تاریخ تمامی مباحث مربوط به تاریخ ایران و جهان در این تالار |
09-18-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پادشاهی اردشـیر اول
پادشاهی اردشـیر اول
• پس از مرگ خشایارشا، پسرش ارشک با نام اردشیر ( پارسی باستان : " آرتاخشترا " ) بر تخت شاهنشاهی نشست. نویسندگان یونانی به او درازدست گفته اند.
نخستین کسی که این لقب را برای او نوشته، « دینن » بوده و دیگران از وی برداشت کرده اند. دینن این لقب را به معنای گستردگی توان وی به کاربرده است. پلوتارک مینویسد که وی در بزرگواری و روان والایش در میان شاهنشاهان هخامنشی برجستگی دارد. در روزگار وی رخنه ی ایران در یونان پیوندی برپایهی احترام بود. و اردشیر خودمختاری برخی شهرهای یونان مانند آتن را پذیرفت. اردشیر در نخستین سال شاهنشاهی خود به بازسازی سیستم فرمانروایی پرداخت و شهربان هایی برگزید و همچنین کیفرها را ملایم تر کرد.
آگاهی از درگذشت خشایارشا به گروهی از مصریان فرصتی برای شورش داد ( سال 99 هخامنشی ). هخامنش عموی اردشیر که شهربان مصر بود، در شورش کشته شد. شورشیان از مزدوران یونانی بویژه آتنیان بهره میبردند و چنین بر میآید که شورش پشتوانهی مردمی نداشته است. ایرانیان و مصریانی که در شورش دست نداشتند به دژ سپید ممفیس پناهنده شدند.
اردشیر ارتاباذ شهربان کیلیکیا و بغ بوخش شهربان سوریه ( نوه ی بغ بوخش که از یاران داریوش بود ) را مامور کرد تا به کمک ایرانی ها در مصر بشتابند. چون نیروی دریایی آماده نبود و جنگ در مصر و نیل نیاز به آن داشت ناچار یک سال برای آمادگی نیروی دریایی گذشت. پس از آن ارتاباذ با نیروی دریایی راهی مصب نیل شد و بغ بوخش به سوی ممفیس رفت. شورش سرکوب شد، با این حال محاصره گروهی از شورشیان در یکی از آداک های ( جزیره های ) نیل بیش از یک سال به درازا کشید. سرانجام در سال 105 هخامنشی، اوضاع مصر به حالت عادی برگشت.
هرودت هنگام بازدید از مصر چندی پس از شورش می گوید: پارسیان امروزه نیز برای آنکه جریان نیل محفوظ بماند از این راه ( راه رودخانه ای که ممفیس را به دریا پیوند می داد ) پاسداری می کنند زیرا اگر فشار آب باعث شکستن سد شود و آب سرازیر گردد سراسر شهر به زیر آب می رود. از سوی دیگر آنان با کنترل همهی کشتی هایی که در رود رفت و آمد می کنند، جلوی بهره گیری شورشیان از انها را می گیرند.
برخی از آداک های (جزیره های) دریای اژه و همچنین قبرس در روزگار وی دچار ناآرامی هایی شد که با اقدام های بخردانه ی اردشیر و کارگزارانش از میان رفت.
روزگار شاهنشاهی وی 41 سال بود. وی را دادگستر و مردم نواز یاد کرده اند؛ در روزگار وی مردم در آسایش بودند. وی در سال 135 هخامنشی زندگی را بدرود گفت. کتزیاس نام همسر وی را داماسپیا نوشته است و می گوید که وی در همان روز که اردشیر مرد، زندگی را بدرود گفت. یگانه پسر آنها خشایارشا دوم بود که پس از مرگ اردشیر به تخت نشست. آرامگاه اردشیر اول در نقش رستم قرار دارد.
www.Bastan.persiangig.comمنبع
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
09-18-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پادشاهی خشایارشا دوم
پادشاهی خشایارشا دوم
• روزی که اردشیر دراز دست در بهستون ( بیستون ) در فصل بهار زندگی را بدرود گفت هجده 18 پسر داشت که به گفته مورخین یونانی هفده نفر از آنها از زنان غیر رسمی او بودند و تنها یک پسر از زن شرعی او بود که خشایار نامیده می شد .
خشایار پس از مرگ پدرش بر تخت نشست و موسوم به « خشایار دوم » شد و خواست که تاج سلطنت بر سر گذارد ولی بدلیل پیشرفت پاییز مقرر شد که در فصل بهار تاجگذاری کند.
سر انجام خشایار دوم با کمک های موبد بزرگ بر تخت نشست. و روزی که خشایاردوم در تخت جمشید ( پارسه ) تاجگذاری کرد از هفده برادرش سوگند وفاداری خواست و آنها سوگند یاد کردند که به او وفادار بمانند.
پانزده روز پس از زمانی که خشایار دوم تاجگذاری کرد یکی از برادرانش بنام سغدیان ( سوکدیانوس ) دختری را ربود. پدر و مادر دختر نزد خشایار دوم آمده و جریان را بازگو کردند، خشایار دوم، سغدیان را اظهار کرد ولی وی از آمدن امتناع کرد و گفته زن و مرد محقق شد.
پس از آن سغدیان برادرانش را برای اینکه بر شاه بشورند تحریک کرد و قرار شد که شاه را از بین ببرند اما یکی از برادران گفت با موبد بزرگ چه کنیم ؟ سغدیان گفت او را نیز خواهیم کشت.
آنها قرار گذاشتند که در شب جشن سده خشایار دوم را بکشند. سرانجام سغدیان که از آلوگونه، زن غیر عقدی بابلی اردشیر بود به همدستی فردی به نام فرناک ( فارناسیس )، در آن شب در حالیکه خشایارشا در حال مستی به خوابگاهش رفت، به آنجا درآمده، او را در خواب کشتند.
اما سغدیان نيز به سلطنت نمی رسد بلکه برادر ديگر وی به نام
« اخس » يا « وکاهه » به پادشاهي می رسد و بعد ها نام خود را به « داريوش دوم » تغییر داده و تاجگذاری می کند. وی نيز فرزند اردشير اول از همسر غير رسمی او می باشد.
از آنجا که این واقعه به احتمال زیاد اندکی پس از در گذشت اردشیر اول رخ داده بود ، پس جسد خشایارشا دوم را به همراه جسد اردشیر اول هخامنشی یکجا برای نهادن در مقبره شاهان هخامنشی به پارس بردند. مقبره ی خشایارشا دوم هم اکنون در نقش رستم در استان فارس قرار دارد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
09-18-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پادشاهی سغدیان
پادشاهی سغدیان
• نام سغدیان به صورت « سغدیانس » نیز آمده، وی پسر اردشیر اول از زنی بابلی و غیر عقدی به نام « آلوگونه » بود ، و از این جهت نیز یونانیها او را داریوش نوتوس یا داریوش حرامزاده خواندهاند، سغدیان به اتفاق خواجهای به نام فرناک، شبانه برادرش خشایارشا دوم را در خوابگاهش کشت و خود قدرت را به دست گرفت .
یکی از درباریان بسیار خوشنام و محبوب به نام « باگورازوس » مامور شد تا جنازه خشایارشا دوم و اردشیر و داماسپیا را که تقریبا در فواصل نزدیک به هم مرده بودند، به مقبرهی شاهان هخامنشي در پارس ببرد .
اما همینکه باگورازوس به پایتخت بازگشت، سغدیان که از دیرباز کینه او را در دل داشت، به این بهانه که چرا بی اجازه بازگشته، حکم اعدام او را صادر و بدینگونه باگورازوس سنگسار شد.
با قتل باگورازوس و خشایارشا سپاهیان از سغدیان دلگیر شدند، اما سغدیان کوشید تا ایشان را با پول و هدایا طرفدار خود سازد، لیک نتوانست. از آنجا که سغدیان نتوانست دل سپاهیان را به دست آورد، چنین پنداشت که از طرف برادرانش تحریکاتی میشود. پس نسبت به آنها و خصوصا نسبت به
« اخس » که در آن هنگام والی باختر بود ظنین شد.
اخس را به دربار احضار کرد. اما اخس که قصد سو برادرش را دریافته بود، در رفتن تعلل ورزید و پیوسته وعده داد که به زودی خواهد آمد.
چیزی نگذشت که اخس با فراهم آوردن سپاهی، با ارباریوس – سردار سواره نظام - ، آرکسانس – والی مصر و یکی از خواجه های اردشیر به نام آرتکسارس که به ارمنستان تبعید شده بود – متحد شد و قدرت را در بابل به دست گرفت و با نام پادشاهی « داریوش دوم »، تاج بر سر نهاد.
در کمتر از دو هفته بعد اخس در شوش به قدرت رسیده بود. سغدیان به دلیل همراهی نکردن سپاهیان و بزرگان با او، ناچار از قدرت کناره گرفت و به گوشهای گریخت، اما داریوش دوم که نمیخواست او را به عنوان یک مدعی حکومت و قدرتی تهدید کننده، زنده نگهدارد، قصد دستگیری او را کرد، پس با این مقصود، او را نزد خود طلبید و وعده ها داد و حتی سوگند خورد که قصد سویی برای کشتن او ندارد. به رغم اینکه دوستان سغدیان او را از رفتن منع کردند، اما سرانجام فریب خورده و از ترس به نزد او رفت.
داریوش دوم نیز او را بی درنگ دستگیر کرد، اطاقی را پر از خاکستر ساخته، سغدیان را پس از خوراندن خوراک و نوشيدني بسیار ، بر روی تیری که بالای خاکسترها بود نهادند و چون سرانجام خوابش برد، در خاکسترها افتاد و خفه شد. مدت حکومت سغدیان هفت ماه بود.
www.Bastan.persiangig.comمنبع
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
09-18-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پادشاهی داريوش دوم
پادشاهی داريوش دوم
• داریوش دوم ( ۴۲۴ تا ۴۰۴ پ.م ) با نام اصلی وَهاوکا ( به پارسی باستان ) و بر پایهی آنچه یونانیان در تاریخ نوشتهاند، اخس ( به یونانی ) فرزند نامشروع اردشیر یکم بود. اگر چه در مغرضانه بودن چنین صفاتی از سوی یونانیان که اصلیترین دشمن ایرانیان بودهاند، جای شک و شبهه باقیست.
او پس از شورش بر ضد برادرش سغدیانوس که برادر خود، خشایارشا دوم پادشاه قانونی شاهنشاهی هخامنشی را به قتل رسانده بود در سال ۴۲۴ پیش از میلاد، به تخت نشست و نام داریوش دوم را برای خود برگزید.
پس از آن یکی دیگر از برادارن داریوش دوم به نام « آرستی تس » در نواحی سوریه بر او یاغی شد و با پسر بازمانده « بگ بوخش »، به نام « ارتیفیوس » که سپاهیان مزدور یونانی را در خدمت داشت، همدست شد.
داریوش یکی از سرداران خود به نام اردشیر را به جنگ ایشان فرستاد و اردشیر پس از دو بار شکست و سرانجام با دادن رشوه به سپاهیان یونانی توانست ارتیفیوس را تسلیم خود سازد و پس از مدتی « آرستی تس » نیز خود را تسلیم نمود، و شبی هر دو را از خواب بیدار کرده و بلادرنگ در خاکستر خفه کردند.
داریوش پس از نابود کردن برادرانش به انتقام از « فرناک خواجه » برخواست و دستور سنگسار او را داد.
در زمان داریوش دوم مصر نیز دست به شورش زد و به مدت شش سال استقلال اعلام کرد اما سرانجام این شورش در سال 408 پیش از میلاد پایان یافت و مصر مجددا مستعمره ایران گردید .
از دیگر وقایع زمان داریوش دوم جنگ شدید با یونان میباشد که در این جنگ ایران به دولت اسپارت که علیه دولت آتن میجنگید کمکهای شایانی نمود و در اثر همین تحرکات بود که یونانیان آسیای صغیر و برخی از جزایر یونانی نشین که از زمان صلح کالیاس مستقل شده بودند دوباره فرمانبردار ایران گردیدند.
این پادشاه هخامنشی که یونانیان به وی فرنام حرامزاده داده بودند، نوزده سال بر ایران حکومت کرد. داریوش با خاله و به روایتی با خواهر خود به نام پریزاد که یونانیان وی را پریستاتیس خواندهاند، ازدواج کرد و پریزاد که زن سنگ دلی بود در دربار داریوش نقش مهمی را ایفا مینمود. در زمان داریوش دربار هخامنشی به اوج انحطاط خود رسید به طوریکه اداره امور به دست زنان و خواجه سرایان افتاد و پریزاد جنایتهای بیشماری انجام داد.
داریوش دوم در مدت پادشاهی خود به روشنی نشان داد که هیچ شباهتی با همنام بزرگش داریوش کبیر ندارد، عدم پایبندی به قولهایی که به مقلوبین میداد و در پیش گرفتن سیاستهای خشونت آمیز با درباریان و بزرگان، شاید ناشی از هراس و بیاعتمادی بود که او از محیط دربار داشت، درباری که زمام آن در دست زنان و خواجه سرایان بود.
سیاست داریوش دوم سیاست تفرقه بیانداز و حکومت کن بود. با این همه داریوش دوم چیزی را از ایران از دست نداد.
داریوش دوم در سال 404 قبل از میلاد بر اثر بیماری درگذشت و مقبرهاش در نقش رستم میباشد. وی صاحب دو پسر به نامهای اردشیر و کوروش بود و بعد از وی پسرش اردشیر دوم به شاهی رسید.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
09-18-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پادشاهی اردشیر دوم هخامنشی
پادشاهی اردشیر دوم هخامنشی
• اردشير دوم پسر بزرگتر داریوش دوم بود که در سال 404 قبل از میلاد به قدرت رسید، نام اصلی وی ارشک بود. اما چون به قدرت رسید، نام اردشیر را بر خود نهاد. یونانیان به او لقب منمون به معنای با حافظه دادهاند و معتقد بودند که اردشیر از حافظه بسیار قوی برخوردار است، اما برخی دیگر گفتهاند که این لقب از آن جهت بوده که وی یادآور نام پدربزرگش، اردشیر اول بوده است.
کوروش برادر کوچکتر اردشیر دوم محسوب میشد و از کودکی رفتاری تند و پرخاش جویانه داشت و حال آنکه، اردشیر از طبعی ملایم و رحیم برخوردار بود، ملکه پروشات مادر اردشیر و کوروش به دلیل دلسردی از اردشیر تصمیم داشت پسر کوچگتر خود کوروش را جانشین داریوش دوم نماید، بنابراين به همسر خود داریوش دوم گفت از آن جهت که اردشیر قبل از رسیدن تو به پادشاهی به دنیا آمده از اینرو پسر کوچکتر تو کوروش میبایست جانشین تو گردد، اما داریوش نپذیرفت و کوروش را والی لیدی و نواحی دریایی آن کرد و پس از چندی درگذشت.
پس از درگذشت داریوش دوم، اردشیر به معبد آناهیتا در پاسارگاد رفت تا در آنجا بر طبق مراسم مذهبی تاجگذاری کند. در آنجا وی اطلاع یافت که برادرش کوروش قصد کشتن وی را دارد، بنابراین او را دستگیر کرد و تصمیم به کشتن او گرفت که ملکه پروشات دوان دوان رسید و چون گیسوانش را به دور گردن کوروش حلقه کرد نتوانستند او را بکشند و سپس با گریه و لابه عفو او را از اردشیر گرفت و کوروش را به سرعت روانه مقر حکومتی خود در لیدی نمود. کوروش نیز بدون هیچ پشیمانی به لیدی بازگشت و در آنجا در پی فرصت برای تصرف حکومت ماند، کوروش با جمع آوری سپاه به سرعت به سمت بابل پیشروی کرد اما خبری از سپاه ایران نیافت، چون به ولایت بابل رسید، پس از آنکه سه روز به صورت خطوط جنگی پیشروی کردند، کوروش خیال کرد که اردشیر بابل را ترک کرده، لیکن در روز چهارم ناگهان سواری رسید و خبر داد که لشکر شاهنشاه در ظرف چهار ساعت ظاهر خواهد شد.
کوروش فورا سپاهیان یونانی را تحت فرمان کلئارخوس در طرف راست یعنی جانب فرات جای داد و خودش در قلب سپاه جای گرفت و 600 سوار سنگین اسلحه را نیز محافظ خود ساخت. سوی چپ سپاه را نیز تحت فرمان آریائوس قرار داد. در همان هنگام سپاه اردشیر که حدود 500000 تن بودند سر رسیدند و در ناحیه کوناکسا در 11 فرسنگی شمال بابل، خان اسکندیه امروز، جنگ در گرفت.
در آن جنگ، کوروش به برادر خود اردشیر حمله کرد و او را زخمی ساخت، به نظر میرسید که کوروش پیروز شده است. لیک ناگهان به دلیل اشتباه فاحش فرمانده سپاه یونانی کوروش به نام کلئارخوس، زوبینی در چشم کوروش فرو رفت و در دم نابود شد. پس از آن سر و دست کوروش را بریدند و سپاه اردشیر به تعقیب قشون کوروش پرداخت و قشون کوروش متفرق شد، اما قسمت یونانی سپاهش برای احتراز از حملات پی در پی سواره نظام ایران به طرف دجله رفت در آنجا « تیسافرن » با خدعه، سرداران سپاه یونانی را به خیمه خود دعوت کرد و با وجود سوگندی که خورده بود همه آنها را کشت، در همان هنگام « گزنفون » که در سپاه یونانیان بود ریاست یونانیان را قبول کرد تا تعداد 10000 نفر باقیمانده سپاه را به یونان برساند، و چنین هم کرد. در همین رابطه بود که گزنفون کتاب معروف خود به نام عقب نشینی ده هزار نفره را نوشت.
اردشیر در سال 394 قبل از میلاد سپاه اسپارت را نیز شکست سختی داد و نفوذ شاهنشاهی ایران در یونان به اعلی درجه خود رساند، سرانجام اسپارت مجبور شد تا سفیرانی را برای انعقاد پیمان صلح به نزد اردشیر گسیل دارد و پیمان آنتالسیداس منعقد گردید. همچنين وی در سال 386 قبل از میلاد شورش قبرس را فرو نشانید.
شاهان هخامنشی تا زمان اردشیر دوم، همواره در کتیبه هایشان تنها از اهورا مزدا یاد میکردند لیکن اردشیر دوم در کنار نام اهورامزدا، نام میترا و آناهیتا را نیز در کتیبه هایش بکار برد و به تقویت و گسترش پرستشگاههای میترا و به ویژه آناهیتا در کشور پرداخت.
اردشیر دوم به قول برخی از مورخین 360 زن عقدی و غیر عقدی داشت و از جمله با دو دخترش به نامهای آتوسا و آمستریس هم ازداوج کرد. اردشیر که روزگار پیری خود را در میان توظئه های درباری و جنایات پسرانش میگذارنید، به قدری شکسته و ناتوان شده بود که با شنیدن خبر مرگ یکی دیگر از پسرانش ارشام به دست دیگر برادرانش، تاب مقاومت در خود ندید و از شدت درد و اندوه در سال 358 قبل از میلاد درگذشت. مدت حکومت او 46 سال بود.
www.Bastan.persiangig.comمنبع
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
09-18-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پادشاهی اردشیر سوم هخامنشی
پادشاهی اردشیر سوم هخامنشی
• نام اصلی « او اخس » بود که پس از رسیدن به قدرت، خود را اردشیر نامید. اخس با سو استفاده از کهولت و ناتوانی پدر دست به قتل برادرانش كه اریاسپ و ارشام بودند زد، به همین سبب در میان بزرگان و مردم منفور شد، بنابرین تا مدتی با مخفی نگاه داشتن مرگ پدر، فرامین و احکام را به نام پدر صادر میکرد. بعد از مدتی در یکی از همین فرامین که تحت نام پدرش صادر کرده بود، خود را از سوی او ولیعهد مملکت خواند و پس از ده ماه چون دید که مقامش محکم شده درگذشت پدر را به اطلاع مردم رساند.
روایت است اردشیر سوم به دلیل آنکه مدعی برای قدرت نداشته باشد دست به کشتار خاندان خود زد و شاهزادههای بسیاری را به قتل رساند. پس از این کشتار اردشیر تمام کسانی را هم، که از آنها ظنین بود یا میپنداشت که از سلطنت او ناخشنود هستند، نابود کرد.
پس از آن اردشیر به فرونشاندن شورشهای درونی پرداخت. اردشیر نخست به کادوسیان لشکر کشید. زیرا این مردم در زمان اردشیر دوم شوریدند و او موفق نشد آنها را کاملاً فرمانبردار کند. کدُمان ( یعنی داریوش ) در این جنگ شجاعتها کرد و پارسیها موفق شدند. پس از آن اردشیر متوجه کشورهای دیگر که طغیان کرده بودند، گردید.
« ارتهباذ » ساتراپ « فریگیه در 356سال ق.م » بر اردشیر سرکش شده « خارس آتنی » را با گروهی از سپاهیان یونانی بخدمت خود اجیر کرد. اردشیر سپاهی مرکب از هفتاد هزار تن بقصد او فرستاد و « تیروسِتس » سردار اردشیر شکست خورد. چون در این زمان آتن با جزائر خیوس، رُدُس، گُس و بیزانس در جنگ بود، اردشیر دولت مزبور را تهدید کرد، که اگر به ارتهباذ کمک کند، بحریهای از سیصد کشتی پایه ریزی کرده بکمک جزایر مزبوره خواهد فرستاد. آتنیها ترسیده بی درنگ خارِس را فراخواندند و گفتند، که مردم آتن با خارس همراه نیستند. در این احوال ارتهباذ، که از آتنیها دلسرد شده بود، به دولت تب متوسل شده پنج هزار تن سپاهی از آنها اجیر کرد و بواسطه این قوه و سردار تبی، که پام مِن نام داشت، در دو کشمکش دیگر پیروزمند شد، ولی بعد شکست خورد.
در این زمان اهالی صیدا و دیگر قسمتهای فینیقیه، چون از حکام ایران ناخشنود بودند، شورشی بر پا کرده با مصریها بر ضد شاه همدست شدند. اردشیر که بقولی راحتطلب بود و نمیخواست از کاخ خود حرکت کند، در ابتدا اعتنايی به این رخداد نکرد و سردارهايی را برای فرونشاندن این شورش فرستاد، ولی آنها موفق نشدند و اردشیر چون دید که شورش دامنه یافته، قبرس و دیگر شهرهای فینیقی نیز با صيداييها همدست شدهاند و مصریها هم بشورشیان کمک میکنند، مصمم شد خود با سپاهی مکمل به طرف سوریه حرکت کند.
اردشیر قشون خود را در بابل جمع کرد، تا از آنجا بهطرف فینیقیه حرکت کند. بلسیس استاندار سوریه و مازاوس حاکم کیلیکیه هم به او در راه پیوسته پیش آهنگ این جنگ گردیدند. تِن پادشاه صیدا با مِنتور یونانی، قوه او و قشون خودش بقصد سرداران مزبور بیرون آمد و آنها را شکست داده از فینیقیه براند. در این احوال قبرس هم شورید، در این جزیره 9 شهر بود، که هر کدام پادشاهی داشت تابع شاه ایران و هر یک از شهرهای دیگر این جزیره جزو یکی از 9 شهر مزبور بشمار میرفت. همه این شهرها به فینیقیه تأسی کرده بیرق مخالفت بیفراشتند و هر یک از پادشاهان مزبور آگهی استقلال داد.
اردشیر در این احوال به ایدریه پادشاه کاریه، که تازه بجای پدر نشسته و مانند اجدادش تابع ایران بود، نوشت، که یک قوه بری و بحری ترتیب داده به جنگ پادشاهان سرکش قبرس برود. او در حال چهل کشتی و هشت هزار تن سپاهی جمع کرده بسرداری فوسیون آتنی و اِوُگراس، بقصد جزیره مزبور فرستاد. این قوه همین که به جزیره رسید، به سالامین، یعنی مهمترین شهر قبرس، حمله برد و سنگرهايی را ساخت و شهر را محاصره کرد. چون قبرس آباد و ثروتمند بود، قشون پادشاه کاریه در اینجا آذوقه وافر یافت، این خبر در اکناف و اطراف سوریه پیچید و مردمی بسیار بطمع سود و غنایم بقشون مزبور پیوستند، چنانکه عده آن دو برابر شد. از سوی دیگر پادشاهان سرکش قبرس، چون محصور گشتند، دچار هراس و پریشانی گردیده قوت قلب پیشین را از دست دادند.
اردشیر از بابل حرکت کرد. هنگامیکه خبر نزدیک شدن قشون سترگ اردشیر به « تن » پادشاه صیدا رسید، دانست که یاغیان نخواهند توانست پافشارند. بنابراین تسّالیون محرمترین گماشته خود را نزد اردشیر فرستاده اظهار کرد که حاضر است صیدا را تسلیم و در قشون اردشیر که به مصر خواهد رفت، خدمت کند و چون گدارهای نیل را خوب میشناسد، میتواند خدماتی بزرگ انجام دهد. اردشیر، پس از اینکه اظهارات فرستاده را با دقت گوش کرد، گفت نه تنها حاضر است تِن را از جهت تقصیراتی که کرده، عفو كند، بلکه اگر او به وعدههای خود وفا کند، پاداشی نیکو خواهد یافت. بعد تسالیون از شاه درخواست کرد که موافق عادات پارسی دست راست خود را به علامت عهد و پیمان به او، که نماینده تن است، بدهد. اردشیر از این اظهار، که نبود اعتماد را میرسانید، در خشم شده بقراولان خود امر کرد او را بیرون برده سرش را از تن جدا کنند. هنگامیکه او را بقتل گاه میبردند، تسالیون فریاد کرد : « شاها بکن هر آنچه خواهی، ولی تن که میتواند تمام تعهدات خود را اجرا کند، هیچکدام از مواعد خود را انجام نخواهد داد، مگر اینکه تو به او قول شرف بدهی ». از شنیدن این سخن اردشیر بخود آمده گفت از او دست باز دارند و تسالیون را خواسته دست راست خود را به او داد. پس از آن اردشیر از سوریه گذشته وارد فینیقیه شد و اردوی خود را در نزدیکی صیدا زد.
در خلال این احوال اهالی صیدا دور شهر خود سه خندق پهن کنده دیوارهای بلند ساختند و قشون ملی را با ورزشهای گوناگون بمشقات جنگ عادت دادند. صیدا بر تمام شهرهای فینیقیه از دید ثروت و فراوانی همه چیز برتری داشت و مهمتر از هر چیز آنکه صیدا صد کشتی سه طبقهای و پنج طبقهای بدریا انداخته بود. تن، پس از اینکه فرستادهاش از نزد اردشیر برگشت، منتور سردار یونانیهای اجیر را که از مصر به کمک صیدا آمده بودند، خواسته و نقشه خود را که مبنی بر خیانت به اهالی صیدا بود، به او اطلاع داد و این سردار را با دستهای از قشون صیدا برای اجرای نقشه خود در شهر گذاشت و خودش با پانصد تن سپاهی از شهر بیرون شد و به این بهانه که میخواهد به محل اجتماع فینقیها برود، صد تن از بزرگان صیدا را با خود برداشت.
بعد، همین که نزد اردشیر آمد، امر کرد این صد تن را گرفته به شاه تسلیم کردند. اردشیر تن را مانند دوستی پذیرفت، ولی در حال دستور کرد، این صد تن را مانند یاغیان تیرباران کردند. هنگامیکه اهالی صیدا از تسلیم گشتن تن و کشته شدن صد تن مزبور آگاه شدند، دیدند که چاره ندارند جز اینکه داخل گفتگو شده شهر را تسلیم کنند. با این مقصود پانصد تن از میان معروفین خود گزینش کرده در لباس اهل استدعا نزد شاه فرستادند. چون این نمایندگان به اردوی پارسی رسیدند، اردشیر تن را خواسته پرسید که آیا میتواند شهر را تسلیم کند؟ او پاسخ داد، بلی. جهت پرسش مزبور از این نکته بود، که اردشیر نمیخواست شهر به مسالمت تسلیم گردد و میخواست چنان زهرچشمی به اهالی صیدا بدهد که دیگر شهرهای فینیقیه تکلیف خودشان را بدانند.
بنابراین، پس از آنکه تن گفت میتواند شهر را تسلیم کند، اردشیر دستور کرد، تمام پانصد تن را از دم تیغ گذرانیدند. پس از آن تن به سپاهیان اجیر یونانی که از مصر آمده بودند، نزدیک شده امر کرد او و شاه را به شهر راه دهند و بدین نحو پارسیها وارد شهر شدند. پس از اینکه شهر تسخیر شد، چون اردشیر دیگر تن را لازم نداشت، امر کرد او را هم به قتل رسانیدند. ولی اهالی صیدا، همین که از کشته شدن نمایندگانشان آگاه شدند، فهمیدند، که چاره دیگر جز جنگ ندارند. بنابراین تصمیم به جنگ کردند و برای اینکه کسی راه عقبنشینی یا فرار نداشته از جان گذشته جنگ کند، تمام کشتیها را سوزانیدند و بعد که دیدند دشمن به شهر راه یافته و سپاهیان شاه مانند مور و ملخ دیوارها را احاطه دارند، از شدت ناامیدی تصمیم به خودکشی کرده بخانههای خود درآمدند و درها را بسته خانههای را آتش زدند و خودشان با زنان و کودکان در این حریق همگانی سوختند. پس از تسخیر شهر اردشیر خاکسترها و زمین این شهر را به چندین تالان فروخت.
اشخاصی داوطلب شدند که در خرابههای این شهر حفریات کنند و از این راه به حد فراوانی زر و نقره گداخته بدست آوردند. پس از آن دیگر شهرهای فینیقیه، که از رفتار اردشیر در برابر صیدا سخت متوحش شده بودند، همگی سر تسلیم پیش آوردند.
اردشیر پس از اینکه به کارهای فینیقیه پایان داد، با سپاه خود و یونانیان اجیر از راه خشکی به مصر عزیمت کرد. شاه که بسیار دوستدار بود که مصر را از نو تسخیر کند فرستادههايی را به شهرهای یونانی فرستاد. آتنیها و اسپارتیها پاسخ دادند که خیلی مایلند مناسبات دوستانه خود را با شاه ايران نگهداری کنند ولی نمیتوانند سپاهی بدهند. تبیها هزار تن سنگیناسحله به سرداری لاکراتس فرستادند. اهالی آرگس سه هزار تن دادند بیاینکه سرداری برای این عده معین کرده باشند، ولی بعد به درخواست شاه نیکوسترات نامی را سردار این عده کردند او شخصی بود از مردان عمل و دارای نظری صائب ولی حبهای هم دیوانگی داشت، چون قویهیکل و زورمند بود حرکات و رفتار هرکول ( پهلوان داستانی یونانیها ) را تقلید میکرد و به هنگام جنگ پوست شیری را در برکرده گرزی بدست میگرفت.
نیکوسترات سردار آرگسیها چند تن مصری را که همسر و کودکان آنها گروگان ایرانیها بودند، با خود برداشته و با بحریه خود از یکی از کانالهای نیل گذشته بخشکی درآمد و در آنجا سنگری بنا کرد. همینکه سپاهیان اجیر مصر از قضیه آگاه شدند، بعده هفت هزار تن برای جلوگیری از دشمن شتافتند و سردار آنها کلینوسکسی سپاه خود را برای جنگ بیاراست قشون ایرانی که به خشگی درآمده بوده، بدفاع پرداخت و بعد جنگی درگرفت، که یونانیها و ایرانیها شجاعتهای حيرت آوری کردند. برآیند اینکه کلینوس کشته شد و پنج هزار تن از سپاهیان او از دم شمشیر گذشتند. هنگامیکه خبر شکست این قسمت بپادشاه مصر رسید، پریشان گردید و به تصور اینکه دیگر قسمتهای قشون ایران به آسانی از نیل گذشته بهطرف منفیس پایتخت مصر خواهند شتافت، تصمیم گرفت به دفاع از آن بپردازد.
