نقل قول:
نوشته اصلی توسط NeGin
هست به خطه عدم شور و غبار و غارتی
آتش عشق درزده تا نبود عمارتی
|
عدم !
من گیر بدم به خواننده ای ولش نمیکنم :D بازم سالار عقیلی
شعر زیبایی از سعدی
آلبوم سعدی نامه
جانان هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم
صانع خدایی کاین وجود آورد بیرون ازعدم
خورشید بر سرو روان دیگر ندیدم در جهان
وصفت نگنجد در بیان نامت نیاید درقلم
چندان که میبینم جفا امید میدارم وفا
چشمانت میگویند لا ابروت میگوید نعم
آخر نگاهی بازکن وان گه عتاب آغاز کن
چندان که خواهی ناز کن چون پادشاهان بر خدم
چون دل ببردی دین مبر هوش از من مسکین مبر
با مهربانان کین مبر لاتقتلوا صید الحرم
او رفت و جان میپرورد این جامه بر خود میدرد
سلطان که خوابش میبرد از پاسبانانش چه غم
میتونین
ایجا تصنیفو بشنوید ولی فیللهههه البته
قصد داشتم همه ی اینا رو بذارم برای وقتی که خودم در سایت بخش مربوطه ش و زدم
اما دیگه دست به نقد عجالتا اینشو بیرون دادیم :D
اگر کسی نظری در مورد اینکه چطور میشه کسی چشماش بگوید لا اما ابروش بگوید نعم داره
برام بفرسته کلی جلو آینه که خودم ادا اطوارای مختلف در آوردم برای فهمیدنش
باز مسالتن ! ()
همین شعر بالا... نشینیده بودم نگاه کردم از مولوی بود
نفهمیدم
ولی درکم اینه :
عشق به جایی آتیششو میزنه که کسی قبلا اونجا خانه ای نساخته باشه عمارتی وجود نداشته باشه اون "تا" فکر میکنم به معنای زیرا هست ....
مخصوصا اینکه وقتی باز به شعری که باز سالار عقیلی !
که قبلا هم تیکه ای دیگه شو جای ذیگه ای نوشتم با دکلمه مریم ماندگار
میگه :
در کنج دلم عشق
کسی خانه ندارد کس جای درین کلبه ویرانه ندارد(عدم)
اینکه معشوق اینجا رو میاد غارت میکنه و شور و غبار و آتشش رو میزنه و راه مندازه
ولی شایدم کاملا اشتباه میکنم سخته شعرش !
باز برگردم به یه بخشش که آخر نگاهی باز کن وانکه عتاب آغاز کن چندان که خواهی ناز کن
چون پادشاهان بر خدم
با من صنما دل یک دله کن گر سر ننهم آنگه گله کن
یه نگاه بر من مسکین بنداز بعد اگر سر ننهادم (خدم توی پادشاه نشدم)
اونوقت عتاب و سرزنش کن
بازم مایه از سالار عقیلی که
گر قصد جفا
داری اینک من و
اینک سر
ور راه
وفا داری جان در قدمت ریزم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mary.f
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
|
دعای شر به جان خیلی ها میکنید :D
زلف بر
باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
بار اول از زبان محسن نامجو شنیدم
رادیو بحث میکرد از این برنامه های جوناو اینا
که اس ام اس بدین نظر بدین آیا حافظ غیرتی بوده ؟ نمیخواسته زلف یارشو اغیار ببینند ؟
بدم نیست ایده ی جالبیه ولی من فکر نمیکنم معنای قویش اینه باشه که گفتند !
من میگم اینه که سالار عقیلی ! :D میگه
این نسیم
باد شیراز است یا مشک ختن یا نگارم پریشان کرده زلف عنبرین (ترکوندم دیگه توی همه مثالام دارم مشاعره ها رو هم جواب میدم
)
خب یار زلف بر باد داده بوی زلف عنبرین اون به سات مشک ختن که کل بیابان و صحرا رو در بر میگیره در فاصله فراق من و یار هم حتی این بو به مشام میرسه ! اگر عاشق و معشوق به هم نزدیک بودن این بوی خوش دلنواز و خوشجال کننده بود نه تنها بر باد دهنده نبود بلکه مییشد یه طلب و درخواست هم از جانب خود عاشق باشه که زلف بر باد بده !
ولی چون فاصله ی زیادی به اندازه یه دشت بینشون هست استشمام بوی خوش عنبرین زلف یار اون رو میتونه یاد خیلی چیزا بندازه و وضع موجود و گذشته و آینده رو براش تداعی کنه پس خیلی بیهوده نیست اگه بگم این دلیل میتونه دلیل خوبی براش باشه...
شاعر شیرازی در شعر من خوب یه تیر و کلی نشان کرده !
هم شیرازو به اندازه معشوق دوست داشتنی توصیف کرده هم زلف یارو خیلی قیمتشو بالا برده میدونیم که توی مقایسه توی حرفای خودمونم اونیرو که آخر میاریم قبول داریم مثلا میگیم
علی بود یا احمد ؟ یعنی من میگم علی بود تو اشتباه میکنی که احمد بود
بوی شیرازه یا مشک ختن ؟ برین بابا بوی زلف یاره !