريد وقتي كه سير شد همان جا خوابيد و چار دست و پاش را دراز كرد. كلاغي از بالاي سرش ميپريد، خر را ديد كه افتاده، خيال كرد سقط شده چند دقيقهاي دورش نشست و پريد تا اينكه پيش خودش يقين كرد كه خر جان ندارد. خلاصه، بالاي سر خر آمد كه چشمهايش را در بياورد كه ناگهان خره سرش را بلند كرد و كلاغه از ترس پريد!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 3 نفر (0 عضو و 3 مهمان)
|
|
ابزارهای موضوع |
|
نحوه نمایش |
حالت خطی
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 07:18 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|