یکی در زمان مصطفی صلیّ اللّه علیه و سلم گفت که من این دین ترا نمیخواهم واللهّ
که نمیخواهم این دین را بازبستان چندانک در دین تو آمدم دمی نیاسودم مال رفت، زن
رفت، فرزند نماند، حرمت نماند و شهوت نماند، گفت حاشا دین ما هرکجا که رفت بازنیاید
تا اورا از بیخ و بُن نکند وخانه اش را نروبد و پاک نکند که لایَمَسُّهُ اِلاَّ المُطَّهَرُوْنَ
چگونه معشوق است تا در تو مویی از مهر خودت باقی باشد ؟!!
بخویشتن راهت ندهد بکلّی از خود
و از عالم میباید بیزار شدن و دشمن خود شدن تا دوست روی نماید اکنون دین ما در آن
دلى که قرار گرفت تا او را بحقّ نرساند وآنچه نابایست است از او جدا نکند از او دست
ندارد پیغامبر (صلی اللهّ علیه و سلمّ) فرمود برای آن نیاسودی و غم میخوری که غم
خوردن استفراغست از آن شادیهای اول تا در معدۀ تو از آن چیزی باقیست بتو چیزی
ندهند که بخوری در وقت استفراغ کسی چیزی نخورد چون فارغ شود از استفراغ آنگه
طعام بخورد تونیز صبر کن و غم میخور که غم خوردن استفراغست بعد از استفراغ
شادی پیش آید که آن راغم نباشد گُلی که آن را خار نباشد مییی که آن را خمار نباشد.
فیه ما فیه _مولانا
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear