بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #21  
قدیمی 07-15-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض زیباترین نامه های عاشقانه بزرگان دنیا

نامه های جان کیتس
جان كيتس (1821 - 1795) عمري كوتاه اما بسيار درخشان داشت. در سن 23 سالگي فاني براوني را كه در همسايگي او خانه داشت ملاقت كرد و دلباخته او شد. متاسفانه در آن زمان پزشكان بيماري سل را كه نهايتا به مرگ او منجر مي شد تشخيص داده بودند؛ بنابراين ازدواج آن دو ناممكن شد. گرماي عشق عميق و خلل ناپذير كيتس به فاني در اين نامه كه يك سال قبل از مرگ كيتس در رم نوشته شده است به خوبي احساس مي شود.


فاني شيرينم
گاه نگران مي شوي كه نكند آنقدر كه انتظار داري تو را دوست نداشته باشم. عزيزم، دوستت دارم هميشه و هميشه بي هيچ قيد و شرطي. هر چه بيشتر تو را مي شناسم، بيشتر به تو علاقمند مي شوم. همه احساسات من حتي حسادت هايم ناشي از شور عشق بوده است. در پرشورترين طغيان احساسم حاظرم برايت بميرم. تو را بيش از اندازه آشفته و نگران كرده ام. ولي تو را به عشق قسم، آيا كار ديگري مي توانم بكنم؟ هميشه براي من تازه هستي. آخرين نسيم تو شاداب ترين و آخرين حركات تو، زيباترين آنهاست.


به فاني براوني
بدون تو نمي توانم زندگي كنم. جز تو ديدار تو همه چيز را فراموش كرده ام، امگار زندگي ام دراينجا به پايان رسيده است. ديگر چيزي نمي بينم مرا در خودت ذوب كرده اي؟
حس مي كنم در حال متلاشي شدن هستم... هميشه در حيرت بودم كه چطور افرادي به خاطر دين شهيد مي شوند. از فكر آن بدنم به لرزه مي افتاد. اما ديگر نمي لرزم. من هم مي توانم به خاطر دينم شهيد شوم. عشق دين من است. م توانم به خاطر آن بميرم. مي توانم به خاطر تو بميرم. كيش من كيش مهر است و تو تنها اعتقاد من هستي. تو مرا با نيرويي كه توان مقابله با آن را ندارم افسون كرده اي.
جان كيتس


داستان عشق جان كيتس و فاني براوني داستاني غمبار است. كيتس كه از شعراي عمده قرن نوزدهم به شمار مي آيد در طول عمر كوتاه خود آثار مهمي همچون "قصيده اي درباره گلدان يوناني" را سرود.
كيتس در نوامبر 1818 فاني را ملاقت كرد و بلافاصله دلباخته او شد!!! اين اتفاق خانواده فاني و دوستان كيتس را نگران كرد. آن دو به زودي مخفيانه نامزد كردند. اما كيتس در زمستان 1820 در سن 25 سالگي چشم از جهان فروبست. او را همراه با نامه هاي ناگشوده از فاني كه روي سينه و نزديك قلبش گذاشته بودند به خاك سپردند.
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #22  
قدیمی 07-15-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

جان كيتس به فاني براوني
اي عزيزترين

امروز صبح كتابي در دست داشتم و قدم مي ردم اما طبق معمول جز تو به هيچ چيز نمي توانستم فكر كنم. اي كاش مي توانستم اخبار خوشايندتري داشته باشم. روز و شب در رنج و عذابم. صبح رفتن من به ايتاليا مطرح شده است اما مطمئنم اگر از تو مدت طولاني دور باشم هرگز بهبود نخواهم يافت. در عين حال با تمام سرسپردگي ام به تو نمي توانم خودم را راضي كنم كه به تو قولي بدهم...

دلم بسيار در طلب توست. بي تو هوايي كه در آن نفس مي كشم سالم نيست. مي دانم كه براي تو اينچنين نيستم. نهف تو مي تواني صبر كني، هزار كار ديگر داري. بدون من هم مي تواني خوشبخت شوي.

اين ماه چگونه گذشت؟ به چه كسي لبخند زدي؟ شايد گفتن اين حرف ها مرا به چشم تو بي رحم جلوه دهد ولي تو احساس مرا نداري. نمي دان عاشق بودن چيست. اما روزي خواهي فهميد. هنوز نوبت تو نشده است.

من نمي توانم بدون تو زندگي كنم. نه فقط خود تو، بلكه پاكي و پاكدامني تو. خورشيد طلوع و غروب مي كند روزها مي گذرد ولي تو به كار خود مشغولي و هيچ تصوري از درد و رنجي كه هر روز سرتاپاي مرا فرا مي گيرد نداري. جدي باش. عشق مسخره بازي نيست. و دوباره برايم نامه ننويس مگر ان كه وجدانت آسوده باشد. قبل از اينكه بيماري مرا از پا در آورد از دوري تو مي ميرم.

دوستدار هميشگي تو
جان كيتس
صبح چهارشنبه
شهر كنتيش. 1820
پاسخ با نقل قول
  #23  
قدیمی 07-15-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نامه عاشقانه شکسپیر به همسرش
وقتيکه خاطرات گذشته در دل خاموشم بيدار ميشوند بياد آرزوهای در خاک رفته .آه سوزان از دل بر ميکشم و غمهای کهن روزگاران از کف رفته را در روح خود زنده ميکنم .
با ديدگان اشکبار ياد از عزيزانی ميکنم که ديری است اسير شب جاودان مرگ شده اند .
ياد از غم عشق های در خاک رفته و ياران فراموش شده ميکنم .رنجهای کهن دوباره در دلم بيدار ميشوند .افسرده و نااميد بدبختيهای گذشته را يکايک از نظر ميگذرانم و بر مجموعه غم انگيز اشکهايی که ريخته ام مينگرم .و دوباره چنانکه گويی وام سنگين اشکهايم را نپرداخته ام
دست به گريه ميزنم .اما ای محبوب عزيز من اگر در اين ميان ياد تو کنم غم از دل يکسره بيرون ميرود. زيرا حس ميکنم که در زندگی هيچ چيز را از دست نداده ام.
بارها سپيده درخشان بامدادی را ديده ام که با نگاهی نوازشگر بر قله کوهساران مينگريست
گاه با لبهای زرين خود بر چمن های سر سبز بوسه ميزد و گاه با جادوی آسمانی خويش آبهای خفته را به رنگ طلایی در می آورد.
بارها نیز دیدم که ابرهای تیره چهره فروزان خورشید آسمان را فرو پوشیدند .مهر درخشان را وا داشتند تا از فرط شرم چهره از زمین افسرده بپوشاند و رو در افق مغرب کشد.
خورشید عشق من نیز چون بامدادی کوتاه در زندگانی من درخشید و پیشانی مرا با فروغ دلپذیر خود روشن کرد .اما افسوس.دوران این تابندگی کوتاه بود زیرا ابری تیره روی خورشید را فرا گرفت .با این همه در عشق من خللی وارد نشد زیرا میدانستم که تابندگی خورشید های آسمان پایندگی ندارد.

پاسخ با نقل قول
  #24  
قدیمی 07-15-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نامه عاشقانه نیما
عزيزم!
امروز صبح ، تا كنون ، خيلي دلواپس هستم ! نمي دانم چرا ! مثل مقصري كه مي خواهند او را به محبس ابدي بسپارند . حس مي كنم انقلاباتي در زندگاني من ، به من نزديك است . بدون سبب دلم مي خواهد گريه كنم . شايد خوابهاي آشفته ي ديشب سبب شده باشد به هر حال به قلب شاعر چيزهايي مي گذرد كه در قلب ديگران نمي گذرد
شعر « بوته ضعيف » را بخوان . به واسطه ي مخالفت با باد سرنگون شد
من ميل دارم با من دوست باشي نه كسي كه به خودت عنوان زن و به من عنوان شوهر را بدهي . من از بچگي از كلمه ي زن و شوهر بيزار بودم . واضع كلمات : احتياج يا طبيعت ، خوب بود از وضع اين دو كلمه خودداري مي كرد . به تو گفته ام تو را دوست دارم در صورتي كه ...
اگر با من يكي شدي كارهاي بزرگ صورت خواهي داد . بين ساير دخترها سر بلند خواهي شد . اگر جز اين باشد آگاه باش : پرنده ي وحشي با قفس انس نخواهد گرفت
اين كاغذ چندمي است كه مي نويسم . يا شوخي فرض خواهي كرد يا سرسري خواهي خواند . در مقابل ، من به خودم خواهم گفت : او به طبيعت واگذار كرده است . ولي اين خطاست . براي اين كه انسان عقل دارد تا بر طبيعت غلبه كند و آن را ، تا حدي كه ممكن است به دلخواه خود در آورد
كاغذ بعدي را وقتي خواهي خواند كه بعد از خواندن آن ، ديگر آن پرنده ي وحشي را در قفس نبيني و در ميان يأس و پشيماني و اندوه ، كه ناگهان ضربات قلبت را نامرتب كرده است ، تعجب كني او از كجاي قفس پريد . پرهاي او كه ابدا با حرف هاي تو بريده نمي شود . پرهايي كه او را تا اعماق روح تو پرواز داده است ، عبارت از خيال و عشق اوست

