ای وصل تو آب زندگانی
تدبیر خلاص ما تو دانی
از دیده برون مشو که نوری
وز سینه جدا مشو که جانی
آن دم که نهان شوی ز چشمم
مینالد جان من نهانی
من خود چه کسم که وصل جویم
از لطف توم همیکشانی
ای دل تو مرو سوی خرابات
هر چند قلندر جهانی
کان جا همه پاکباز باشند
ترسم که تو کم زنی بمانی
ور ز آنک روی مرو تو با خویش
درپوش نشان بینشانی
مانند سپر مپوش سینه
گر عاشق تیر آن کمانی
پرسید یکی که عاشقی چیست
گفتم که مپرس از این معانی
آنگه که چو من شوی ببینی
آنگه که بخواندت به خوانی
مردانه درآ چو شیرمردی
دل را چو زنان چه میطپانی
(حضرت مولانا)
............................................................ .................
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear