به سلام برادر مهدی !
درمورد دوم منم بسیار خوشحالم .. امیدوارم مینای عزیزم بهتر تر تر تر تر تر تر تر شه
یه کارگاه ادبی باید بذارم برای بچه های پی سی با این جمله بندی هاشون
واااااااااااای اگه امروز سه شنبه نبود نفت می خوردم خودمو میکشتم
نه اتفاقا رفتیم. خیلی هم تحویلمان گرفتند .. برایمان دست زدند تا برویم پشت تریبون شعرمان را بخوانیم
داشتم می رفتم یکهو دیدم وقتی راه میرم یه چیزی پشت سرم هی صدا میده
برگشتم دیدم زیر کفشم مث دهن سنجد بازه
اعتماد به نفسم یهو از نوک آسمون سقوط کرد رف زیر زمین .. هول شدم
ولی به روی خودم نیاورم وبه راه رفتنم ادامه دادم. رفتم جلو با اقتدار شعرمو خوندم
دبیر انجمن گف یادته آخرین بار درمورد پیشرفتت ازم پرسیدی ؟ از اولین روزی که دیدمت تا حالا 70 درصد پیشرفت داشتی ..
منم کلی ذوق مرگ شدم. آخرشم که داشتم با عرفان می رفتم رو کرد به عرفان گف: یکاری کن این بازم بیاد اینجا
از تعریف الکی خوشم نمیاد . اصلا ! چون توی انجمنای شمال بدترین نقدا میشه و با هم رودروایسی ندارن اصلا می دونم تعریفشونم الکی نیست. برا همین ذوق مرگ شدم
یک روزم بعد مدت ها آدم میره انجمن شعر شهرش کلی هم تحویلش بگیرن و اینجوری توو ذوقش زده شه
هـــــــــــی .. خدا برا مسیحی جماعت نیاره