نيما

پاسخ با نقل قول
  #25  
قدیمی 07-15-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نامه نیما به عالیه
عاليه ي عزيزم
نزديك نيمه شب است . نمي توانم بخوابم . واقعه ي اخير در زندگاني نويسنده بيشتر اهميت دارد . ديشب خواستم از تو احوالپرسي كنم . مانع شدند . از دور به اتاق خودمان نگاه كردم . چراغ را خاموش ديدم . ددين اين منظره ، مرا غمگين كرد . ناچار از ديوار بالا آمدم . مدتي روي پشت بام نشستم ، ايراد نگير ، محبت داشتن منوط به اين نيست كه شخص پول فراوان داشته باشد يا زياد از حد وجيه و محبوب باشد . اگر خطايي از من سر زد ، كدام انسان بدون خطا زندگي كرده است
اين هم در نتيجه ي جنوني است كه صدمات زندگي برايم فراهم كرده است . خودت مي داني . طبيعتا تا دو جنس به هم جوش بخورند با هم كشمكش دارند
ولي اين دفعه دعوا بي موضوع بود . هوا سرد شده ، سرما خوردي
ناخوش شدي . اين خطاي طبيعت است . بلكه خطاي خود توست . چرا به حمام رفتي .
بالعكس به من تهمت زدند . مي دانم اوضاع به كلي در اين روزها به همين چيزها دلالت داشت . تو به من تهمت مي زني كه با دخترها رفيق هستم ، آن ها تهمت مي زنند از شر زبان من ناخوش شده اي . متشكرم . مفارقت شيرين است . از دشمني كم مي كند و به دوستي مي افزايد . قلب نارضا را هم تسلي مي دهد اما ...
به جنگل هاي « ني تل » قسم من فقط يك نفر را دوست دارم و متاركه ي اخير موضوعي نداشت ، مثل اين بود كه عمدا با فحش اسبابي فراهم آورند كه من از آن جا دور باشم
از اين ها گذشته خيبي اسباب نگراني است . مخصوصا وقتي كه مي شنوم كمرت را سوزانيده اند . قلبم را سوزانيده اند
پس نگذار در اين تنهايي كسي كه هيچ كس را ندارد و امديش رو به انقطاع است گريه كند و در اين گريه به خواب برود
پاسخ با نقل قول
  #26  
قدیمی 07-15-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نامه نیما به عالیه
به عاليه ي عزيزم
خيلي پريشانم . براي من پيراهني كه از جنس خاك وسنگ باشد خيلي از اين پيراهن كه در تن دارم ، بهتر است . در زير خاك شخص را آسوده مي گذارند . چرا يك حربه در مقابل من نيست ! حربه ي عزيز مرا كي برد ! يك قطعخ فلز كوچك كه مي تواند آسايش ابدي يك فكر طاغي و خسته را تهيه كند چرا از من دور است ؟ چرا از چيزي كه خوبي و بدي را در نظرم يكسان مي كند بپرهيزم ؟
اسرار فراوان ، دردهاي بي درمان ، نااميدي ها و بدبيني ها در من خوب رشد و تربيت يافته اند . حال آيا وقت آن نيست كه آن ها را از اين محل تربيت ، قلب ، بيرون كنم ؟
چرا اين پرده پاره نمي شود . قلب سمج من در اينجا چه كند ؟
عاليه! از تو مي پرسم اين يك پاره خون مگر مي تواند عالم ابديت باشد ؟
ابديت براي خودشان بماند . عدم مطلق را به من بدهند . اگر براي زندگي ام حرف بزنم ، مثل اين است كه وصيت كنم . وصيت هم كه راجع به زندگان است . ببين چه قدر نتيجه ي افراط انسان در طلب موهوم است
اين حالت مرموز مرا مي گرياند . افسوس ! ديگر اشك هاي شاعر قيمت ندارند . قطرات چشم سرازير مي شوند : درياي بي آرامي را تكشيل مي دهند . عاليه ! توي مي خواهي با دست و زبان خودت اين دريا را بپوشاني . حال كه علاقه ي من نسبت به تو از دوستي هم تجاوز كرده است ، مي خواهي چشم هايم را ببندي
اما اشك ... اشك راه سرازير شدنش را از گوشه هاي چشم بلد است
دلم مي خواست در صحراهاي وسيع و خلوتي بدوم و فرياد بزنم
دلم مي خواهد سم مهلكي روي لب هاي تو جا بگيرد . لب هاي تو را ببوسم و در زير پاي تو در هواص يافو آزاد ، دنيا را وداع كنم
اين هم براي من ميسر نيست ! پس چرا زنده ام ؟ از من نپرس براي چه ؟ شاعر خلقتي است كه هنوز ديگران عجايب آن خلقت را كاملا ادراك نكرده اند . توصيفات اشخاص درباره ي او ي نوع مقاربت روحاني است
فكر كن . به اين حسرت نبر كه چرا قصرهاي مرتفع و باغ هاي مجلل نداري . آن ها را جنايت و خيانت فراهم مي آورد . اگر طبيعت به تو قلب نجيب و همت عالي داده است خوشحال خواهي بود كه نسبت به تمام آن تجملات بي اعتن هستي
درباره ي شوهرت ، وقتي كه او را شناختي و بر ديگران ترجيح دادي ، او براي تو مايه ي تسلي آلام باطني مي شود
نمي دانم با اين پريشاني خيال زندگاني را امتداد خواهم داد يا نه . مي بيني عاليه ! عاليه ! من از همه چيز سير و بيزار هستم . فقط وجاهت و محبت تو مي تواند مرا نگاه بدارد . با مريض خودت مدارا كن
نيم
پاسخ با نقل قول
  #27  
قدیمی 07-15-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نامه عاشقانه نیما به معشوقه اش
به عزيزم عاليه
به من گفته اي بدون خبر بازگشت نكنم ؟ ببين اين ابرهاي سفيد را كه از جلوي ماه رد مي شوند از مغرب به مشرق خبر مي برند ، ولي صبر لازم است . درباره ي خودم نمي دانم براي خبر آوردن لازم است تا آخر عمر صبر كنم ، يا نه ؟
هنوز تو را مي بينم در مقابل در ايستاده اي . رو به بالا بنا به عادت نگاه مي كني
كي خبر مرا به تو مي آورد ؟
نسيم خنكي كه مو هايت را تكان مي دهد صداي من است . بارها از تو مي گذرد و تو او را نخواهي شناخت ! عاليه ! يك قطره ي شفاف در اين وقت سحر روي دست تو مي افتد . گمان نكن باران است طبيعت پر از كاينات است . وقتي كه عاشق از معشوقه اش دور مي شود ، بعد ها خيلي چيزها شبيه به آثار وجود آن دور شده ، از نظر مي گذرند ، قطره ي باران كه در خاموشي شب خيلي محزون به زمين مي آيد شبيه به اشك آن عاشق است
چه قدر رقت انگيز است كه گل به محض شكفتن ، پژمرده شود ! قلب در دست اطفال همين حال را دارد
مگر تو نمي خواهي مرا از خودت دور كني . اگر جز اين است ، به من بگو امشب بدون خبر مي توانم بازگشت كنم ، يا نه ؟
مخبر تو
نيما
پاسخ با نقل قول
  #28  
قدیمی 07-15-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نامه نیما
به عاليه عزيزم
قلم در دست من مردد است . حواسم مغشوش است . چرا در اين حوالي تاريك شب مرا صدا مي زنند ؟ از من چه مي خواهند؟ هيچ ! انقلاب مرموز قلب ناجور را
فرستادگان آسماني بدون جواب رد مي شوند
خدا شاعرش را در زمين تنها مي گذارد تا نيات تازه اش را دوباره بسنجد . او را همان طور ناجور با تمام مخلوق نگاه مي دارد
چرا شعله هاي قلب اين قدر ممتد است ؟ اين آتش چرا خاكستر نمي شود ؟ به من بگو انسان چرا دوست مي دارد ؟
نشانه ي خون آلودي كه قضاي آسماني آن را به زمين نشانيد و حوادث آن را دمي آسوده نگذاشت تا اين كه از اثر تيرها كهنه شد و تبديل يافت
آن نشانه ، قلب من است كه مشيت الهي آن را براي تجديد تعاليم زميني رو به زمين پرتاب كرد ولي يك اقتدار مقدس آن را نگاه داشت . گمنام ماند ، نگذاشت در انقلابات وسيع حيات به آتش و جنگ تسليم شده خاموش شود . آن اقتدار اثره ي چند كلمه حرف و چند نگاه بود . بعد از آن فراموش كردم . دوباره در يك انقلاب غير مريي و يك نواخت ، ولي تازه و عجيب ، قلب شاعر بين زمين و آسمان و فوق ادراك ديگران به خودش پرداخت
اگر دوست داشته ام يا نه . باور كن عاليه ، تو را دوست مي دارم
مي گويند عشق يك دفعه در مدت عمر هر كس به وجود مي آيد ، مراد عشقي است كه از جدايي هاي غير طبيعي كنوني ناشي شده ولي در آتيه قوانين عادله ، مثل عقد و نكاح ، آن را منسوخ مي دارد
من به عكس بسياري از علماي فلسفه ي علم الروح اين عقيده را رد مي كنم . عشق مي آيد ، مي رود ، دوباره مي آيد
مرور زمان همان طور كه يكي از قوانين اوليه تكامل است مي تواند قانون اصلي اضمحلال اشيا هم باشد . مجاورت زمان و حوادث ، مقدمه ي يك كشمكش دائمي طبيعت است . حوادث ، مجذوب و عاشق مي كند . زمان ، آن جذبه و عشق را پاك مي سازد. صفحه ي قلب ، مثل يك لوح است : همين كه يك لكه از روي آن برداشته شد ، جاي لكه ديگر باز مي شود
انسان ، اين طور با وسعت نظر خلقت يافته است . مي بيني چه طور راست حرف مي زنم . محبت با دروغ مبانيت دارد . خط تو ، تقريرات تو ، به من اميد مي بخشد . تو روشني قلب مني ! خودم را به هدر نداده ام !
دلم مي خواست با زبان مخصوصي كه در بعضي مواقع به كار مي برم قبل از وقوع امر بين خودمان بري تو چند كاغذ پي در پي هم بنويسم . براي امتحان ، حواست را مشوش كنم . و اين بعد از ديدار عكس تو بود . ولي حوادث زودتر از من ، عمل را به دلخواه خود انجام داد . بي جهت عجله شد ! چرا . چرا الفاظ ملا و شاگردش ، ما را به هم نزديك كرد ! قلب انسان كاري را مي كند كه آن الفاظ از انجام آن كار عاجزند
من ننگ دارم كه مثل ديگران به طور معمول زناشويي اختيار كنم
خوشبختانه مي بينم اين مواصلت براي من شباهت به علاقه ي محبتي را پيدا كرده است كه نزد مردم مردود است و نزد من رشد مي كند
مرا نگاه بدار . قلب من است كه مرا به تو مي دهد . نه الفاظ مذهبي ملا . دلت مي خواهد شاعري را كه بعد ها به فكرش بيش تر آشنا خواهي شد براي هميشه مطيع خودت داشته باشي ؟
جرأت داشته باش . امتحان كن . مطمئن شو و به او راست بگو
خدمتگزار تو كه هميشه تو را دوست مي دارد
نيما
پاسخ با نقل قول
  #29  
قدیمی 07-20-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نامه عاشقانه از. دکتر شریعتی

باتو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
باتو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
باتو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند
باتو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
و ابر،حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند
و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه ی ماست در دست خویش دارد

باتو، دریا با من مهربانی می کند
باتو، سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه می زند
باتو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
باتو، من با بهار می رویم
باتو، من در عطر یاس ها پخش می شوم
باتو، من در شیره ی هر نبات میجوشم
باتو، من در هر شکوفه می شکفم
باتو، من در هر طلوع لبخند میزنم، در هر تندر فریاد شوق می کشم، در حلقوم مرغان عاشق می خوانم و در غلغل چشمه ها می خندم، در نای جویباران زمزمه می کنم
باتو، من در روح طبیعت پنهانم
باتو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
باتو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، درسکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، غرقه ی فریاد و خروش و جمعیتم، درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند و بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه ها ی شسته، باران خورده، پاک، همه خوش ترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای من اند.
بی تو، من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو، رنگهای این سرزمین مرا می آزارند
بی تو، آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند
بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد
ابر، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند

بی تو، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو، پرندگان این سرزمین، سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
بی تو، سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند
بی تو، من با بهار می میرم
بی تو، من در عطر یاس ها می گریم
بی تو، من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم.
بی تو، من با هر برگ پائیزی می افتم
بی تو، من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو، من زندگی را، شوق را، بودن را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را از یاد می برم
بی تو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، درسکوت این آسمان، درتنهایی این بی کسی، نگهبان سکوتم، حاجب درگه نومیدی، راهب معبد خاموشی، سالک راه فراموشی ها، باغ پژمرده ی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطره ی رنجی، شبح هر صخره، ابلیسی، دیوی، غولی، گنگ وپرکینه فروخفته، کمین کرده مرا بر سر راه، باران زمزمه ی گریه در دل من، بوی پونه، پیک و پیغامی نه برای دل من، بوی خاک، تکرار دعوتی برای خفتن من ، شاخه های غبار گرفته، باد خزانی خورده، پوک ، همه تلخ ترین یادهای من، تلخ ترین یادگارهای من اند
پاسخ با نقل قول
  #30  
قدیمی 11-22-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور

پا ورقی : نامه های فوق را تنها به خاطر اینکه از طرف فروغ نوشته شده اند نخوانید ... اینها نامه های گذشته است اینها حرفهایی است که در گذشته مطرح بوده ولی ... کمی که فکر می کنیم .... کمی که مقایسه می کنیم می بینیم با حرفهایی که امروزه در جامعه ی ما گفته می شود چندان فرقی ندارد و در برخی موارد اصلا فرق ندارد ... بحث تلخ وشیرین مهریه در نامه های قبل از ازدواج ! که پنداری قیمتی است برای انسانها ! دلتنگی هایی که از سوی پدران و مادران برای فرزندان ایجاد می شود و تنها دلیل آن تفاوت نگرشی است که دو طرف به زندگی دارند و این تنها با گذشت زمان و اختلاف زمان ایجاد می شود !
محدودیتهایی که برای زنان بوده و هست در بخش نامه های زندگی مشترک به خوبی قابل حس است !
جامعه ی ما همچنان با نگرشی غلط سعی می کند به اینده حرکت کند ولی گویا به عقب می رود ! تنها خواننده نباشیم ....!
بعد از پا ورقی:
منبع و کتابی که این متون رو از روش براتون می نویسیم این قدر معتبر هست که اجازه چاپ گرفته ! ولی وقتی می خونیمش می بینم که تو ساده ترین مسئله یعنی تاریخ زدن برای نامه ها دچار مشکل اساسی هست ! برای مثال شما 3 نامه ی شماره های 18 19 و 20 از بخش زندگی مشترک رو مطالعه بفرمایید ! متون در پی همدیگر هستند ! ولی تاریخها پس و پیش و حتی اشتباه می باشند ! اگه تاریخ ندارن نامه ها مؤلف مجبور نبوده که از خودش تاریخ در بیاره ! شاید هم اون موقع تقویم ها اشتباه داشتن !

نامه ی شماره 1

پرویز حتما منتظر جواب نامه ات هستی من فکر می کردم که بدیعه خانم همه چیز را برای تو گفته و دیگر احتیاجی به تکرار آن نیست ولی از طرف دیگر هم فکر این که شاید تو هنوز نمی دانی من چه تصمیمی در مقابل آن خواهش تو اتخاذ کرده ام مرا راحت نمی گذارد من نامه ی تو را خواندم درست است که از تو چنین انتظاری نداشتم ولی باز هم به خاطر تو آن را می پذیرم و دیگران را هم راضی کرده ام از آن جهت خیالت راحت باشد تو در تلفن به من گفتی که باید روز مورد نظر حتما جمعه باشد بسیار خوب اگر تصمیم گرفته ای پس باید زودتر اقدام کنی چون تا روز جمعه 5 روز بیشتر باقی نمانده و ما نمی توانیم آن همه کار را در ظرف مدت کوتاهی انجام دهیم این جواب من است
موافق موافق منتظر اقدام تو هستیم.
خداحافظ فروغ