در این احوال نکتانب پادشاه مصر در منفیس بود و چون دید، که نمیتواند از پیشرفتهای اردشیر جلوگيری كند، از سلطنت دست کشیده به حبشه گریخت و ثروت خود را هم بدانجا برد. اردشیر پس از تسخیر مصر شهرهای عمده آن را ویران و به معابد هتاکی کرد سالنامههای مصری را ربود و بعد کاهنان را ناچار کرد بقیمت گزاف این نوشتهها را بخرند و غنائم بسیار از زر و نقره بدست آورد. آپیس گاو مقدس مصریها را کشت و امر کرد خری را بجای آن وادارند. در اين تاریخ دومین فتح مصر در سال 344 ق.م. روی داد. مدت سلطنت اردشير سوم بر مصر شش سال بود. پس از تسخیر مصر، اردشیر یونانیها را بسیار نواخت و پاداشهای بزرگ به آنها داده همه را به اوطانشان روانه کرد.
پس از تسخیر مصر، اردشیر به شهر بابل برگشت و در عیش و عشرت غوطهور شده زمام همه کارها را به « باگواس خواجه » سپرد. باگواس، یکی از رؤسای قراولان شاهی، به اردشير سوم زهر داد و اردشیر در سال 338 ق.م. به قتل رسيد. این خواجه جنگآور مردی بود فاسد و طبابت را آلت اجرای جنایت خود كرد. خواجه یادشده مصری بود و شدت عمل اردشیر در برابر مصریها و بیاثر ماندن درماندگی و الحاح او، درباره اینکه این قدر سختی با مصریها نکند، او را به گرفتن انتقام تحریک کرد. کینه خواجه بقدری شدید بود که پس از قتل اردشیر پیکر او را ریز ریز کرده بسگها خوراند.
اردشیر فرزندان بسیار داشته، ولی تنها نامهای یکی دو تن از آنها در تاریخ ذکر شده و و به احتمال زياد، دیگر فرزندان اردشير را باگواس خواجه نابوده کرده. نامهای فرزندان وي « آرسس، يا ارشک » که پس از اردشیر به وسیله خواجه مزبور به تخت نشست و از همه کوچکتر بود، « بیستانس » که در آینده فرار کرده نزد اسکندر رفت. « آتُسسا » زن اردشیر با سه دختر او نیز از مرگ جستند. یکی از این دختران « پروشات » نام داشت و زن اسکندر شد.
www.Bastan.persiangig.comمنبع
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
2 کاربر زیر از behnam5555 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
09-22-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سورنا، سردار اشکانی
سورنا، سردار اشکانی
• سورنا ( سورن ) يكی از سرداران بزرگ و نامدار تاريخ در زمان اشکانیان است كه سپاه ايران را در نخستين جنگ با روميان در بهار ۲۰۶۰ سال پیش فرماندهی كرد و روميها را كه تا آن زمان در همه جا پيروز بودند، برای اولين بار با شكستگی سخت و تاريخی روبرو ساخت.
او جوانی بود آریایی، خردمند، نیکوچهره، تنومند، دلیر، بلند بالا، با موی بلند و ظريف که پیشانی بندی به سبک ایرانیان باستان بر سر میبست.
وی از خاندان سورن یکی از هفت خاندان معروف ایرانی ( در زمان اشکانیان و ساسانیان ) بود. سورن در زبان فارسی پهلوی به معنی نیرومند میباشد. ( نمونه دیگر این واژه کلمه اردیسور آناهیتا یعنی ناهید بالنده و نیرومند بکار رفته است ).
از دیگر نامآوران این خاندان ویندهفرن است که در سده نخست میلادی استاندار سیستان بود؛ قلمرو او از هند و پنجاب تا سیستان و بلوچستان امتداد داشت. برخی پژوهشگران او را با رستم دستان قهرمان حماسی ایران یکی میدانند. ذکر نام رستم در منظومه پهلوی اشکانی درخت آسوریک ارتباط او را با اشکانیان نشان میدهد.
ژول سزار ( Julius )، پوميه ( Pompee ) و كراسوس ( crassus ) سه تن از سرداران و فرمانروایان بزرگ روم بودند كه سرزمینهای پهناوري را كه به تصرف دولت روم در آمده بود، بهطور مشترک اداره میكردند. آنها در سوم اكتبر سال 56 پيش از ميلاد در نشست لوكا ( Luca ) تصميم حمله به ایران را گرفتند.
كراسوس فرمانروای بخش شرقی کشور روم آن زمان یعنی شام (سوريه) بود و برای گسترش دولت روم در آسيا، سودای چيرگی بر ايران، دستیابی به گنجینههای ارزشمند ایران و سپس گرفتن هند را در سر میپروراند و سرانجام با حمله به ايران اين نقشه خويش را عملی ساخت. وی فاتح جنگ بردگان و درهم کوبنده اسپارتاکوس سردار قدرتمند انقلاب بردگان بود.
كراسوس (رییس دورهای شورا) با سپاهی مركب از 42 هزار نفر از لژيونهای ورزيده روم كه خود فرماندهی آنان را بر عهده داشت به سوی ايران روانه شد و ارد (اشك سیزده هم) پادشاه اشكانی ،سورنا سردار نامی ايران را مامور جنگ با كراسوس و دفع یورش روميها كرد.
نبرد ميان دو كشور در بهار سال 53 پيش از ميلاد در جلگه های میانرودان ( بينالنهرين ) و در نزديكی شهر حران یا كاره ( carrhae ) روی داد.
در جنگ حران، سورنا با يك نقشه نظامی ماهرانه و به ياری سواران پارتی كه تيراندازان چيرهدستی بودند، توانست يك سوم سپاه روم را نابود و اسير كند. كراسوس و پسرش فابيوس Fabius ( پوبلیوس ) دراين جنگ كشته شدند و تنها شمار اندكی از روميها موفق به فرار گرديدند.
روش نوین جنگی سورنا، شیوه جنگ و گریز بود. این سردار ایرانی را پدید آورنده جنگ پارتیزانی ( جنگ به روش پارتیان ) در جهان میدانند. ارتش او دربرگیرنده زرهپوشان اسبسوار، تیراندازان ورزیده، نیزهداران ماهر، شمشیرزنان تکاور و پیادهنظام همراه با شترهایی با بار مهمات بود. پارتیان آریایی را نخستین سازندگان تیربار جنگی در گیتی می دانند.
افسران رومی درباره شكستشان از ايران به سنای روم چنین گزارش دادند : سورنا فرمانده ارتش ايران در اين جنگ از تاكتيك و سلاحهای تازه بهره گرفت. هر سرباز سوار ايرانی با خود مشك كوچكی از آب حمل میکرد و مانند ما دچار تشنگی نميشد. به پيادگان با مشكهايی كه بر شترها بار بود آب و مهمات می رساندند.
سربازان ايرانی به نوبت با روش از ميدان بیرون رفته و به استراحت ميپرداختند. سواران ايران توانایی تير اندازی از پشت سر را دارند. ايرانيان كمانهایی تازه اختراع كردهاند كه با آنها توانستند پای پيادگان ما را كه با سپرهای بزرگ در برابر آنها و برای محافظت از سوارانمان دیوار دفاعی درست كرده بوديم به زمين بدوزند. ايرانيان دارای زوبينهای دوكی شكل بودند كه با دستگاه نوینی تا فاصله دور و به صورت پیدرپی پرتاب می شد. شمشيرهای آنان شكننده نبود. هر واحد تنها از يك نوع سلاح استفاده می كرد و مانند ما خود را سنگين نمی كرد. سربازان ايرانی تسليم نمیشدند و تا آخرين نفس بايد میجنگیدند. اين بود كه ما شكست خورده، هفت لژيون را به طور كامل از دست داده و به چهار لژيون ديگر تلفات سنگين وارد آمد.
جنگ حران كه نخستين جنگ بين ايران و روم به شمار میرود، دارای اهميت بسيار در تاريخ است زيرا روميها پس از پيروزيهای پيدرپی برای اولين بار در جنگ شكست بزرگی خوردند و اين شكست به قدرت آنان در دنيای آن روز سايه افكند و نام ايران را بار ديگر در جهان پرآوازه كرد و نام دولت پارت و شاهنشاهی اشکانی را جاودانه ساخت.
پس از پيروزی سورنا بر كراسوس و شكست روم از ايران، دولت مرکزی روم دچار اختلاف شدید شد. پس از این جنگ نزديك به يك قرن، رود فرات مرز شناخته شده بين دو كشور گرديد و مناطق ارمنستان، ترکیه، سوریه، عراق تبدیل به استانهایی از ایران گردیدند. روميها برای جلوگيری از شكستهای آينده و به پيروی از ايرانيان ناچار شدند به وجود سواره نظام در سپاه خود توجه بيشتری بنمايند.
سورنا پس از شاه مقام اول کشور را داشت؛ وی ارد را به تخت سلطلنت نشانید و به سبب نجابت خانوادگی در روز تاجگذاری شاهنشاه ایران کمربند شاهی را به کمر پادشاه بست. او به هنگام گرفتن شهر سلوکیه نخستین کسی بود که برفراز دیوار دژ شهر برآمد و با دست خود دشمنانی را که مقاومت میکردند بزیر افکند. سورنا در این هنگام بیش از 30 سال نداشت.
سورنا هیچ بهرهای از پیروزی بزرگ خود نبرد. ارد شاهنشاه اشکانی، از قدرت و محبوبیت سورنا هراس داشت و ناجوانمردانه بجای قدردانی، سپهسالار دلاور ایرانی را به قتل رساند؛ پس از این رویداد ناگوار ارتش ایران دچار ضعف گردید و دیگر نتوانست در خاورمیانه و شام پیشروی نماید و در برابر روم تنها به مقاومت و دفاع پرداخت.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
09-30-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پزشکی در ایران باستان
پزشکی در ایران باستان
وقتی در كاوشهای شهر سوخته سیستان جمجمهای كشف شد كه نشان میداد پزشكان آنجا در 5000 سال پیش عمل جراحی میكردهاند، مهر تایید دیگری بر قدمت پزشکی در ایران باستان زده شد. آنطور كه در شاهنامه آمده رستم كه اهل سیستان بود، با روشی پیشرفته به دنیا آمد كه امروزه در جهان به سزارین مشهور است. هزاران سال بعد در دوران اسلامی هم ایرانیان به دنبال كشف راههای تازهتری در جهان درمان و پزشكی بودند؛ چنان كه در قرون وسطی كتابهای رازی و ابنسینا دست به دست در سراسر دنیا چرخید و ابنسینا «Avecina» پدر پزشكی جهان نام گرفت.
بد نیست بدانیدکه...
- اولین پزشكان ایران باستان روحانیان بودند كه به نام مغان مشهورند. مغان در بخش غربی ایران قدیم یعنی سرزمین ماد زندگی میكردند. درمان بیماریهای روحی و جسمی مردم كار آنها بود؛ هم پزشك بودند، هم روانپزشك. با ذكر و دعا و سرود، روانپزشكی میكردند و با دارو و چاقو، پزشكی.
- پزشكی در ایران قدیم به 3 شاخه یا تخصص اصلی تقسیم میشد: دارو پزشکی (گیاه پزشکی)، جراحی (کارد پزشکی) و روانپزشکی. مادها در قدیم همسایه شرقی اروپاییها بودند. اولین گیاهان دارویی از سرزمین ماد به غرب رفت و كلمه ماد (Media) بعدها ریشه واژه «Medicine» در زبانهای لاتین شد.
- پزشكی ایرانیان چند تخصص فرعی هم داشت؛ چشمپزشکی (کحالی)، شکستهبندی (جباری/ ارتوپدی)، زایمان، حجامت (رگزنی)، دامپزشکی، پزشکی قانونی (پزشکی دادیگ: داد به معنی قانون) و بیهوشی (هوشبری).
- رستم چون نوزادی بزرگ و سنگین بود با زایمان طبیعی به دنیا نمیآمد و به كمك جراحی با بریدن شکم مادرش رودابه متولد شد. اروپاییها همین داستان را برای سزار پادشاه روم میگویند و به همین خاطر این نوع عمل به سزارین مشهور است. سزارین در عربی به «عملیه القیصریه» یا عمل قیصری ترجمه شده (قیصر همان سزار است). فرهنگستان زبان فارسی «رستمزایی» را به جای سزارین پیشنهاد كرده است.
- اولین بیمارستانهای تاریخ در ایران و هند ساخته شدند. آنتیوخس دومین پادشاه سلوکی (261-246 پ.م) به درخواست اشوکا- پادشاه هند از سلسله مائوری -دستور داد که در سراسر ایران برای مردم و حتی چهارپایان بیمارستان بسازند.
خیلی از این ابزارآلات در شكلهای پیشرفتهتر هنوز در پزشكی كاربرد دارند. سمت چپ، تصویر قیچی و پنس و چاقو در یک کتاب خطی پزشکی به زبان عربی را میبینید . زبان علمی ایرانیان در طول هزار سال گذشته پهلوی، عربی و فارسی بود و به همین خاطر بسیاری از کتابهای پزشکی ما به زبان عربی است. ابزارهای بالایی هم مدل های قدیمی تری هستند که باستان شناسان پیدا کردند.
استاد داروساز روی كرسی استادی نشسته و یك گیاه دارویی را به شاگردش كه روی تشكچه نشسته نشان میدهد.
ایرانیان در داروسازی هم تبحر داشتند. آن زمان داروسازان داروهای گیاهی را خشک کرده در هاون میکوبیدند و در ظرفهای مخصوص نگه میداشتند. داروهای بدمزه را هم با شیرینی مخلوط میكردند تا تلخ نباشد.
در ایران قدیم پزشکان وقت و بیوقت کیف جادارشان را پر از دارو و ابزار پزشکی میکردند و به بالین بیماران میرفتند. مطب پزشکان که به آن محکمه میگفتند معمولا در منزلشان بود؛ به همین خاطر نام پزشک را به عنوان نام کوچه انتخاب میکردند تا نقش تابلوی مطب را بازی کند و همه آنجا را بلد باشند. نام بعضی از این پزشکان هنوز بر کوچهها و محلههای قدیم تهران باقی مانده است.
پزشکان در بیمارستان کنار تخت بیمار با هم مشورت میکنند؛ نمونه كامل یك كمیسیون پزشكی در ایران قدیم. استاد پیر و ریش سفید است. بقیه هم در حال كارآموزی یا مشورت درباره بیمار هستند. سبک این نقاشی هم جالب است. به پایههای تخت نگاه کنید؛ بالاتر از پای پزشکان انگار در هوا معلق است. این تصویر از نسخه خطی کتاب مقامات حریری متعلق به سال734 هجری قمری است که در کتابخانه وین نگهداری میشود.
گیاه دارویی در چنین ظرفهایی نگهداری میشد. نور، بعضی از داروها را خراب میكرد و مثل شیشههای داروهای امروزی آنها را در ظرفهای كدر و كوچك نگه میداشتند. جالب است كه شیشهگری ایران بخشی از پیشرفتش را مدیون داروسازی است. زیبایی نقش و نگار گیاهی این ظرف و تناسبش با محتویات گیاهی هم نكته قابل توجهی است.
این نشان جامعه داروسازان انگلستان است. در بالا هاون داروسازان، در راست جالینوس و در چپ شیخ الرئیس ابنسینا را با عبای دانشمندان ایران قدیم که هنوز روحانیان آن را حفظ کردهاند میبینیم. جالب است كه عبای ایرانی پس از رنسانس، از مدارس قدیم ایران به غرب رفت و هنوز در جشنها و مراسم رسمی دانشگاهی و فارغالتحصیلی، آن را میپوشند. حتی کلاه مربعی که بر سر میگذارند، اقتباسی از دستار استادان مدرسههای ایران قدیم است.
آخرین صفحه قدیمیترین اثر گیاهشناسی به زبان فارسی؛ جالب است كه این كتاب اولین كتاب به زبان فارسی است كه به دست ما رسیده. اسم این كتاب «الابنیه عن الحقائق الادویه» و مؤلف آن ابومنصور موفق هروی است.
این نسخه به خط اسدی طوسی است (که نامش را در این صفحه به خط خودش میبینید). اسدی خود از اولین فرهنگنویسان فارسی است و کتاب لغت فرس او مشهور است.
به نظر، شبیه اسباببازی میرسد اما در اصل، دستگاه روغنگیری است. آن زمان داروسازان از این ابزار برای گرفتن شیره و روغن گیاهان استفاده میكردند. این ابزار كه مثل آبمیوهگیریهای دستی كار میكند، مربوط به گیلان است.
این منطقه سرسبز و پرگیاه، مركز داروسازی كهن ایران بود و هنوز پیرزنان گیلانی درسهای باستانی طبابت را كه به آن «گیله درمان» یا «گیله تجربه» میگویند، به یاد دارند.
شاخ رگزنی و نیشتر رگزنی. خون گرفتن از آن روشهایی بود که برای تصفیه و افزایش خونسازی بدن صورت میگرفت و آن را به 2 روش انجام میدادند؛ زالو انداختن و رگزدن. اول با بادکش جایی (معمولا در پشت بیمار) را متورم و آماده میکردند، بعد با تیغی كه به آن نیشتر میگفتند آنجا را میبریدند.
شاخ حیوانات هم ابزار مکیدن خون بود. رگزنی معمولا در حمامها انجام میشد. قجرها زمان حجامت را برای قتل امیرکبیر در حمام باغ فین کاشان و زدن رگ او برای همین انتخاب كردند. نمونه این ابزار را هم در موزه تاریخ پزشکی تهران و هم در موزه حمام گنجعلیخان کرمان و حمام باغ فین کاشان میتوانید ببینید.
اگر به آن بریدگی مثلثشكل نگاه كنید، آثار اولین جراحی مغز در تاریخ را میبینید. این جمجمه متعلق به دختر 13 سالهای است كه 4800سال پیش در شهر سوخته در سیستان زندگی میكرده. بیماری او باعث زیاد شدن فشار بر مغز میشده كه برای درمان، جمجمه را سوراخ كردهاند. ترمیم استخوانها نشان میدهد كه دختر بعد از جراحی زنده مانده و عمل موفقیتآمیز بوده.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
09-30-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دانستنیهای ایران باستان
آیا می دانید:کلمه شاهراه از راهی که کوروش کبیر بین سارد پایتخت کارون و پاساگارد احداث کرد گرفته شده است.
آیا می دانید کوروش کبیر در شوروی سابق شهری ساخت به نام کورپولیس که خجند امروزی نام دارد.
آیا میدانید:اولین هنرستان فنی حرفه ای در ایران توسط کوروش کبیر در شوش جهت تعلیم فن و هنر ساخته شد.
آیا می دانید: کوروش پس از فتح بابل به معبد مردوک رفت وبرای ابراز محبت به بابلی ها به خدای آنان احترام گذاشت و در همان معبد که 1000 متر بلندی داشت برای اثبات حسن نیت خود به آنان تاج گذاری کرد.
آیا می دانید:دیوار چین با بهره گیری از دیواری که کوروش در شمال ایران در سال 544 قبل از میلاد برای جلوگیری ازتهاجم اقوام شمالی ساخت. ساخته شده است.
آیا می دانید:اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشکری و کشوری و به مدت 40 سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مسمری دائم را کوروش کبیر در ایران پایه گذاری کرد.
آیا می دانید: کمبوجیه فرزند کوروش به دلیل کشته شدن 12 ایرانی در مصر واینکه فرعون مصر به جای عذر خواهی به دشنام دادن به ایرانیان و تمسخر پرداخته بود با 250هزار سرباز ایرانی در روز 42از آغاز بهار 525 قبل از میلاد به مصر حمله کرد و کل مصر را تصرف کرد و به دلیل آمدن قحطی در مصر مقدار بسار زیادی غله وارد مصر کرد. اکنون در مصر یک نقاشی دیواری وجود دارد که کمبوجیه را در حال احترام به خدایان مصر نشان می دهد.او به هیچ وجه دین ایران را تحمیل نکرد و بی احترامی به آنان ننمود.
آیا می دانید:داریوش کبیر با شور ومشورت تمام بزرگان ایالتها ی ایران که در پاسارگارد بود جمع شده بودند به پادشاهی برگذیده شد و در بهار 520 قبل از میلاد تاج شاهنشاهی ایران را بر سر نهاد و برای همین در مناسبت دو نوع سکه طرح دار با نام داریک (طلا) و سیکو (نقره) را در اختیار مردم قرار داد که بعد ها رایج ترین پولهای جهان گردید.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
09-30-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اگر نجات پیدا کنم
اگر نجات پیدا کنم
محرم سال 530 هجری قمری بود.
طلبه جوان سراسیمه از مدرسه علمیه «دروازه عراق » بیرون دوید و به سمت خانه «محمد بن یحیی » بزرگ سادات آل زباره شتافت. رنگ از صورتش پریده بود و نفس نفس می زد. خانه محمد بن یحیی، نزدیک مسجد جامع شهر سبزوار قرار داشت. به خانه رسید ودر زد. لحظه ای بعد خادم پیر خانه، در را باز کرد.
سلام.
علیکم السلام. چکار داری جوان؟
آقا را خبر کن. با او کار مهمی دارم! ولی آقا مهمان دارد.
عجله کن. من از مدرسه علمیه دروازه عراق می آیم. قطب الدین راوندی مرافرستاده.
همین جا منتظر باش.
هنوز چیزی از رفتن پیرمرد نگذشته بود که محمد بن یحیی در آستانه در ظاهر شد.
به سمت طلبه جوان رفت.
چه می خواهی؟
قطب الدین راوندی مرا فرستاده. او گفت به شما بگویم...
چه بگویی؟
شیخ طبرسی...
شیخ طبرسی چه؟
شیخ به رحمت خدا رفت! انا لله و انا الیه راجعون.
محمد بن یحیی روی زمین زانو زد و با دست صورتش را پوشاند. سپس برخاست و به پیرمرد خادم اشاره کرد.
به پسرانم بگو منادیان را به محله های مختلف شهر بفرستند تا مردم را از فوت امین الاسلام طبرسی آگاه سازند. با من بیا جوان. مدرسه علمیه دروازه عراق لبریز ازجمعیت بود. مردم سبزوار با شنیدن خبر فوت شیخ طبرسی به مدرسه هجوم آورده بودند.
در حیاط مدرسه جای سوزن انداختن نبود. چند نفر مقابل حجره شیخ طبرسی ایستاده بودند و کسی را راه نمی دادند. محمد بن یحیی همراه با طلبه جوان وارد اتاق شد.
همه به احترام او از جای خود بلند شدند. قطب الدین راوندی و ابن شهرآشوب در کنارجنازه بودند.
رضی الدین حسن فرزند شیخ طبرسی به آرامی گریه می کرد. ساعتی بعد محمد بن یحیی ازاتاق بیرون آمد. مقابل مردم ایستاد و با اشاره دست آنها را به سکوت دعوت کرد.
مردم سبزوار، شیعیان و ارادتمندان اهل بیت! من محمد بن یحیی بزرگ آل زباره خبر فوت امین الاسلام طبرسی را اعلام می کنم. مردی از میان ما رفت که افتخار و برکت شهر ما بود. عالمی که عمرش را وقف اسلام کرد. اکنون همگی به مسجد جامع بشتابید.
جنازه شیخ پس از غسل دادن برای خواندن نماز میت به آنجا منتقل خواهد شد.
مردم پراکنده شدند. بدن شیخ طبرسی را در غسالخانه شهر غسل دادند و کفن کردند.
سپس به مسجد جامع بردند. نماز میت به امامت قطب الدین راوندی خوانده شد. سبزوارآن روز یکپارچه عزادار بود. مردم تابوت چوبی را روی دست گرفتند و به سمت قبرستان بزرگ رفتند. بازار تعطیل شده بود. روی پشت بام ها پر از زنان و کودکانی بود که حرکت سیل آسای مردم را تماشا می کردند. جمعیت وارد قبرستان شدند.
قبر شیخ آماده بود و کنار آن تلی از خاک دیده می شد. مردم اطراف قبر حلقه زدند.
صدای گریه آنها هر لحظه زیادتر می شد. جسد شیخ طبرسی را از تابوت بیرون آوردندو داخل قبر گذاشتند. قطب الدین راوندی وارد قبر شد. جنازه را رو به قبله خواباند و در گوشش تلقین خواند.
سپس بیرون آمد و کارگران مشغول قرار دادن سنگهای لحد در جای خود شدند.
پیش از آنکه آخرین سنگ در جای خود قرار داده شود; پلک چشم چپ شیخ طبرسی تکان مختصری خورد اما هیچ کس متوجه حرکت آن نشد! کارگران با بیلهایشان خاکها را داخل قبر ریختند و آن را پر کردند. روی قبر را با پارچه ای سیاه رنگ پوشاندند. آفتاب به آرامی در حال غروب کردن بود. مردم به نوبت فاتحه می خواندند و بعد از آنجامی رفتند.
شب هنگام هیچ کس در قبرستان نبود.
شیخ طبرسی به آرامی چشم گشود.
اطرافش در سیاهی مطلق فرو رفته بود.
بوی تند کافور و خاک مرطوب مشامش را آزار می داد. ناله ای کرد. دست راستش زیربدنش مانده بود. دست چپش را بالا برد. نوک انگشتانش با تخته سنگ سردی تماس پیداکرد. با زحمت برگشت و به پشت روی زمین دراز کشید. کم کم چشمش به تاریکی عادت می کرد. بدنش در پارچه ای سفید رنگ پوشیده بود.
آرام آرام موقعیتی را که در آن قرار گرفته بود درک می کرد. آخرین بار حالش هنگام تدریس به هم خورده بود و دیگر هیچ چیز نفهمیده بود. اینجا قبر بود! او رابه خاک سپرده بودند. ولی او که هنوز زنده بود. زنده به گور شده بود. هوای داخل قبر به آرامی تمام می شد و شیخ طبرسی صدای خس خس سینه اش را می شنید. چه مرگ دردناکی انتظار او را می کشید. ولی این سرنوشت شوم حق او نبود. آیا خدا می خواست امتحانش کند؟
چشمانش را بست و به مرور زندگیش پرداخت. سالهای کودکی اش را به یاد آورد واقامتش در مشهد رضا را. پدرش «حسن بن فضل » خیلی زود او را به مکتب خانه فرستاد.
از کودکی به آموختن علم و خواندن قرآن علاقه داشت. سالها پشت سر هم گذشتند. به سرعت برق و باد! شش سال پیش زمانی که 54 ساله بود; سادات آل زباره او را به سبزوار دعوت کردند. آنها با او نسبت فامیلی داشتند. دعوتشان را پذیرفت و به سبزوار رفت. مدیریت مدرسه دروازه عراق را پذیرفت و مشغول آموزش طلاب گردید وسرانجام هم زنده به گور شد! چشمانش را باز کرد. چه سرنوشت شومی برایش ورق خورده بود. دیگر امیدی به زنده ماندن نداشت. نفس کشیدن برایش مشکل شده بود. هر بارهوای داخل گور را به درون ریه هایش می کشید; سوزش کشنده ای تمام قفسه سینه اش رافرا می گرفت. آن فضای محدود دم کرده بود و دانه های درشت عرق روی صورت و پیشانی شیخ را پوشانده بود. در این موقع به یاد کار نیمه تمامش افتاد. از اوایل جوانی آرزو داشت تفسیری بر قرآن کریم بنویسد. چندی پیش محمد بن یحیی بزرگ آل زباره نیزانجام چنین کاری را از او خواستار شده بود. هر بار که خواسته بود دست به قلم ببرد و نگارش کتاب را شروع کند; کاری برایش پیش آمده بود. شیخ طبرسی وجود خدارا در نزدیکی خودش احساس می کرد. مگر نه اینکه خدا از رگ گردن به بندگانش نزدیک تر است؟ به آرامی با خودش زمزمه کرد:
خدایا اگر نجات پیدا کنم; تفسیری بر قرآن تو خواهم نوشت. مرا از این تنگنانجات بده تا عمرم را صرف انجام این کار کنم.
شیخ طبرسی در حال خفه شدن بود.
پنجه هایش را در پارچه کفن فرو برد و غلت خورد. صورتش متورم شده بود.
ت کفن دزد با ترس و لرز وارد قبرستان بزرگ شد. بیلی در دست داشت. به سمت قبرشیخ طبرسی رفت.
بالای قبر ایستاد و نگاهی به اطراف انداخت. قبرستان خاموش بود و هیچ صدایی به گوش نمی رسید. پارچه سیاه رنگ را از روی قبر کنار زد و با بیل شروع به بیرون ریختن خاکها کرد. وقتی به سنگهای لحد رسید; یکی از آنها را برداشت.
صورت شیخ طبرسی نمایان شد.
نسیم خنکی گونه های شیخ را نوازش داد. چشمانش را باز کرد و با صدای بلند شروع به نفس کشیدن کرد. کفن دزد جوان، وحشت زده می خواست از آنجا فرار کند اما شیخ طبرسی مچ دست او را گرفت.
صبر کن جوان! نترس من روح نیستم. سکته کرده بودم. مردم فکر کردند مرده ام مرا به خاک سپردند. داخل قبر به هوش آمدم. تو مامور الهی هستی. آیا مرامی شناسی؟
بله می ... شناسم! شما شیخ ط...طبرسی هستید. امروز تشییع جنازه تان بود. دلم می خواست ... دلم می خواست زودتر شب شود و بیایم کفن شما را بدزدم! به من کمک کن از اینجا بیرون بیایم. چشمانم سیاهی می رود. بدنم قدرت حرکت ندارد.
کفن دزد جوان سنگها را بیرون ریخت; پایین رفت و بدن کفن پوش شیخ طبرسی رابیرون آورد. در گوشه ای خواباند و بندهای کفن را باز کرد و آن را به کناری انداخت.
مرا به خانه ام برسان. همه چیز به تو می دهم. از این کار هم دست بردار.
کفن دزد جوان لبخند زد و بدون آنکه چیزی بگوید شیخ را کول گرفت و به راه افتاد.
شیخ طبرسی به کفن اشاره کرد و گفت:
آن را هم بردار. به رسم یادگاری! به خاطر زحمتی که کشیده ای جوان به سمت کفن رفت. خم شد و آن را برداشت.
خیلی وقت است به این کار مشغولی؟
بله جناب شیخ. چندین سال است عادت کرده ام در این شهر مرگ و میر زیاد است.
اگر روزی مرده ای را در یکی از قبرستانهای این شهر خاک کنند و من شب کفنش راندزدم آن شب خوابم نمی برد. کفن ها را به بازار مشهد رضا می برم و می فروشم.
از این کار توبه کن، خدا از سر تقصیراتت می گذرد.
آن دو از قبرستان خارج شدند. جوان پرسید:
از کدام طرف بروم؟
برو محله مسجد جامع، من همسایه محمد بن یحیی هستم.
جوان به راه خود ادامه داد. شیخ طبرسی نگاهش را به آسمان و ستاره های بیشمارآن دوخته بود.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
ابزارهای موضوع |
|
نحوه نمایش |
حالت خطی
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 07:12 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|