گفته بودي مي شوي هم راز و هم آواي من
مي سرايي عشق را در خلوت شبهاي من
گفته بودي در کنارم تا ابد مي ماني و
همره دل مي شوي در شادي و غمهاي من
گفته بودي بين ما ديگرنمي آيد فراغ
گفته بودي مي شوي ياد دل تنهاي من
آه اما امشب از آن کوچه ها رفتم ولي
باز هم تنها صداي شعر تو بود و صداي پاي من
نامه هاي تو هنوز از عشق لبريز و چه سود
که خودت رفتي و مانده اين شب يلداي من
***
__________________
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نيست
و دلم بس تنگ است ،
بی خيالی سپر هر درد است ،
باز هم می خندم ،
آن قدر می خندم که غم از روی رود