امه ی شماره 2

پرویز محبوبم می دانی چرا مجبور شدم دو مرتبه این نامه را برای تو بنویسم چون قهر ظهر یک ساعت تمام وقت خواب مامانم را گرفته ام و با او صحبت کرده ام و می خواهم بگویم که نتیجه کاملا رضایت بخش است آن نامه را من صبح نوشتم و این را عصر می نویسم و ان شائ الله فردا صبح هر دو را به پست می اندازم ولی بین نامه ی صبح و عصر من تا اندازه ای اختلاف است زیرا صبح امیدوار نبودم ولی حالا که عصر است کاملا امیدوارم که می توانم تو را داشته باشم .
پرویزم من با مامانم راجع به تو خیلی صحبت کردم و حالا می خواهم بگویم که مامان با من و تو تا اندازه ای هم عقیده شده است دلایل مخالفت تو را با شرط ها و با مقدار مهر شرح دادم و او را کاملا متقاعد کرده ام فقط چیزی که مانده همین موضوع برگزاری مجلس عقد است بگذار برای تو حساب کنم تا ببیمی چه قدر باید خرج کنی و به چه قدر پول احتیاج داری پرویز من لباس عروسی ام را می خواهم خودم بدوزم به این دلیل که خیاط ها اولا نمی توانند آن طور که من میل دارم لباسم را از آب دربیاورند و دیگر این که پولی را که می خواهیم به خیاط بدهیم و مسلما 100 تا 200 تومان می شود توی صندوق پس انداز می گذاریم و یا بع مصرف چیزهای ضروری تر می رسانیم پس قیمت لباس فکر نمی کنم از 100 تومان بیشتر بشود 200 تا 250 تومان هم خرج مجلس عقد یعنی میوه و شیرینی و از این حرف ها ( البته اگر زیاد باش تو باید به من تذکر بدهی و من در اینجا میل تو را رعایت می کنم ) و دیگر 100 تا 150 تومان هم خرج های متفرقه که اتفاقی پیش می اید پس روی هم می شود حدکثر 500 تومان من برایت همان روز اول معین کردم و حداقل 400 تومان و حالا پرویزم تو باید این مقدار را تهیه کنی اگر هم نمی توانی بگو تا یک قدری تجدید نظر بکنم و چیزهای تقریبا غیر ضروری را کنار بگذارم تا مطابث میل تو بشود عقیده ان را در این باره برایم بنویس راستی می خواهم بگویم که پدرم امروز یا فردا حتما می اید من این موضوع را صبح نمی دانستم ولی مامانم به من گفت تو نامه ای را که می خواهی برای او بنویسی بنویس و بده به خود من و من به موقع به پدرم می رسانم و ضمنا مامانم هم قول داده است که به محض آمدن او صحبت تو را پیش بکشد و هر طور شده رضایتش را جلب کند مطمئنم که راضی است اما پروزی مضمون نامه ی تو باید طوری باشد تقریبا صورت اجازه برای عقد کردن باشد مثلا بنویسی چون من از لحاظ مادی آمادگی دارم و به علاوه وضع اخیر برایم غیر قابل تحمل است خواهش می کنم اجازه دهید زودتر این کار خاتمه پیدا کند و این را هم بنویس که اگر فعلا من از لحاظ سنی هنوز آماده نیستم تو حاضری این مانع را رفع کنی و بعد وقت هم بخواه ، می خواهم یک طوری باشد که او دیگر فرصت ایراد گرفتن نداشته باشد فکر می کنم وضع ما حالا دیگر کاملا روشن شده باشد امشب دعا خواهم کرد و آن قدر از خدا موفقیت تو را در این امر خواستار می شوم که خدا دلش به حال من بسوزد و بیشتر از این در انتظارم باقی نگذارد تو هم دعا کن به خدا خیلی خوب است من که همیشه از خدا کمک می خواهم تو هم همین طور باش می دانم که موفق خواهی شد .
خداحافظ تو
فروغ

نامه ی شماره 3

پرویز محبوبم :
من نمی دانم چه طور از گناه خودم عذر بخواهم این بدترین کاری بود که من تا به حال مرتکب شده ام ولی تقصیر من هم نیست .
در آخرین لحظه ای که می خواستم با مامانم به نزد تو بیایم برایمان مهمان رسید و ناچار شدیم در خانه بمانیم .
من یک دنیا از تو معذرت می خواهم می دانم که خیلی در انتظار مانده ای مرا ببخش امیدوارم مورد عفو تو واقع شوم
می خواستم مطالبی را به تو بگویم که واجب بود پیش از رفتن به ملاقات پدرم تو آنها را بشنوی ولی متأسافانه نشد
این کاغذ را به وسیله ی فریدون فرستادم او به تو می گوید که مهمان های ما چه کسانی بودند و چرا ما نتوانستیم بیاییم .
خداحافظ تو
فروغ
پاسخ پرویز شاپور در حاشیه ی نامه :
تو را دختر باارزشی می دانم ولی اصولا نسبت به جنس مخالف نظر خوبی ندارن نمی توانم باور کنم که در نزد شماها حقیقتی یافت شود و اگر هم یافت شود مطمئن هستم بسیار ناقابل و ناچیز است زیرا آنچه زندگی به من آموخته و آنچه تجربه بر من ثابت کرده است تماما دلالت بر صحت این مدعا دارد لذا تا هنگامی که خلاف این اصل مسلم ثابت نگردد حاضر نیستم از عقیده ی خود دست بکشم مثلا بین محبوبی که تو مرا خطاب می کنی و من تو را می خوانم خیلی فرق قائل هستم یکی را قرین حقیقت و دیگری را بعید از حقیقت جستجو می کنم این است ایده ی من و در این باره جز این که خلاف آن را تو عملا به من ثابت نمایی.
پرویز شاپور
شب دوشنبه 22/3/1329
شب به خیر


نامه ی شماره 4

پرویز محبوبم ...
من این نامه را در حالی که یک دنیا غم و رنج به روحم فشار می آورد برای تو می نویسم من از دیروز تا به حال اشک ریخته ام چاره ای هم غیر از گریه کردن ندارم .
پرویز... اگر بگویم که بدتر و بداخلاق تر از فامیل ما در دنیا وجود ندارد دروغ نگفته ام اینها فقط مترصدند تا وضعی پیش بیاید و آنها بتوانند مقاصد پلید خودشان را اجرا کنند و بین دو نفر تفرقه و جدایی بیندازند و اساس سعادت ها را در هم ریزند من از آنها به علت وجود همین اخلاق زشت همیشه متنفر و گریزان بوده ام و می دانستم که بالاخره نیش آنها به ما هم زده خواهد شد و آنها باعث رنج کشیدن من و تو می شوند .
پرویز که نواب خانم با بچه هایش به منزل ما آمدند مطالبی از تو و مادرت به مامانم گفتند که او را کاملا نسبت به تو بدبین ساخته و مرا مجبور کرده اند که تا به حال گریه کنم .
پروزیم ... من به راست و دروغ بودن این مطالب کاری ندارم فقط برای این گریه می کنم که این گفته طوری در مادرم تأثیر نموده که دیروز به من گفت « فروغ یا باید مادر پرویز راضی شود یا من تو را به او نمی دهم »
پرویز ... این حرف مرا آتش زد و می خواستم فریاد بکشم اما فقط گریه کردم می دانم که خیلی بدبختم ببین چه حرف عجیبی به من می زنند به من می گویند که تو رافراموش کنم این برای من غیر مقدور است من تو را با یک دنیا امید و آرزو دوست دارم من فقط برای این زنده ام که با تو زندگی کنم تو برای من به منزله ی جان عزیز شده ای من تو را از صمیم قلب دوست دارم .
پس حق دارم گریه کنم .
ببین آنها چه حرفهایی به مادرم گفته اند که او با همه ی مهربانی و محبتی که نسبت به تو داشت یک باره تغییر عقیده داده و این حرف ها را می زند .
پرویز محبوبم. من فقط قسمتی از مطالب گفته شده را توانستم بفهمم و حالا آن را برای تو می نویسم .
به مامانم گفته اند که مادر تو با این زناشویی مخالف است و وقتی فهمیده است من و تو می خواهیم با یکدیگر ازدواج کنیم به قول نواب خانم غش کرده و تو را نفرین نموده است چون تو دختری را 8 سال است دوست داری و مدتی پیش او را به شوهر داده اند و حالا او طلاق گرفته و در انتظار ازدواج با تو به سر می برد . پرویزم ... من نمی توانم از ریزش اشکم جلوگیری کنم این ها باورکردنی نیست یا اگر هم راست باشد من فکر نمی کنم که دیگر اثری از عشق گذشته در قلب تو وجود داشته باشد اما پرویز اگر این طور نیست و تو می توانی در کنار او خوشبخت شوی من حرفی ندارم تو را فراموش می کنم ولی مطمئن باش که این فراموشی به قیمت جان من تمام می شود زیرا من وقتی بمیرم آن وقت توی می توانی به راستی باور کنی که دیگر فراموشت کرده ام .
من بدون تو حتی یک لحظه هم نمی توانم زندگی کنم من تو را حالا بیش از همیشه دوست دارم و احساس می کنم که به جز تو هیچ کس دیگر را نمی توانم دوست داشته باشم .
پرویزم ... من باید تو را ببینم و شخصا از همه چیز آگاه شوم زودتر به پیش پدرم بیا و در گرفتن جواب پایداری کن من خیلی رنج می برم و مطمئنم اگر دو روز دیگر هم همین طور غصه بخورم دیگر چیزی از وجودم به جز عشق تو باقی نخواهد ماند .
من فقط منتظر تو هستم سعی کن موافقت مادرت را به هر نحوی شده جلب کنی من به پدرم اطمینان کامل دارم و می دانم که به این موضوع های کوچک اهمیت نمی دهد ولی تنها مادرم هست که شرط ازدواج ما را رضایت مادر تو قرار داده و تو
می توانی با منطق قوی خودت او را هم متقاعد کنی .
پرویز من احساس می کنم که بالاخره همسر تو خواهم شد و این حوادث در محبت ما کوچک ترین خللی وارد نخواهد کرد پرویز مادر تو چرا مرا دوست ندارد مگر من به او چه بدی کرده ام من نمی توانم باور کنم که مادر تو تا این حد مانع سعادت تو می باشد .
پرویز من ... فراموش نکن که من نمی توانم تو را فراموش کنم این به منزله ی حکم مرگ من است هنوز خاطره ی شیرین آخرین شبی که با هم به سینما رفته بودیم در روح من باقی مانده و من گهگاه با به یاد آوردن تو و صحبت های تو همه ی رنج ها و غم هاین را فراموش می کنم و برای یک لحظه ی کوتاه خودم را خوشبخت می یابم کاش آن شب ها تجدید شود و ما بتوانیم در کنار هم زندگی سعادتمندانه ای تشکیل دهیم .
پرویز من ... تو باید به هر وسیله ای شده با مامانم صحبت کنی من برای این کار بهتر دیدم که پنجشنبه یا جمعه بلیت سینما بگیرم و برای تو هم بفرستم و تو در آنجا با مادرم آن طور که من می خواهم صحبت کنی و حس بدبینی را کاملا از دل او بیرون کنی . او امروز به قدری مرا اذیت کرده که حاضر بود بمیرم و این همه رنج نکشم ولی پرویز من به خاطر تو همه ی این چیزها را تحمل می کنم من خودم را برای مقابله با مصائب بزرگ تری آماده کرده ام و این چیزها در روح من کمترین اثری نخواهد داشت و ذره ای از عشق مرا به تو کم نخواهد کرد .
پرویز ... من اگر به جای تو بودم بیش از همه چیز مادرم را راضی می کردم تو سعی کن بر افکار و عقاید او مسلط شوی و او را راضی کنی من مادرت را با وجود این که زیاد ندیده ام و با او طرف صحبت واقع نشده ام دوست دارم و تعجب من در اینجاست که او چه طور حاضر است بر خلاف سعادت تو قدم بردارد .
پرویزم ... من تو را با یک دنیا امید دوست دارم و فقط خوشبختی ات را از خدا می خواهم و شنیدن این مطالب مرا رنج می دهد من از دیروز تا به حال فقط اشک ریخته ام یک حالت عجیبی دارم به قول پوران حس فدکاری در من بیدار شده و حاضرم همه نوع مشقت رادر راه رسیدن به مقصودم و به وشبختی که در کنار تو تأمین می شود تحمل کنم .
پرویز... تو هم سرسخت و فدکار باش تا می توانی در گرفتن جواب از پدرم پافشاری کن او آدمهای لجوج و سرسخت را دوست دارد و علاوه بر این هنوز جواب تو را نداده این طور نیست /
من از این موضوع بیشتر متأثرم که چرا باید مادر من که آن همه نسبت به تو مهربان بود این قدر دهن بین بوده و تحت تأثیر هر گفته ای خواه راست و خواه دروغ واقع شود و به این زودی تغییر عقیده بدهد ولی من مطمئنم که تو با منطق قوی خودت می توانی بر او غلبه کنی و عقیده ی ضعیف او را از بین ببری .
پرویزم ... من از تو فقط یک چیز می خواهم و آن هم جلب رضایت مامانم و مادرت می باشد البته وقتی مادرت راضی شد مسلما مامانم هم راضی می شود جواب نامه ام را بنویس بده فریدون بیاورد من منتظر جواب تو هستم تا خدا با ماست هیچ کس نمی تواند مانع خوشبختی ما باشد من فقط از خدا می خواهم که من و تو را در کنار هم خوشبخت سازد تو هم برای حل این موضوع فقط به خدا پناه بیاور او ما را کمک خواهد کرد .
خداحافظ پرویزم
فروغ
سه شنبه
پرویزم ... یک خواهش کوچک از تو داشتم یادم رفت بنویسم یک قطعه عکست را برایم بفرستی پشتش را هم بنویسی بگذار لای کاغذ بده فریدون بیاورد و مطمئن باش به غیر از من چشم هیچ کس بر آن نخواهد افتاد خواهش مرا قبول کن
فروغ

نامه ی شماره 5

پرویز محبوبم
این نامه را من فقط به منظور راهنمایی برای تو می نویسن و فکر می کنم در موفقیت تو بی اثر نباشد پیش از همه چیز باید بگویم که من اشتباه بزرگی مرتکب شده ام که تا اندازه ای به خوشبختی ما لطمه وارد کرد ولی حالا بی اندازه پشیمانم .
بعد از این که تو دومین کارت خود را برای پدرم فرستادی و من او را نسبت به این امر بی اعتنا دیدم دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و بدون مشاوره با هیچ کسی برای او کاغذی نوشتم و در آن کاغذ صریحا اعتراف کردم که تو را دوست دارم و از او خواستم که خوشبختی مرا در نظر بگیرد و این قدر نسبت به این امر بی اعتنا نباشد نمی دانم این نامه ی من در او چه گونه اثر کرد و چه تصمیمی گرفت که همان موقع جواب کارت تو را نوشت ولی بعد من هر چه انتظار کشیدم آن را برای تو نفرستاد این بی اعتنایی و فراموشیبرای من خیلی گران تمام می شد و من فکر می کردم که دیگر باید برای همیشه از تو دست ردارم همین دیروز پیش از این که تو بیایی درد و اندوه شدیدی به روح من فشار می آورد که من تصمیم گرفته بودم بروم پیش پدرم و آن قدر گریه کنم که راضی شود باور کن اگر تو نمی آمدی و اگر پدرم زودتر از حد معمول از خانه بیرون نمی رفت من این تصمیم را عملی کرده بودم ولی خدا نخواست من فکر می کنم که این نامه ی من قدری او را به شک انداخته و از این حیث کاملا پشیمانم به طوری که دیگر محتاج به سرزنش هم نیستم نمی دانم تو هم مرا مقصر می دانی یا نه در هر صورت حالا دیگر چاره نیست .
ولی آمدن آن شب تو باعث شد که او از بی اعتنایی سابق خودش دست بردارد و امروز صبح جواب تو را نوشت ولی در ضمن مثل این که یک قدری ناراضی بود و از آنجا که من قدری بیشتر از تو به اخلاق او آشنایی دارم حس کرده ام که این ها فقط و فقط بهانه است و نامه ی من باعث تغییر اخلاق و نظریه ی او شده است صبح وقتی مامانم موضوع را برایش شرح می داد در جواب گفت که اگر او بتواند خانه ای تهیه کند من راضی ام . ببین پرویز من می دانم که وضع مالی تو مساعد نیست و تو نمی توانی به این پیشنهاد جواب مثبت بدهی ولی تو سعی کن با ملایمت او را راضی کنی که از این فکر دست بردارد و ضمنا بگو که می توانی فعلا خانه ای اجاره کنی و بعد موقعی که وضع مالی ات اجازه داد به خرید منزل هم اقدام کنی .
ولی پرویز... مطمئن باش من هیچ وقت از تو بیش از حد استطاعتت تقاضایی ندارم من از تو خانه و زندگی لوکس نمی خواهم و اینها را که می نویسم افکار شخصی من نیست یعنی من شخصا از تو چیزی نمی خواهم و فقط مقصودم این است که تو را پیش از وقت به پیشنهادات پدرم آشنا کنم و تو در فکر چاره باشی و جواب را حاضر کنی ... من می دانم که این ها بهانه ای بیشتر نیست و او مقصودش آزار دادن من است ولی من هم میل دارم تو بدانی که او خیال دارد چنین پیشنهاداتی به تو بکند و پیش پای تو مانع بگذارد ولی تو شجاع باش و از این چیزها نترس و صریحا بگو که حالا نمی توانی خانه بخری ولی تا چند سال بعد مسلما خواهی خرید و این ها را فقط برای اطمنیان بگو ... زیرا من به این چیزها اهمیت نمی دهم و وجود و عدم خانه در نظر من یکسان است .
یک موضوع دیگر را هم باید پیش تو روشن کنم و آن موضوع نامزدی ست . پرویز ... مامانم امروز به من گفت که فکر نمی کنم پدرت با نامزدی موافقت کند من گفتم ولی پرویز حالا پول ندارد تا بتواند وسایل عقد را مهیا کند ولی او در جواب من پیشنهاد می کرد که من شخصا در رد یا قبول آن اظهار عقیده ای نمی کنم و عینا آن را برای تو شرح می دهم تو درست فکر کن شاید تا اندازه ای مفید باشد .
او گفت که تو مسلما برای تهیه مخارج عقد مجبوری از حقوق ماهیانه ات خر ماه مقداری کنار بگذاری و بعد وقتی مقدار پس اندازت کافی شد به این امر اقدام کنی ولی تو آن مقداری را که می توانی و می خواهی در عرض دو سال تهیه کنی یک مرتبه از بانک سپه به عنوان قرض بگیر و بعد هر ماه پولی را که می خواسته ای کنار بگذاری به بانک بده پرویز ... این عین پیشنهاد اوست و من همان طور که یک بار دیگر هم گفتم نمی توانم بگویم که خوب است یا بد البته تو بهتر از منصلاح خودت را تشخیص می دهی و می توانی در این باره فکر کنی و تصمیم بگیری
ولی پرویز... باید بگویم که چاره ی منحصر به فرد در صورت مخالفت پدرم با نامزدی همین است .
درست است که این تصمیم هم برای من و هم برای تو ناگوار است و من هیچ وقت راضی نیستم تو را در اول جوانی مجبور کنم که به خاطر مخارج غیر لازم تن به قرض بدهی ولی از یک طرف هم می بینم که این قرض در صورت مخالفت پدرم واجب است در هر صورت من نمی توانم عقیده ی خودم را برای تو تشریح کنم یعنی اصلا در این باره صاحب عقیده ای نیستم تو خودت فکر کن و موضوع را درست در نظر بگیر اگر به خوشبختی تو لطمه وارد نمی کند آن را بپذیر وگرنه من هم در این امر اصراری ندارم بلکه تو را منع می کنم .
خیلی حرف ها دارم که باید سر فرصت برای تو شرح دهم پرویز مجبورم ... من از تو هیچ چیز نمی خواهم همین قدر که تو مرا دوست داشته باشی و صاحب یک زندگی مختصر و شیرینی باشم برای من کافی ست ولی از طرف دیگر نمی توانم در مقابل پدر و مادرم از تو دفاع کنم زیرا می دانم که با اخلاقی که آنها دارند مسلما این امر به ضرر من و تو تمام می شود ولی من تا آنجا که در قوه دارم سعی می کنم که از حیث مخارج به تو کمک کنم و حتی المقدور از خرج های زیادی و تزیینات مزخرف جلوگیری کنم زیرا می دانم که تو اگر رنج ببری برای من خیلی ناگوار خواهد بود و من بیشتر از تو رنج خواهم برد .
پرویز ... دیشب خودت بودی و حتما شنیدی که مامانم چه گفت و مقصود او از شرایطی که تو باید بپذیری چه بود ... من نمی دانم که تو به نوع این شرایط پی برده ای یا نه ولی فکر نمی کنم که هیچ وقت این شرایط به مرحله ی عمل برسد و اصلا فکر این کمه شاید من و تو روزی مجبور شویم که یکدیگر را ترک گوییم برای من تلخ آور و رنج آور است چه برسد به این که بخواهیم به این کار اقدام کنیم .
من خودم هیچ میل ندارم برای تو بگویم که این شرایط چیست زیرا تا آنجا که حس کرده ام کاملا بچه گانه و دور از عقل است لابد از موضوع سندی که سیروس به مامانم داده اطلاع داری این سند دلالت بر این می کرده که اگر روزی سیروس بخواهد به غیر از پوران زن دیگری اختیار کند مجبور است 10000 تومان بدهد ببین پرویز بچه گانه تر از این پیشنهاد ممکن است در دنیا وجود داشته باشد خیلی مضحک است من که مخالفم ولی از آنجا که شرط ازدواج ما را مامانم دادن این سند قرار داده من به تو موضوع را گفتم و تو تصدیق کن که چنین چیزی غیر ممکن است و تو اگر حقیقتا مرا دوست داشته باشی این سند را می دهی من با کمال اطمینان به تو می گویم که دادن این سند برای تو کوچک ترین ضرری ندارد افسوس که اختیار دست خودم نیست اگر نه به تو ثابت می کردم که برای من مادیات کوچک ترین ارزشی ندارد و من هیچ وقت سعادتم را فدای پول نمی کنم وجود تو برای من بیش از میلیون ها ارزش دارد.
پرویز محبوبم ... فکر می کنم تا آنجا که توانسته ام موضوع را برای تو روشن کردم من موفقیت تو را در این امر از خدا می خواهم و از تو و مادرت یک دنیا تشکر می کنم می دانستم که این حرف ها همه اش دروغ است و مادر تو بالاتر از آن است که دیگران تصور می کنند من به تو اطمینان می دهم که همه ی آن حرف ها را فراموش کرده ام و هرگز این مزخرفات نمی تواند در من تأثیر کند پرویز... تا آنجا که می توانی با پیشنهادات پدرم موافقت کن و او را راضی نما فراموش نکن که در صورت مخالفت او من و تو مجبوریم برای همیشه از یکدیگر جدا شویم پرویز من ... دیگر بیش از این نمی توانم بنویسم .
سعادت تو را از خدا می خواهم

خداحافظ

نامه ی شماره 6

پرویز محبوب من ...
بالاخره همان طور که حدس زده بودم پدرم با موضوع نامزدی و حتی عقد با آن شرایطی که مامانم برای کمک به تو پیشنهاد کرده بود مخالفت کرد و در جواب همه ی اینها فقط گفت که تو می توانی هر وقت خدمت وظیفه ات تمام شد و وضع مالیت را در ظرف این مدت مرتب کردی به نزد او مراجعه کنی و او حاضر است به عهد خود وفا کند این برای من خیلی ناگوار است و حتی از نوشتن این مطالب هم در خود احساس یک نو ناراحتی می کنم .
پرویز ... فکر این که خوشبختی را می خواهند با یک اینه و شمعدان و یک انگشتر که هیچ گاه در زندگی به در من نخواهد خورد و من جبورم فقط به منظور زینت و تجمل از آنها استفاده کنم معاوضه کنند خیلی رنجم می دهد .
من هرگز نمی توانم قبول کنم که ممکن است به وسیله ی یک اینه و شمعدان گران قیمت بر خوشبختی و سعادت یا قدر و قیمت دختری افزود.
با تو مخالفت می کنند چون تو نمی توانی مطابق عقیده ی پوچ و رسم مهمل قدیمی عمل کنی و ناچار مجبور هستی مدتی سرگردان بمانی .
معنی این مخالفت می دانی چیست ؟ ... یعنی اگر تو اندکی بیشتر به طرز فکر و روحیات من آشنایی داشته باشی می توانی درک کنی که این معنی برای من چه قدر تلخ و چه قدر رنجآور است و همین مخالفت کوچک چه قدر مرا نسبت به دنیا و مردمان آن بدبین ساخته ...
پرویز مهربانم ... حتما به یاد داری که منظور من از این خواستگاری چه بود یک شب به تو گفتم که نمی گذارند با تو معاشرت کنم چون نمی دانند که تو از این معاشرت چه منظوری داری و این جریانات بعدی همه و همه روی آن صحبت آن شب من به وجود آمد و ن از تو خواستم به پیش پدرم بروی تا من بتوانم آزادانه تو را دوست داشته باشم ولی نمی دانستم که تو با مخالفت او رو به روی میشوی .
البته این گناه من است که صبر نکردم تا وضعیت تو مرتب شود . ولی پرویز ایا من می توانستم تو را نبینم . و صدای تو را نشنوم ... ؟
برای کسی که دوست می دارد و با تمام قلب هم دوست می دارد بزرگترین مصیبت ها این است که او را از دیدن محبوبش منع کنند .
من می دانم که تو هرگز خودت را برای ازدواج مهیا نکرده بودی و می دانم که تو را در مقابل پیشنهاد غیر منتظره ای قرار دادند ولی پرویز من ... حالا جز صبر کردن چاره نداریم .
اما حالا موضوع صورت تازه ای به خود گرفته . یعنی همان طور که منظور اولیه ما بود پدرم قول داده که هر وقت وضع تو خوب و مقتضی شد به منظور و پیشنهاد تو جواب موافق دهد .
و این همان است که ما می خواستیم و حالا تو می توانی با خیال راحت کار کنی و وسایل زندگی آتیه ات را فراهم سازی .
ولی موضوعی که همچنان لاینحل باقی مانده این است که باز هم من نمی توانم تو را ببینم با تو آزادانه معاشرت کنم ...
پرویز محبوبم ... من صبر می کنم ... به امید اینده ای که خوشبختی و سعادت ما را در بر دارد درست است که من رنج می برم ولی در بخای این رنج بردن یک عمر در کنار تو خوشبخت زندگی خواهم کرد .
مامانم فقط به من اجازه داده است که برای تو نامه بنویسم شاید تصادفا هم تو را در جایی ملاقات کنم ... ولی می دانم که هرگز نخواهم توانست آن طور که آرزوی دارم با تو صحبت کنم و از گفته های تو لذت ببرم .
تو هم به نامه های من پاسخ بده . خواندن نامه های تو برای من بزرگ ترین شادمانی ها خواهد بود . شاید باور نکنی اگر بگویم یک نامه ای را که از تو دارم روزی چند بار می خوانم و همین نامه ی کوچک ساعتی موجب شادمانی خاطر من می شود .
پرویز... من به اینده امیدوارم . تو هم فقط به خاطر این اینده ای که من و تو را در کنار هم خوشبخت می کند کوشش نما هر دو صبر می کنیم این بهترین وسیله ای است که می تواند سعادت ما را در آ’نده تأمین کند .
سعی کن به نامه ی من مفصل تر و شیرین تر جواب بدهی من حالا به این امید دلخوشم که اگر نمی توانم تو را ببینم می توانم نامه های تو را دریافت دارم .
تو برای من نامه بنویس شاید این نامه ها اندکی از بار رنج و غم من بکاهد این بهترین وسیله ای است که ما می توانیم به واسطه ی آن مکنونات قبلی مان را آشکار سازیم .
با من قدری صمیمی تر باش اگر تو در نامه هایت با من به راستی و از ته قلب صحبت کنی هزار بار بیشتر دوستت خواهم داشت .
پرویز محبوبم ... اصلا فراموش کن که چنین موضوعی اتفاق افتاده فکر کن که هنوز پیش پدرم نیامده ای درست مثل همان اول ... هر دو صبر می کنیم تو کار می کنی من هم درس می خوانم اصلا وقتی خدمت وظیفه ات هم تمام شد باز هم به پیش پدرم بیا ... هر وقت توانستی به عقاید پوچ اینها جواب بدهی آنوقت بیا ... این بهتر است دو سال چیزی نیست زود می گذرد ولی سعادتی که در پایان دو سال انتظار ما را می کشد خیلی بزرگ و خیلی شیرین است . هر دو به خاطر هدف مشترکی صبر می کنیم .
در این مدت من برای تو نامهمی نویسم و تو هم جواب می دهی و بدین ترتیب می توانیم باز هم با یکدیگر مهربان و صمیمی باشیم .
پرویز محبوبم ... دیگر چیزی برای نوشتن ندارم سعادت تو را از خدا می خواهم .

خداحافظ
فروغ

جواب نامه ی مرا به آدرس منزل خودمان نده چون بچه ها می گیرند و باز می کنند روی پکت بنویس خیابان سلیمان خان کوچه ی مظاهری اداره روزنامه سیروس ما و گوشه ی پکت هم یک علامت x بگذار . مطمئن باش مستقیما به دست خودم می رسد . چون پکت های اداره ی مجله را به خانه ی ما می آورند و کسی هم آن را باز نمی کند و من به آٍانی می توانم کاغذ تو را دریافت دارم اگر به این ترتیب موافقی جواب بده ... 13/4/1329 جمعه

نامه ی شماره 7

یک شنبه 16 تیر
پرویز جان امشب دیگر از دست داد و فریاد و دعوا و مرافعه به این اتاق پناه آورده ام من از وقتی که خودم را شناختم با این چیزها مخالف بودم و همیشه آرزوی یک زندگی آرام و بی سر و صدا را می کردم ولی گاهی اوقات خدا هم با آدم لجبازی می کند. چه می توان کرد .
همین الان توی حیاط مشغول توطئه چینی هستند تا چراغ مرا از من بگیرند می دانی این اتاق که گنجه ی من در آن قرار دارد چراغ برق ندارد و لامپ مدت هاست سوخته ... من هم هر شب تقریبا یک ساعت از چراغ نفتی استفاده می کنم .
صاحب خانه ها عصبانی شده اند. مگر می شود هم نفت سوزاند و هم برق . این منطق آنهاست در صورتی که روزی یک پیت نفت فقط برای روشن کردن اتو و اجاق مصرف می شود .
از صبح تا حالا مشغول جدال و مبارزه با اهل خانه هستم آن قدر گریه کرده ام که هنوز چشمانم می سوزد پرویز به من ایراد می گیرند که چرا هر روز برای تو نامه می نویسم من نمی فهمم آخر مگرکار گناه است مگر من بدبخت آدم نیستم و حق ندارم کسی را دوست داشته باشم و برای او نامه بنویسم .
من حق ندارم به خانه ی شما بروم حق ندارم پایم را از خانه بیرون بگذارم من دیوانه می شوم آخر مگر من زندانی هستم مگر من به جز انه ی شما جای دیگری رفته ام مگر من جوان نیستم و احتیاج به گردش و تفریح ندارم می گویم تنها نمی روم دنبالم بیایید هر کسی می خواهد بیاید مگر می شنوند گریه می کنم فریاد می زنم هیچ کس توی این خانه حرف حسابی سرش نمی شود .یا اگر شعوری دارد از ترس نمی تواند اظهاری کند همه خودخواه همه مستبد و زورگو هستند من هم آخر سر فرار می کنم جز این چاره ای نیست یک وقت متوجه می شوند که من دیگر نیستم .
چند روزی بود با هیچ کس حرف نمی زدم فکر می کردم این طور بهتر است چون اگر من بخواهم یک کلمه حرف بزنم زود دیگران از فرصت استفاده می کنند و دو مرتبه آن صحنه هایی که من از دیدنش نفرت دارم تجدید می شود امروز صبح قیچی گم شده آخر من دزد هستم مگر من قیچی راقایم کرده ام تا بفروشم من خودم قیچی دارم بعد از یک ساعت استنطاق و بازپرسی همین که من در گنجه ام را باز کرده ام به گنجه ی حمله کرده اند من در این خانه فقط یک گنجه دارم ولی اختیار آن هم با من نیست هر وقت کسی چیزی بخواهد زود از غیبت من استفاده می کند میخها کشیده می شود و مقصود انجام می یابد بعد دو مرتبه قفل به حالت اولیه در می اید بعد از رفتن تو من سعی می کردم همیشه این نصیحت تو را که می گفتی با دقت باشم عملی کنم هر روز لباس هایم را سرکشی می کردم اسباب هایم را مرتب می کردم گنجه ام را پک می کردم ولی متأسفانه در حمله ی تاریخی امروز همه ی اشیا آن به هم ریخته و ضایع شده البته من چیز مهمی نداشتم ولی این کار شایسته ای نبود من هم تا می توانستم دفاع می کردم پرویز جان به خدا بمب افکن های امریکایی در کره آن قدر خرابکاری نکردند که صاحب خانه ها امروز در گنجه ی من کردند . بالاخره قیچی پیدا نشد و من راحت شدم یک ساعت بعد از بخت بد من ماتیک گم شد من که هیچ وقت ماتیک استعمال نمی کنم باز مرافعه باز دعوا که تهمت دزدین ماتیک ... آه من باید چه قدر احمق باشم که حاضر شوم به خاطر یک ماتیک این همه دعوا و مرافعه گوش بدهم ( چراغ مرا بردند حالا من چه کار کنم )
( بعد از یک دعوای مفصل بقیه نامه ام را برایت می نویسم آن هم در تاریکی ) بالاخره ماتیک پیدا شد و خوشبختانه این دفعه گنجه ی بدبخت از خطر حمله ی مجدد محفوظ ماند .
عصری به علت این که زود برای خوردن چای اقدام کرده ام یک مشت سنگینی توی کله ام خورده بعد چون قصد رفتن به خانه ی شما را داشتم یک ساعت دعوا و گریه کرده ام و بالاخره هم شب شده و مغلوب و سرشکسته تاریکی را بر روشنایی پر از جار و جنجال ترجیح داده ام .
این است زندگی روزانه ی من .
پرویز جان من گاهی اوقات فکر می کنم که نباید این چیزها را برای تو بنویسم و باعث ناراحتی خیال تو بشوم ولی خودت بگو اگر به تو ننویسم چه کسی حاضر می شود به این همه شکایت من گوش بدهد و چه کسی مرا مضلوم و بی گناه خواهد شمرد زندگی من هم تماشایی است امشب دیگر همین قدر کافی ست خداحافظ تو تا فردا شب .
تو را می بوسم فروغ تو

نامه ی شماره 8

چهارشنبه 19 تیر
پرویز جان نامه ی تو همین الان به دست من رسید تو خودت می توانی تصور کنی که در این مواقع چه قدر خوشحال و خوشبختمی شوم و چه قدر از تو در قلبم سپاسگزاری می کنم . من این نامه را با اشتیاق خواندم .
پرویز محبوبم از احساسات صمیمانه ی تو تشکر می کنم نه من باید اینجا بمانم من باید از کسانی که آزارم می دهند انتقام بکشم . حالا این طور تصمیم گرفته ام . شاید بد باشد ولی یادت می اید که همیشه می گفتی باید بدی را با بدی پاداش داد و خوبی را با خوبی . شاید بگویی احترام مادر در هر صورت واجب است . ولی من نمی دانم مادر چیست . زیرا از مهر و محبت مادری بهره ای نبرده ام من کنون در مقابل خودم دشمنی می بینم کهبا همه ی قوایش در صدد آزار دادن من است و طبیعی است که از خودم دفاع می کنم .
مقصود من از نوشتن آن نامه این نبود که مشکل دیگری بر مشکلات تو بیفزایم . نه پرویز من فقط به این وسیله خودم را تسلی می دهم و چون تو را دوست خودم می دانم برایت می نویسم . و تو نباید به خاطر من رنج ببری و نگران باشی .
فکر نکن که آدم بیچاره ای هستم نه من هم می توانم آنها را اذیت کنم یک کلمه حرف من کافی ست تا فریادشان را به آسمان بلند کند . من هرگز نمی توانم قبول کنم که مادر حق دارد گلوی آدم را هم بگیرد و آدم را خفه کند .من می توانم سکت بنشینم ولی تا موقعی که فحش ها فقط نثار منمی شود و تا وقتی که بی جهت به معبود من یعنی تو اهانت کنند آن وقت کاری می کنم که دیوانه شوند و فریاد بزنند .
من با کمال میل اینجا می مانم آن قدر اذیت می کنم تا از خانه بیرونم کنند بعد با هم زندگی سعادت آمیزمان را شروع می کنیم .
این دو ماه هم به زودی می گذرد من پیوسته به امید اینده زندگی می کنم مطمئن باش نداشتن سرمایه نمی تواند در زندگی ما تأثیر داشته باشد من حتی برای سوزاندن دل اینها هم حاضرم در بدترین وضعی با تو زندگی کنم . وجود تو به تنهایی برای من بیش از همه ی دنیا ارزش دارد . من یک لبخند تو را به همه ی جواهرات دنیا نمی فروشم یک نگاه مهرآمیز تو یک فشار دست تو یک بوسه ی تو کافی ست تا مرا از همه چیز بی نیاز سازد من به آنها که سعادت را در میان پول و اسکناس و زندگی های افسانه ای و مجلل جستجو می کنند و می خواهند ثروت و دارایی هاشان را به رخ من بکشند می خندم به کوتاهی فکر و حماقت بی پایان آن ها می خندم من فقط دلم می خواهد که تو همیشه وستم داشته باشی و زودتر این دو ماه سپری شود و من به آغوش پک و مهربان تو پناه آورم و با هم به جایی برویم که جز محبت و صفا چیزی نباشد و همه یک دیگر را دوست داشته باشند پرویز بسیار اتفاق افتاده است که من در این خانه گناه دیگران را به گردن گرفته ام و به جای دیگران تنبیه شده ام کتک خورده ام فقط به این امید که آنها با من صمیمی تر شوند باور کن راست می گویم ولی یکی دو ساعت بعد همان کسی که من گناهش را به گردن گرفته ام بر سر موضوعی جزیی با کمال پر رویی و وقاحت به روی من تاخته و هزار حرف زشت و نسبت ناروا به من داده است .
این چیزها می گذرد من هرگز از این مردم پست توقع محبت و کمک ندارم پدر من هرگز در فکر من نیست مادر من با من دشمن است و دیگران که جای خود دارند .
پرویز فکر نکن که من خودم را مافوق یک بشر عادی و عاری از هر گونه عیب و نقص می دانم نه من هرگز چنین ادعایی نمی کنم ولی عقیده دارم که آنها از بشرهای عادی هم پست تر هستند . من در این خانه چیزهایی دیده ام که هنوز هم وقتی به آنها فکر می کنم دلم از خشم و کینه می لرزد پرویز من وقتی یاد کودکی خودم می افتم یاد آن موقع که هیچ کس از من مواظبت نمی کرد و من یک کودک بی خبر و ساده بیشتر نبودم دلم می خواهد همه را با چنگالهای خودم خفه کنم بی شک اگر مادر من از من مواظبت می کرد کنون این پرده ی رمز و ابهامی که در اطراف من بسته شده است از بین می رفت و من می فهمیدم همه چیز را می فهمیدم و اندکی آرام می گرفتم .
این چیزها به من می فهماند که وقتی مادر شدم چه طور فرزندم را تربیت کنم. تو خواهی دید که من او را حتی از تو هم بیشتر دوست دارم و او از فرط خوشبختی مرا پرستش خواهد کرد و من دلم می خواست مادری داشته باشم که آغوشش پناهگاه من باشد و سعی می کنم برای فرزندم این طور باشم . در حقیقت این خانه برای من مدرسه ای ست و من در اینجا درس تربیت کودک را فرا می گیرم .
پرویز جانم همین الان که یاد بچه افتادم اشک توی چشمم حلقه زد خدای من آن روز که من و تو بچه ای داشته باشیم و با او از صبح تا شب بازی کنیم کی می رسد ؟ حتی این خیال قلب مرا می فشارد تو نمی دانی من چه قدر دلم می خواهد یک دختر چاق و سالم داشته باشم برایش لباس بدوزم عروسک بدوزم او را به گردش ببرم او را روی سینه ام فشار بدهم آه من او را به قدر تو دوست خواهم داشت . پرویز عزیزم پس چرا عکست را برایم نفرستادی این دفعه حتما بفرست من هم عکس می اندازم هفته ی اینده برایت م یفرستم نمی دانی چه قدر دلم برایت تنگ شده چه قدر دلم می خواهد تو را ببینم کاش یکی دو روز پیش من می آمدی آن قدر تو را می بوسیدم که خسته شوی آن قدر تو را به سینه ام فشار می دادم که فریاد بزنی پرویز نمی دانی چه قدر دوستت دارم چه قدر دوستت دارم پرویز آن روز که تو را دومرتبه در آغوش بگیرم کی می رسد برای من بگو کی می رسد روز سعادت من کی می رسد پرویز عزیزم .

خداحافظتو
فروغ تو

نامه ی شماره 9

پرویز
این آخرین نامه ای ست که برای شما می نویسم و فقط میل دارم این آخرین نامه ی من قدری شما را از اشتباه بیرون بیاورد باید با کمال تأسف به شما بگویم که اگر از طرف من نسبت به شما اهانتی شده است بی جهت و بدون دلیل نبوده است و اگر تا دیشب به شما اعتماد و اطمینانی داشتم امروز دیگر نمی توانم به گفته های شما اهمیتی بدهم و نسبت به شما همان اعتماد و اطمینان سابق را داشته باشم .
مسلما خواهید پرسید چرا و به چه دلیل ؟
ولی من فقط برای اثبات مدعای خودم قسمتی از گفته های امروز صبح شما را با قسمتی از گفته های دیشب تان مقایسه می کنم تا خودتان هم بفهمید که کاملا اشتباه کرده اید .
شما دیشب در جواب سوال من که به چه دلیل این شرط را نمی پذیرید گفتید ( چون من به خودم اعتماد دارم و می دانم زنی را که گرفتم هیچ وقت طلاق نخواهم داد و گذشته از اینها این شرط عدم اعتماد را می رساند ) امروز صبح در جواب پدر من که چرا مقدار مهر را حاضر نیستید بالا ببرید می گویید ( به این دلیل که اگر روزی خواستم زنم را طلاق بدهم بتوانم یعنی سنگینی مهر مانع آن نباشد ) و در جای دیگر می فرمایید ( مهر حقی است که قانون اسلام در مقابل حق طلاق به زن داده است یعنی ترمز و مانع مستحکمی است که مرد را تا اندازه ای محدود کند ) بسیار خوب وی شما می خواهید این ترمز زیاد مستحکم نباشد تا هر وقت که دلتان خواست بتوانید آن را پاره کنید و به علاوه با تضادها و اختلافاتی که بین گفته های شما مجود است من چه گونه می توانم آن اعتماد سابق را نسبت به شما داشته باشم باور کنید اگر تا دیشب به من می گفتند که پدرم موافقت کرده است بدون هیچ قید و شرطی زن شما بشوم با دل و جان قبول می کردم ولی امروز اگر به من بگویند پرویز حاضر شده است صد میلیون هم مهر شما بکند و همه چیز هم بیاورد هرگز حاضر نخواهم شد زیرا تا دیروز به ثبات عقیده و استقامت شما اطمینان داشتم ولی امروز ندارم و حق هم دارم نداشته باشم به این کارها کاری ندارم تصمیم گرفته ام شما را فراموش کنم و مطمئن باشید فراموش خواهم کرد به عقیده و فکر شما بی اندازه اهمیت می دادم ولی بی ثباتی آن بر من ثابت شد دنیا خیلی بزرگ است من اگر شما را که صورت آرزوها و امیال باطنم بودید از دست داده ام مسلما در این دنیای بزرگ کسی را پیدا خواهم کرد که به عواطف و احساساتن بی اعتنا نباشد و قدر مرا بداند و به علاوه اگر من شما را از دست داده ام شما هم در حوض دلی را از دست داده اید که تپش های عاشقانه آن را در هیچ جای دیگر نخواهید یافت
بیش از این حرفی ندارم
سعادت شما را در زندگی از خداوند می خواهم و آرزو می کنم مرا فراموش کنید نامه های مرا بسوزانید این آخرین خواهش مرا بپذیرید من به مادر شما بی اندازه احترام می گذاشتم ولی او حتی از هتک آبرو و شرافت من هم خود داری نمی کرد باشد ... از او گله ای ندارم ... برای همیشه خداحافظ
فروغ
پاسخ پرویز شاپور در حاشیه ی نامه :
به خاطر دارم نخست نامه ای که از تو دریافت نمودم چند سطری در حاشیه آن نگاشتم کنون هم مصممم چند جمله ای در آخرین نامه ی تو منعکس نمایم تو را دختر ممتازی نسبت به سایر دوشیزگان می دانستم و می دانم و خواهم دانست زیرا دوستی من بر روی پایه های دیگری قرار داشت که محبت تو روی آن پایه ها بنا شده بود به همین جهت چنین سردی را در پس آن حرارت آتشین بی جهت حس می نمودم


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 11-22-2010 در ساعت 11:11 PM
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 02:00 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها